از مهمان تا مختلس|کشتن سانسورچی
از دبیرستان چیزهای زیادی با من مانده است: یکیش مرض نام مستعار است.
سالهای آخر کلاسها مجازی بود. ما هم به جای به صف شدن، برخط میشدیم و دکتری میآمد با دستی پر از تست و خاطرات بیمارستان. غیرخودیهایی هم از مدرسههای دیگر بودند و مدرسه نظارتی بر این کلاسها نداشت و کلن هرکی به هرکی بود. من هم گفتم با اسم خودم نروم سر کلاسها. شدم guest، یا همان مهمان. و دیگر هیچجا نتوانستم با نام شناسنامهام حاضر شوم.
قصدم این بود که اگر خرابکارییی بود، به نام خودم ثبت نشود. اما خبری از خرابکاری نبود. تا مدتی گِستی بودم که پابهپای استاد تست حل میکرد و در وادی ژنتیک حسابی میتاخت. تا اینکه گفتم از هویت واقعیام رونمایی کنم.
و استاد که گفت ئه وا، این جدیده کیه و گِست کو؟ گفتم گِست سابق هستم. و دیگران، لابد با چشم های گشاد، چیزهایی تایپ کردند و دوستی هم، لابد با همان صدای تنبل کشدارش، گفت حدس زده بودم تو باشی.
ناشناس بودن کیف داده بود. مدتی نون.الف بودم. ن.ا نه. نون.الف چون ظاهرن خیلی چشمگیر بود. بعد از چندی مختلس و دزد بانک مرکزی واژهها بودن، به ترکیب اسمم با اسمهای انگلیسی رسیدم و در اینستا شعر انگلیسی قی میکردم. خارجیهایی هم میخواندندم. شاعر اغلب. شاعر که نه، در تب شعر. تب شعر انگلیسی هم خوابید، مثل تب مستعارسازی و ناشناسبازی.
🌻دیگر خیلی کیفی از ناشناس بودن نمیبرم. شاید چون دیگر آنقدر در چیزی خوب نیستم که بعد مدتی بگویم: آن آدم خفنه بود ها؟ او منم.
حالا خودمم. ناخفن. و درصدد کشتن سانسورچی درون، ناخفنیام را کلمه میکنم، پارههاییش را هم میآورم اینجا میریزم.
______________________________________________
#یادداشت ✍🏻نیل، واژهخانه