دوات|مرضیه خواجه‌محمود

Channel
Logo of the Telegram channel دوات|مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghreiPromote
410
subscribers
17
photos
2
videos
45
links
با هر نوشته دوباره پیدا می‌شوم. رسواتر، عیان‌تر، رهاتر. وب‌گاه من https://marziyehkhajemahmood.ir/
چرا شروع نمی‌کنم؟

می‌خواهم از ترس‌هایم بنویسم. همان‌ها که دلیل شروع‌نکردن یا نصفه رهاکردن است.

بزرگترینش قضاوت دیگران است، نظراتی درباره‌ی خامی و گنده‌گویی و خطاهایی که ممکن است از من سر بزند. حق می‌دهم، آدم که بی‌اشتباه نمی‌شود. وقتی از خانه پا بیرون می‌گذاری، یعنی آماده‌ای که قضاوت شوی، حتی در حد رخت و لباسی که پوشیده‌ای.

دومی شکست است، نشدن و نتوانستن. اما بدون شروع‌کردن چطور می‌خواهی از شکست یا ناتوانی‌ات مطمئن شوی؟

سومی اشتباه‌کردن است. حرفه‌ای‌نبودن و یا خسارت‌زدن به دیگران. مشورت را برای همین روزها گذاشته‌اند، آموختن از روی دست بزرگان و تردید که می‌تواند چاشنی هر اقدامی باشد تا بیشتر تلاش کنی و بکاوی.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
ترک عادت خلاقیت‌زاست

بین جلسه‌ی اولیای مدرسه و تعطیل‌شدن بچه‌ها یکی دو ساعتی وقت خالی داشتم. ارزش نداشت برگردم خانه. دفتر و کتابم را جمع کردم بروم سر میز کافه‌ای نزدیک مدرسه‌ی بچه‌ها پهنشان کنم. چند صفحه می‌خواندم و چند خط می‌نوشتم. خوشم آمد. تغییر مکان، فکرکردنم را دگرگون کرده‌بود.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
بالاخره یه روزی درست میشه

خواست که پازل بخریم. ۱۰۰۰ تکه‌. حالا قطعه‌های کوچک هم‌رنگ را کنار هم می‌گذاریم و چک می‌کنیم کدام‌ باهم چفت می‌شود. از لباس می‌رویم سراغ پرده و بعد کاج کریسمس و کادوها و گیج می‌شویم. دوباره برمی‌گردیم به دیوار و فکر می‌کنیم این یکی از همه راحت‌تر است.

شده حکایت من. جمله‌ها را ردیف می‌کنم تا ببینم کدامشان باهم جورترند. خیلی که سخت می‌شود می‌چسبم به واژه. هرشب یک پازل چندصد کلمه می‌سازم. فرقش این است که تصویر مبهم و نوشتن روشنش می‌کند.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
میان تو و من

گم‌شده‌ام

بین واو تو و نون من

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
با کی نجنگم؟

خودم را مدام با او مقایسه می‌کردم. با موفقیت‌هایش خوشحال نمی‌شدم ولی دلم هم نمی‌آمد که بد برایش بخواهم. با خودم می‌جنگیدم، احساساتم، غم و رنجم و مدام می‌گفتم عرضه داری تو هم انجام بده. عمل‌گرا باش. هزینه بده و موفقیت بگیر. خوب نمی‌شدم. سرد می‌شدم ولی خاموش نه.

نوشتم. از احساسم. از ویژگی‌هایش. توانمندی‌هایش. دستاوردهایش.
چرک و خون بیرون آمد. خودم را دیدم که ترسیدم از نتوانستن، نشدن، قضاوت. جرات حرکت‌کردن ندارم. بین رفتن و نرفتن مانده‌ام. درد من دستاوردهای بی‌شمار او نبود، تلاش‌نکردن خودم بود.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
زنی که در کنار من است

بهمن فرسی در شب‌یک، شب‌دو نوشته: «مردی که در کنار من است گاه آنقدر احمق است که خودم را کمتر از او نمی‌بینم. و گاهی آنقدر مهربان است که وظیفه‌ی خودم می‌دانم راحت و خوشحالش کنم و نگذارم ناراحتی مرا ببیند.»

هیجان خواندش مرا یاد زنی انداخت که دیشب در کنارم بود و کشتمش. جسدش را همان‌جا تنها و بی‌کس رها کردم تا طعمه‌ی کرم‌ها بشود. و حالا زنی که در کنار من است هیجان آغاز بی‌قرارش کرده، و من وظیفه‌ی خودم می‌دانم که دستانش را بگیرم که نیفتد و نگذارم که تنهایی رنج بکشد.

زنی که در کنار من است نگران خیسی بی‌پروایی‌ست که موقع پاگذاشتن در رودخانه از لباسش بالا می‌رود و آبی که مدام ارتفاع می‌گیرد، عمق این رودخانه چقدر است؟ باید قد بکشد تا عبورش ممکن شود.

زنی که در کنار من است، هر روز صبح شروع می‌کند ولی شب تمام می‌شود. گاهی آنقدر اراجیف به هم می‌بافد که عاشقش می‌شوم و مومن‌تر از قبل دوستش می‌دارم.

زنی که در کنار من است مدتهاست دلش را پیش ربکا در کتاب « مردی که زنش را با کلاه اشتباه می‌گرفت» جا گذاشته، یادم باشد این‌بار کتاب را از صفحه‌ی ۲۴۳ باز کنم و دلش را برای خودم بردارم.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
فاصله نگیری می‌میری

گفت که اضطراب و غم نمی‌گذارد کاری کند. پیشنهاد نوشتن دادم. آرام‌تر شده بود ولی نمی‌توانست سَر کاری متمرکز بنشیند و طبق برنامه‌اش عمل کند. مراقبه بی‌فایده بود، حرف‌زدن و فیلم‌دیدن هم.

شده کسی زنگ‌ بزند و‌ قطع نکند و شما گوشی را دورتر ببرید که نشنوید؟ وقتی احساسات هیچ‌جوره متعادل نمی‌شود، بگذاریم هرکس کار خودش را بکند. او حرف بزند، حرص بخورد، اشک بریزد، فکر کند که پایان جهان است و ما هم برای همان اضطراب یا غم یا هر احساس شدیدی، کاری پیش ببریم، برنامه‌ای به سرانجام برسانیم، کیفیت بالاتری از خودمان بسازیم. آن‌وقت توسعه پیدا می‌کنیم آنقدر که جا هم برای احساسات باشد، هم برای عمل‌گرایی و هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
«آقای ص ص م گفته بود: چرا ما این‌قدر باید از ارزش‌های انسانی سخن بگوییم؟ بیایید یک‌بار هم که شده از ارزش‌های حیوانی حرف بزنیم.»*

زیست ارزش‌‌های حیوانی آسان‌تر نیست وقتی نتوانستیم از پس همگانی‌کردن ارزش‌های انسانی برآییم؟
درباره‌اش اینجا نوشته‌ام.

*کتاب «ص ص م از مرگ تا مرگ»، عباس نعلبندیان.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
جیک‌جیک مستون

این روزها از توبره می‌خورم. می‌روم ایده‌های خام قبلی را سرو سامان می‌دهم، جمله‌ها را پس و پیش می‌کنم، نونوار می‌کنم، می‌پاشم و از نو می‌نویسم تا یادداشتی قابل انتشار بشود که بنشانمش خدمت شما.

چه خوب که هروقت ایده‌ها هجوم می‌آورند به دامشان بیندازم، با چند جمله محبوسشان کنم تا به وقتش شکم گرسنه‌ی کانالم از گوشت گرمشان سیر شود. گاهی که هنوز مغزپخت نشده‌اند، دوباره رهاشان می‌کنم همانجا در save تلگرام تا به وقتش.

امروز هم به پیسی خوردم و گشتی بین جمله‌های تکه‌پاره زدم ولی هنوز لقمه‌ی دندان‌گیری نشده‌اند تا برایتان بگیرم. در جلسه‌ی برنامه‌ریزی هفتگی* تصمیم گرفتم به وقت توانایی، خستگی‌ناپذیر تلاش کنم تا برای روزگار قحطی حوصله، توبره‌ی پری برای نجات از گرسنگی داشته باشم.

*از آن جلسه‌هاست که به‌هرکسی توصیه می‌شود، چندتایی می‌نشینیم در کافه‌ای دنج و از برنامه‌ی هفته و چالش‌هایش حرف می‌زنیم. کارهای بزرگ با قدم‌های کوچک، شدنی می‌شوند.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
با اینا زندگی و سر می‌کنم

امروزم به جلد‌کردن کتاب و برچسب‌زدن و خرید خرده فرمایشات مربی پیش‌دبستانی دخترک گذشت.

به شرکت در جستارگاه سه، که مجبور شدم به خاطر مهمان ناخوانده نصفه رهایش کنم.

مقاله‌ای از محمدعلی اسلامی ندوشن خواندم درباب آلودگی هوای تهران که به زودی زمین و زمان را برایمان خاکستری می‌کند.

مواد ماکارانی را آماده کردم که فردا از اولین فرصت غیبت ۴ساعته‌ی بچه‌ها برای غرقگی در کلمات بهره ببرم.

به بغض دوشنبه فکر کردم وقتی در مدرسه شنیدم پسرک در ۵/۱ کنار خانم شفقت قرار است ۹ماه درس بخواند. چرا همیشه اول مهر بی‌اختیار اشک می‌ریزم؟ شاید چون خاطرات خوبی از مدرسه ندارم.

قفسه‌های یخچال را شستم که فردا نگرانی کثیفی‌اش حواسم را از برنامه‌هایم پرت نکند.

پیراهن مدرسه‌ی پسرک را گرفتم، خوشحالم که روپوش نمی‌پوشد و مثل یک جنتلمن با پیراهن و شلوار جین به مدرسه می‌رود، دم مدیر با انتخابش گرم.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
نمی‌شود که تاثیر نپذیریم ولی می‌شود که دور و برمان کسانی باشند که دوست داریم شبیه‌شان باشیم.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
استیو جابز درون

«برنده کسی‌ست که مسابقه نمی‌دهد.»*
بهتر نیست دل‌سوزی پدرانه را در حق خودمان تمام کنیم و دست دخترک نگران و ترسیده‌‌ را بگیریم و از رقابت در مکان و زمان و عنوانی نامعلوم بیرونش بکشیم؟

راه خودت را برو بچه جان. تو همه‌جوره خواستنی هستی. دست بکش از مقایسه. کارهای مختلف را تجربه کن تا بفهمی از چی به هیجان می‌آیی. همان را بردار و برو جلو. هرچند به گمان دیگران مضحک و احمقانه باشد. خواهی دید که شگفتی در چیست.

*امان از آلزایمر که یادم نمی‌آید این جمله را کجا خواندم.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
خودشیفته‌ی کی بودم؟

خرق‌عادت دیروزم روتین روزانه‌ی خیلی‌های شما بود. اگر درباره‌اش نمی‌نوشتم خرکیف بودم که ایده‌ای نو در آشپزی یافته‌ام. زهی خیال باطل. همه عاشق چاشنی‌های متفاوتند.

حالا ضرورت آفتاب‌گرفتن نوشته‌ها را بیشتر می‌فهمم. کارهای نوآورانه‌مان اگر علنی نشود، از کجا بدانیم خلاقیم؟ متفاوت‌کاریم؟ خودشیفته می‌مانیم که من فلان و فلان. من اِل و بِل. غافل از اینکه نوشتن و انتشار عملکرد و افکارمان، خانه‌تکانی خامی‌هاست. آب‌شدن خودشیفتگی و رسیدن به لایه‌ی عمیق‌تری از اندیشه است. حالا هی بهانه بیاوریم که «از فردا»، «از شنبه»، «آخه کی به نوشته‌های من محل گربه می‌گذاره»، «من که بلد نیستم بنویسم».

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
خرق‌ عادت یک کار شخصی‌ست؟

مهمان‌ها چه گناهی کردند که در خرق عادتم شریکشان کنم؟
توی مرغ‌ها غوره زدم، امید که آبروریزی نشود.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
ماهی‌ها حوضشان بی‌آب است*

گفت که خسته شدم. برگردیم. گفتم چند دقیقه صبرکنی برمی‌گردیم. بیا کتاب‌های داداش را بدیم سیمی کنند برمی‌گردیم. گریه کرد. نیامد. سپردم به برادرش و رفتم توی مغازه. کتاب ریاضی و فارسی را دادم و برگشتم.

کنارش ایستادم. گریه می‌کرد. خسته شده بود. من هم، ولی حالا اولویت با او بود. به خودم قول دادم که وقتی برمی‌گردم خانه استراحت کنم. صبورتر شدم. کنارش نشستم، هم‌قد شدیم. گفت بغلم کن. گفتم نمی‌توانم. گفت که دیگر نمی‌خواهد با اسکوتر بیاید. کمی سعی کردم اسکوتر در دست و دختر در آغوش راه بروم. نتوانستم. دیگر نمی‌توانم. ضعف خرواری می‌آید و مثقالی می‌رود. گفتم بگذار کمی من هم اسکوترسواری کنم. پایم را گذاشتم روی اسکوتر و یک متری جلو رفتم. ماشین پست از روبه‌رو می‌آمد و دو زن به کودکی‌ام خیره شده بودند. خجالت کشیدم. کاش کسی نبود و می‌توانستم تمام کوچه را با اسکوتر بروم. حیف که همیشه یک‌جای کار می‌لنگد. گریه کرد. گفت که من را نمی‌خواهد. گفت که زنگ بزنم پدرش بیاید. نمی‌توانم. نمی‌تواند. چرا نتوانستن پُرزورتر است؟ چرا قبل‌ترها توانستن قوی‌تر بود؟ آرتا می‌گوید ترسیدی. خودت را باختی. نگرانی نمی‌گذارد حرکت کنی. باده می‌گوید مگر وقتی که می‌خواستی گلخانه بزنی اینقدر اما و اگر داشتی؟ مریم نظرش این است که هنوز به اجبار نرسیده‌ام. هنوز بقایم به خطر نیفتاده که اقدام کنم. می‌گویم که اگر همین یک کار را  نکنم ناکام می‌میرم. مگر همین دلیل نمی‌شود برای اقدام. گیرم که خواستم و نشد. تلاش کردم و نرسیدم. مگر کوشش بیهوده از خفتگی بهتر نبود؟

اقدام کن. بی‌خیال شدن یا نشدن. بی‌نگرانی رسیدن یا نرسیدن. مگر مسیرش آن‌قدر لذت‌بخش نیست که تمرکزت را از هدف بردارد؟ یادت می‌آید دست‌تنها یک کوه خاک درست کردم برای کاکتوس‌ها که از رویششان مطمئن‌تر باشم؟ ماسه‌ها را شستم که خاک سبک‌تر شود. کوکوپیت‌ها وقتی خیس می‌خورند وزنشان چندبرابر می‌شود. بذرهایی که هر روز بهشان سر می‌زدم و ذوق سبزشدنشان را داشتم، یادت هست؟ 

چندبار ثابت کردی که اگر بخواهی می‌‌شود. چرا حالا خواستن شده کوه قاف؟ نکند چهل‌ساله‌ها توان شروع ندارند؟ می‌دانم که حرص می‌خوری از اینطوری حرف‌زدنم، اما قربان‌صدقه رفتن را همه بلدند.

*شعری از سهراب سپهری.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
زیستِ زندگی‌بار

اگر به جای حوادث مرگ‌بار به انتخاب‌های زندگی‌بار فکر کنیم چی می‌شود؟

مثلن تیتری در اخبار بگوید که امروز مریم یک کتاب «زندگی‌بار» خواند.
مونا خودش را به کنسرتی «زندگی‌بار» دعوت کرد.
خانه‌ی تازه، هوسِ «زندگی‌باری» در دل علی انداخت.
سیاووش یک شعر «زندگی‌بار» سرود.
دیشب تهران از بارانی «زندگی‌بار» تازه شد.
من در یک شرکت «زندگی‌بار» دعوت به کار شدم.
می‌خواهم دوستی «زندگی‌بار» باشم.
مامان غذایی «زندگی‌بار» می‌پزد.

مسخره نیست که؟

من همه را به خندیدنی «زندگی‌بار» دعوت می‌کنم.
من خودم را در معرض اتفاقات «زندگی‌بار» می‌گذارم.
هشت کارِ «زندگی‌بار» که باید قبل از مرگتان انجام دهید.


وقتی چشیدن مرگ آش کشک خاله است، چرا چشیدن زندگی انتخابی آگاهانه نباشد؟

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
من رد آن موج سفیدم
یادگار بوسه دریا و ساحل
که نه دل به اوج موج بستم
نه به فرود ساحل

مجموعه شعر در کنجی به تماشا، فرزاد تسلیمی.
آتنا و پوزیدون

نقش‌ها:
-خواهر، شش ساله
+مامان
_داداش، ۱۰ ساله

مامان در آشپزخانه برای بچه‌ها سیب‌زمینی سرخ می‌کند. دختر در حیاط از باران ذوق‌زده شده و وارد آشپزخانه می‌شود.

-مامان، بارون تمیزه؟
+نه، هوای تهران خیلی آلوده‌ست.
-من می‌خوام بخورمش، کاش ماشین‌ها نبودن.
_آسمان شِیدی که تو حیاط پهن کردیم، خیلی تمیزه. کلی سوسک روش راه رفته با پاهای تمیزش، جیش پرنده روش اومده، موشه پُرزاش رو جا گذاشته، می‌تونی بری زیرش و دهنت رو باز کنی و آب بارون بخوری.

-ماماااااان، بُکُشش.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
منتظرش نمان، بدقول است

شگفت‌زده شدم وقتی خواندم چخوف نازنین چند مدرسه و کتابخانه و قرائتخانه ساخته، تازه طبابت هم می‌کرده.*

گوشه‌ی اتاق، فرشتگان الهام مرده‌اند. برای ایده‌های تازه باید از خانه بیرون زد، از زندان افکار خویش فرار کرد. ایده‌ها لابه‌لای خرت و پرت‌ همان دست‌فروشی‌ست که همه‌چیزش را حراج کرده.

ایده جلز و ولز روغن سیاهی‌ست که مردی در آن فلافل سرخ می‌کند. لبخند زن فال‌فروش سر چهارراه است به کودک در آغوشش. تصویر مشترک همه‌ی تلویزیون‌های مغازه‌ای در جمهوری‌ست.

ایده چانه‌زنی مردی‌ست که می‌خواهد کیف دخترش را ارزان‌تر بخرد. سینی باقالی پخته‌ی کنار خیابان است، مادری‌ست که بی‌اعتنا به گریه‌های کودکش تند‌تند راه می‌رود. ایده قدم‌های هماهنگ دو دوست است و لنگه کفش قرمز سوتی وسط پیاده‌رو.

*در کتاب درس‌گفتارهای ادبیات روس نوشته‌ی ناباکوف، مقاله‌ای درباره‌ی چخوف هست که بسیار خواندنی‌ست.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
افکارِ بازساخته

«برادر من. مردم به افکار تو احتیاجی ندارند. همان افکار آبا و اجدادی که تا حالا داشته‌اند برای هفت پشتشان کافی‌ست.»*

خواندنش وسوسه انداخت به جانم که چرتکه بیندازم برای افکار شخصی‌ام.
همان‌ها که بارها آزمودمشان. ساختمشان. همان‌ها که از تجربه‌ی زیسته‌ام می‌آیند.
همان‌ها که کُنش‌اند نه واکنش.

افکار آبا و اجدادی هرچه باشند، روزی می‌رسد که یا به تنم زار بزنند یا خفه‌ام کنند، هرچند هیچ‌وقت نبینم یا نفهمم.

*نمایشنامه‌ی دشمن مردم، هنریک ایبسن، ترجمه‌ی بهزاد باقری.

#دوات
مرضیه خواجه‌محمود
@ensanenoghrei
More