یک روز با حیوانات کشورم...
🌒خورشید آرام آرام طلوع می کند و با روشنایی هوا میله های فولادی
#قفسی که در آن شب را به روز و روز را به شب رساندم دوباره پدیدار می شوند تا یادآوری کنند
#آزادی سلب شده ام را! اینجا
#باغ_وحش است و من در اینجا زندانی شدم تا سالی یکبار آن هم در تابستان مردم برای گذران چند ساعت از وقت خود به دیدن من بیایند و با خروج خود از باغ وحش مرا با تمام دردهای جسمی و رنج های روحی بگذارند و بروند. در بقیه روزهای تنهایی، من وسیله ای برای کسب تجربه نوآموزان و
#کارآموزان رشته های مختلف دانشگاهی می شوم. گاهی با من عکس می گیرند و در صفحات خود می گذارند تا با نشان دادن «تسلط» انسانی خود بر من افتخاری دیگر کسب کنند...
و این دور باطل و تکراری 365 روز از سال تکرار می شود تا...
🌘خورشید باز آرام آرام طلوع می کند و صدای باز و بسته شدن درها و رفت و آمد آدم ها می آید. تاریکی مطلق شب که کثیف و بی روح بودن قفس و زخم های بدن مرا مخفی کرده بود با روشن شدن هوا دوباره نمایان می شود. اینجا
#آزمایشگاه است. نمی دانم کی و چرا باید با زور از قفس خود خارج شده و وسیله ای برای کسب علم و تجربه شوم! ناله ها، زوزه ها, فرارها و مقاومت من در بیرون آمدن از قفس بدبو و خودداری از برداشتن قدمی به جلو حتی قلب های یخی جوانان جویای نام این مملکت را ذوب نمی کند.
و این دور باطل و تکراری 365 روز از سال تکرار می شود تا ...
🌘 خورشيد آرام آرام طلوع مي كند و تمام هم بندان من در تكاپوي پيدا كردن جايي بهتر براي ادامه خواب نصف و نيمهء شب هستند زيرا درد ناشي از بيلي كه به پشتشان خورده هنوز التيام نيافته است. اينجا
#پناهگاه است. جايي كه تا مي آم از آن چيزي بگويم يا خفه ام مي كنند و يا زنده به گور.
و اين دور باطل و تكراري ٣٦٥ روز از سال ادامه دارد...
🌘خورشید یکبار دیگر طلوع می کند و رهگذران را می بینم که بی تفاوت از کنارم می گذرند و نیم نگاهی به پاهای شکسته و جسم نیمه جانم نمی اندازند. اینجا
#جاده و
#خيابان است و این مردم نمی دانند و شاید هم می دانند و برایشان مهم نیست که من بر اثر تصادف به این نقطه پرت شدم و قادر نیستم برای خود کاری بکنم. حتی خود من هم نمی دانم که عکسهای گرفته شده و درخواستهای کمک مکرر در شبکه های مجازی هم راه به جایی نبرده و من باید همچنان در اینجا بی دفاع، بی پناه و دردمند بمانم تا...
🌘خورشید آرام آرام طلوع می کند و من هنوز آرامش نسبی ناشی از تاریک و خنک شدن هوای دیشب را بدست نیاورده ام که گرمای طاقت فرسای روز را دوباره باید به اجبار تحمل کنم زیرا تمام نیازمندی ها و زندگی طبیعی من با قدرت «زنجیر» انسان ها به زمین میخکوب شده است. اینجا باغ،
#باغ_وحش، کارگاه،
#دامداری،
#گاراژ،
#جاده وحتی خانه است.
و این دور باطل و تکراری 365 روز از سال تکرار می شود تا...
🌖خورشید آرام آرام طلوع می کند و من با دردهای جانکاه ناشی از لگد، سنگ،
#ساچمه،
#تجاوز،
#عفونت، سوختگی، تنهایی،
#خشونت و باز تصادف باید روز دیگری را با بی مهری و بی توجهی سپری کنم تا...
و این دور باطل و تکراری 365 روز از سال تکرار می شود تا...
🌕کدام یک از ما، کدام یک از
#حامیان, كدام يك از
#مسوولين و كدام انساني حاضر است بصورت
#داوطلبانه یکساعت- فقط یکساعت- از روز خود را اینگونه بگذراند؟! آیا داوطلبی هست؟!
https://telegram.me/Pazudharma