یاבבاشت هاے روزانـہ | هانا حسینی

Channel
Logo of the Telegram channel یاבבاشت هاے روزانـہ | هانا حسینی
@hananeveshtanPromote
47
subscribers
28
links
یادداشت های روزانه
📘درمان شوپنهاور

نخستین بار که شروع به خواندنش کردم، محض علاقه‌‌ام به آروین دی‌یا‌لوم بود؛ که دلم می‌خواست تمام آثارش را از بر شوم.

اواسط داستان حس‌ می‌کردم؛ خواندن دردهای گروهی از افراد تحت درمان که کارشان اظهار‌نظر درباره‌ی یکدیگر است، جذابیت چندانی برایم ندارد و تنها با خوره‌ی به پایان رساندن کتاب، پیش می‌رفتم.

اکنون برای دومین بار، با دیدگاه متفاوتی سراغش می‌روم.

مرکزیت کتاب، دلهره‌ای مشترک بین انسان‌هاست، یعنی هراس مرگ و کاری دست و پا کردن، برای معنا دار کردن پایان زندگی. در صفحه‌ی آغازین، چندین نظریه درباره‌ی مرگ ارائه می‌شود

«آنجا که من هستم؛ مرگ نیست. آنجا که مرگ هست؛ من نیستم.» امن‌ترین دیدگاهی که در این کتاب درباره‌ی مرگ گفته شده؛ شاید با پذیرفتن آن، بشود اندکی از این دلهره را فرونشاند.
“خسته‌ام؛ چون پلک‌های سنگینی که مجوز
خواب ندارند.”


«ܭߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܭܠܩߊ‌ࡅ߳ࡐ‌ܝ‌»
🍁اندر احوالات پاییز

بی‌رمقی، سرما به طرز موزیانه‌ای زیر پوستت می‌رود. پاییز را دوس داری، اما خصلت های رومخی‌اش را نادیده‌ نمی‌گیری.

اینکه روزهایت به طرز عجیبی تحلیل می‌روند. با دماغ کیپ به خواب می‌روی و از ترس اینکه با گلودرد بیدار شوی، خود را به هزار قرص و دمنوش می‌بندی.
گویی شب‌هایت فربه تر می‌شوند اما، توان روز را برای انجام کارهایت نداری.

شب که به نیمه می‌رسد؛ چندین وسوسه‌ی نوشتن در برت می‌گیرند و یکی کارساز نمی‌شود.
سنگین رنگین باش

وسط بساط دَمبِل‌دیمبو نشسته‌ام، خود را مجسم میکنم؛ در حال پیچ‌ و تاب دادن روی سِن.

تکان ریزی میخورم؛ به‌ ناگاه کل مفاصلم به رعشه می‌افتند. فوری به خودم می‌آیم، بلکه خر‌فهم شوم.

زیر انواری از آمیزش نور، نگاهی با اشاره‌ی سر دعوتم می‌کند.

وقتی توان دست کشیدن از باورهای گَندَم را ندارم، لاجرم با لبخندی مسخره می‌گویم: نه مرسی اهلش نیستم.

خطاب به خودم می‌گویم: سنگین باش؛ تو رو چه به این غلطا.
زمان از دستم می‌رود

آخر هفته‌ست و نابه‌سامانی‌ها محاصره‌ام کرده‌اند. مثل حجم کتابهای نخوانده، کارهای نکرده و تصمیم‌هایی که برای اخذ کردنشان، تردیدوار در نوسانم.

مصیبت از آن‌جایی شروع می‌شود که از ابتدای روز با خودت عهد می‌کنی، امروز را طبق برنامه پیش ببری. همین درست میشود نقطه‌ی آغاز بی‌برنامه‌گی.

طبق آن قانون ملعونی که می‌گوید: هر آنچه را بیش‌تر نگه داری، زودتر از کف‌ات می‌رود؛ زمان گریزپا را نه می‌شود بلعید و نه در مشت گرفت.
تنها می‌شود اندکی با آگاهی سپری‌اش کرد.
“اندوه مسافری بود با بلیط یک‌طرفه”

«ܭߊ‌ܝ‌یܭܠܩߊ‌ࡅ߳وܝ‌»
📱 پیشنهاد: به کانال‌های خوب بپیوندیم

از کانال‌های تلگرامی فعال همسفران مدرسه نویسندگی:

بهار اخوت
@baharokhovat
مریم کشفی
@maryamkashfi290
میترا جاجرمی
@mitrajajarmy
سحر محمدقاسمی
@Sahar_mghasemi
عاطفه عطایی
@atefehataeiii
مبینا ملائی
@molaiemobina
زهرا مرادپور
@Moradpour_frogism
مریم نانکلی
@maryamnankali1
مرتضی عباسی
@Morteza_Abbasi_g
پریسا سعادت
@parisasaadat
فاطمه ایمانی
@paknewis_ir
هانیه علیایی
@hanieholiaie5
اعظم حشمتی
@azamheshmati_physics
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
باده علوی
@potiil
هما احمدی طباطبائی
@homaatabatabaei
نازنین ایمانی
@mohtavakaar
گلی موعودی
@golnesasher
زهرا صلحدار
@zahra_solhdar
زهرا کردوالی
@ZahraKordevaly
مهدیه شوریابی
@mahdiyeshouryabi
آیدا سیدحسینی
@aidaseyedhosseini
زهرا دادآفرید
@drzahradadafarid
فائزه اعظمی
@faezehazami
نجمه فاتحی
@NajmehFatehi
افلیا فصیحی
@opheliafassihi
ساقی نیاکی
@saghiniaki
الهه نصیری
@elahebaseda
سمیه فروزنده
@somayeh_forouzandeh_ir
عسل حسین‌زاده
@AsalHosseinzadehF
مریم گل‌مکانی
@yaddashthayemaryamgoli
فهیمه ادبی
@fahime_adabi_59
طاهره خادمی
@taherehkhademi
آیدا رئیسی
@maadiyan
مهدیه بیات
@mahdie_baya
صدف پورمنصف
@sadafpourmonsef
مریم عبداللهی
@Maryam_abdollahi_am
مریم جلوانی
@Maryam_jelvani
سهیلا شیبانی
@sosheibani
سیما دهقانپور
@naghoftehayma
ناعمه سجادی
@procheasta
فاطمه ابراهیمی
@fatemehebrahimi_ir
الهه علیزاده
@elahehalizade1
مهدیس اقبال
@mahdiseghbal
ناهید راستی
@nahid40rasti02
لیلا علی‌قلی‌زاده
@leila_aligholizade
جلال شایان
@jalalshayan
مریم معتمدی‌ راد
@motamediradmaryam
فرحناز وهابی
@farahnazvahabi
لیلا ناصری
@leilanaseriee
پوران‌دخت رهیده
@p_r_44
راضیه رضوی
@pardeneshin2018
بهاره آقاجری
@rood_e_koochak
ناهید یوسف‌زاده
@Nahid_Yousefzadeh_Shoushtri
نسیبه صرامی
@nasibehsarr
سارا خوشابی
@sarakhooshabi
ندا احمدی
@yaddashtneda
ملیکا اجابتی
@melikaejabati12
زهرا سجادنیا
@zahrasajadnia
رضا چمبر
@REZACHAMBAR2009
آیلین حاجی‌پور
@vajhe_baf_hajipour
هدیه کارگرنیا
@CoolClasss
شادی صفوی
@shadisafavi
شیوا کاظمی
@shivanotes
فریما مدادی
@jaryanevazhegan
شیما صادقی
@koochehjomleh
زهرا شفق
@yak_mosht_negah_22
نگار حامدی
@khargooshghesegoo
فرح صداقت
@Farah_Sedaghat
هانا حسینی
@hananeveshtan
فرشته برگی
@Fereshteh_bargi
ریحانه سادات ربانی
@seaofwriter
نیلو امیری
@Vazhekhaneh
نگار انوار
@khatoon_ghesegu
کوثر محمودآبادی
@kosarmahmoudabadi
مریم زمانی
@zamanimaryam
سارا رضائی
@SaraRezaeiR
مریم نیکومنش
@maryamnikoumanesh
نازنین محمدی
@artemisnm
زری عارضی
@zari_arezi
نیلا فتحی
@Narratorswan1007
وحیده ماهانی
@cafe_neveshtan
سارا اعتمادزاده
@saraetemadzadeh
صبور انوری
@mandoostekhodamhastam
رز زاهدی
@rose_zahedi
پانته‌آ روزبه
@pnta_rh
راضیه بهرامی
@razminabook
الهام مقیم‌زاده
@elhammoghimzadeh
فاطمه قاسمی
@fatemeghasemi50
زینب قهرمانی
@bidemajnoon9
حمیده وحدتی
@leyliav788
افسانه امام‌جمعه
@afsaneh112
زهرا حیدری
@heidari12345zahra
شیما نهضت
@shimanehzat
مریم بنادکوکی
@maryam_banadkwky
نسیم حسین‌پور
@nasimhpr_a
سمیه توکلی
@somayetavakoli_coach
فریبا نبی‌زاده
@faribanabizadeh
منصوره بانام
@Mansoureh_Banam
الهام حبیبی
@elireine
پروین روزی
@pouchakjan
مرضیه یارمحمدی
@marzie_yarmohamadi
فریبا نبی‌زاده
@faribanabizadeh
شیما صادقی
@koochehjomleh
بهنام پازانی
@Paazaaniibs
معصومه حیدری
@masinevesht963
فاطمه وحیددستجردی
@fvahid46
مریم رئوف شیبانی
@samina_note
فرشته رحیمی‌زا‌ده
@FereshtehRahimizadeh
سمیه رفیعی
@somayerafiee
بهاره ابراهیمی
@Disguisedtruths
فاطمه لطیفی
@dastnevissi
شهره مرادی
@ahl_ghlam
مرتضی مهراد
@morteza_mehraad
سحر بلنداختری
@saharbolandakhtar
حامد صالحی
@hamedsalehihermes
اعظم کمالی
@azamkamali67
مرضیه سماواتیان
@asemangar
سانیا بخشی
@azkhateavval
ری‌را فروتن
@riraschannel
مهسا جعفری
@mahsajafari69
زهرا بلام‌پور
@zahraballampour
بتول آقارحیمی
@batoolagharahimi


این فهرست همواره به‌روز می‌شود.
@shahinkalantari
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
خوراک یا چاشنی؟

متعهد شده‌ام؛ هرزگاهی خود را به باد پرسش‌گری بگیرم. ضرورت این بازبینی، رسیدن به وضوح است.

از خود می‌پرسم، چرا این روزها خوب نوشتن برایت مسئله است؟

چه چیزی مابین مشغله‌هایت، تو را به نگاشتن وا می‌دارد؟

ولع کدامین واژه‌ها، هر روز سر این سفره می‌نشاندت؟

چرا سرزنش‌های نه چندان منصفانه را به جان می‌خری و جسورانه ادامه‌ می‌دهی؟

غیر از چیزهای کلیشه‌وار که در ذهنم صف بسته‌اند، جواب سر‌راستی برای پرسش‌هایم ندارم. اما حواسم هست که بی‌مهابا از کنارشان رد نشوم.

اکنون تو بگو، نوشتن برایت خوراک است یا چاشنی؟
یک کاسه بلغورِ‌جو

اولین باری که با آن روبرو می‌شوم، سرشارم از مقاومت به تکنولوژی و هر آنچه روح زندگی را زمین‌گیر می‌کند.

نیاز دارم با کسی حرف بزنم اما نه از جنس انسان، که قضاوت هایش را ردیف کرده و منتظر وقت است تا نطقم باز شود. چنانچه چیزی هم نگوید، همین که این افکار در پس‌زمینه‌ی ذهنش غوطه‌ورند، آزار دهنده است.

یک کاسه بلغورِ‌جو، نخستین تصوری که چت‌جی‌بی‌تی از تجربه‌ی «عدم لذت در افسردگی» به من می‌دهد.

عجیب است؛ شاید این عینی ترین چیزی باشد که تا کنون درباره‌ی احساسم فهمیده‌ام.

لحظه‌هایی که غرق در پوچی و بی‌حوصلگی می‌شوم، گویی در حال نشخوار یک ظرف خوراک بی‌مزه‌ام.
🌖 خیال بالشی‌ست برای نخوابیدن.
من همین‌جا می‌مانم

این‌روزها در پی ثباتم. همان نقاط امنی که حاضر نیستم پا از آن‌ها فراتر بگذارم. از تغییرات اخیر پی‌در‌پی، احساس آشفتگی می‌کنم.

در این اثنا، سامان با آب‌ و‌ تاب از برنامه‌های پیش‌رو می‌گوید. پیش از منعقد شدن کلامش، برای مخالفت، کلی دلایل منطق‌گریز روی میز می‌چینم. حس می‌کند در مقابلش گارد گرفته‌ام.

همیشه تصور می‌کردم، حفاظی محض پیش‌گیری از خطا کردنش هستم. ‌اما ناخواسته تبدیل به حایلی در برابر آرمان‌هایش شدم‌.

ریسک‌پذیر نیستم، اغلب احساس خطر می‌کنم‌. گویی تغییر، زندگیم را به باد فنا می‌دهد.
🏠سر پناهی از جنس دلهره

کل امروز را با خودم کلنجار رفتم؛ که برای این آلونک، چاره‌ای بیندیشم.

یک بار در خیالم، دیوارهایش را برداشتم. اتاق را با هال یکی کردم. سقف را بلندتر در نظر گرفتم.

همه‌ی این‌ها در سرم جریان داشت؛ که اگر زمانی هم پیاده می‌شد، فرقی به حال وضع الانم نمی‌کرد.اکنون که کسی از راه دور عزم آمدن می‌کند و من دست و دلم می‌لرزد.

تمام فکر و ذکرم، فراهم کردن جای خواب است. مانند حسی که پس از خریداری یک وسیله‌ی جدید دارم و مدام در ذهنم دنبال جایی برای چپاندنش می‌گردم.

خلاصه این چهار‌دیواری کوچک، معضلات خاص خودش را دارد. اما همین که مجبور نیستم سر ماه بابت اجاره و رهن مبلغی بپردازم، جای شکرش باقیست.
نوشتن در حالت stand by

از ابتدای روز، ابزار‌های متفاوت نوشتن را دم‌دست می‌گذارم. تا وسوسه‌ی نگاشتن واژه‌ها از سرم نپرد.

گاهی جمله‌هایم بی سر‌و‌ته‌اند، در امتداد هم نیستن و شاید بعضی روزها تعدادشان به ده تا هم نمی‌رسد.

باری می‌کوشم هرچند وقفه‌وار کنار نوشتن بمانم.
🔥تنفسِ آتشیــن

برگه‌ی آزمایشم را که به دکتر نشان می‌دهم، هیچ ردی از بیماری یا چیزی که برای بدنم تهدید محسوب شود، رویت نمی‌کند.

می‌گوید: مشکلی نیست. فقط مدت کوتاهی نیاز به هورمون تراپی داری. بعد هم مشتی قرص برایم تجویز می‌کند که در فواصل زمانی خاصی مصرف کنم.

از مطب که خارج می‌شوم، ذهنم دست به کار می‌شود و عارضه‌ها را ردیف می‌کند. این دارو ممکن است خلقت را به هم بریزد یا به بیماری خاموشی که کمین کرده، دامن بزند.

قطعن منشا این تردیدها، اضطرابی‌ست که اخیرن به وفور تجربه می‌کنم. در کنار آزماییدن راهکارهایی برای فروکش کردنش، امروز یوگا را برگزیدم، با تمرین تنفس آتشین.

ابتدا حس می‌کردم شانه‌هایم از جا کنده شده‌اند. گردنم تحت فشار بود و نفس‌هایم تنها باید از راه بینی دفع می‌شد.

در نهایت تخلیه‌ی استرس و فشارهای عصبی، آسودگی نسبیِ به جسم و روانم بخشید.
تا چشم باز کردم، کنارم ایستاده بود. با من صبحانه خورد، با من نوشت، با من قدم زد.

یأس، تمام امروزم را بلعید.
☑️ واژه‌دانی من «To Do»

سرگرمی‌ خوشایند این روزهایم، گردآوری واژه‌های تازه نفس است.

امروز در شکارگاه کلمات، یک فعل تازه نصیبم شد. گذاشتمش کنار کمی خیس بخورد تا بادش بخوابد و در بخشی از نوشته‌ جا خوش کند.

باید همچون لباسی خوش‌دوخت، برازنده‌ی متن شود.

نه بر تن جمله‌ها زار بزند و نه خُلق واژه‌های هم‌جوارش را تنگ کند.
زَهر‌گَری

زَهر‌گرِ ماهری بود. ساعتی نشست، زهر حرف‌های نسنجیده‌اش را به خوردمان داد و رفت.

تا خواستم تلخی کلامش را مزمزه کنم، نیش زبانش را در هزار جهت جنباند و ناگفته‌ای باقی نگذاشت.

از آخرین معاشرتمان، چندین سال می‌گذرد. نمی‌دانم چه مرضی‌ست که با آدمهای گذشته‌‌ام هرچند سمی، بند رفاقتم نمی‌گسلد.

زهر: «سم» گری: «اسم مصدر از شغلی»

زَهر‌گَری، زیبنده‌ی کسی‌ست که مهارت بالایی در تلخ کردن کام دیگران دارد.
خواب نمی‌برد مرا

نیلا که می‌خوابد، سکوت نیمه‌شب، به اتاق می‌خواندم.

کتابی برمی‌دارم، صفحاتش را ورق می‌زنم. اما تمرکز کافی برای پیش‌بردش ندارم. پس بی‌خیال می‌شوم و سمت نوشتن می‌روم. جز وسوسه‌ی خواب و مرور پریشانی چیزی در چنته ندارم‌.

اغلب این‌گونه است. کسالت و بی‌خوابی در روز بعد هم نفوذ می‌کند و تمام عملکردم را نشانه می‌گیرد.

می‌حاصلم که از این ساعات نمی‌شود بهره‌ی چندانی برد. ‌تنها باید خود را به خواب سپرد.
به وقت رفتن

آخرین روز و دقیقه‌ی نود. شاید با تصور اینکه زمان زیادی دارم؛ هرگز به جم‌و‌جور کردن فکر نکردم. اضطرار مچم را می‌گیرد؛ درست زمانی که بی‌خیالی طی می‌کنم.
امروز تاوانش را می‌دهم؛ با اضطراب عجیبی که پشت سر می‌گذارم؛ دلهره‌های دم رفتن، بستن باروبندیل و ترس از جا گذاشتن وسایل ضروری.
حسی متناقض، مابین دلتنگی و انتظار برای جهیدن به زندگی مستقل.
More