زَعم‌دانی l فاطمه لطیفی

Channel
Logo of the Telegram channel زَعم‌دانی l فاطمه لطیفی
@dastnevissiPromote
47
subscribers
44
photos
136
links
داستان کودک و نوجوان @fatemelatifi64
تفاوت

می‌گویی: کاری که رابطه می‌کند، ضابطه نمی‌کند.

می‌گویم: کاری که ضابطه می‌کند، رابطه از پسش برنمی‌آید.

دیدی گفتم، تفاوت من و تو زمین تا آسمان است.


#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

دوشنبه

۹/مهر/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
جان‌پناهی به اسم نوشتن


امروز، صبح زود بیدار شدم. هوا مرطوب و خنک بود. باران هم یک‌ریز می‌بارید. اولین بارش فصل خزان. پاییز امسال را با خبرهایی عجیب و فراغ‌هایی غیر‌قابل‌پیش‌بینی سپری می‌کنم.

چتر سیاهم را گشودم و زیر باران قدم زدم. گاهی باد شدیدی می‌وزید و چتر را از دستانم می‌ربود. اول کفش‌ها و سپس شلوارم خیس شد. اما مهم نبود. از خیس شدن واهمه‌ای نداشتم. روی پله‌های برج چشمم به بچه گربه‌ای افتاد که گوشه‌ای کز کرده بود. آن‌قدر کوچک بود که به زور دیده می‌شد. نشسته بود، دست‌ها و پاهایش در شکمش جمع بودند. دمش سیاه و بی‌مو بود. از چشمانش پیدا بود که حسابی ترسیده. تن نحیفش مدام می‌لرزید. موهای بدنش شبیه کرک و از خیسی به بدنش چسبیده بودند. با پاها و پشتی خمیده که نشان می‌داد تازه بدنیا آمده، از این‌سوی پله آرام به آن‌سو قدم برمی‌داشت. حتا توان پریدن نداشت. آرام بَرش داشتم. اولین بار بود دستم به حیوانی می‌خورد. بدنش گرم بود و زیر انگشتانم، ضربان قلبش را حس می‌کردم. دلم برایش سوخت. حتمن مادرش را گم کرده و آواره شده بود. چشمم به اتاقکی که زیر پله‌ها بود، افتاد. آنجا می‌توانست سرپناه خوبی باشد. از پله پایین آمدم و پیشی به آهستگی روی زمین فرود آمد. به سرعت خودش را به مخفی‌گاهی رساند تا گرم و خشک باشد. با خود اندیشیدم اینجا امن است، حداقل خیس نمی‌شود.

می‌خواستم برگردم ولی یک لحظه با خود فکر کردم.

یعنی چه بلایی سرش می‌آید؟

اگر از دست برود چه؟

آیا مادرش به سراغش خواهد آمد؟

چطور است برایش یک ظرف شیر بیاورم؟

شاید بتوانم بزرگش کنم؟

این فکر آخر از من بعید بود.

بعد گفتم، همانطور که خدا مرا رساند تا زیر باران نماند، هم او نجاتش خواهد داد.


وقتی به خانه رسیدم بعد از سه روز جدایی از نوشتن، قلم‌زنی را آغاز کردم. اتفاقات جدید را نوشتم. از دوری اجباری از فرزندانم نوشتم. از پیش‌آمدِ ناخوشِ این روزهایم نوشتم.


سپس حسی شبیه جان‌پناه به سراغم آمد. همان حسی که بچه گربه را از زیر باران نجات داد. نوشتن برایم همانند آن دست شد و مرا به جاهای امن برد، تا خیس نشوم، بیمار نشوم و حتا نمیرم. نوشتن به من یاری رساند تا زیر باران دردها و مشکلات خم نشوم وخودم را نبازم.

@fatemelatifi64

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

یکشنبه

۸/مهر/۱۴۰۳
استاد سرنگونی


زهرا کوچولو همه چیز را واژگون می‌کند. مثلن همین دیروز شیشه‌ی عطرم را تا قطره‌‌ی آخر توی کیفم خالی کرد.

سبد اسباب‌بازی‌هایش را هم وسط اتاقش سر‌و‌ته کرد.

چند نوبت هم لیوان شیشه‌ای را از بالای کابینت انداخت و شکست.

کمی بعد‌تر، هنگام آب‌ورزی در حمام، ظرف شامپو را توی آب چپه کرد.

این سرنگونی‌ها طبیعی بودند اما، واژگون کردنِ جملات را کجای دلم بگذارم.

همین امروز کلی جمله با فعل و فاعل نگونسار شده‌ ساخت.

یک جمله‌اش این بود:

می‌خورم غذا من. یعنی من غذا می خورم.

ریحانه نمی‌ده من.

بازی کنم من.

یا این یکی،

می‌شه من نگاه کنم فیلم؟

سپاس یزدان را که این واژگونی کمی خلاقانه از آب در‌آمد.


#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

چهارشنبه

۴/مهر/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
اصل خار‌پشتی


تصور کنید نبردی سخت بین روباه و خار‌پشت در گرفته است.
شاید بتوان اینگونه تلقی کرد که روباه پیروز مبارزه می‌شود.

دلایل پیروزی روباه چه می‌تواند باشد؟


روباه حیله‌گر و مکار است. هزار نقشه‌ی پر رنگ و لعاب می‌کشد تا فاتح شود. یا ممکن است خیال کنید این ماراتونی نابرابر است، اما باید به عرضتان برسانم که کور خانده‌اید، خار‌خاری عزیز، با استفاده از تنها روشی که آموخته این جنگ را می‌برد.

بر طبق اصل و برهان خارپشتی، خارخاری بدلیل تمرکز بر روی یک روش مبارزاتی و تغییر ندادن آن، بر روباه مکار ظفر می‌یابد.

مانند آدم‌هایی که به جای پخش کردن تمرکز روی چندین موضوع، تنها به یک هدف چسبیده و آن را دنبال می‌کنند.


بهتر آن است، درعوضِ یاد گرفتن چندین حرفه و بلده کار شدن در حوزه ی کارهای متفاوت، یک کار را متمرکزانه و به خوبی انجام دهیم.

به امید روزی که همه خارپشت‌گونه ادامه دهیم.


@fatemelatifi64

#یادداشت‌روز

#فاطمه‌لطیفی

سه‌شنبه
۳/مهر/۱۴۰۳
قلمرو

سبک نوآورانه‌ی آشپزخانه‌های نوین، ما را به این فکر واداشت تا به فکر دست‌و‌پا کردن مطبخ بیافتیم. و چه مکانی بهتر از یک تراس بزرگ و سرباز. آشپزی لذت‌بخش در محیطی که تهویه‌گاهش را هیچ آشپزخانه‌ای در دنیا ندارد. یک تهویه‌ی ارگانیک با عبور مداوم هوا.

هر صبح‌گاه آفتابِ عالم‌تاب، اولین پرتو‌اش را از آنجا به من تقدیم می‌کند. آن‌جا قلمرو شخصی من است. چه روزها که از هُرم تابستانش سوختم و از زمهریر زمستانش چاییدم.

از آنجا می‌توانم صوتِ گوش‌خراشِ جوجه خروس همسایه و جشن تخم‌گذاری مرغ‌های بی‌قرار را بشنوم و همچنین صدای رفت و آمد و باز و بسته شدن دربِ خانه‌ی پیرزنِ زردی زن.

پیشامد خوشایندم، به گفت‌و‌گو نشستن با طفلانم از پنجره‌ی کوچکی‌ست که در سمت چپ قلمرو قرار دارد. گاهی افرادی را که حرف‌های دَرِ گوشی دارند نیز به سرزمینم راه می‌دهم، زیرا دوست دارم این پناهگاه را با آن‌ها نیز سهیم شوم.


ای قلمرو دوست داشتنی من، که خانه‌ام را از حملات و پاشش ذرات چربی حفظ می‌کنی تو را با دنیا عوض نمی‌کنم.


@fatemelatifi64

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

دوشنبه

۲/مهر/۱۴۰۳
اِمساک


می‌خواستم اِمساک را بیاموزم. امساک از تفکر آلوده.


اولین آزمون از راه رسید. محبوس شدن طفلانم در اتاقی که قفلش شکسته بود. بازیگوشیِ ناخواسته، در را به رویشان بست.
من نه فریاد زدم. نه گرخیدم.

به خیالتان از یک نویسنده چه کاری بر‌می‌آید؟

با خونسردی تماشا کردم‌. خویشتن‌داری من به کودکانم منتقل شد.

با خود می‌گفتم، این در پیش از این نیز قفل شد، اما گشودمش.

برای گذراندن زمان تا رسیدن قفل ساز، تنها راه چاره، تقدیم چند جلد کتاب داستان بود که از زیر شکاف در رد‌و‌بدل می‌شد.

اینگونه، یک تجربه به ظاهر تلخ را در ذهنشان شیرین کردم.

@fatemelatifi64


#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

یکشنبه

۱/مهر/۱۴۰۳
مردی نیست

پسرم در سفر است.

و پدرش بر اَریکه.

مردی نیست.

اما چه باک

این زنان هستند

که دنیا را

نجات می‌دهند.

#فاطمه‌لطیفی

#شعر

شنبه

۳۱/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
اتوکشی

دو روز است که مراسمِ آموزشِ اتوکشی داریم.
می‌پرسی چرا؟

خیلی ساده است. چون می‌خواهم خرق‌عادت پیشه کنم‌ و توپ را در زمین بچه‌ها بیاندازم.

مدیونید به فکرتان خطور کند که قصدم از زیر کار در رفتن باشد. البته استقبال بی‌سابقه‌ای از این خرق‌عادت به عمل آمد.

به این ترتیب بود که با یک تعلیم ساده و چند توصیه‌ی ایمنی ریز، ظفرمندانه خودم را از زیر بار این مسئولیت خطیر خارج کردم.

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

پنج‌شنبه

۲۹/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
چهار (ت)

پیش‌نماز مسجد، گفت: «من و خواهر و برادرهایم در دوران کودکی کتک‌های زیادی از مادر خورده‌ایم. مادر بود و احترامش واجب. می‌زد و ما جیک نمی‌زدیم. اگر به اینجا رسیده‌ام به خاطر چوب‌هایی است که از مادرم خورده‌ام. خدا بیامرز، نشانه‌گیری‌اش خیلی خوب بود. اسلحه‌ی محبوبش دمپایی بود. می‌توانست توسط آن چشم چپ مرا در دورترین نقطه از حیاط هدف بگیرد. آنچنان چیمیلیکی* از پهلویم می‌گرفت که کلیه‌ام از قلوگاه خارج می‌شد. گاهی گوش‌هایم را می‌پیچاند و گوش‌ در دست، دورتا‌دور حیاط می‌چرخید. لیچار بود که از دهانش خارج می‌شد و از چپ و راست به ما سیلی می‌زد.
آن‌دوره و زمان‌ها پدر و مادرها لاقید بودند. مداد لابه‌لای انگشتانمان می‌گذاشتند. نمی‌دانستند تربیت چیست.
ما تنها چیزی که می‌دیدیم تحقیر و توهین و تنبیه و تبعیض بود. ما با این چهار (ت) بزرگ شدیم.
ولی از من به شما نصیحت، فرزندانتان را با این چهار کلمه، پرورش دهید: تشویق، تعلیم، تایید و تاثیر.»


مادر‌ها هر چه خواهش و تمنا کردند تا درباره چهار(ت) دیگر بیشتر توضیح دهد، گفت نمی‌تواند و وقت تنگ است و باید برود.

فقط برای فهم بیشتر مطلب گفت: می‌توانید برای هر کدام از (ت) های گفته شده یک سوال مطرح کرده و در جواب آن پرسش، دو صفحه مانند مشق شب، جمله بسازید.

خب این هم می‌تواند ایده‌ای برای تمرینِ نوشتن باشد.

*نیشگون

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

چهارشنبه

۲۸/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
چاهِ هوا

حس اِلسا را داشتم.

زمانی‌که

اولافش آب شد.

این نتیجه‌ی

بی‌مبالاتی خودم بود.

او
گوشِ گوزنم را

با دندانش دَرید.

به جای گوزن

من درد کشیدم.

دَمادَم و با قدرت،

بادش می‌کردم.

آنقدر فوت کردم،

تا گوشم سوت کشید.

گویی این چاه هوا، پُرشدنی نبود‌.


پی‌نوشت: قضیه از این قرار است که دیروز گوزنِ بادکنکی دخترم ترکید.

#فاطمه‌لطیفی

#شعر

سه‌شنبه

۲۷/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
یک روش جایگزین برای غُر زدن.

در نقش مادر و همسر، زیاد غر می‌زنم. البته گاهی برای اینکه به کاری وادارشان کنم به این حقه متوسل می‌شوم.

بدلیل اینکه قصدم انجام کاری خلاف آمدِ عادتم بود، به نظرم آمد به جای گفتن، نِک و ناله‌هایم را بنویسم.

به همین منظور کاغذی صورتی رنگ برداشتم و برای پسرم نوشتم: تکلیف ریاضی‌تو هنوز انجام ندادی.

وقتی نامه را دستش دادم از تعجب چشمانش گرد شد و زیرش نوشت: الان حل می‌کنم.

مثل اینکه تیرم به هدف خورده بود. در گذشته این درخواست، بعد از ده بار تکرار کردن جواب می‌داد.

کاغذش را آورد و مشغول شد.

بعد از نیم ساعت نوشت: مُخم دیگه نمی‌کشه مامان.

نوشتم: یکم دیگه دووم بیار. داره تموم می‌شه.

فکر به ذهنم رسید، دوباره نوشتم: بعد از اینکه تموم شد به خودت هدیه بده.
چشمانش با دیدن کلمه هدیه برق زد.

بعد نوشت: یک لیوان هات‌چاکلت چطوره؟

و با لبخند شروع به نوشتن کرد.

این بازیِ نوشتن تا ساعت‌ها بین من و پسرم ادامه داشت، خواهرش هم که ما را در حال نامه‌نگاری دید به جمع ما پیوست.

مثل اینکه غرولند نوشتاری سریعتر جواب می‌دهد.

شما هم امتحانش کنید.

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

دوشنبه
۲۶/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
Forwarded from نسیم قصه‌ها
🎉فراخوان دوره‌ی جدید🎉

🧨مادر، پدر، مربی یا تسهیلگر کودک هستید و استعدادی در نویسندگی دارید؟
🧨دوست دارید برای بچه‌ها قصه بنویسید؟

👇این دوره برای شما طراحی شده است👇

💥دوره‌ی والدینِ نویسنده | آموزش نوشتن داستان برای کودکان💥

در این دوره، تمام اصول داستان‌نویسی برای کودکان را خواهید آموخت.

دسترسی به اطلاعات کامل و نظرات شرکت کنندگان قبلی:
https://nasimegheseha.ir/p/valedeynenevisandeh/

🔴این دوره در ۱۰ جلسه (هفته‌ای یک جلسه)، در دو سانس و به‌صورت آنلاین در اسکای‌روم برگزار می‌گردد.

🔴سانس اول: شنبه‌ها ۱۰:۳۰ الی ۱۱:۳۰ صبح
تاریخ شروع: شنبه ۷ مهر

🔴سانس دوم: دوشنبه‌ها ۱۷ الی ۱۸
تاریخ شروع: دوشنبه‌ ۹ مهر

🔴مدرس: نسیم فرخنده

🔴پیش‌نیاز ثبت‌نام: دریافت فایل صوتی «وبینار چیستی، چرایی داستان‌نویسی برای کودکان»

برای تعامل باکیفیت‌تر با شرکت‌کنندگان، ظرفیت بسیار محدود است

📌برای استفاده از تخفیف ویژه‌‌ی ثبت‌نام زودهنگام، هر چه سریعتر به آی‌دی پشتیبان دوره پیام دهید:
@NasimeghesehaAdmin

🕊️به امید ساختن دنیایی زیبا برای کودکان سرزمین‌مان🕊️

https://zil.ink/nasime_gheseha
خاله‌زنک‌ها و عمو‌مَردک‌ها


در اقوام و خویشانم مردانی وجود دارند که به آنها خاله‌زنک می‌گوییم. این افراد برخلاف باور عمومی، مرد هستند، نه زن. یعنی مردانی که رفتارهای زنانه از خود نشان می‌دهند.


حالا بپردازیم به رفتار و کردار آنها.

این قبیل رَجال کشش خاصی به بانوان دارند. در جمع نسوان می‌نشینند و با آن‌ها اختلاط می‌کنند. جالب است بدانید که آن‌ها مردنما هستند. به جمع رجال می‌پیوندند اما حواسشان تمام و کمال به جمع اِناث است. گوش‌ها و چشمان تیزی دارند. اغلب در حوالی آشپزخانه می‌شود آن‌ها را پیدا کرد، زیرا عجیب به آشپزی و نظافت، علی الخصوص خانه تکانی علاقه دارند. استاد دروسی مانند تزیین منزل هستند. کودکان را به خوبی می‌خوابانند، تازه اگر شیر هم داشتند، قطعن از دادنش دریغ نمی‌کردند.


حالا برویم سراغ عمو‌مَردک‌ها:

به نسوانی که سلوک مردانه دارند عمو مردک می‌گوییم.


عمو مردک‌ها به شیوه‌ی مردان رفتار می‌کنند. نتایج ورزش به خصوص فوتبال برایشان حیاتی است. مَزِنه و فِی بازار کف دستشان است. اغلب لباس‌های رجال را می‌پوشند و به هیبت آن‌ها در می‌آیند. به سبک لوتی‌گری و با صدایی بلند صحبت می‌کنند. در بیشتر مواقع گوشه‌ی لبشان شاخه‌ی خشکیده‌ای آویزان است. موهایشان را مدل تیفوسی می‌زنند. مانند شوماخر رانندگی می‌کنند. غالبن ازدواج نمی‌کنند و تا آخر عمر عزب می‌مانند.

پس از اینکه حسابی با این دو گروه شریف آشنا شدید، اگر احیانن در نزدیکی شما، عمو‌مردک و یا خاله‌زنکی سراغ دارید، لطفن از خصوصیاتش پایین این مطلب، برایم کامنت بگذارید.

متشکرم


#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

یک‌شنبه

۲۵/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
این هم از گل عزت‌نفس
گُلِ عزتِ نفس

یکی از مهارت‌های اساسی در زندگی کودکان و نوجوانان، اعتماد‌به‌نفس است.
عزت‌نفس همان باور داشتن به توانایی و نقاط ضعف و قوت خویش است و در حقیقت تلاش برای تقویت نقاط قوت می‌باشد. در اصل اعتماد‌به‌نفس همان خود‌باوری است.

خانم دکتر دروتی ریچ در بخش نخست کتاب مهارت‌های زندگی، به موضوع خود‌باوری و راه‌های تقویت آن در کودکان و نوجوانان پرداخته است.

او معتقد است وقتی بچه‌ها کوچکند، چندان مشکل نیست که به آن‌ها کمک کنیم تا اعتماد به نفس به دست آورند. هر کودک باید تجربیاتی که حامل پیامی با این مضمون «من می‌توانم این کار را انجام دهم» است، داشته باشد.

کارهایی کوچک و فعالیت‌هایی در ادامه عنوان شده‌اند.

به طور مثال من و بچه‌ها دیروز تلفنْ‌بازی داشتیم.

امیرحسین نقش فروشنده را بازی می‌کرد و ریحانه خریدار. دخترم قیمت مختلف اجناس را می‌پرسید و برادرش صبورانه توضیح می‌داد. در این بین و با هر تماس تلفنی، شغل پسرم عوض می‌شد و هر بار شغل جدیدی برمی‌گزید. این کار به بازی هیجان داده بود، به طوریکه نزدیک یک ساعت آن‌ها را سرگرم کرد.


بازی دیگری که در مطلب دیروز به آن اشاره کردم، گُل عزت‌نفس است. البته خانم ریچ برای این بازی نوعی کاغذ دیواری را انتخاب کرده بود که تصویری از کودک در مرکزش قرار گرفته و توانمندی‌ها و علایقش به شکل تصویر و نوشته در اطراف قرار می‌گیرد.
اما من گُلی به شکل شابلون بُریدم‌. تصویر کودک را در مرکز قرار دادم و از آن‌ها خاستم هر چه دوست دارند و به آن‌ها مربوط می‌شود روی گلبرگ‌ها بنویسند.

به این ترتیب کودک به خود و علایقش افتخار می‌کند.


دخترم در هر گلبرگ نوشته بود:

من می‌توانم دوچرخه‌سواری کنم.
من می‌توانم به خوبی نقاشی بکشم.
من می‌توانم به راحتی دوست پیدا کنم.
من لباس پرنسسی خیلی دوست دارم.
من می‌توانم خواهر کوچکترم را سرگرم کنم تا مادرم به کارهایش برسد.
من خط خوبی دارم.
من به خوبی می‌دَوَم و قدم‌های بلندی برمی‌دارم.
و.......


#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

شنبه
۲۴/شهریور/۱۴۰۳
@fatemelatifi64
نازکْ نارنجی


وقتی گُلِ عزتِ‌نفس* را می‌بُریدم

بی‌هوا

دستم بُرید.

دخترم مرهمی رویش نهاد.

درست مثلِ

زمانی که او

از رَنجَش گفت

و قضیه بغرنج شد

و من اشکش را پاک کردم.

گویی

من

بیشتر از او

نازکْ نارَنجی

شده بودم.

* گُل عزت‌نفس یک نوع کاردستی برای تمرین اعتماد‌به‌نفس است که امروز من و ریحانه ساختیم.

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

پنج‌شنبه

۲۲/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
خودت را توی هَچَل بیانداز.


دقت کرده‌ام روزهایی که عاطل و باطل می‌گردم و بی‌هدفم، یا بچه‌هایم بیمار می‌شوند. یا وسایل خانه خراب می‌شود. یا مهمان ناخوانده از راه می‌رسد و یا...همچنان ادامه دارد.

به این معنا که اتفاقاتی می‌افتد تا مرا از بلاتکلیفی برهاند. اتفاقات ناخواسته‌ای مثل اینکه شخصی از راه می‌رسد و به دنبال گوشِ شنوایی برای درد‌دل است.


بالاخره باید چیزی را حل کنم، حتا اگر به کوچکی مسئله ریاضی پسرم باشد. چون ما انسان‌ها به شکل حلال آفریده شده‌ایم. از آن حلال‌هایی که خاصیت اسیدی دارند.


حالیا زمانی که مشغول کاری هستم و آرمانی در سر می‌پرورانم به شکل معجزه‌آسا بچه‌ها کمتر اطرافم می‌پلکند. انگار زمان کش می‌آید. کمتر نا‌خوشی سراغشان را می‌گیرد و یا کمتر نق می‌زنند.


به زبان ساده‌تر به این نتیجه رسیده‌ام باید خودم را توی هچل بیاندازم وگرنه جهان مرا قلع‌وقمع می‌کند.



#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

چهارشنبه

۲۱/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
من هنوز آماده نیستم.


شوهر خاله‌‌ای داشتم که اکنون در جمع ما نیست و به دیار باقی شتافته است. او اواخر عمرش دچار زوال عقل شده بود. من در عالم بچگی خیال می‌کردم مجنون است. به این دلیل که او به یک جمله می‌چسبید و مدام تکرارش می‌کرد. این جمله خیلی به نظرم مضحک می‌آمد؛ اما اکنون پس از سال‌ها به مفهومش پی برده‌ام.

آن جمله این بود: «من هنوز آماده نیستم.»

او این جمله را آن‌قدر تکرار می‌کرد که حالم از بیرون رفتن و آماده شدن و لباس پوشیدن به هم می‌خورد.


امروز که داشتم، کتاب «پدر پولدار، پدر بی‌پول» رابرت کیوساکی را می‌خواندم، نویسنده در مطلع کتاب به مفهوم واژه‌ی دیوانگی پرداخته بود‌.

او اینگونه نوشته بود: دیوانگی، انجام مکرر کارهای تکراری و انتظار دریافت نتایج متفاوت است.


بعد با خود اندیشیدم و زمان‌هایی را در زندگیم به یاد آوردم که، تا لنگِ ظهر می‌خوابیدم و انتظار داشتم به همه‌ی کارهایم برسم.

هر روز شیرینی می‌خوردم و منتظر بودم وزن کم کنم.

بدخُلق بودم و دیگران را درک نمی‌کردم و توقع داشتم با من خوب برخورد شود.

پس شیدا و واله، من بودم نه او.

با خود گفتم، او در عین شوریدگی به حقیقت پی برده بود.

واقعیتی که می‌گفت «من هنوز آماده نیستم.»

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

سه‌شنبه

۲۰/شهریور/۱۴۰۳
@fatemelatifi64
تقدیم به مادرم


وقتی شنیدم

زیرِ زانویت، خالی می‌شود

نهراسیدم.

حتا

دستت را هم نگرفتم.

می‌دانی چرا؟

زیرا

به جنتی که زیر قدم‌هایت قرار گرفته است،

اعتماد داشتم.


#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

دوشنبه

۱۹/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
مهمان حبیب خداست.

نامه‌ی امیرحسین به کودکان غزه:

سلام ای کودکان غزه.

می‌دانم شما هم مانند من کودک هستید و بازی کردن را دوست دارید. همه‌ی بچه‌ها بازی را دوست دارند. اما اسباب‌بازی‌هایتان را شکسته‌اند. خانه‌ها و مدرسه‌هایتان را ویران کرده‌اند. همه را می‌دانم. دشمن شما را به بازی گرفته چون می‌داند شما عاشق بازی هستید؛ اما این بازی خیلی خطرناک است. بازی با جان انسان‌ها.

می‌دانم که آرزو دارید در صلح و صفا زندگی کنید اما رنگ آرامش را نمی‌بینید. می‌دانم برخی از شما پدر و مادرهایتان را از دست داده‌اید. خیلی سخت است، اما غصه خوردن فایده ندارد. نمی‌دانم به قول مادرم شما در چه مَداری هستید که این بلاها برسرتان نازل می‌شود. کاش می‌شد به شما کمک کرد، اما شنیده‌ام که تنها خودتان می‌توانید به خود کمک کنید. از دست ما کاری ساخته نیست. شاید تنها بتوانیم برای شما دعا کنیم.
بهترین کمکی که از دست ما ساخته است این است که به شما ماهیگیری یاد بدهیم، زیرا بهتر از ماهی دادن است.


جنگ یک واقعیت است. کشور ما هم روزی در جنگ قرار داشت و مدام بمباران می‌شد. اما مردم کشورم، با هم همدل و هماهنگ شدند و دشمن را راندند. خاطر جمع باشید اگر شما هم مانند یک تیم، منسجم و متحد باشید، دشمن را شکست خواهید داد.

مادربزرگم همیشه از دروان جنگ حرف می‌زند.
البته می‌گوید زمان جنگ یک خوبی داشت، اینکه همه چیز مفت‌ و ارزان بود. حتمن در کشور شما قیمت بستنی نصف ایران است. خب باز هم جای شکرش باقیست. سعی کنید طبق قانون جذب به خوبی‌های جنگ فکر کنید. مادربزرگم یک عکس هم از خانه‌شان دارد. البته خانه نیست تلی از خاک و سنگ. یک مخروبه است. پس بدانید که ما هم شما را درک می‌کنیم.

من تا به‌حال جنگ واقعی را از نزدیک ندیده‌ام. باید خیلی ترسناک باشد. شما که نمی‌توانید دست به اسلحه بزنید چون برای شما مناسب نیست، پدرانتان باید بجنگند. از وقتی یادم می‌آید کشور شما در جنگ بوده اما دلیل جنگیدن را نمی‌دانستم. بعد فهمیدم دشمن بیت‌المقدس را می‌خواهد و شما نمی‌دهید.

شنیده‌ام دشمن می‌خواهد نسل مسلمانان جهان را از زمین ریشه‌کن کند. یک حرفی می‌زنم بین خودمان بماند، مادرم می‌گوید ایمان به خدا، ربطی به دین و مذهب ندارد.
من که منظورش را نفهمیدم اما زیاد به دشمن قدرت ندهید و نترسید، همین که می‌ترسید، یعنی قدرت می‌دهید. اما شما که نمی‌ترسید. شما جان بر کف هستید. پس کار دیگری بکنید، تسلیم باشید. شاید سرنوشت شما اینگونه است.

باز هم مادرم می‌گوید هر کس مسئول زندگی خودش است. این هم زندگی شماست. مسئولیتش را بپذیرید.


می‌دانم مدرسه ندارید تا درس بخوانید، کاش می‌شد شما را در کشورم راه می‌دادند تا اینجا در کنار هم درس می‌خواندیم.

ما که افغان‌ها را راه داده‌ایم. چه اشکالی دارد شما هم بیایید. جا برای همه هست.

مهمان حبیب خداست.

پی‌نوشت: فاطمه کوچولو از زبان امیر‌حسین این نامه رو نوشته.

#فاطمه‌لطیفی

#یادداشت‌روز

یک‌شنبه

۱۸/شهریور/۱۴۰۳

@fatemelatifi64
More