اهل قلم | شهره مرادی

Channel
Logo of the Telegram channel اهل قلم | شهره مرادی
@ahl_ghlamPromote
14
subscribers
12
links
ترس چگونه در ذهن ما رشد می‌کند؟

با دقت کردن به شکست‌های گذشته‌ی خود یا دیگران. با تداعی الگوهایی که شکست خورده‌اند. با باورهای اشتباه که در ما ریشه کردند. با توجه کردن به افکار جمعی جامعه که تمرکزشان بر تورم و کمبود است.

ترسها از طریق اخباری که می‌شنویم یا اتفاقاتی که برای دیگران افتادند، وارد ذهن ما می‌شوند.

ماهیت ترس این است که به زیر ساخت‌های افکار ما هجوم می‌آورد. و به راحتی می‌تواند ذهن ما را مدیریت کند. و به این صورت ترس‌ها بر عملکرد ما تاثیر گذاشته و منجر به اقدام نکردن می‌شوند.

ترس‌ها در زمینه‌های مختلف بر انسان‌ها تاثیر می‌گذارند. ممکن است کسی ترس از امتحان، فردی ترس از شروع کردن، فردی ترس از وارد محیط تازه‌ای شدن داشته باشد. و هر کدام از این ترس‌ها خود را در قالب صفتی نشان می‌دهد.

مثلن کسی که از محیط جدید می‌ترسد با احساس خجالتی بودن آن را نشان می‌دهد. خجالتی بودن ریشه‌ی ترس نهفته در ضمیر ناخودآگاه یا ذهن او است.
یا کسی که ترس از امتحان دارد با استرس و اضطراب آن را ناخودآگاه در رفتار خود نشان می‌دهد.
یا کسی که از شروع کردن ترس دارد آن را با اقدام نکردن در رفتار خود نشان می‌دهد.

ترس‌ها بطور موذیانه اعمال رفتاری ما را کنترل می‌کنند.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
انتخاب الگو

هر انسانی در هر کاری نیاز به یک الگو دارد. الگو راهنمای مسیر است که پیچ و خم‌های مسیر را نشان می‌دهد. داشتن الگوی مناسب گاهی سبب کوتاه شدن مسیر اما اصولی و هدفمند می‌شود.

اما این الگویی که انتخاب می‌کنیم تقریبن در همه‌ی موارد نمی‌تواند الگوی مناسبی باشد. ممکن است در زمینه‌هایی فرضیات اشتباه داشته باشد و به موفقیت ختم نشود.

یک مثال ملموس این است، کسی که ثروتمند است لزومن در همه‌ی موارد زندگی‌اش عملکرد و فرضیات درست ندارد. ممکن است در روابط یا سلامتی باورهای اشتباه و رفتار نادرست داشته باشد. پس بهتر است این شخص در زمینه‌ی ایجاد ثروت آفرینی الگوی ما باشد.

انتخاب الگو باید با شرایط و روحیات و ارزش‌های ما سازگاری داشته باشد. و‌گرنه ممکن است آنچه که از این الگو عاید ما می‌شود در نهایت باعث شادی و اغوا شدن ما نشود.

انتخاب الگوی مناسب باید بر اساس گیرایی و جذابیت کلامی و رفتاری آن شخص باشد و تاثیر عمیق بر عملکرد ما داشته باشد.

اگر فقط شنونده‌ی او باشیم و آگاهی‌ها را به اجرا و اقدام در نیاوریم تنها موعظه‌ایی بیش نبوده که لحظات ما را پر کرده است.

نکته: وقتی شخصی را برای هدفی به عنوان الگو انتخاب می‌کنیم از او اسطوره نسازیم.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
گاهی سکوت از هر گفتنی شنیدنی‌تر است

سکوت درون، انعکاس خود را به صورت آرامش بیرونی نشان می‌دهد. با سکوت آگاهانه بهتر می‌شود بازخورد به عوامل بیرونی را مدیریت کنید.

سکوت آگاهانه یعنی در مقابل هر عملکردی که از بیرون به تو می‌رسد عکس العملت تنها سکوت باشد. مثلن سکوت در مقابل حرف تند و آزار دهنده‌ی اطرافیان یا ناآشنایان. سکوت در مقابل شکستهای بیرونی یعنی قضاوت نکردن هیچ عاملی. و تنها در درونت به دنبال راه چاره بگردی.

وقتی از عامل تهاجمی که در بیرون برای تو اتفاق می‌افتد بازخوردت سکوت باشد. برای تفکری عمیق و راه‌کار برای مقابله با آن به انرژی بیشتری نیاز داری.

در واقع به این شکل نگاه کن که با پرخاشگری و توجه به عوامل بیرونی انرژی خود را در همان سطح بیرون هدر می‌دهی. و انرژی در دورن برایت باقی نمی‌ماند که به تفکر درست و راه‌کار اندیشمندانه و خلاقانه بپردازی.

سکوت آگاهانه را تمرین کنیم.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
به امان خدا

در بالکن صدای زنی از پایین به گوش می‌رسد که می‌گوید بچه را به امان خدا رها کردی و رفتی. انگار این را به بچه‌ی بزرگتر می‌گوید. صدای زن پر از خشم و جیغ مانند به گوش می‌رسد.

با خودم تکرار می‌کنم بچه را به امان خدا رها کردی و رفتی. از این جمله بسیار تعجب کردم. چطور راضی می‌شود این حرف را بگوید.

با خود فکر می‌کنم پس به امان چه کسی رها شود؟ و چه امانی امن‌تر از امان خدا. مگر کسی هم بهتر از امان او سراغ دارد؟
آیا او مفهوم جمله‌اش را درک نکرد و طبق عادت این جمله را گفته یا اینکه به امان خدا ایمان ندارد؟

آیا اگر همین لحظه به حرفی که زد فکر کند، با خود می‌گوید که به حرفش اعتقاد دارد؟ آیا این مادر ترسان با آگاهی از معنی حرفش این را گفته یا اینکه طبق عادت بر شنیده‌هایش؟

جوابی برای سوال‌هایم نمی‌توانم بیابم اما می‌دانم انسان اغلب تا به حرفی اعتقاد نداشته باشد نمی‌گوید. ما حرفهایی که در هنگام ترس یا ناراحتی می‌زنیم، اغلب باورهای درونی‌یمان را بازگو می‌کنیم.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
یک ایده

همیشه همه جا مکالمه‌ی متداول بین دو غریبه برای سر صحبت حرف را باز کردن اغلب در مورد آب و هوا است. امروز چقدر هوا گرم است. امروز ممکن است باران ببارد. امروز گفتن برف می‌بارد. امروز امروز بارها و بارها همه‌ی ما این مکالمه‌ها را تجربه کرده‌ایم. اما تصمیم گرفتم برای ارتباط با دیگران پیش‌دستی کنم و بگویم شما به کتاب خواندن علاقه دارید؟

با این سوال می‌توانم نگاه آن شخص به علاقمندی‌های خودم را بهتر بدانم. اگر جواب مثبت بود در مورد ژانری که دوست دارد یا کتابهایی که خوانده صحبت کنیم و به این ترتیب رشته‌ی کلام گسترده و ارتباط ملموس‌تر می‌شود.

اینکه نظر دیگران را در مورد کتاب‌هایی که خواندن یا دوست ندارند بدانم برایم بسیار جالب است. خواننده‌های کتاب خوب می‌توانند در مورد آنچه خوانده‌اند صحبت کنند و به یک جواب بله هوا گرم است یا قراره باران ببارد ختم نمی‌شود.

دیگر نیازی نیست بدنبال سوال برای وصل کردن ارتباط بگردیم. صحبت از کتاب خودش بحث را به بی‌نهایت می‌کشاند. کتابها اسطوره هستند. جاویدان هستند.

صحبت در مورد کتابها بهترین راه ارتباط با افرادی که هرگز ندیده‌ایی یا نخواهی شناخت است. زیرا رهگذری است که صحبت از کتاب رشته‌ی کلام را می‌گستراند و ارتباط را برای دقایقی و یا ساعاتی بیشتر می‌کند. و حس همرنگ بودن به طرفین می‌دهد.

و گاهی ممکن است جواب همسفر لحظه‌ایی تو در مورد کتاب منفی باشد و بهانه‌ها شکل بگیرد و بگوید وقت ندارم، ای بابا دغدغه‌ی من بیشتر از نشستن و با دل‌ خوش کتاب خواندن است.

ولی همین گفتگوها هم می‌تواند پر از تجاربی باشد که در همان کتاب‌ها نهفته است. هر یک از ما انسانها کتاب قطوری هستیم. هر کدام‌مان کتابی قطور را زندگی می‌کنیم. داستان‌های جالب و پر نغزی می‌توانیم داشته باشیم.

اما بر حسب نقل کردن ما، تاثیر آن رویدادها و اتفاقات زندگی می‌تواند جالب و خواندنی و مفید باشد. تعریف کردن در انتقال قصه‌ی زندگی تاثیر بسزایی دارد. این را از همسفرهای لحظه‌ایی که هر کدام نقل به معنای خودش را دارد می‌تواند یافت.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
خشم

در بانک خصوصی آینده، فضا را جوری چیدمان کرده‌اند که هر کس وارد می‌شود نوعی سکوت و آرامش را در تمام سالن احساس می‌کند. گویی استرس آدم در این فضا برطرف می‌شود. کارمندان با خوشرویی پاسخگوی مشتری‌ها هستند.

بیرون در کنار عابر بانک دو سه نفر منتظر نوبت عابر بانک. صدای به ظاهر دختر و مادری آن طرف خیابان نگاه‌ها را به خود جلب می‌کند. دختر بر سر مادرش فریاد ‌می‌کشد تو همیشه بین ما تبعیض قائل بودی. تا کی می‌خواهی این شگردت را ادامه دهی. زن از نگاه‌های اطرافیان پریشان شده و جوابی به دختر نمی‌هد.
دختر حدود بیست ساله است.

احساس اینکه همه‌ی عمر شاهد تبعیض از طرف مادر بود را به رهگذران می‌دهد. مردی ایستاده کنار عابر بانک و به آنها در آن‌ طرف با دقت نگاه می‌کند و تند‌تند سرش را تکان می‌دهد و گاهی نوچ نوچ می‌کند.

از این جنجال‌ها در اکثر خانواده‌ها وجود دارد ولی چگونه و کی طغیان می‌کند کسی نمی‌داند. مشخص نبود دختر صبرش تمام شده یا بی‌صبر بود و با کمی فشار خانواده طغیان کرد.

خشم جایگاه نمی‌شناسد هر کجا لبریز شود فوران می‌کند. هم از درون و هم از بیرون.
خشم تلنبار تبعیض‌، تحقیر‌، ناکارآمد بودن‌، ناامید شدن، کمبود محبت، فقر و نداری، تنهایی، شکست‌های عشقی و مالی، و… است.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
به استقبال چالش‌ها برو

خودت را به چالش دعوت کن. همیشه مانند یک مبارزه‌گر به دنبال پیدا کردن یک چالش برای انجام دادن یا بر‌طرف کردن یک چالش باش. اینگونه ذهن خود را از ترس‌ها و تردید‌ها و نگرانی‌ها دور نگه می‌داری. از چالش‌ها نترس. زیرا آنها در خدمت تو هستند نه تو در خدمت آنها.

با خودت مانند شجاع‌ ترین فرد جهان برخورد کن.  و هیچ سدی را مانع رسیدن به خواسته‌هایت ندان. به محض اینکه مانعی برای خواسته‌ات پیدا کنی مانند کسی که تو را به زنجیر بکشد با تو رفتار می‌کند. مانع هر چقدر بزرگ باشد تو آن را حل شدنی تصور کن. ذهن تو هر چه تصور کنی همان را نشانت می‌دهد.

همیشه تو ذهنت را مدیریت کن نه ذهنت تو را. وقتی مدیریت ذهنت دست تو باشد راه‌کارها و راه‌حل‌هایی که از عهده‌ی انجامش بر بیایی را سر راهت قرار می‌دهد.
(تو بگو می‌شود نه ذهنت بگوید نمی‌شود.)

می‌دانی راه چاره عادت نکردن به عادتهای زندگی چیست؟

باز هم به استقبال چالش‌ها رفتن است. وقتی گرفتار روزمرگی می‌شوی و به تکرار عادت‌های روزانه‌ات عادت کردی، زندگی راکد و ساکنی برای خودت رقم خواهی زد.

اما با خارج شدن از نقطه‌ی امن خود، جایی که در آن هیچ یادگیری و آموزش و پرورش وجود ندارد، به استقبال چالش‌ها برو. از عادت‌های تکراری که زندگیت را بدون هیجان نگه داشته خودت را بیرون بیاور.

ایمان داشته باش اگر خواسته‌ایی در دلت روشن شده حتمن تو لایق و سزاوار بدست آوردنش هستی. حتمن در تو نیرویی است که به سوی آن هدف خاص کشیده می‌شوی. پس پیروزمندانه به آن نگاه کن و ترس را مانند سایه همیشه در کنار خودت بدان اما به آن توجه نکن. و اجازه نده آن سایه تو را اغوا کند در خود بپیچاند و اسیر کند. ذهنت را خودت مدیریت کن.
 
شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
تو از شکست‌ها بیشتر از
موفقیت‌هایت درس می‌گیری


شکست سرشار از تجربه است. در شکست نیروی حرکت و پیش‌برنده وجود دارد. ما از شکست‌ها تجربیات‌مان را می‌سازیم. و با آن تجربه راهی بهتر و قوی‌تر را انتخاب می‌کنیم. و دوباره پیش می‌رویم تا چالش بعدی یا شکست دیگری سر راه‌مان قرار بگیرد. برای برطرف کردنش تفکر می‌کنیم. مشورت می‌کنیم. ایده‌های جدید را تجربه می‌کنیم. و به این شکل از تجربیات شکست‌هایمان درس می‌گیریم.

شکستی که در مسیر اهداف‌مان می‌خوریم را در صورت ادامه دادن و به دنبال راه کار جدید رفتن و با شجاعت ایستادگی کردن باعث رشد و پیشرفت کاری ما می‌شود.

هر شکستی که در پی آن مقاومت، ایستادگی، تفکر درست، جسارت و شجاعت باشد در ابتدا به تجربه و سپس به موفقیت تبدیل می‌شود. در این صورت چهره‌ی شکست برای ما دیگر وحشت آفرین نخواهد بود. بلکه آن را مانند یک چالش که با شیوه‌ی درست می‌توان از آن گذر کرد می‌بینیم. چالش‌ها و شکست‌ها انسان را تبدیل به غول موفقیت می‌کنند.

هیچ وقت برای شروع دیر نیست

گاهی افراد فکر می‌کنند از آنها گذشته که کاری را شروع کنند و یا دیگر نمی‌توانند موفق شوند.‌‌‌ و یا از چند شکست تجربه‌ی بدی در ذهن‌شان مانده و آن را برای خود شاخ غول می‌کنند و از حرکت دوباره و تلاش مجدد می‌ترسند. آنها می‌گویند دیگر برای ما دیر شد. دیگر زمان ما تمام شد. اما اگر جسارت را در خود فعال کنند، هیچ وقت برای هیچ‌کس دیر نیست اگر تصمیم به انجام دادن گرفته باشد.

برای انسانی که می‌خواهد موفق شود هرگز شروع مجدد دیر نیست. زیرا همین که در مسیر تلاش و کوشش باشد و حرکت کند این یعنی شجاعت.
پس خود را با باورهای اشتباهی چون، برای من دیگر دیر شده یا از پسش بر نخواهم آمد یا تجربه‌های بدی دارم و غیر... اسیر نکنیم.

ما انسانها ذاتن باید آزاد باشیم تا ذهن‌مان خلاق باشد. پس از لاک باورهای اشتباه و محدود‌ کننده خود را نجات دهیم و آنچه به نفع‌مان است را باور کنیم. باورهای اشتباه را زیر پا بگذاریم و برای موفق شدن شروع کنیم. شجاعانه‌تر، با ایمان‌تر. و ذهن‌مان را محدود به باورها اشتباه نکنیم.

از طبیعت بیاموز

انسان نیز به عنوان جزئی از این جهان مانند طبیعت قدرت‌های نهفته بسیار در خود دارد. همانطور که طبیعت هر فصل در خود تغییراتی ایجاد می‌کند. هر سال خود را بازآفرینی می‌کند. انسان نیز قادر است ذهن خود را از نو برنامه‌ریزی کند.

انسان هوشمند خود را لایق می‌داند و بهترین‌ها را برای خود می‌خواهد. اگر خواسته‌ایی داریم و فکر می‌کنیم هیچ وقت به آن نخواهیم رسید خود را محکوم به شکست کرده‌ایم. کافیست نگاهی مهربانانه به خود داشته باشیم و عزم خود را جزم دریافت کنیم. در یاس و ناامیدی چیزی برداشت نخواهیم کرد. لذت در حرکت و تلاش است.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
هر شکست یک درس برای حرکت رو به جلو است

اغلب انسان‌ها شکست را مانند پله در نظر می‌گیرند. و شکست در مسیر باعث می‌شود نتوانند پله‌ی بعدی را بالا بروند، زیرا پله شکسته و راهی برای بالاتر رفتن نیست.

این گونه افراد گویی شکست‌ها آنها را شکست می‌دهند. تمام اقدام آنها در همان پله‌ی اول تمام می‌شود. و دیگر نیرو و انگیزه‌ایی برای حرکت ندارند. و منتظر می‌مانند تا جهان راه دیگر و پله‌‌ی درست دیگر سر راه‌شان قرار دهد. غافل از اینکه آنها باید همان پله‌ی شکسته را تعمیر کرده و آهسته از آن عبور کنند.

و در طی مسیر پله‌های دیگر نیز هر آن ممکن است بشکنند و باید هوشیارانه آنها را تعمیر کرده و از آنها بگذرند. مسیر موفقیت همین است. با همین یک پله‌ و هر بار ترمیم شده. شاید در طول راه پله‌ها به سمت راست یا چپ ما را هدایت کنند و تغییر مسیر دهند اما شروع و راه و مسیر همان مسیر اول است که باید آن را طی کنیم. پس شکست به معنی برگشتن و پله‌ی دیگر را امتحان کردن نیست. شکست یعنی ترمیم یعنی بازسازی و گذر کردن.

شکست زمانی رخ می‌دهد که ما از پله‌ی شکسته گذر نکنیم. همان پایین راه منتظر یک پله‌ی جدید بمانیم.

پله یکی است. شکسته یا سالم باید از آن بالا رفت. مسیر خودش هدایت کنند است. و گاهی پله‌ها را به جهات مختلف طبق رشد و پیشرفت و خواست ما تغییر می‌دهد.

شکست مقدمه‌ی پیروزی است و اصل ماجرا همین است. شکست می‌آید که ببیند ما را می‌تواند منصرف کند و از راه باز دارد یا اینکه، ما مصرانه جلو می‌رویم، راه‌ها را ترمیم می‌کنیم و ادامه می‌دهیم.
اصل ماجرا همین است.

اجازه نده شکست متوقفت کند
شکست شخصیت را می‌سازد


فردی که مصرانه و با همه‌ی سختی‌های مسیر در مسیر می‌مانیم، شخصیت او یک شخصیت تلاشگر، مبارز، با استقامت، جسور و شجاع می‌شود. چیزی که یک انسان هدفمند در طول مسیرش برای ادامه دادن و مبارز با چالش‌ها و شکست‌ها به آن نیاز دارد.

شخصیت چنین فردی بسیار قوی است. او هیچ سدی را مانع خود نمی‌بیند. بلکه می‌داند که با تفکر درست می‌تواند هر شکست و چالشی را به مبارزه بطلبد و شکست دهد.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
shohrehmoradi.ir
#روزنوشته
کیفیت بیشتر از کمیت اهمیت دارد.

امروز جمعه وقت زیادی برای انجام کارهای خودم نداشتم. اما لا‌به‌لای کارها در زمانهای کم و کوتاه دو سه بار فرصت کردم به کارهای خودمم رسیدگی کنم.

همان زمان کم و کوتاه را با تمرکز و عاشقانه انجام می‌داد. کیفیت و تمرکزی که در زمان کوتاه بر کارم می‌گذارم خیلی بهتر از ساعتهای طولانی نامتمرکز است.

کیفیت کار همیشه مهم‌تر از کمیت آن است. این را بارها تجربه کردم و هر بار برایم تجربه‌ایی شیرین و ناب بود.

در روزهایی که فرصت رسیدگی زیاد به کارهایم را ندارم بیشتر قدر لحظاتم را می‌دانم. و انجام دادن کارهایم در لحظات و دقایق فشرده و کم برایم بسیار لذت بخش است.

شهره مرادی

@shohrehmoradii

#روزنوشته
تمایل به تمایز

نگاهی سرد و بی‌معنا به اطراف انداخت و رد شد.
از آن نگاه‌هایی که بی‌تفاوتی را در چهره‌ بیان می‌کند.
از آن نگاه‌هایی که آدم را در‌جا منجمد می‌کند.

گوشه‌ایی آن طرف‌تر ایستاد
مانند بقیه شد
در انتظار حضور پر سروصدای قطار مترو
سوار شد مثل بقیه شد
در انتظار حضور ایستگاه مورد نظرش

پیاده شد

در دیگران محو شد
مثل بقیه شد
از کنار همه‌ی مغازه‌ها و فروشگاه‌ها رد شد مثل بقیه.

رفتارهای اجتماعی ما بر‌روی دیگران گاهی اثر سو و گاهی مثبت و گیرا و گاهی بی‌تفاوتی ایجاد می‌کند.

گاهی از رد شدن حضور کسی احساس خوشایند یا آشنا داریم. ناشناخته او را در دل ارج می‌نهیم. گاهی از حضور کسی دیگر ناخودآگاه منزجر می‌شویم. و گاهی خود چنان غرق تفکر درونی هستیم که حضور هیچ کس را در نمی‌یابیم.

گاهی رفتار اجتماعی ما بشدت تحت‌تاثیر حالات درونی‌مان است. تحت تاثیر افکار منفی یا مثبت و یا واگویه‌های درونی‌مان است.

آنچه گاهی ما را تحت تاثیر قرار می‌دهد، عوامل بیرونی نیست بلکه شور و شعف یا غم و افسردگی درونی ما است که موجب ایجاد رفتاری در ما می‌شود.
بی‌تفاوتی نسبت به اطراف‌مان ما را بی‌توجه و نگاه‌مان را سطحی می‌کند.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
ترس مادر

مادر جوان منتظر نشسته تا پسر هشت سال‌اش با دوچرخه‌ که هنوز پایه‌های کمکی‌ دارد بازی کند. برای سن و قد پسر آن چرخ‌های کمکی که هنوز به دوچرخه‌اش وصل بود کمی غیر طبیعی به نظر می‌رسید. هر بار که پسر از مادر کمی فاصله می‌گرفت با تنش و ترس بسیار صدایش می‌کرد.

از دور ماشین در حال آمدن بود مادر با دیدن نور چراغ‌های ماشین جیغ کشید و پسرش را که سمت مخالف جاده بود صدا زد. فاصله‌ی بسیار دور ماشین و پسر و ترس و وحشت مادر توجه‌ام را جلب کرد. گویی مادر پر از استرس بود. وحشت از اینکه پسرش را لحظه‌ایی از خود دور کند.

انگار مادر زاده شده تا پر از استرس و دلشوره، نگران فرزند باشد. گویی مادر سپردن را نیاموخته. سپردن با حس اطمینان. سپردن به کسی که خالق اوست و از هر کس و هر چیزی به فرزندش نزد‌یک‌تر است.

سپردن در کنار مراقبت. حفاظت در کنار سپردن به مادر حس امنیت خواهد داد. و از استرس و نگرانی بی‌ موردش می‌کاهد. و استقلال و بزرگی را به فرزندش بهتر می‌تواند بچشاند.

مادر شجاع، مادر با تدبیر، مادر اندیشمند، فرزندان شجاع، جسور و بی‌باک که راه را از چاه تشخیص دهند، فرزندان خودساخته و با ایمان تحویل جامعه و اجتماع خواهد داد.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
اولین دیدار

داشتم عکس‌های قدیمی را نگاه می‌کردم. عکس دوسال پیش که من و خواهرزاد‌ام برای دیدن خواهرزاده‌ی تازه به دنیا آمده به بیمارستان رفتیم. حالا آن نوزاد در عکس، تبدیل به بچه‌ی دوسال و نیم شده. و سرعت عمر را در یک عکس دو مگابایت می‌توان دید.

عمر گویی با باد نسبت دارد. مانند باد می‌گذرد. و هرگز نمی‌توانی این گذر را ببینی. تنها می‌تواند از روی قدی که کشیده می‌شود. از روی مویی که سفید می‌شود. از روی چین و چروکی که در ابتدا وحشت می‌آورد این گذر را حس کرد.

در این میان مادرشدن، پدرشدن، بکارگیری استعداد خدادادی اگر قابل مشهود باشد یا کسب یک مهارت، شغل یا دانش‌اندوزی و هزار کار دیگر حواس ما را به خود مشغول می‌کند. و روزی خود را در آینه نگاه می‌کنیم و می‌گوییم انگار همین دیروز بیست سالم بود.

روزها را مانند دزد عمر خود می‌یابیم و عمر را چیز باطلی می‌خوانیم.
و اما عمر بی‌تفاوت نسبت به احساس ما نسبت به خود باز هم می‌گذرد.
و گاهی باعث لذت یا گاهی رنج می‌شود.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
در کتابفروشی

در کتابفروشی دو دانشجو دختر و پسر مشغول تبادل اطلاعات و دانش اندوخته‌ی خود میان کتاب‌های ادبیات هستند.
با هم نکاتی را بررسی و یادآوری می‌کنند.
حس کار گروهی را عملن تشریح می‌کنند.
آنها تفکرات و روشنفکری هماهنگی در بین گفت‌‌و‌گو‌هایشان با هم دارند. و تضاد و تفاوت را بررسی می‌کنند.
نگاهی متفکرانه به ادبیات و زیر ساخت‌های آن دارند.

کمی آن‌طرف‌تر مردی با فروشنده‌ی خانم جوان در مورد اینکه چرا کتاب پلمب است و نمی‌تواند محتویاتش را کمی مطالعه کند در حال بحث کردن است.
فروشنده می‌گوید بدلیل گران بودن این نوع کتابها نمی‌توانیم پلمبش را قبل از فروخته شدن برایتان باز کنیم.
توضیحات فروشنده او را قانع نمی‌کند.
بعضی وقتها که احساس می‌کنی هر دو طرف دعوی حق دارند حتی از دور هم نظر دادن سخت می‌شود.

صندوقدار قبل از کارت کشیدن قیمت را می‌گوید و خریدار چند تا از کتابهای انتخابی‌اش را حذف می‌کند. و پول بقیه‌ی کتابها را پرداخت می‌کند.
حذف به قیمت از دست دادن تمام انتخابهایت در لحظه کمی دلخراش کننده به نظر می‌آید.
انتخابهایش را در کیسه‌ی پاکتی می‌گذارد و از کتابفروشی بیرون می‌رود.

بعد از نگاه انداختن به چندین جلد کتاب می‌گویم سووشون سیمین دانشور را می‌خواهم.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
پاییز ۱۴۰۳

هفته‌ی آخر تابستان است.
اینجا باران می‌بارد. باد شدید می‌وزد.
باران با خودش بوی پاییز می‌آورد. البته که پاییز در راه است. پشت در تابستان است. و تابستان در حال بستن چمدانش.
بلیطش برای هفت روز دیگر است. باد نسبتن سرد است.

روزهای پاییزی برای ۱۲۰ روز در راه هستند.
پاییز همیشه حال و هوای عاشقانه با خودش به ارمغان می‌آورد.
صدای خش‌خش برگ‌ها با اسم پاییز عجین شده.
و آهنگ پاییز را می‌سازد.
هوای خانه پر از بوی پاییز است.
گفت‌و‌گوی بچه‌ها با هم در مورد اتفاقات پاییزی است.

پاییز یعنی بوی مهر. بوی مدرسه.
اگرچه سالیان طولانی است که مدرسه و دانشگاه به پایان رسیده اما همیشه مهر بهترین یادآور روزهای درس و مشق است.

بهترین سالهای عمر. درس خواندن همیشه برایم بهترین تفریح بود. به محض برگشتن به خانه برنامه‌ی فردا را در کیفم می‌گذاشتم. سرودهای مهر و مدرسه اغلب در فضای روزهای اول حیاط مدرسه پخش می‌شد.

همیشه معلم‌ می‌گفت قدر این روزها را بدانید اما یادم است که با خودم می‌گفتم حالا کو تا تمام شوند.
تمام شدند. سالهاست. و زنگ مدرسه فراموش شد.
زنگ تفریح که جز مهمترین ساعات روزم بود تمام شد. زنگ علوم و ریاضی که پر از دغدغه بود تمام شد. روزهای پر استرس امتحان تمام شد. مسئولیت درس خواندن و جواب پس دادن تمام شد.

«حالا کو تا تمام شوند.» تمام شد.

راستی که چه مسئولیت شیرینی بود مسئولیت درس خواندن.

و هنوز به رسم دیرینه خرید نوشت‌افزار جزیی از لذت بخش‌ترین خریدهایم است.

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
#پاییز
مادربزرگ

اگر بخواهم در مورد مادربزرگم بنویسم باید بگویم که بسیار مهربان و دلسوز بود. بسیار آرام و باوقار بود.
اما مادربزرگم یعنی مادر مادرم زن بد‌دل، ترسو، و اغلب مریض هم بود.
این خصلت‌هایش را حالا که به او فکر می‌کنم از رفتارش با زندگی خودش متوجه شدم.

در سن جوانی یک کلیه‌اش را از دست داد. همیشه خیلی‌کم غذا می‌خورد. او شجاع و یا جسور نبود. وقتی شوهرش در سن جوانی از دنیا رفت تمام زندگی‌اش و مدیریت خود را به دست پسر بزرگش سپرد. اعتقادش بر این بود که بعد از شوهر، خانه‌نشین شود زیرا زن بیوه حتی می‌نا‌اش(اسم شالی که می‌پوشید) هم نامحرمش است.
باورهایی که زندگی‌اش را بسیار محدود می‌کرد.

ترس تا آنجا در او ریشه دوانده بود که حدود ده الی پانزده سال آخر عمرش که پایش از قسمت لگن شکست دیگر هرگز جرات راه رفتن پیدا نکرد و تخت‌خواب نشین شد و از خانه رسمن بیرون نرفت.
بجز هر چندماه یکبار که به خانه‌ی پسر دوم یا گاهی پسر سوم می‌بردنش. اگرچه تا آخر عمر بسیار عزیز و محترم پذیرایش بودند، اما چه ابهتی داشت اگر مادربزرگ خودش خانه‌دار و مهمان‌دار بود. بجای زندگی در خانه‌ایی که کدبانویش کس دیگری بود.

خانه تک دخترش که مادر من باشد هم تا قبل از اینکه تخت‌خواب‌نشین شود چندماه یکبار برای دو الی سه روز می‌آمد، اما همچنان در فکر نوه‌های پسرش بود. و اعتقاد داشت خانه‌ی داماد نباید زیاد برود یا بماند.
نمی‌دانم اگر خدا پسر‌ به او نمی‌داد و فقط دو سه دختر داشت با این اعتقاد و با این ترس از قضاوت‌ شدن چگونه می‌خواست تنها یا با دخترهایش زندگی کند.
یا اینکه باورها را طبق شرایط می‌چینند و در شرایطی که پسر نداشت آن وقت اعتقادی به باورهای محدود کننده‌ی قبلش هم نداشت!؟

در این پست ناخودآگاه یاد مادر بزرگم افتادم که به او ننه می‌گفتیم. باورهای‌های محدود کننده‌ی مادربزرگم را زیر سوال می‌برم زیرا باعث شدند زنی به محض اینکه شوهرش از دنیا رفت خانه و زندگی‌اش را در خانه‌ی پسر بنا کند. با وجود اینکه استقلال مالی نیز داشت.
باورهای محدود کننده‌اش باعث شد که مدتها روی تخت خانه بیفتد.
زنی که قلب مهربان داشت و دلی بخشنده.
او زن قوی بود، اما باورهایی اشتباه پیش‌برنده‌ی زندگی‌اش شد.
روح مهربانش شاد

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
قلعه فلک‌ الاافلاک

قلعه فلک‌ الاافلاک در استان لرستان با دژی محکم که قدمتش به دوره ساسانیان می‌رسد.
اتاق‌های تو‌در‌تو که حالا تبدیل به موزه و نمایش زندگی ایل لر و بختیاری شده است. اما از همان بیرون قلعه تا داخل آن بیاد می‌آوری در روزگاری بسیار دور کسانی بدون هیچ امکانات چگونه به این مکان بلند آمده‌اند و همچنین قلعه‌ایی محکم و اصولی ساخته‌اند. آدم‌هایی که به نسل ما تعلق نداشتند و مانند ما فارسی روان صحبت نمی‌کردند و مانند ما لباس نمی‌پوشیدند.

قلعه حالا تبدیل به موزه‌ی ملی شده، در هر اتاق زندگی و مراسم ایل بختیاری را به نمایش گذاشته‌اند. زن روستایی ایل با لباس محلی رنگا‌رنگ در حال شیر‌دوشیدن یا ریسندگی و گلیم‌بافی.

در هر اتاقی که قسمتی از زندگی ایل را نمایش می‌دهد، زنی را می‌بینی که سرسختانه و متمرکز بر کاری که اغلب سخت هم هست مشغول کار است. (شاید البته از نظر ما در نقش مشاهدگر سخت)اما نقش پررنگ زن در همه‌ی زندگی و رسومات قابل دیدن است.

در اتاقی دیگر مراسم عزاداری را به ترسیم کشیده‌اند. صورت زنان خونی و موهایشان پریشان است. صحنه‌ی دلخراشی است که تا بیرون رفتن از آنجا در خاطر آدم می‌ماند.
ایرانی‌ها در به تصویر کشیدن عزاداری چه در فیلم و سریال‌ها و چه در نمایش عروسکی استعداد فوق‌العاده‌ دارند.

عروسکها چنان شبیه مردمان واقعی درست شده و لباس بر تن دارند که گاهی با آدم واقعی اشتباه گرفته می‌شوند.
آیین مردمی را به نمایش گذاشته‌اند که قدمتی هزار ساله دارند. طرح و رسم زندگی‌شان اصولی و پایدار است. مقاومت و شور زندگی در رسومات و زندگی‌هایشان قابل مشاهده است.

عروسکها در نقش مردمان ایل بختیاری و لر گویی به ایرانی بودن خود افتخار می‌کنند. و کیش خود را پاس می‌دارند.
زنده باد ایل بختیاری

شهره مرادی

@shohrehmoradii
#روزنوشته
More