نِوشتزار ‌| ‌گلی موعودی

Channel
Logo of the Telegram channel نِوشتزار ‌| ‌گلی موعودی
@golnesasherPromote
228
subscribers
709
photos
1
video
53
links
اگر می‌دانستم، نوشتن چنین دارویی‌ قوی‌ست، به دنبال هیچ درمان دیگری نمی‌رفتم.
Audio
کتاب آرامش
مت هیگ
تمرین نوشتن با شما

نوشتن با کمک حروف الفبا

متنی بنویسید که در آن ابتدا کلمه‌ای را با «الف»شروع کنید، دومین کلمه با حرف «ب» بیاغازد و همچنین ادامه دهید. سومین کلمه...پ

تمرین خوبی‌ست، امتحانش کنید.

انسان بهترین پناهش...

شما ادامه دهید.

#تمرین_نوشتن
ماهیچه‌ی لبخند را دوست دارم

بر روی ماه نگاه خدا خنده می‌زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده‌ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده‌ایم

لبخند بهترین چیزی که در عالم‌ست. با آن به چهره‌ی بی‌روح، جان می‌بخشیم. ماهیچه‌ی لبخند را دوست دارم. نامش«ماهیچه‌ی زایده‌ای‌» است. عضله‌ای که به لب‌ها و ناحیه اطراف دهان وصل است و مسبب خنده‌ی‌مان می‌شود.

اگر لبخند نبود جهانی داشتیم که:
۱.ارتباط در آن کم بود.
۲. تنش و سوء تفاهم در آن زیاد بود.
۳. استرس و اضطراب روبه افزایش بود.

دانستن این‌که لبخندها انواع مختلفی دارند هم خالی از لطف نیست.

۱. لبخند واقعی «دوتی»: شامل انقباض عضلات دور چشم است و نشان‌دهنده شادی واقعی است.


۲. لبخند اجتماعی: لبخندی ملایم و بدون انقباض در چشم‌ها که معمولاً در موقعیت‌های اجتماعی استفاده می‌شود.


۳. لبخند عصبی: لبخندی که به دلیل اضطراب یا ناراحتی به وجود می‌آید و ممکن است مصنوعی به نظر برسد.


۴. لبخند تحقیرآمیز: نشان‌دهنده تمسخر یا بی‌احترامی است و معمولاً فقط یک طرف دهان را می‌کشاند.


۵. لبخند عاشقانه: لبخندی عاطفی که نشان‌دهنده علاقه و محبت است.

حتمن در مراحل مختلف زندگی این لبخندها را امتحان کرده‌ایم. کتاب«کمال تعجب» از عمران‌صلاحی، یکی از آن کتاب‌هاست که ماهیچه‌ی لبخندت را فعال می‌کند.

داستانک‌های کوتاهی که به شکل خاطره‌ای شیرین بیان می‌شود. آن هم از زبان آنهایی که می‌شناسیم.

سلمانی
پرویز شاپور می‌گفت:«سلمانی محل، درست وسط خیابان با من احوالپرسی می‌کند. او می‌خاهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون ۴۰ سال است، سلمانی نرفته‌ام و بازارش را کساد کرده‌ام.»

شوید پلو
و باز پرویز شاپور می‌گفت: «به رستورانی رفته بودم، پیشخدمت را صدا زدم و گفتم:«من که شوید پلو نخاسته بودم، چرا برایم شوید پلو آورده‌اید؟»

پیشخدمت گفت: «قربان این شوید پلو نیست. موهای سبیل خودتان است که توی برنج افتاده.»

پیر و جوان

احمدرضا احمدی می‌گفت: « وقتی که ما جوان بودیم، پیرها را تحویل می‌گرفتند، حالا که ما پا به سن گذاشتیم، جوان‌ها را تحویل می‌گیرند، پس کی نوبت ما می‌رسد؟»

گل‌ها و گربه‌ها

بیژن جلالی می‌گفت: «از وقتی که به من گفته‌اند استاد به ضرر گل‌ها و گربه‌هایم تمام شده است.
گل‌ها تشنه و گربه‌ها گرسنه مانده‌اند، چون با خودم می‌گویم استاد که نباید به گل‌ها آب و به گربه‌ها غذا بدهد.»

✍️گلی‌موعودی
#شعرفروغ‌فرخزاد
#یادداشت_روزانه
برای جهان نامه‌ای نوشتم
با این مضمون

سوختنِ خورشید
سوختن زخم
سوختن درخت
سوختن غذا
سوختنِ دل

و جهان در دو کلمه پاسخ داد.
سوختنِ معنا

بهار رهادوست
تمرین نوشتن با شما

گفتن از کلیات

نشان دادن جزئیات

گفتن: او خنده‌رو بود.

نشان‌دادن: چشمانش می‌خندید، حرف‌های شیرین می‌زد، گوشه‌ی چشمش جمع می‌شد.

گفتن: او بی‌شعور بود.

نشان دادن:

شما این گزینه را کامل کنید.

این تمرین می‌تواند به ما کمک کند، که بهتر از جزئیات بنویسیم.

تمرین نوشتن عفت عزیزم

گفتن: او بیشعور بود.
نشان دادن: سخنانش توهین آمیز بود. وقاحت از زبانش می‌بارید. چشمانش بی‌ادبی را فریاد می‌کشید.

تمرین نوشتن شهرزاد نازنین


گفتن: او بی‌شعور بود‌.
نشان دادن: بدون توجه به جمعی که در آن بود چشمانش را می‌بست و دهانش را باز می‌کرد‌.‌ به بهانه‌ی شوخ‌طبعی ادب را سَر می‌برید.

تمرین نوشتن میترای عزیزم

گفتن: او بی‌شعور بود.
نشان دادن: گوشه‌ی لبش همیشه یک پوزخند زننده داشت و نگاهی سرد و خالی به دیگران می‌دوخت، گویی هیچ‌کس برایش اهمیت نداشت. مدام اخم می‌کرد، انگار از همه چیز این دنیا بیزار بود.

هر بار که چیزی از او می‌خواستند، با بی‌حوصلگی شانه‌هایش را بالا می‌انداخت و در میان صحبت‌های دیگران، به راحتی حرفشان را قطع می‌کرد تا درباره موفقیت‌های پوشالی خود سخن بگوید. او طوری رفتار می‌کرد که هیچ‌کس در حضورش احساس ارزشمندی نمی‌کرد.

تمرین نوشتن فاطمه‌ی مهربونم

گفتن: او بی‌شعور بود.
نشان دادن: نسبت به افراد بهتر از خود غضب داشت و آتش حسادت در چشمانش شعله ور بود. با آزار کلامی روح اطرافیانش را می‌خراشید.
عاشق مجادله بود و می‌خواست همیشه پیروز میدان باشد. همه را کوچک می‌دید و خود را بزرگ.

#تمرین_نوشتن
آفوریسم، زندگی در چند جمله‌

«خدایا خدایا، چه‌قدر انسان ناقص است، چه‌قدر ناشی و بی‌تجربه است، هرگز زندگی را در نیافته، و این که چگونه باید آن پرتقال به خصوص را پوست بکَند.»

گزین‌گویه‌های جالب و خاندنی‌ای دارد «ویرجینیاوولف» در کتابش. جمله‌های کوتاهی که مفهومی عمیق دارند و خودشان یک زندگی‌اند.

«آفوریسم» به جمله یا بیان کوتاه و دقیق گفته می‌شود‌. ویژگی این جمله‌ها در این است که خلاصه و مختصر هستند. مفاهیمی عمیق در دل آن‌ها وجود دارد و آدم‌های معروفی آن‌ها را بیان کرده‌اند.

این گزینه‌گویه‌ها تاریخچه‌ی بسیار طولانی دارند.که به دوران باستان برمی‌گردد. اولین نمونه آفوریسم را در حدود ۵۰۰ سال پیش از میلاد از فیلسوفانی چون هراکلیتوس و سقراط ثبت شده است.

از آن زمان تاکنون این فرم نوشتن در آثار بسیاری از نویسندگان آمده، از جمله افلاطون، فرانسیس بیکن، نیچه.

این گزینه‌گویه‌ها در بیشتر فرهنگ‌ها به عنوان ابزار بیانی وجود داشته است.

آفوریسم‌ها می‌توانند شامل:

۱. حکمت‌های فلسفه

۲. نکات اخلاقی

۳. نظرات اجتماعی

۴. بیان‌های زیبا در مورد زندگی و عشق باشند.

البته این جمله‌ها معمولن به صورت فردی و بر اساس تجربیات و دیدگاه‌های شخصی شکل می‌گیرند که می‌تواند تعداد آن بسته به خلاقیت متفاوت هم باشد.

گاهی وقت‌ها ما هم می‌توانیم از تجربه‌ی زندگی‌مان جمله‌های آفوریسمی بنویسیم، که نوشتنش خالی از لطف نیست. امتحان کنید.

چند گزین‌گویه از ویرجینیاوولف

«چیز عجیب در مورد زندگی این است که اگر چه طبیعت آن باید طی هزاران سال برای هرکسی آشکار شده باشد، هیچ‌کس هیچ محاسبه‌ی درستی از آن به جا نگذاشته.»

«وقتی خودمان را نمی‌شناسیم، چه‌طور می‌توانیم دیگران را بشناسیم.»

«هیتلرها پروده‌ی بردگان هستند.»

✍️گلی‌موعودی
#یادداشت_روزانه
داستانک‌های عکس‌باشی

بید مجنون سربه زیر بود

اما چشمانش

عکس آسمان را نشان می‌داد

باد که می‌آمد

او لو می‌رفت.

✍️گلی‌موعودی
📸گلی‌موعودی
#تمرین_شعر
تمرین نوشتن با شما

منم و...

منم و این همه کتاب خوب.

منم و این آشپزخانه‌ی شلوغ.


شما ادامه دهید.

تمرین نوشتن فاطمه‌ی عزیزم


منم و این همه موسیقی زیبا.
منم و این بلبل خوش آواز.
منم و این درخت کهنسال.
منم و این غنچه‌ی نوشکفته.
منم و این خیابان پر از برگ‌های زرد.
منم و این آسمان آبی فیروزه‌ای.
منم و این همه کتاب‌های نخوانده.
منم و این همه کلمات دست نخورده .
منم و این دفتر یادداشت قدیمی که رویش را لایه‌ای خاک گرفته.
منم و این فنجان قهوه‌ی سرد.

تمرین نوشتن بانو نصر

من و این‌ همه ناملایمتی دنیا.
من و این‌ همه ظرف نشسته.
من و این‌ همه راه نرفته.
من و این‌ همه کتاب نخوانده.
من و این‌ همه حرف نگفته.
من و این‌ همه دوست ندیده.
من و این‌ همه کلمه‌های زیبا.
من و این‌ همه دفتر خالی.
من و این‌ همه پارچه ندوخته.
من و این‌ همه‌ خاطره‌بازی.
من و این‌ همه داستانک ننوشته.
من و این‌همه کاریکلماتور ننوشته.
من و این‌ هوای بارانی.
من و این پیاده‌روی طولانی.
من و این‌ خانه‌ی رویایی.

تمرین نوشتن حدیث جانم

منم و این همه شعر.
منم و این همه کتابِ عاشق.
منم و دخترک قصه‌ها.
منم و این صدای موسیقی.
منم و این جاده‌ی بی‌انتها.
منم و این صدای خوشبختی.
منم و داستانِ ماهیگیر.
منم و توسعه‌ی فردی.
منم و نویسندگی.
منم و پسرِ پرشورِ خانه.
منم و یار و عاشقی‌ها.

تمرین نوشتن سانیای عزیز

منم و روزهای بارانی.
منم و آسمان طوفانی.
منم و دلتنگی ایام جوانی.
منم و حسرت یه سفر تنهایی.

تمرین نوشتن لیلای عزیز

منم و روزهای گذشته دیروز.
منم و  خاطرات سالهای گذشته.
منم و حسرت دنیای بچگی هام.
منم و دنیای پر استرس و گنگ فردا.
منم و دغدغه‌های جور واجور.
منم و تحمل همه دغدغه‌ها و نگرانی‌ها.
منم و تحمل و تحمل و تحمل.


#تمرین_نوشتن
Audio
کتاب آرامش
مت هیگ
تو می‌دانی وطنت کجاست

نه در غربت دلم شاد‌ست نه روی در وطن دارم، زبانزد مادر بود وقتی دلش از دوست یا آشنایی می‌گرفت. نمی‌دانم این شعر را چگونه تعبیر می‌کرد و چطور جهان را می‌نگریست که این‌گونه می‌گفت.

برایم جالب‌ست که وقتی با سال‌داری همکلام می‌شوی، چه آنکه سواد خاندن و نوشتن ندارد و چه آنکه دارد. با گنجینه‌ای از ضربلمثلها و شعرها و زبانزدها آشنا می‌شوی.

آنها کتاب‌های زنده‌ای هستند که کلی برایمان درس دارند. کافی‌ست که کمی به آن‌ها دل بدهیم.

خاندن کتاب«چراغ آخر» صادق چوبک مرا یاد حرف مادر انداخت.

قسمتی از کتاب:
صادق چوبک در شهر امریکا به پایان رسید.«منیرو روانی پور» در سوگ او می‌نویسد: «در شهر سیاتل امریکا، یک نوع ماهی غریبی هست به نام سالمن که اندک زمانی بعد از تولد، به اقیانوس می‌رود تا زندگی کند و چند ماهی پیش از مرگ به زادگاه خود بر می‌گردد، بر می‌گردد تا همان جا که به دنیا آمده بود، بمیرد.

حالا می‌توانم بگویم که صادق چوبک در آخرین لحظات زندگی، چطور با بهت و حیرت نگاه کرده و پیش از این که خورشید زادگاهش را ببیند، از نفس افتاده.

به یاد جمله‌ی آخر او می‌افتم، در ثانیه‌های آخر زندگی‌اش: «تو فکر می‌کنی من این جا می‌میرم؟ این جا توی این غربت؟»

«راستی چرا چوبک وصیت کرد که جسدش را بسوزانند و خاکسترش را به آب دهند؟ من می‌دانم. او نمی‌خاست مرده‌اش در غربتی که او را پیش از مرگ کشته بود، به خاک سپرده شود.

اقیانوس‌های جهان با هم مرتبط هستند. شاید اندیشیده بود که آب، ذره‌ای از خاکسترش را به سواحل خلیج فارس می‌رساند تا آخرین بوسه‌ی او بر خاک وطنش باشد.»

مادر راست می‌گفت: «نه در غربت دلم شادست نه روی در وطن دارم.»

این وطن کجاست که عده‌ای از او فراریند و تعدادی به خاکش آرزومند؟ این وطن کجاست که همیشه در بود و نبودش از او به دلتنگی یاد می‌کنی؟

کتاب چراغ آخر مجموعه داستان‌هایی‌ست که به زبان و لحن خودمانی و زیبای صادق چوبک نگاشته شده است.

در یکی از داستان کوتاه به نام «بچه گربه‌ای که چشمانش باز نشده بود.»

نویسنده ماجرای بچه‌ گربه‌ای را می‌‌نویسد که در سوراخ تیر چراغ برق گیر افتاده و پسری قصد در آوردن آن را دارد.

در کنار تیر چراغ برق مردی ایستاده که به هیچ  وجه حاضر نیست به آن پسر کمک کند که آن بچه گربه را نجات دهد.

درگیری و کتک کاری آنها بر سر گربه و آمدن مادر گربه و رفتن به داخل سوراخ چراغ برق و ساکت شدن بچه گربه پایان خوش داستان بود که نویسنده به زیبایی آن را نوشته‌است.

داستان کوتاه‌های این کتاب در عین سادگی  بسیار خوب و خاندنی هستند.

✍️گلی‌موعودی
#یادداشت_روزانه
داستانک‌های عکاس‌باشی

باد به گیسوانش

آویزان می‌شد

تا به آسمان برود

بید اما

مجنونِ زمین بود.


✍️گلی‌موعودی
📸گلی‌موعودی
#تمرین_شعر
خودت را گوش کن

چند وقتی‌ست که معده رفاقتش را با من به هم زده، هر کاری می‌کنم، سازش کوک نمی‌شود و با من آشتی نمی‌کند.

*با یک چشم به خودت نگاه کن و با چشم دیگر به خودت گوش بده.

همیشه عادت داشتم، که به خودم گوش بدهم، شب‌ها موقع خاب مدیتیشن کنم و بفهمم که در درونم چه خبر است، ولی مدتی‌ست که این کار را فراموش کردم. گاهی وقت‌ها دردها می‌آیند به سراغت تا به تو یادآوری کنند، که زندگی و اتفاقات زندگی آنقدرها که تو جدی‌اش می‌گیری، جدی نیستند.

باید سلامتی و شادابی باشند، که تو در هر مسیری که دوست داری حرکت کنی، نه شتاب خوب‌ست و نه چشم‌وهمچشمی. تنها باید با یک چشم به خودت گوش کنی و با یک چشمت خودت را بنگری، تا بتوانی آرامش واقعی‌ را در وجودت بنشانی. هیچ چیزی در دنیا به اندازه‌ی سلامتی ارزشمند نیست.

✍️گلی‌موعودی
*اوژن یونسکو
#یادداشت_شب
گل و میوه

آنگه که یاس‌های مست عشق را

به پای تو می‌ریزم

و تو سیب سرخ دوستی را

به دست من می‌دهی

فرشتۀ فاصله نجوا می‌کند

هرگز کسی

از هیچ گلدرخت یاسی

سیبی نچیده است

بهار رهادوست

#شعردوستی
با شعر روحت تازه می‌شود

ای دل، تو در محبت بی‌خبر نمانی
عشق لیلی به جان من زنده مانی

عشق تو چون زلف تو در دل پیچیده
هر لحظه، سینه‌ام ز شوق تو بیداری

شعر، موسیقی ادبیات است. انگار با این آهنگ‌ست که تو به عمق کلمه‌ها می‌رسی، با آن‌ها می‌رقصی و به سمت آسمان اوج می‌گیری.

شعرها را با وزن می‌سرودند تا به آن موسیقی و ریتم ببخشند. وزن و قافیه‌ی شعر باعث می‌شد که حفظ شعر در ذهن بهتر انجام می‌شد و انتقالش به نسل بعد راحت‌تر بود.

حالا اما فرق کرده، شعرهای مختلفی می‌سرایند. کلمه‌های رقصانی که با خاندنش به وجد می‌آیی.

پنجشنبه‌ای دیگر و چکامه‌ای نو.

تاریخ شعر عاشقانه به قرن دوازدهم برمی‌گردد، شعرهایی به نام«گیتا گوویندا» اثر جاتی داس، که به عشق رادها و کریشنا می‌پردازد. این اثر به زبان سانسکریت نوشته‌ شده بود. که البته نمونه‌هایش از بین رفته‌است، اما تاثیر عمیقی بر ادبیات و هنر هند گذاشته است.

شعرهای عاشقانه همیشه به خاطر ابراز احساسات بهتر سروده می‌شدند. شعر‌ها تجربه‌ی انسانی را زیباتر منتقل می‌کردند و
شاعرها با کلمه‌هایشان زیبایی‌شناسی را به ارمغان می‌آوردند و با جلب توجه، این عواطف قوی را برمی‌انگیختند. با شعرهای عاشقانه نمادهایی از فرهنگ هم برای مردم معلوم می‌شد.

شاعرهایی مانند حافظ، سعدی، نظامی گنجوی در ایران و پتراک و ویلیام شکسپیر در غرب عاشقانه‌های محبوبی دارند.

یکی از شعرهای شکسپیر به نام سونات ۱۸

آیا تو را با یک روز تابستانی مقایسه کنم؟

تو زیباتر و ملایم‌تر از آنی‌.

بادهای خشن جوانه‌های محبوب مه را می‌لرزاند.

و تابستان خیلی زود به پایان می‌رسد، گاه چنان داغ است که خورشید در آسمان می‌درخشد، و رنگ طلایی‌اش گاهی کمرنگ می‌شود.

و هر زیبایی که زیباست، گاهی رو به زوال می‌رود، بر حسب شانس یا دگرگونی طبیعت.

اما تابستان ابدی تو هرگز نمی‌پوسد و هرگز زیبایی که تو داری را از دست نمی‌دهد.

و مرگ هم نمی‌تواند ادعا کند که تو در سایه‌اش سرگردانی.

زمانی که تو در این خطوط ابدی رشد می‌کنی.

تا زمانی که مردان بتوانند نفس بکشند یا چشم‌ها ببینند، این شعر زنده خواهد ماند و تو را زنده نگه می‌دارد.

✍️گلی‌موعودی
#شعرنظامی‌گنجوی
#یادداشت_روزانه
تمرین نوشتن با شما

رابطه‌سازی

میز، گلدان، لیوان، کتاب

متن کوتاه یا داستانکی بنویسید که در آن از کلمه‌های بالا استفاده شده.

تمرین نوشتن عفت عزیزم

گلدان را از آبی زلال سیراب می‌کنی. رومیزی گلدار را را بر میز می‌گسترانی. یک لیوان چای دارچین می‌ریزی و به پیشواز کتاب می‌روی. چند جرعه می‌نوشی و در میان واژه‌ها غرق می‌شوی.

تمرین نوشتن بانو نصر عزیز

واژه‌های آفتابی

عینکم را روی میز، کنار گلدان گذاشتم. دستم به لیوان آبی که در نزدیکی آن بود، خورد و آبش روی کتاب ریخت. سریع کتاب را برداشتم. واژه‌ها از ترس به هول‌وولا افتادند. رنگ به چهره نداشتند. همینطور حرفهایشان محو می‌شد که ناگهان خورشید خانم آفتابی شد.
واژه‌ها را به خورشید سپردم. حرفها با دیدن خورشید از هولا و ولا افتادند و سرجایشان نشستند. کم‌کم واژه‌ها آفتابی شدند.

تمرین نوشتن فاطمه‌ی حیدری نازنین


رومیزی ترمه‌ی آبی را روی میز چوبی پهن می‌کنم. شاخه‌ی رز صورتی را در گلدان می‌گذارم و کمی به او آب می‌دهم تا احساس تشنگی نکند.

کتاب شعر سهراب سپهری را می‌گشایم. سفری را به کوچه باغ‌های شعر کاشان آغاز می‌کنم. پنجره‌ی کوچک اتاقم نیمه باز است. نسیم سرد پاییزی بی‌اجازه وارد می‌شود و هوای اتاق را دگرگون می‌کند. لرزه بر جانم می‌افتد.

واژه‌ها در خود مُچاله می‌شوند و نور آفتاب طلب می‌کنند. لیوان چای را که با نبات زعفرانی شیرین کرده‌ام برداشته و سر می‌کشم. از پشت پنجره سیب سرخ زندگی روی درخت به من چشمک می‌زند.

#تمرین_نوشتن
Audio
کتاب آرامش
مت هیگ
می‌خاهم نامه‌ات را بخانم، اجازه می‌دهی


جانا به غریبستان چندین به چه می‌مانی

بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی

صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم

یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خانی

۱۷۵۰ سال قبل از میلاد مسیح فردی به نام «نانی» در نامه‌ای نقش بسته روی کتیبه‌ی گلی با فردی به نام «ای آ نصیر» شکایت کرد، ارزش و درجه مسی که در بازار توسط یکی از تاجران شهر فروخته شده، ایراد دارد.

این اولین نامه کشف شده است که در تاریخ ثبت شده.

پاکتی چهار گوش که کنارش تمبری چشمک می‌زند. با شور و ذوق می‌گشاییش تا اسرار مگوی را برایت بگوید. گاهی وقت‌ها دوست داری که آن نوشته را چندین بار بخانی.

نمی‌دانم آن‌هایی که بعد پایانشان، نامه‌های‌شان کتاب می‌شوند و ما می‌خانیم، دوست دارند یا نه؟ هر چه هست متن‌هایی‌ست که از یک احساس صاف و یک‌رنگ نوشته می‌شود.

در«کتاب مرتضی کیوان» به قلم شاهرخ مسکوب، نامه‌هایی نگاشته شده که خاندنی‌ست. یکی از آن نامه‌ها، نامه‌ی مرتضی کیوان‌ست به همسرش پوراندخت سلطانی:

«با نامه‌ات خابیدم. مثل یک مومن دعای شبم را خاندم و خابیدم. اما ناگهان حرف‌هایم بر استخر ذهنم فواره زد. حیفم آمد از ریژش این فواره تنها بلرزم.

دل من کوهساری است. چه باران‌های تند بر آن باریده. چه آفتاب‌های سوزانی بر آن تابیده. غرش رعد شنیده و تکان نخورده. وزش نسیم حس کرده و لرزیده.

لاله‌ها بر آن دمیده، خارها بر آن خلیده، هزاران خاطره آن را پوشانده. ظلم‌ها دیده. تلخی‌ها چشیده. زهر جدایی‌ها و بی‌اعتنایی‌ها مکیده.

دیده است که چگونه گاهی احترام همه‌ی صمیمیت‌ها و انس‌ها و یگانگی‌ها در پای یک حرف، یک نگاه، یک خنده‌ی سرگرم کننده به خاک فراموشی انداخته شده.

دیده است که با محبت چگونه به سادگی و زیرکی بازی شده. دیده است با چه بی‌خیالی و آسانی گاه دریایی از نشاط و عشق به خوشامدگویی بخشیده شده. و همان دم از یک قطره‌ی محبت به یگانه‌ترین رفیق مضایقه شده.»

«همیشه خاهم گفت که هر عشقی در دلم جوانه بزند سرانجام به سوی تو بازخاهم گشت.»

«عزیز من تو که سوال‌ها را می‌دانی، اما تشنه‌ی سوال هستی جوابم را بده اینه یکی از دردهای من، یکی از سوال‌های من. آیا هنوز هم خیال می‌کنی این شجاعت را داری که دست مرا بگیری و بقیه‌ی راه زندگی‌مان را با هم برویم و نگذاری که من خسته شوم یعنی خودت خسته نشوی؟ پوری جان صدای اعتمادم را می‌شنوم با هم گوش کنیم: زندگی ما را می‌طلبد.»

شاید دیدن و لمس ابراز احساسات در این نامه‌ها باعث شده، که آنقدر به خاندن این جور نامه علاقه داریم. انگار خودمان را در این نامه می‌بینیم.

آیا تاکنون کسی چنین نامه‌ی زیبایی را برایتان نوشته؟ اگر نوشته خوش به حالتان.

✍️گلی‌موعودی
#مولانا
#یادداشت_روزانه
More