پرسه در واژه‌ها| مریم گل‌مکانی

Channel
Logo of the Telegram channel پرسه در واژه‌ها| مریم گل‌مکانی
@yaddashthayemaryamgoliPromote
269
subscribers
35
photos
6
videos
111
links
معلم،کارشناس ارشد فیزیک کاربردی،، مدرس توسعه فردی، اهل نوشتن وب سایت من 🌐 maryamgolmakani .ir
مرزگذاری یا افسردگی؟

گاهی بی‌حدومرز مهربان می‌شویم.
گاهی بی‌حدومرز می‌ترسیم.
گاهی بی‌حدومرز خود را نادیده می‌گیریم.
سپس، بی‌حدومرز، افسرده و سرخورده می‌شویم.

کاش یکی از عنوان‌های کتابِ درسی در مدارس ما، این بود:

«مرزگذاری‌ در روابط»


و مقدمه‌ی کتاب با این جمله شروع می‌شد:

با مرزگذاری‌ِ سالم و سنجیده در روابطمان با خود و با دیگران، احساسِ ارزش‌مندی و مسئولیت‌پذیری خواهیم کرد.
مرزگذاری‌ در روابط بین نوجوانان و خانواده‌ها، یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین عناصرِ ایجاد سلامت روانی، محسوب می‌شود.

جملاتِ بعدی کتاب را شما بگویید......

#نوجوانان
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
همسایه‌ی بالایی

صدای آلارم گوشی را قطع کردم.
نبودنِ خیالی پریشان از رفتنِ به مدرسه، لذتِ نیایش صبحگاهی را چندبرابر کرده بود.

در تمام سال‌های گذشته، حسرت خوابیدنِ صبح را داشتم.
اما امسال بعد از ۳۰سال، حسرتم رنگ باخته بود.
با سرمای زودهنگامِ پاییز، دوباره لابه‌لای پتو خزیدم.
چند دقیقه‌ای نگذشت که، سروصدا و دویدنِ بچه‌های طبقه‌ی بالا شروع شد.(آخه اولِ صبح؟!)

سعی کردم بی‌توجه به صدا، فقط به خواب فکر کنم.

اما صدای هول‌آورِ افتادنِ چیزی مثل صندلی، از رویای استراحتِ بی‌دغدغه محرومم کرد.

خواب‌به‌سر شدم و چاره‌ای جز بیدارماندن نداشتم.
احساسِ آدم شکست‌خورده‌ای را داشتم که بعد از سال‌ها تلاش، به گنجِ ارزش‌مندی رسیده، اما اجازه‌ی استفاده از آن را ندارد.


دو سه ماهی هست به آپارتمانِ ما آمده‌اند.
خانواده‌ای چهار نفره که، به اندازه‌ی تمام دانش‌آموزانِ چهل نفره‌ی یک کلاس، جنب‌وجوش و تحرک دارند.

خیلی از مواقع، با تحمل و صبوری از کنارِ دویدن‌ بچه‌هایشان، در میدانِ مسابقه‌ی اتاق‌ها و پذیرایی، گذشته‌ام.

به‌هر‌حال، اکثر ساختمان‌های مسکونی از عایق‌بندیِ اصولی و استاندارد بهره‌مند نیستند.

اما به‌نظرم والدین می‌توانند با آگاه کردن بچه‌ها از شرایط و قوانین آپارتمان‌نشینی، زندگی را به کام همسایگانِ، تلخ نکنند.

علی‌رغم تذکر محترمانه، هیچ تغییری در کنترل بچه‌ها و سروصدای بی‌موقع، در آن‌ها ندیدیم.

اما این سوال ذهنم را درگیر کرده.

چند دهه‌ی دیگر باید بگذرد تا، آدابِ همسایه‌داری، یکی از باورهای اصلیِ ما شود؟

پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید:
هر که به خدا و روز واپسین ایمان داشته باشد، همسایه‌ی خود را آزار نمی‌دهد.


#اندکی‌تفکر
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
چرا ننویسیم؟

هیچ نویسنده‌ای قادر نیست ذهنیت خود را، از نگاه خواننده پنهان کند.

زیرا پیام نویسنده، آینه‌ی روح اوست.

نویسنده کسی‌ست که، روی کتاب، کلمه‌به‌کلمه سُر می‌خورد تا یاد بگیرد.

گاهی باید ننویسد و فقط نظاره‌گر باشد.
خوب ببیند. خوب حس کند. و خوب درک کند.

تا حرفی برای گفتن داشته باشد و جهانی جدید در برابر خواننده قرار دهد.

نویسنده با همه‌ی وجودش، واژه‌ها را کنارِ هم قرار می‌دهد.
و تا آخرین نفس، بدونِ ترس از قضاوت‌ها می‌نویسد.

در یکی از کلاس‌های نویسندگیِ یوتیوب،
از آقای عباس معروفی شنیدم،

«بسیاری از افراد، در ذهنشان نوشتن را می‌نویسند.
یا خیال می‌کنند که دارند می‌نویسند.
اما همین‌که پشت میز می‌نشینند تا بنویسند، در می‌یابند که نمی‌توانند.
یک پیکرتراشِ کوه، سنگ را دست‌مایه‌ی کار خود می‌کند.
اما یک نویسنده با هیچ، مواجه است.
یعنی با کاغذ سفید.»


#ازنوشتن
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
کالیگولا.pdf
2.1 MB
📗 کالیگولا
آلبر_کامو


یافتن معنا و ارزش، در مواجهه با پوچی و بی‌معنایی زندگی، موضوعی است که تقریبا در تمامی آثار آلبر کامو، هم‌چون نمایشنامه‌ی کالیگولا، به چشم می‌خورد.

کالیگولا، امپراتور رومی و بدنامی است که در این نمایشنامه‌ی چهار پرده‌ای، به تجسمی از پوچی و معنازدگی تبدیل می‌شود.

ذهن کالیگولا، پس از مرگ خواهر و معشوقه‌اش، به شکل وسواس‌گونه‌ای،
درگیر مفهوم «غیرممکن‌ها» می‌شود.
او با گذشت زمان به حقیقتی مهم اعتقاد پیدا می کند: «انسان ها می‌میرند و از زندگی‌شان راضی نیستند.

#معرفی کتاب

@yaddashthayemaryamgoli
فردیتِ نویسنده

البته که راهِ مدیدی تا نویسنده‌شدن دارم.
اما هر وقت کتابی برای مطالعه در دست می‌گیرم، یا زمانی را به یادگیری و کسب آگاهیِ بیشتر اختصاص می‌دهم، به این حقیقت پی می‌برم که زندگیِ یک نویسنده، چیزی جز جستجوگری نیست.
.
کاوشِ درونم بخشی از زندگی‌ام شده است.
گاهی تعمق در مسائل وجودی انسان، مثل رود مرا با خود، تا مرز بصیرت می‌برد.

حسام‌الدین مطهری، در مقاله‌ی زندگیِ نویسنده می‌گوید:
«نویسنده، روان‌کاوی خویش را به سبک خود جلو می‌برد و چون با انسان‌ها در تعامل است، در دیگران هم دقیق می‌شود.
نویسنده، به آن‌چه که نمی‌شناسدش موشکافانه حمله ور می‌شود تا بفهمدش.
در گودالِ عمیق روح نویسنده، دانه‌ای کاشته شده است.
درون دانه، ذاتِ نادیدنی، رنجِ تجربه و افکارِ منظم و نامنظم وجود دارد، که دوست دارد به سمت نور رشد کند و بالا برود.»


به نظرِ من، نویسنده ناگزیر است روح خود را باغبانی کند.
هرس و آبیاری کند.
و آگاهانه در مسیرِ نورِ دیده‌ها و شنیده‌ها، قرارش دهد.

برای رسیدن به معنای زنده‌گی، باید در واکاویِ مداومِ درون، زندگی کرد.

نویسنده شدن، راهی جز این ندارد.


#نوشتن
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
دردواره‌ی سقوط

برگ‌های خشکیده‌ی چنار،
شاخه را وداع گفتند

آرام و تاب‌خوران با باد سقوط کردند

باد، برگ‌روبه برپا کرد

خزان، سرودِ غمِ برگ‌ها را،
آغاز کرد

#شعرگونه
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
زیاده‌گویی

برای چیرگی بر گفتار، از زیاده‌گویی پرهیز کنیم.

با خویشتن‌داری و متانت، خود را به سکوت عادت دهیم. زیرا زیاده‌گویی مانعِ دست‌یابی به ارتباطِ موثر است.

با اجتناب از زیاده‌گویی، فضایی امن در ارتباط کلامی با اطرافیان ایجاد کنیم.

زیاده‌گویی، تاثیر جملات‌مان را کم‌رنگ می‌کند.

زیاده‌گویی، باعث هدررفتنِ سرمایه‌ی ارزشمندِ وقت‌مان می‌شود.

زیاده‌گویی، سبب کاستیِ منزلت و مقام گوینده می‌شود.

شهوتِ زیاده‌گویی، انسان را به وادیِ گناهان زبانی می‌کشاند.

زیاده‌گویی، از خردورزی و اندیشه در گفتارمان می‌کاهد.

زیاده‌گویی، بازدارنده‌ی شناخت، از نیازها و مشکلات شنونده است.

زیاده‌گویی، موجب ملال و خستگی شنونده می‌شود.

زیاده‌گویی، فرصتِ تمرکز بر آموختن و یادگیری از گفت‌وگو با شنونده را، نابود می‌کند.

«آرتور شوپنهاور، در کتابِ حکمتِ زندگی» می‌گوید:
«صلاح در این است که، آدمی شعور خود را با نگفتن نشان دهد نه با گفتن. زیرا سکوت، از هوشمندی است و گفتن از خودپسندی.»


#آفوریسم
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
پرشِ ذهن به گذشته

واقعن به این نتیجه رسیده‌ام که، اگر به ذهن‌مان اجازه دهیم تا هر کجا که بخواهد ما را با خود می‌کشاند و می‌برد.

امروز خیلی به گذشته فکر کردم.
دقیقن نمی‌دانم چرا.
شاید هر یک‌روزی که از شروع بازنشستگی‌ام می‌گذرد، باعث شده تا تداعی تمامِ خاطرات ۳۰ سال گذشته، مرا درگیر خودش کند.

به‌هرحال می‌توان در گذشته گیر نکرد.
گذشته را نمی‌توان تغییر داد.
گذشته را نمی‌توان محو و فراموش کرد.
گذشته را نمی‌توان تصحیح کرد.
گذشته با روح و ذهن ما درآمیخته و در دفتر زندگی ما ثبت شده است.
هیچ کاری نمی‌توان برایش کرد.

فقط می‌توان آن را پذیرفت و از آن درس گرفت.
درسی که باعث رشد و تغییرِ روبه‌جلو شود.

می‌توان به گذشته، به چشم معلم سخت‌گیری نگاه کرد که ما را وادار به انتخاب می‌کند.
انتخاب فردیت ما، برای تبدیل شدن به انسانی کامل.
و یا برعکس، انتخاب زندگیِ سطحی و پیش‌پا‌افتاده.

می‌توان با ترس‌هایی که گذشته را برایمان تلخ و ناخوشایند کرده وداع کرد.
می‌توان از هویت سابق خود فاصله گرفت.
خطِ فاصله بین افکار و رفتاری که کاری برایمان نکرده، کشید.

در نهایت، با نوشتن، نقشه‌راه ذهنی خود را بسازیم.

امروز خاطرات تلخ و شیرینی که ذهنم را اسیر کرده بود، نوشتم.
باز هم نوشتن به دادم رسید.

بی‌شک موثرترین و قویترین سلاح برای مقابله با افکاری که بی‌دعوت به ذهن‌مان حمله می‌کنند، نوشتنِ آن‌هاست.

با نوشتن از وسواس‌های فکری، سایه‌های ناکارآمد گذشته را به انگیزه‌های مثبت و سازنده تبدیل کردم.

#نوشتن
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
رهایی یا دلتنگی

صدای پاییز و آغاز مهر در گوشم تکرار شد.
اما متفاوت‌تر از همیشه.
امروز بعد از ۳۰ سال، روز اول مهر به مدرسه نرفتم.

امروز به یاد ماندنی بود.
۳۰ سال از عمرم را در محیط مقدس تعلیم و تربیت گذراندم.
تمام این سال‌ها، با کمترین امکانات آموزشی و در بدترین شرایط نابرابری اجتماعی در حقوق و مزایا گذشت.

اما هیچ‌یک از دشواری‌های موجود، باعث نشد کشش من نسبت به گل‌هایی که هر سال تنوع و رنگ‌وبوی جدیدی داشتند، کم شود.

راستش امروز دچار یک حسِ متضاد شده بودم.
هم حس رهایی و آزادی داشتم،
هم انگار یک چیزی تهِ دلم فرو ریخته بود.


خوشحال بودم از این که، از یک سری عادت‌ها و سختی‌های رفتنِ به مدرسه و استرس‌های صبحِ زود خلاص شده‌ام.

از همه مهم‌تر فکرِ این که، تمام‌وقت در اختیار خودم و زندگی شخصی‌ام هستم، حسابی ذوق زده‌ام می‌کرد.

از طرفی هم، دلتنگ دانش‌آموزانِ قدرشناس و مهربان و فضای مدرسه شدم.

دوران معلمی، با همه‌ی اثراتش در روحیات و شخصیتم گذشت.
۳۰سال از بهترین دوران جوانی‌ام را با دنیای تعلیم و پرورشِ دختران سرزمینم گذراندم.
با خوشحالیِ آن‌ها، شاد بودم.
با اشک آن‌ها، اشک ریختم.


هیچ دستمزدی به اندازه‌ی رضایت و موفقیت شاگردانم در عرصه‌های اجتماعی مرا تشویق به ادامه‌ی مسیرم نکرد.

دیگر دغدغه‌های نادیده‌گرفتن زحمات و فشارهای مالی که بر دوش معلمان بوده و هنوز هم هست، آزارم نمی‌دهد.

چون به این باور رسیده‌ام که، وقتی خودم از عملکردم راضی هستم، بی‌شک خدا هم بر آن صحه می‌گذارد.

دفن کردن اطلاعات و تجربیات ۳۰ساله‌ی یک معلم، زنده‌به‌گور کردن روح اوست.
پس بنا دارم، در جهت رشد معنوی خودم و هم‌چنین دور نشدن از تدریس، گاهی، به این عادت ۳۰ساله ادامه دهم.😊

#حرف‌های خودمونی
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
قانون مورفی

بخوانید اما با قطعیت نپذیرید.

قانون مورفی دقیقن همان چیزی است که، در بدترین شرایط زندگی سروکله‌اش پیدا می‌شود و به بهترین شکل ممکن،
مسائلی که موجب خراب‌تر شدن اوضاع می‌شوند را توجیه می‌کند.

برخی از معروف‌ترين قوانین مورفی

هروقت كه لاک زدید یا دست‌تان روغنی و خیس باشد، نوک دماغ‌تان شروع به خارش خواهد كرد.

هرگاه چيزی را دور بيندازيد، به محض آن‌كه ديگر به آن دسترسی نداشته باشيد به آن نياز پيدا خواهيد كرد.

اگر شما از يک صف به صف ديگری رفتيد، سرعت صف قبلی بيشتر از صف فعلی خواهد شد.

اتوبوس، قطار و هواپيما، هميشه ديرتر از موعد حركت می‌كنند، مگر آن‌كه شما دير برسيد.

احتمالِ بد پيش رفتنِ كارها، نسبت مستقيم با اهميت آن‌ها دارد.

هرگاه به دروغ به رئيس خود بگوييد كه علت تأخير شما پنچر شدن چرخ ماشين‌تان بوده، روز بعد دقیقن چرخ ماشين شما پنچر خواهد شد.

وقتی قبل از امتحانات نكات را مرور می‌كنی، مهم‌ترين‌شان ناخوانا‌ترين‌شان است.

هرگاه كفش نو را برای نخستين بار به پا كنيد، همه پای‌شان را روی آن خواهند گذاشت.

هر چيزی كه بتواند خراب شود خراب می‌شود، آن هم در بدترين زمان ممكن.

همه‌ی خوب‌ها تصاحب شده‌اند، اگر تصاحب نشده باشند، حتمن دليلی دارد.

احتمال روبه‌رو شدن با يک آشنا، وقتی با كسی هستيد كه، مايل نيستيد با هم ديده شويد، افزايش می‌يابد.

هيچ كاری به آن سادگی كه به‌نظر می‌آيد نيست.

اگر چيزی از دست‌تان بیفتد، بدون شک به پرت‌ترين گوشه‌ی ممکن خواهد خزيد.

وقتی می‌خواهيد به کسی ثابت کنيد که يک ماشين کار نمی‌کند، کار خواهد کرد.

نسبت خارش هر نقطه از بدن با ميزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.

اگر به نظر می‌رسد همه چيزها خوب پيش می‌روند، حتما چيزی را از قلم انداخته‌اید.

هر وقت دنبال چیزی می‌گردید، همیشه در آخرین مکانی که جست‌و‌جو می‌کنید آن‌ را پیدا می‌کنید.

همیشه نان از طرفی که به آن کره مالیده‌اید روی زمین می‌افتد.

برگرفته از :
«کتابِ قوانین مورفی
نویسنده: ابراهیم صالح‌رامسری»
نسخه الکترونیکی در طاقچه موجود است.


#معرفی کتاب
مریم گل مکانی
@yaddashthayemaryamgoli
عشقِ مادر

آلبر کامو در افسانه‌‌ی سیزیف می‌گوید:
«به آن‌چه که ما را، به برخی از انسان‌ها وابسته می‌کند، نام عشق ندهیم.»


جمله‌ای بسیار درخور و خردمندانه به نظر می‌آید.
بی‌شک، مفهوم واقعی و درست از عشق در وجود انسان‌ها، در بدو امر وابستگی را نفی می‌کند و به‌عنوان علاقه‌ی شدید تعبیر می‌شود.

اما به‌نظرم این فرضیه می‌تواند مصداق قطعی نداشته نباشد.
چرا که عشق، کم‌و‌بیش دوپهلو و اندکی ظریف است.

در همه‌ی کسانی که مادر شدن را تجربه کرده‌اند، به‌خصوص در سنین ابتدایی کودک، می‌توان رنگ و بوی وابستگی شدید را به وضوح دید.

حتا تا دوران پیری ریشه‌های این وابستگی همراه مادر رونده است.

به درست یا اشتباه بودن این نوع از وابستگی کاری ندارم.

بلکه احساس می‌کنم عشق مادر به فرزندش، هرگز نمی‌تواند به وابستگی گره نخورد.
نوعی تعلق‌ خاطرِ ذاتی که آمیخته به وابستگی عاطفی است.
وابستگی‌ای متفاوت از جنسِ عشق.

عشقِ مادر، بی‌خطر و آزادی‌بخش است.

که اگر در فرایند رشد، از میزانِ وابستگی فیزیکی کم شود،
نایاب‌ترین نوع عشق در جهان هستی‌ست.

#عشق
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
ایستاییِ بی‌حاصل

امروز هنگامِ مطالعه‌ی کتابِ آدم‌های سمی، یک لحظه، به رفتار بچه‌گانه و توهین‌آمیزِ خانمی سن‌بالا، که همیشه هم ادعای مؤمن‌بودن دارد، فکر کردم.

به خود آمدم و دیدم، ای دل غافل! دقایق زیادی از وقتم را، در این افکار گیر کرده بودم و ذهنم به هیچ نتیجه‌ی سودمندی نرسیده بود.

بی‌شک، گیر کردن خیلی بد است.

چه در ترافیک گیر کنی.
چه در رابطه‌ی سمی بمانی.
چه پشتِ کنکور درجا بزنی.
چه با قطعِ برق، در آسانسور حبس شوی.
چه در یک مرحله از زندگیِ گذشته، ته‌نشین شوی.

چه در وابستگی‌ها گرفتار شوی.
چه در پیله‌ی افکارِ منفیِ خودت، زندانی شوی.

و چه، به رفتار ناشایست و دور از انتظارِ یک آدمِ بالغ فکر کنی.

به هرحال گیر کردن در هر چیزی، حاصلی جز اتلاف وقت و آسیب‌های جبران‌ناپذیر ندارد.


#حرف‌های خودمونی
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
مادر
گرچه عمری‌ست تکه‌ای از روحم را برده‌ای
لیک هنوز نگاهم به راهی‌ست که رفته‌ای
آینه‌ی دلم غبار غم گرفته
کاش با دعایت بزدایی این غبار را پیوسته

مرداب
من آن شمع خاموشم که نوری ندارد
مرغ نگاهم هم‌چون بادِ کولی، مقصد و کویی ندارد
رودم که، به دامن مرداب نشسته
سیل واژه‌ها در دل دارد و خروشی ندارد


ایجاز لبخند
گلِ خنده بر لبت شکوفا شد
دلم بی‌تابِ عطر نگاهت شد

شوقِ دیدارت پشت نگاهم لرزید
موجِ واژه‌ها در سرم به خروش آمد و آسمان چشمم بارید

#شعرک
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
اولین طلوع رُستن

نورا جان، نوه‌ی نازم
امید دارم، در کنار یاد گرفتنِ الفبای نوشتن، نگارش زندگی را نیز بیاموزی.
دنیای واژه‌ها همان‌قدر شیرین و جذاب است که، شناختن ارزش‌های انسانی.
عشق را بیاموز و بنویس و مزمزه کن.
بخشش را یاد بگیر و رسم‌وراهِ قلبت کن.

مهربانی را بخش کن و قد کشیدن روحت را نظاره کن.
انسانیت را هجی کن و عطر آن را به دنیا هدیه کن.
ملودی شادی را بنویس و پرشور بنواز، که جهان شیفته‌ی شنیدن آن است.
در گوشه‌وکنارِ دفتر ذهنت، برگ‌های دوستی را ورق بزن و خاطره بساز.
صدای واژه‌ها، صدای شکفتن دوباره توست.
حرف‌ها، صداها و کلمه‌ها، بی‌تاب تو هستن.
شکوفه‌های لبخندت پربار.
کلاس اولی شدنت مبارک.

#عشق
مریم گل مکانی
@yaddashthayemaryamgoli
گزین‌گویه

یاد گرفته‌ام، برای موفق شدن، هر لحظه در حالِ تلاش باشم.

یاد گرفته‌ام، از هیچ‌کس جز خودم توقعی نداشته باشم.

یاد گرفته‌ام، با وجود سختی و مشکلات، تهی نشوم و امیدوار باشم.

یاد گرفته‌ام، هرقدر هم نوشته‌هایم بد و نچسب باشد، باعث زدودنِ ناخالصی‌های ذهنم می‌شود.

یاد گرفته‌ام، واژه‌ها حرمت دارند.
پر از خاطره‌اند.
در جایِ درست به‌کارشان بگیرم.

یاد گرفته‌ام، گویِ نورانیِ آگاهی را، هوشیارانه در ذهنم به حرکت درآورم.

یاد گرفته‌ام، بخشندگی و مهرورزی بخشی از هویت ماست.
مراقبش باشم.

یاد گرفته‌ام، در باتلاق ناامیدی گیر نکنم و پرشور و عاشقانه به مسیرم ادامه دهم.

#آفوریسم
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
تغییر با ۱+۷ پرسش

دیروز، در اولین جلسه‌ی
وبینارِ نویسنده‌ساز، ۷ پرسشِ تامل‌برانگیز مطرح شد.

پرسش‌هایی که، پاسخ به آن‌ها، می‌تواند قدم موثری در رشد و توسعه‌ی فردی باشد.
امروز دست به‌کار شدم و به‌طور جدی با عملکردم به آن‌ها پاسخ دادم.

احساس کردم اندیشیدن و پاسخ به این پرسش‌ها، به برنامه‌ریزی روزانه‌ام رنگ‌وبوی دیگری بخشید.

مدیریت انرژی و وقت، شروعِ بازخوانی یک کتاب، افزایش دایره‌ی واژگانم، مدیریت ساعت خوابم (با حذف قهوه در شب) و ایجاد عادتِ جدید سحرخیزی، ارزش‌مندترین دستاورد پاسخ من به این ۷ پرسش بود.

اما من به لیست پرسش‌ها، یک پرسش اضافه کردم.
پرسشی که هر روز سعی می‌کنم از خودم بپرسم و با عملکردم به آن پاسخ دهم.

«۷+۱)امروز تا چه اندازه شکرگزار بودم و شکایت نکردم؟»

امروز هرگاه خواستم، از خستگی و پرکاری روزانه‌ام گله کنم، به کسانی فکر کردم که بی‌کارند و یا توانایی انجام هیچ کاری را ندارند.

امروز هرگاه تنبلی و یا اهمال‌کاری به سراغم آمد، به‌خاطر آوردم که، وقتم ارزشمندترین سرمایه‌ی من است.

امروز هرگاه خواستم، با آه‌وناله و غرزدن، فضای تلخ و حزن‌آوری ایجاد کنم، جملاتی اثرگذار و مثبت جایگزین کردم.

امروز هرگاه خواستم، کلمه‌ای ناخوشایند بر زبان آورم، به این فکر کردم که واژه‌ی زیباتری هم وجود دارد.

امروز هرگاه خواستم، از طعم و مزه‌ی خوراکی یا غذایی شکایت کنم، به‌یاد آوردم که، شاید کسانی باشند که اصلن چیزی برای خوردن نداشته باشند.

امروز هرگاه خواستم، از روزگار و گرانی، فغان و شکایت سردهم، به این فکر کردم، کسانی هم هستند در شرایطی به‌مراتب بدتر، اما تاب‌آوری می‌کنند.

تصمیم دارم هر روزم را با پاسخ به ۱+۷ پرسش، به روزی پربار تبدیل کنم.

#تجربه
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
دوبار لذتِ زندگی

امروز به طور اتفاقی سری به یوتیوب زدم.
در یکی از کانال‌ها، منتخبی از سخنان «آنیس نین، نویسنده‌ی آمریکایی» را گوش کردم.
سرِ ذوق آمدم و گزیده‌ای از صحبت‌های «خانم نین» را یادداشت‌برداری کردم.


زندگی، هرگز کسی را فرسوده نکرده است که، برای مردن تلاش کند.

ما چیزها را آن‌طور که هستند نمی‌بینیم، بلکه چیزها را، آن‌طور که هستیم می‌بینیم.

وقتی دنیایی را برای خودت قابل تحمل می‌سازی، آن را برای دیگران هم قابل تحمل می‌کنی.

پیری شما را از عشق محافظت نمی‌کند، اما عشق شما را تا حدی از پیری محافظت می‌کند.

ما می‌نویسیم تا دو بار طعم زندگی را بچشیم و لذت ببریم، یک‌بار در لحظه و یک‌بار در گذشته.


این جمله‌ی آخر، خیلی به دلم نشست.

گاهی فکر می‌کنم، نوشتن فراتر از یک سرگرمی و یا برون‌ریزیِ افکارِ منفی است.
چون به ما این امکان را می‌دهد تا تجربیات و آموخته‌های خود را روی کاغذ بیاوریم.
سپس در ژرفای احساسات خود غرق شویم و دوباره آنها را تجربه کنیم.

برای من، زمانی نوشتن لذت‌بخش می‌شود که بی‌قراری‌های ذهنم آغاز می‌شود.
در این‌جور مواقع داروی نوشتن، معجزه می‌کند.

تنها راه رام کردن ذهنِ چموش و سرکشم را در نوشتن می‌بینم.

وقتی روح و قلبم، با نرمیِ نوشتن درگیر می‌شود، سختیِ هرس کردن ذهنم، سهل‌تر می‌شود.

در نهایت، با نوشتن به خودِ واقعی‌ام نزدیک‌تر می‌شوم.

#نوشتن
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
زیارتِ دیدگانت

دلم می‌خواهد زائر حریم چشمانت شوم
بی‌درنگ اجابتم کنی
من غرق تابشِ نگاهت شوم
تو بسوزانی
و من ققنوس‌وار زنده شوم

#شعرگونه
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
تعالی در گفتار

مادربزرگم همیشه در شروع معاشرت و گفت‌وگو با دوستان و اطرافیانش از این جمله استفاده می‌کرد.
«چیزی قابل عرض برای گفتن ندارم.»

من در آن سن‌وسال متوجه نمی‌شدم، مگر گفت‌وگو با دیگران باید چیز قابل عرض باشد.
اصلن طول و عرضِ حرف‌زدن یعنی که چی؟

گاهی می‌شد از سکوتش هزاران پیام دریافت کرد.
گاهی صبر می‌کرد تا همه حرف‌هایشان را بزنند.
و گاهی در آخر چند جمله می‌گفت و باز هم سکوت می‌کرد.

از چهره‌ی اطرافیان می‌فهمیدم که جملات عمیق و اثرگذاری به زبان آورده است.
جملاتی که ارزش صدبار شنیدن را هم داشت.
این کار برایش به عادت تبدیل شده بود.

اگر چیز با ارزشی برای گفتن نداشت، چیزی نمی‌گفت.
با هوشمندی و دقت کلمات انتخاب می‌کرد.
حتمن پی برده بود که کلمات قدرت دارند.

قدرت آفرینش‌گری و یا نابودگری.


الآن که مادربزرگ شده‌ام، می‌دانم که سرمنشأ بسیاری از دردسرهای بزرگ و یا برعکس، بسیاری از برکات زندگی ما، همین اندام کوچک یعنی زبان است.

حالا می‌فهمم چرا هیچ‌وقت، هیچ خاطره‌ی بدی از مادربزرگم نداشتیم.

حتی مواقعی که عصبانی‌اش می‌کردیم.

کنترلِ کلامش، اندوه را به شادی تبدیل می‌کرد.
کلام او، همان‌قدر آرام و وسیع بود که دریا، همان‌قدر گرم و نافذ بود که خورشید.

کلام او حرمت داشت.

در واقع، عادتِ والای انتخاب درستِ واژگان، یکی از مهم‌ترین عوامل رشد و محبوبیت او بود.
این جمله‌ی نافذ و موجز از «جویس مایر»، همیشه مرا یاد مادربزرگم می‌اندازد.

«کلمات خود را تغییر دهید، تا زندگی‌‌تان تغییر کند.»

#خاطره
مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
استعاره‌ی زندگی

زندگی شبیه کتابی‌ست که، واژگان آن را جهانِ هستی در اختیار ما قرار داده؛
نویسندگی و ویرایش آن به عهده‌ی ماست.

زندگی شبیه رویش یک نهال‌ست که، بذرش را خدا کاشته و هر یک از ما باغبان آن هستیم.

زندگی شبیه جریان یک رود پرهیاهوست.
نمی‌توان جلوی آن ایستاد. اما می‌توان هم‌سو و هم‌مسیر با آن شد.

زندگی شبیه یک فیلم سینمایی‌ست.
نویسنده و بازیگر و کارگردان آن خودمان هستیم.
نورپرداز و تهیه کننده و صدابردار آن خداست.

زندگی شبیه دوچرخه‌سواری‌ست.
اگر حرکت نکنیم تعادل خود را از دست می‌دهیم و سقوط می‌کنیم.

زندگی شبیه تیله‌های رنگیِ دوران بچگی، سرگرم کننده، جذاب، پرهیجان و پررمزوراز است.

زندگی شبیه یک اثر هنری از ماست.
می‌تواند جاودانه و پرمخاطب باشد و یا برعکس خنثی و بی‌تأثیر.

زندگی شبیه فصل‌های سال‌، در تکاپو و تغییر است.
هیچ مقطعی از آن ثابت نمی‌ماند.

زندگی شبیه آشپزی‌ است.
گاهی خسته‌کننده و طاقت‌فرساست .
گاهی لذت‌بخش و پرنشاط.

زندگی شبیه بازی شطرنج است.
استراتژی و هدف می‌خواهد.
برای پیروزی، دقت، تفکر و آگاهی می‌طلبد.

زندگی شبیه باسواد شدن از پایه شروع می‌شود.
هر سال که می‌گذرد یک پله به تجربیات و دانش ما اضافه می‌شود.

زندگی شبیه کلکسیون تمبر است.
در هر دوره از تاریخ، زیبایی، نظم، ارزش و قیمت خاصِ خود را دارد.

زندگی شبیه عشق است.
مراقبت، تیمار، مبالات و علاقه می‌خواهد.

#آنافورای زندگی

مریم گل مکانی

@yaddashthayemaryamgoli
More