چگونه
#روابط_بهتری برقرار کنیم؟
#قسمت_آخرفرید میپرسد:
«نزدیک اینجا زندگی میکنی؟
ــ نه. در شرق شهر.
ــ اینجا که کار نمیکنی؟
ــ چرا در فروشگاه...
ــ اوم...
ــ رفتن و آمدن سرکار خودش یه مسافرته.
ــ آره، یه مسافرته، ولی بهش عادت کردم.
ــ اونجا یک شرکت بیمه است؟
ــ اُم...
ــ اونجا کار میکنی؟
ــ بله.»
گفتوگو همچنان ادامه دارد. درست مانند مصاحبهای بد و سنگین برای تصدی شغلی. فرید به خودش میگوید: «فکر میکردم خجالتییه ولی اینطور نیست. کمی
#افسرده است. شاید خود من هم
افسردهام. شاید از مردای کچل بدش میآد. شاید باید جای بهتری با او قرار میگذاشتم. شاید از آمدنش پشیمونه.» این افکار پریشان ادامه دارد و فرید را نچسبتر و ملالتآورتر میسازد: «نه این جواب نمیده. نباید دعوتاش میکردم. چهطوری خودم و از این بند خلاص کنم؟»
🔺 پرسش خوبی است، ببینم اگر فرید چند اصلاح و تغییر در پرسشهایش میداد و اگر مریم اطلاعات بیشتری میداد، چه میشد. صحنه را از جایی که مرد با فنجان قهوه برمیگردد دنبال میکنیم:
«بفرمایید.
ــ متشکرم.
ــ دیشب مدت زیادی در مهمانی بودم.
ــ چه خوب!
ــ من و سارا خیلی ساله با هم دوستیم. برات گفتم که همدانشکدهای بودیم.
ــ بله گفتی. در...
ــ سارا، چهجور آدمی است؟
_من و سارا با هم کار می کردیم
ــ در آن شرکت بیمه، در شرق شهر؟
ــ بله، در شرکت ...
ــ یادم میآد، سارا از آنجا بدش میآمد. رییساش عصبی بود. وای خدای من! چه حرفی زدم. شما رییس بودید، نبودید؟
فرید میخندد:
ــ نه من نبودم. خدا را شکر. فرد دیگری بود.
ــ شما هنوز اونجا کار میکنی؟
ــ نه در حال حاضر در جایی دیگر .
ــ چی شد که از آنجا بیرون آمدی؟
ــ نمیدونم. روزی از خواب پا شدم و احساس کردم دیگه نمیتونم سر این کار برم. تلفن زدم گفتم بیمارم و همان روز بهدنبال کار جدیدی رفتم.
ــ فورا هم کار پیدا کردی؟
ــ نه، یک ماه طول کشید.
ــ کار جدیدت چیه؟
ــ کار خوبیه، از کار در آن شرکت که بهتره. برای ادامهی تحصیل وقت کافی دارم.
ــ مگه دانشکده میری؟
ــ بله، دارم سعی میکنم از این اداره هم بیرون بیام. ببین من به مردمشناسی علاقه دارم...
ــ مردمشناسی علم جالبی نیست. من در این رشته کارشناسی دارم. ولی دارم کار تجاری میکنم. اشتباه بزرگی کردم. داشتی میگفتی میخواهی چهکار کنی؟
ــ داشتم میگفتم کار بیمه... خیلی خستهکننده است. ولی اگر بتونم در رشتهی مردمشناسی کارشناسی بگیرم، فکر میکنم...»
🔺 گفتوگوی آن دو را قطع میکنیم. تفاوت در کجاست؟ فرید کمی خوشبرخوردتر است. از آن مهمتر، روش ابراز علاقهاش به زندگی با مریم است. قبول، مریم هنوز خجالتی است، ولی فرید با پرسشهایش او را از این حالت بیرون میآورد. ولی اینبار، پرسشهایش در مورد مسایل پیشپا افتاده نیست. از آنجا که سؤالاتی میکند که جوابهای آزادی را میطلبد و به قلب ارزشها و خواستههای آن زن نفوذ میکند، مریم راهی جز پاسخگویی به آنها، ندارد. علاقهی فرید به واقعیت مریم، موجب
گرایش قلبی زن نسبت به او میگردد. این امر روحیهی مرد را بالا میبرد و مانع ملال و خشکیاش میگردد. توجهاش در جایی که باید باشد، یعنی مریم تمرکز پیدا میکند. مریم لحظه به لحظه بیشتر به فرید علاقهمند میشود.و احساس میکند دارد به خواستهاش یعنی به رابطهی عاطفی میرسد.
#دکتر_مهدی_قاسمی #روانپزشک_و_رواندرمانگر#زوج_درمانی @vinclinics