سفرنامهی سوسکیسوسک تنها موجودی است که در آپارتماننشینی، ویلانشینی و هر نشینی دیگری سراغمان میآید. از آن موجودات سفرپسند که سفرنامهاش را این چنین میآغازد:
«من آرام بودم. کار میکردم. فقط برای خانواده. بیسروصدا. شاید برای همین کسی دوستم نداشت. پیش از خاب خاستم که بیدار نشوم. نشدم. من نبودم. سوسک بودم. مدتها در همان اتاق مزخرف سر کردم.»
سفرنامه با مسخ کافکا شروع میشود. مرد(سوسک) تصمیم میگیرد اتاق را ترک کند. بگردد تا بمیرد. میچرخد. میشود سوسک هزارچهره.
نخستوزیرش میکنند. باید کارهایی را پیش ببرد. شکست میخورد. دورترین نقطه را انتخاب میکند: مصر. به سراغ
توفیق حکیم میرود. آن جا ستایش و نوازش میشود. خاندانی بهم میزند. تخم و ترکههایش را برای
دلمشغولی مردم مصر رها میکند و میرود پی یللی تللی.
به تهران میرسد. شبانه به خانهها میرود. صورت آدمها را لمس میکند؛ طوری که بیدار نشوند. اگر کسی تکانی بخورد، خودش را به تاریکترین نقطهی اتاق و سپس پناهگاه اصلی- سرِ چاهِ توالت و حمام- میرساند. او در تهران میماند. این ملت با وجود شباهت زیاد به انسانهای دیگر، خودشان را در دستشویی میشوند، یا با شلنگ یا با چیزی گردندراز. همین برایش خوشایند است؛ اما نباید. چون روزی یکی از آنها او را میبیند. جیغ میزند. سوسک میدود. نمیداند باید چه غلطی کند. لازم هم نیست. دمپایی تمام زندهگی او را به فاضلاب میفرستد، برای همیشه.
آن مرد یا زن تهرانی برای یادبودِ اولین قتل زندهگیاش، چند اصطلاح را وارد زبان روزمره میکند:
سوسکی به معنای یواش و پنهانی؛ مثل:
1. سوسکی پاس شدم.
2. سوسکی کش رفتم.
و همینطور سوسک کردن که به معنای تحقیر کسی است.
سوسک پس از مرگش وارد دنیای
کاریکاتور میشود و جنجالی به پا میکند. سال ۸۵، کاریکاتوری منتشر میشود که سوسک حرف آدم مقابل را نمیفهمد و میگوید: نمنه. ترکزبانان معترض میشوند که مگر ما سوسکیم. مانا نیستانی توضیح میدهد؛ اما قانعکننده نیست. و روزنامهی ایران به خاطر آن محاکمه و البته تبرئه میشود.
سفرنامهی سوسک ما را میآژیرد*. باید مراقب سوسکها بود. موجوداتی که پس از مرگشان هم ما را رها نمیکنند. موجوداتی ناچیز با ابهت بسیار. گریزانیم نه از خردیشان که از ابهتشان.
* هشیار کردن