فرحنامه | فرح صداقت

Channel
Logo of the Telegram channel فرحنامه | فرح صداقت
@Farah_SedaghatPromote
126
subscribers
29
photos
3
videos
10
links
شعر کوتاه امروز✍️

رو به نور سفر میکنم
در ظلمات این شب دهشتناک
تو کجای این نوری
تو را در رویا نمی بینم


(ازتمرینات روزانه شعر های چند سطری کلاس دوره شعر شاهین کلانتری)
چالش نوشتن در مدرسه نویسندگی:



سلام دوستان
درمدرسه نویسندگی مدتیست گوش هستم و می نویسم از تابستان پارسال و با وبینارهای صبح زود شاهین کلانتری نوشتن های من شروع شد. البته که همیشه من می نوشتم ولی سعی کردم با برنامه های خلاقانه شاهین کلانتری در تلگرام مدرسه نویسندگی همراه باشم. مدتی با نا بسامانی اینترنت دست و پنجه نرم کردم. تا امیرحسن یک اینترنت سالانه نامحدود گرفت . وصل شدم به بیکران فضای مجازی روز در کشور و جهان، البته خوشبختانه برای وبینار ها احتیاجی به فیلترشکن و «وی پی ان» نبود . ولی برای آگاه شدن از مطالب ارزشمند شاهین کلانتری باید فیلترشکن می داشتم تا از تلگرام مدرسه نویسندگی آگاه شوم، که داشتم.
تمام وبینارهای پاییز و زمستون را بدون غیبت شرکت کردم .یکی دو روز هم که
عصر جایی دعوت بودم در همان مکان در وبینار شرکت کردم. یادم یک روز در خونه دوستم با اینترنت همراه وصل شدم . آن روز در مورد نوشتن نامه مطالب زیبایی گفتند. خیلی خوشم آمد . دوستانم هم گفتند چه انگیزه جالبی برای نوشتن نامه نگاری هست .از آن روز به بعد نامه به پسرم علی را بطور جدی از سر گرفتم. قبلن خطاب بهش درد ‌دل می کردم ولی با این روش خیلی راحت و روان همه چیز را با او که سفر کرده مطرح کردم و خیلی هم تخلیه هیجانی احساسی خوبی برای من شد .الحمدالله
در ماه پایانی سال ۱۴۰۱ در مدرسه نویسندگی نردبان نویسندگی مطرح شد .نردبانی با ده پله ، هر ده دقیقه نوشتن یک پله را بالا می روی تا ده پله،رویهم صد دقیقه آزاد و رها می نویسی.
در واقع آرم و بدون استرس و تنش ده دقیقه می نویسی بعد میری سراغ فعالیت ها روزانه ات . حالا این نوشتن می تونه سه صفحه از صفحات صبحگاهی باشد و یا رونویسی از کتابی که متنش را دوس داری و یا دلنوشته ای می نویسی .و یا نامه نگاری ،قصار شکنی ،انافورا ،داستانک ،

۱)ده دقیقه خاطره نویسی
۲) صفحات صبحگاهی
۳) رونویسی از کتابی
۴)انافورا نوشتن
۵) روزانه نویسی
۶) قصار شکافی
۷)
۸)
۹)
۱۰)
وبه این ترتیب یک چالش یک ماهه شروع شد .
که الحمدالله بخیر و سلامت این صد دقیقه نوشتن با انواع و اقسام نوشتن
تمام شد .و من پیروز میدان نردبان نوردی شدم
با رتبه ۵ موفق به کسب هدیه از طرف مدرسه نویسندگی شدم .
الحمدالله الله و بسیار شکر الهی.✍️
از آخر ماه خرداد دومین دوره چالش نویسندگی آغاز شد . و من برای اینکه نوشتن عادتم بشود باز در این چالش شرکت کردم .
بسم الله خدایا به امید تو ✍️

دلم می خواهد بنویسم و بنویسم
قلم را از کاغذ بر ندارم
تا وقتی اکسیژن هست و
نفس می کشم بنویسم و بنویسم

دلم می خواهد کاغذ سفید تا ابد تمام نشه
خودکار اصلن احتیاج به جوهر و مرکب نداشته باشه
مدام بنویسم و بنویسم
نوشتن حد نداره
مرز نداره
بی انتهاست
فقط باید اراده کنی
از همه و همه چیز بنویسی
این نوشتن حد نداره
این نوشتن زندگیست
این نوشتن عین زندگیست.

۱۴۰۲/۴/۳
(از روزانه نویسی های فرح )
«چالش نردبان نویسندگی»


سلام و شبتون پر خیر و برکت الهی ☘️☘️☘️
#چالش نردبان نویسندگی روزنهم به شب رسید
✍️✍️✍️

دوستان خدا قوت

امروز فیزیوتراپی بودم خانمی که زیبا و جوان بود منو بلافاصله یاد صبا جان انداخت گفت که تو با این زانو ها چه کردی؟ که همه تاندون ها و روباطها یش پاره پاره و ریش ریش شدند و غضروف ها زانو ها تحلیل رفته آند ؟
گفتم البته که من ورزش خیلی کردم
بعد گفتم خونه ام طبقه دوم هست و بدون آسانسور

وهمه اینها به یک طرف
یک چالش یکماه نردبون نوردی داشتم که الحمدالله با موفقیت به پایان بردم و الان چالش دور دوم نردبون نوردی را یک سومش را گذروندم

گفت وایسا
بسه دیگه
چه خبره
چقدر پله 😄
یک کم آروم بگیر

الحمدالله فعلا نشسته باید
پله های نردبونم را طی کنم
باید به فکر آسانسور نویسندگی باشم آن شالله

شبتون خوش و معطر به عطر الهی 🌺
فرح صداقت
۱۴۰۲/۴/۵


(از روزانه نویسی دوسال پیش فرح در مدرسه نویسندگی)
اکسیر ظلم

سخت‌ترین مواجهه‌ی این روزهایم، روبه‌رو شدن با ظالم درونم بوده است. اغلب ما همه عمر می‌پنداریم که از خطا پاک و منزّهیم. اطرافیان ستم زیادی به ما روا داشته‌اند و آرزو می‌کنیم که نتایج اعمالشان را ببینند. می‌بخشیم اما فراموش نمی‌کنیم.

اما اگر صادقانه به خود بنگریم، بر ما آشکار می‌شود که چه بسیار است آسیب‌ها و زخم‌هایی که از ما بر دیگری وارد شده است. خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه‌. آنها وجود دارند و گویا و روشن‌اند؛ فقط ما نمی‌خواهیم ببینیم‌شان چون بقا و یکپارچگی روان ما را به خطر می‌اندازند.

من در رنجم و عذاب زیادی به دوش می‌کشم.‌ با خود می‌اندیشم که آیا این رنج عقوبت ظلمی است که به دیگری روا داشته‌ام؟ پس از مواجه شدن با آسیبی که به غیر وارد کرده‌ام، سوالم این بود که چگونه این خطا و گناه را جبران کنم؟ آیا اصولا تاوانی برایش هست؟

نمی‌دانم تجربه‌ی این حس را داشته‌اید یا نه. اینکه وجودتان را سرشار از گناه و خطا ببینید و سرگردان دنبال راهی برای شستشوی این ناپاکی باشید. اما هر چه بیشتر جستجو می‌کنید کمتر می‌یابید.‌ چه اکسیری است که خطای ما را تطهیر کند و نقطه‌های تاریک ما را پاک کند؟


پ.ن. اکسیر، در لغت به معنای اصلاح‌کننده است. در اصطلاح، به ماده یا ترکیبی جادویی گفته می‌شود که خواص شفابخش، جاودانگی یا قدرت‌بخشی دارد.

نسیبه صرّامی
https://t.center/nasibehsarr
«تیتر زندگیت»

اگر از زندگیت تا به امروز یک کتاب می نوشتی،تیترش چه بود؟
اسم کتاب زندگیت را چه می گذاشتی؟
کتاب شما در چه ژانری بود؟یعنی در چه تیپی و دسته ای قرار میگرفت؟

ژانرهای داستانی و غیر داستانی
در ادبیات جهان مطرح شده است.

ژانر داستانی اینگونه اند:
فانتزی
علمی_تخیلی
ماجراجویی
عاشقانه
جنایی
هیجانی، معمایی( کاراگاهی)
تاریخی
وحشت
کمدی
شاید هم در ژانر های غیر داستانی کتاب زندگیت قرار می گرفت. مثل:
خاطره نویسی
زندگینامه
انگیزشی و موفقیت
آشپزی
خود یاری ( مثل کتاب رهایی از یک اعتیاد)
هنر
سلامت
آموزشی و کمک آموزشی
مذهبی و معنوی
سیاسی
علوم اجتماعی
اقتصاد
روان شناسی
حقوق و فلسفه
مدیریت ‌کسب و کار
خانواده و روابط انسانی
سفر و سفرنامه

اول شخص می نوشتی؟
یا سوم شخص
یعنی می نوشتی:
من به مدرسه رفتم.
یا
فرح به مدرسه رفت.
کدام را ادامه می دادی؟


(روزانه نویسی فرح)
میان هیاهوی واپسین روزهای آخر شهریور
و رسیدن عصرها خنک مهر

چشم دوخته‌ام
به رد پایت در خاطره‌‌ هایم


(تمرین نوشتن شعرهای کوتاه در حد ۳تا۴سطر از کلاس های دوره شعر استاد شاهین کلانتری)
«ضرب المثل های از سوره حمد»

حمد و سوره را درست کردن:

رسمى است قدیمى به معناى قرائت حمد و سوره را به طور صحیح یادگرفتن. منشأ پیدایش این رسم، حساسیت متدینان به صحّت نمازهایشان است. معمولاً متدینان کم سواد، حمد و سوره نماز خود را نزد فردى با سواد یا روحانى مسجد محل مى‌خوانند تا به درست خواندن و صحیح بودن نماز خود، اطمینان یابند. نمونه‌اى از کاربرد این تعبیر در فرهنگ مردم به صورت ضرب المثل چنین است:
بعضی افراد انقدر در کار شک می کنند که بهشان می‌گویندمگه کار خیلی مهمی انجام می دهی و یا مگر “حمد و سوره درست میکنی”.»

«الحمدلله»
«الحمدلله رب العالمین» به معناى «خدا را شکر» معمولاً در پاسخ از احوالپرسى و در مقام تشکر از کسى که احوالپرسى مى کند، گفته مى شود. گاهى اوقات نیز در شکرگزارى از خداوند گفته مى شود، مانند:
«باز الحمدلله، به سلامت آمدی، جاى شکرش باقى است».


(از جست و جو در گوگل روزانه نویسی فرح)
۱۴۰۳/۷/۷
_______________
«چهل قاعده شمس تبریزی»
قاعده ۱۴)


به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو.
بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو.
نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود.
از کجا معلوم زیر زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد.
«باجی جان و شعر هایش»

مادر پدرم را همه به باجی جان می شناختند. خیلی قدیما در شهر گرگان برادرانش که جز اعیان و اشراف شهر بودند، جلسات مثنوی خوانی داشتند.

مادربزرگم، باجی جان از نواده های قاجار بود. در عقدنامه اش اسم اورا چنین نوشته اند:
«…علیا مخدره معظمه خدیجه خانم صبیه مرضیه مرحمت مآب خلدایاب حسین خان اقا ابن مرحوم آقای مصطفی آقای قاجار طلب سراهما…»

پدر بزرگ پدریم به علت های سفر های متعدد به آستانه اشرفیه و رشت، برای تجارت، در آنجا زن دوم اختیار کرد.‌ بعدها او را به گرگان در خانه بسیار بزرگش آورد. این خانه دوحیاط بزرگ دارد، حیاط بیرونی و حیاط اندرونی.با اتاق های متعددی، حمام، تنور در حیاط خانه و اصطبل برای استراحت اسب ها. بعد ها عموهایم اصطبل را تبدیل به پارکینگ کردند. و الان جزءخانه های وقفی و مانند خانه های میراث فرهنگیست .

کم‌کم باجی جان، مادر بزرگم از خونه و زندگی‌اش برای دور بودن از هوویش به خانه‌های برادرانش پناه برد. همه او را دوست داشتند. او ذوق و قریحه شاعری داشت. بیت یا دوبیتی های سبک اشعار مولانا می‌سرود. بذله گو و طناز بود. اشعارش طنز تلخی داشت. بیشتر خطابش به هوویش بود. نوعی “شعر درمانی” را برای مرهم رنج هایش ناخودآگاه می سرایید. مادرم چند بینی از مولانا را که او تکرار می‌کرد، به یاددارد. داستان هایی که از او نقل میکنند همه اش داستان‌های مثنوی بود. من این را وفتی در دوران کرونا در حصر خانگی (قرنطینه) بودیم ،‌با مطالعه دفتر اول و دوم و سوم دریافتم. او اشعار را بجا و در موفقیت ها مناسب بصورت ضرب المثل می گفت.
«جابجا ک نعبد و جابجا ک نستعین» این ضرب المثل را مادرم از او همیشه نقل می‌کرد.

او به لهجه مازندرانی برای هوویش چنین می گفت:
(یار پاشنه ترکیده از ما چه چیزها طلبیده
… گندوکش واجبی از تهران طلبیده )

پدر اقاجونم تاجر آذوقه مثل چای و حبوبات و برنج بود. از آستانه اشرفیه چای و دیگر اقلام را می خریده و از طریق رشت به (استر آباد )گرگان کنونی از شهرهای استان گلستان، برای فروش می آورد. در این رفت و آمدها از دختر خوشگل و تپل و مپل چشم آبی رشتی خوشش می اید و او را به عقد خود در می آورد و به گرگان می آورد. البته گویا این دختر چشم آبی از تبار روس بوده، پدر بزرگم وقتی زن دوم را می‌گیرد، زن اول (باجی جان )را در تنگنا می گذارد.

گویا برادر های باجی جان حمایت های لازم را برای خواهرشان میکنند. دایی های پدرم فرهیخته بودند و همیشه جلسات شعر و شاعری و مثنوی خوانی داشتند. پدر بزرگم نمی توانست زیاد باجی جان را آزار بدهد چون برادران فرهیخته اش او را حمایت می کردند. باجی جان با رفتن به جلسات شعر و مولودی خوانی و مولانا خوانی خودش را مشغول می‌کرد. در واقع یکنوع به اصطلاح روان شناسان جدید “تخلیه هیجانی” میکرده است.

(از خاطرات مادر بزرگ فرح)

۱۴۰۳/۴/۱
_________
پی نوشت:
پاشنه ترکیده : [عامیانه، اصطلاح] بی سر و پا، آدم پست.
بی اصل و نسب ، بی ریشه
نکته روز✍️


گذشت زمان و حوادث روزگار دل بعضی‌ها را سنگ ساخته
کاش می دانستیم زندگی کوتاهه
تا به خود بیایی باید بروی .
«جمال ثریا»

جمال ثریا یکی از شاعران برجسته دومین جنبش ادبی نو در ترکیه و از نظریه‌پردازان آن به‌شمار می‌رود. او علی‌رغم مخالفت با شعر سنتی، یکی از شاعرانی بود که شعر سنتی را به بهترین شکل به کار برده‌است. او با ابداعات و قالب‌های خاص گویش خودش، با انباشت قوی و تصاویر زنده، نمونه موفق جریان دوم شعر نو ترکیه است.

جمال‌الدین صبر، معروف به جمال ثریا ( Cemal Süreya) شاعر و نویسنده (زاده ۱۹۳۱ پولومور، تونج‌ایلی – درگذشت ۹ ژانویه ۱۹۹۰ استانبول) است. ویژگی شعرهای ثریا، ادبیت بخشیدن به مفاهیم اروتیک در شعر نو ترکیه است.
***

باران هم اگر می‌شدی ، در بین هزاران قطره
تو را با جام بلورینی می‌گرفتم
می‌ترسیدم
چرا که
خاک هر آنچه را که بگیرد پس نمی‌دهد
***

خم شدم آرام
دم گوش قلمم
و به او گفتم
اگر یکبار دیگر اسم او را بنویسی
تو را هم می شکنم

***

مرا دوست بدار
به سان گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر…
اول به من نگاه کن
بعد به من نگاه کن
و بعد،
باز هم مرا نگاه کن

***

آنقدر در دلم هستی
که حتی دیگر
به ذهنم هم نمی رسی

***

اگر یک روز از من بپرسند
قوی ترین انسان های دنیا چه کسانی هستند؟
جواب می دهم زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند

***

(از گوگلیدن فرح برای کلاس “دوره‌ی شعر” استاد شاهین کلانتری)
۱۴۰۳/۷/۴
نکته امشب ✍️


گاهی تمام چیزی که یک نفر می خواهد
فقط دستی است برای گرفتن دست او
و قلبی است برای فهمیدن او
تمام.
«در حوض افتادن فرح»

چهار یا پنج ساله بودم. یادم میاد کنار تلمبه آب حیاط قدیمی مامان بزرگم ایستاده بود. چرا داخل حوض بزرگش افتادم؟
تلمبه آب سیاه که یک دسته داشت در وسط طول حوض کنار پاشویه قرار داشت. دسته‌ی آنرا باید پی در پی بالا و پایین می آوردیم تا آب از دهانه‌اش به داخل حوض جاری شود.
یادم هست سر و صورتمان را زیرش می‌گرفتیم تا آب بنوشیم. شاید در این حالت بوده که تعادلم را از دست دادم و از لبه پاشویه حوض به داخل ان لیز خوردم.

دست بزرگی پشت لباسهای من را گرفت. دست کی بود؟ نمی دانم. فقط مرا از داخل آب حوض بیرون کشید. خیسی لباس و سنگینی لباسهای پر از آب و سردی هوا را هنوز به یاد دارم.‌
چقدر به لایه زیرین خاطراتم رفته ام!

خواهر بزرگ‌ترم کنار کرسی مامان بزرگ پهلوی من نشسته بود. دیگر لباسهایم خیس نبود. دورم را با شمد نازکی پیچیده بودند و مرا تا گردن زیر کرسی کرده بودند.
چهره مامان بزرگم را بخاطر می آورم. و صورت مادرم که خوشحال بود.

بعدها فهمیدم این حوض باعث مرگ کودکی شده بود. مامان بزرگ در داستانهایش از این حوض، به حوض خون یاد می کرد!
چرا خون ؟ شاید دلیلش آن کودک غرق شده در حوض باشد!
نمی دانم.


(از خاطرات کودکی فرح)
۱۴۰۳/۷/۳
________________

پی نوشت:
مترادف شمد: چادر، سرانداز، ملافه، ملحفه
«چهل قاعده شمس تبریزی»
قاعده۱۳)


در این دنیا بیش از ستاره‌های آسمان، مرشدنما و شیخ‌نما هست.
مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیبایی‌های باطنت رهنمون می‌شود.
نه آن که به مریدپروری مشغول شود.
«کجایی»


متوجه شده ای که چقدر در بدنت هستی
چقدر به بدنت بها میدهی
نمیگذاری تشنه بماند
نمیگذاری گرسنه بماند

پس اویی که می اندیشد کیست؟
روح کجاست
چرا در روحت نیستی
پس چرا در جسمت هستی
او کیست که دلتنگ می شود
او کیست که عاشق می شود
او کیست که تنها می شود
او کیست که عصیان میکند
او کیست که در سکوت با تو حرف می زند
تو کجا این بدن و روح هستی

تو در بدنت گیر کردی
خودت را برهان


فرح
درس امشب ✍️

تو هر چقدر هم به یکی احترام بزاری
در آخر او اندازه فهمش با تو رفتار میکند.
«پاییز»

میان هیاهوی آخر تابستان و رسیدن به عصرها خنک
چشم دوخته‌ام
به رد پای خاطره‌هایت

مراقب باش
حواس تو جمع کن
سرگرم
تکرار روزها می شوی
تا به خودت میایی
می بینی
انار و نارنگی و خرمالو
پا به خونه‌‌ات گذاشته‌اند

شگفت زده می شوی
پاییز در راهه
پاییز آمد
پاییز شد

منتظر نباش
خودت زندگیت را رنگ زیبا بزن
کاری به حرف دیگران نداشته باش
مثل پاییز که پر از رنگهای گرم و شادست
شادی را مهمان زندگیت بکن

زندگی کوتاهه
مثل روزهای پاییز
تو مثل شبهایش
زندگیت را طولانی بکن
با عشق ورزیدن به همه و همه

پاییز آمد
پاییز شد

فرح
آخر تابستان ۱۴۰۳
«حساسیت چشم»

امروز اول مهر است. من عاشق ماه مهر و کلاس درس هستم. البته بیشتر دوست دارم شاگرد باشم تا آموزگار. وقتی شاگرد هستی به کودک درونت اجازه می دهی بازیگوشی و شیطنت های یک کودک مدرسه ای را داشته باشد. اما وقتی نقش معلم را باید بازی می‌کنی، مسیله سخت می‌شود. تو ناخودآگاه بعضی کارها و رفتارهای را انجام نمی دهی. و سعی می‌کنی مثل یک بالغ هوشمند رفتار کنی. دیگر خود واقعیت نیستی و ماسک معلمی به چهره ات داری. رعایت اصول و اخلاقمند بودن به کار دشواری خاصی می دهد.

حساسیت من اینبار بعد از ده سال که به دیویس آمدم بیشتر از سال ۱۳۶۰ بود. به غیر از آبریزش بینی و حالت زکام، چشم هایم بشدت قرمز شده بود. و چون دست‌ها همیشه آلوده‌اند، چشم هایم به تورم و التهاب مبتلا شده بود.

در امریکا قرص بدون نسخه نمی فروشند. اگر روزی یک قرص حساسیت می خوردم بدنم آروم می گرفت. سفیدی چشمم که قرمز شده بود، برطرف می شد. قرص سرما خوردگی اینبار مثل سال ۶۰ جواب نداد.

هنوز با درمانگاه محلی شهر دیویس آشنا نشده بودم. بیمه کل خانواده هم تکمیل نبود. بلاخره چون چشم حساس هست زود یک دکتر خصوصی رفتم. و ۲۵۰ دلار ویزیت دادم. چند دانه قرص و قطره شست و شو چشمی داد.
گفت:«چشمم مشکلی ندارد و فقط حساسیت و خارش و دستهای آلوده مشکل افرین شده بود.»

“سی‌سی”استاد کلاس زبانم در دانشگاه دیویس بود. آنجا همه همدیگر را با اسم کوچک صدا می زنند
کلاس چهار واحدی “essay”نویسی کار و تکلیف “homework “زیاد داشت. دو روز در هفته کلاس بود. چون دانشگاه سیستم کوارتری بود. این وسط حساسیت فصلی کارم را کند کرده بود.

هر دو هفته یک امتحان میان ترم داشتیم. جلسه “کویز” امتحان میان ترم اول را نرفتم .چون نمره هم برایم مهم نبود بیخیال شدم.
اما استاد “سی‌سی” موضوع کویز و امتحان را به دفتر همسرم در دانشگاه دیویس برد تا من درخانه انشاء‌ام را بنویسم.
البته به همسرم گفته بود:«خودش “تایم” زمان نوشتن بگیرید یا تو “تایم”بگیر برایش و یکساعت بیشتر وقت بهش نده. تا انشاء را بنویسد.»
دو موضوع بود که یکی را باید انتخاب میکردم.
با هر جان کندنی بود یک موضوع انتخاب کردم. در باره بازار بین المللی اسلامی، مقاله ای همان هفته در روزنامه جمهوری اسلامی، فرستاده شده به امریکا ، را خوانده بودم، انرا موضوع انشاء قرار دادم.
در این مقاله آمده بود که اگر کشورهای اسلامی متحد بشوند، و تبادل کالا و محصولات خودشان را باهم انجام بدهند، نیاز به ابر قدرها نیست و خود کفاف می شوند. البته اگر متحد بشوند!
مزایای این بازار اسلامی را در مقاله گفته بودو تاکید داشت با اتحاد می توانند با کشور های غیر اسلامی هم معاملات داشته باشند.
“سی‌سی” از موضوع خوشش آمد. البته در پاراگراف اول در پروراندن موضوع کمی مشکل داشتم اما در سه پاراگراف مزایا و معایب موضوع را به راحتی بیان کرده بودم. پاراگراف نتیجه گیری هم نسبتن خوب بود. البته تا دلتون بخواهد غلط های دستور زبان و گرامر انگلیسی داشتم. ناراحت نبودم. چون با حال زار و بیماری نوشته بودم. ولی مثل یک کودک دبستانی خوشحال بودم که “ هم ورک” ام را به موقع تحویل دادم.
انشاء اولم متوسط بود. امتحان میان ترم نمره نداشت.
اساسن اینجور کلاس ها که کمک به زبان اموزی و نوشتن میکند نمره‌اش “قبول یا رد” است. و به اسم درس‌های “pass or not pass” معروفند.
در طول ترم یک کتاب با حدود ۵۰ موضوع را معرفی کرده بود که باید می خواندیم. با مقاله نویسی “essay” نویسی با خواندن آشنا شدم. البته کتاب را هم در کتاب فروشی دانشگاه دیویس قسمت کتابهای دست دوم که خود “سی‌سی” بهم گفت با مبلغ چند دلار خریدم.
روش جالبی بود دانشجویان بعد از فارغ تحصیلی کتابهایشان را به دانشگاه هدیه می‌دهند. و آنها هم به قیمت بسیار پایین می فروشند. با این روش چرخه مطالعه به خوبی اجرا می شد. چون واقعن کتاب بسیار گران است. در کتابخانه هم اینجورکتابها را باید در لیست انتظارش تا وسط ترم بمانی.


(از تقویم خاطرات سال ۱۳۷۰ فرح در دیویس)
«چهل قاعده شمس تبریزی»
قاعده ۱۵)


خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون.
هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است.
هر حادثه‌ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره‌ای که پشت سر می‌گذاریم، برای رفع نواقصمان طرح‌ریزی شده است.
پروردگار به کمبودهایمان جداگانه می‌پردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
«نمیشه گذشت»

یه وقتایی نمیشه
" بگذریم"
از بعضی آدما
از بعضی خاطره‌ها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه گذشت

نمیشه روزت را بی “یادش بخیر” شب کنی
نمیشه از کوچه‌ای بگذری
صدای قدماش
صدای خنده‌هاش
نپیچه تو پسکوچه های دلتنگیت
نمیشه بی خیال شد
نمیشه گذشت

هرچی بخواهی از یاد ببریش
درست روبرویت هویدا میشه
نمیشه گذشت

پس بگذر
و به تماشا بنشین.
More