🎓 از ویژگیهای سخن فردوسی؛ بیان واژه ها به گونه ای دیگر (۳)قبلاً هم در این زمینه مقالاتی نوشته ایم. بنگرید به این نشانیها:
https://t.center/shahnamehshenasi/2084https://t.center/shahnamehshenasi/2372📝 پاداش: مزد، دستمزد؛ پاداَفرَه، سَزای کارِ کسان، خواه خوب یا بد. pātdāšn در پهلوی پس از این که هرمزد ساسانی به موبدانْ موبد زهر میخوراند، او به فرستادهٔ شاه چنین میگوید تا به گوش شاه برساند:
بدین داوری، نزد داور شویم به جایی که هر دو برابر شویم
ازین پس، تو ایمن مشو از بدی که
پاداش، پیش آیدت، ایزدی
داور: خداوند.
در شاهنامه
بودن بمعنی ”شدن“ و
شدن بمعنی ”بودن“ به کار رفته است. بنابراین معنی ابیات بالا چنین است:
”برای داوری در این کار (ستمی که تو کرده ای) به نزد خدا میرویم، کسی که در نزد او برابر هستیم (’برابر بشویم‘ معنی ندارد). از این پس، از بدی که کرده ای خاطرجمع مباش (خیالت راحت مباشد)، زیرا پاداشی (سزایی، مکافاتی) ایزدی در پیش خواهی داشت (خدا کیفرت را خواهد داد.)“
سخن کاووس به سودابه پس از این که سیاوخش تندرست از آتش بیرون آمد:
که: ”بیشرمی و بد، بسی کرده ای فراوان دل من بیازَرده ای ...
نشاید که باشی تو اندر زمین جز آویختن، نیست
پاداش این
”سَزای این کارت فقط دار زدن است.“
🔖 بدگمان گونهٔ دیگری از
دشمن است، زیرا
دشمن از دو بهر
دُش بمعنی ”بَد“ و
مَن (men در پهلوی) بمعنی ”اندیشه“ ساخته شده است. واژه های
بدگمان و
بدسگال و
بداندیش هم بمعنی ”دشمن“ هستند.
سخن داراب پس از نشستن بر تخت شاهی:
که: ”گیتی نجستم به رنج و، به داد، مرا تاج، یزدان به سر بر نهاد ...
ندانیم جز داد،
پاداش این که بر ما، پس از ما، کنند آفرین
”پادشاهی را با رنج (جنگ) به دست نیاوردم، و خدا تاج را از روی داد (به درستی، به نیکی) بر سر من نهاد. در برابر این دَهش یزدان، جز داد (دادگری به مردم) را سزاوار نمیبینم (برای سپاسگزاری از این دهش یزدانی، من هم باید به مردم دادگری کنم) تا پس از مرگم بر من آفرین گویند (از من به نیکی یاد کنند).“
برابر واژهٔ
پاداش،
سَزا است، ”آنچه که سزاوار کسی است“.
پاداش بجای
سَزا یا ”آنچه که سزاوار است“ به کار رفته است. نمیشود
پاداش را بمعنی معمول آن گرفت، زیرا معلوم نیست پاداش دهنده و پاداش گیرنده چه کسانی هستند؛ نمیتوانیم چنین معنی کنیم که ’خدا پادشاهی را از روی داد به من داد، پس من هم به مردم پاداش میدهم‘، بلکه درست آن است که اینطور معنی کنیم ”اکنون جز دادگری سزاوار نمیبینم“ (سزاوار پادشاهی خویش)
سخن پیران به رستم هنگامی که رستم، کُشندگان سیاوخش را از او خواست:
فرنگیس را من خریدم به جان پدر، بر سر آورده بودش زمان
به خانه نهانش همی داشتم بر او، پشت، هرگز نبرگاشتم
به
پاداش، جان خواهی از من همی؟ سر بدگمان خواهی از من همی!
”اکنون پاداشم (سَزای کارم) این است که جانم را بگیری، و سر دشمنان را از من میخواهی؟“
در اینجا میشود
پاداش را به معنای معمول آن گرفت، زیرا پیران از نیکیهایش یاد میکند و خود را شایستهٔ پاداش میداند، اما میشود بمعنی ”سَزا و سَزوار“ نیز گرفت، مانند نمونهٔ قبلی: ”اکنون سزاوار آنم که جانم را بگیری؟“
📝 دار - درخت آنجا که افراسیاب میخواهد بیژن را زنده بر دار بکشد:
کَنَنده همی کَند جای
درخت پدید آمد از دور، پیران، ز بخت
به تورانیان گفت کـ : ”این
دار چیست درِ شاه را، ازدرِ
دار، کیست؟“
”داشتند جای دار بیژن را میکندند که از بخت خوش بیژن، پیران از دور پدیدار شد.“
در زبان پهلوی،
دار dār به معنی ”درخت“ بوده است، و در برخی جاهای ایران، همچون تالقان و گیلان، هنوز به ”درخت“ میگویند
دار. فردوسی بجای واژهٔ
دار که دو معنی دارد، از واژهٔ
درخت بهره برده است. مجاز عبارت است از وسعت یافتن معنای یک واژه، اما
درخت در اینجا با معنای خودش آمده است.
سخن افراسیاب پس از شکست سنگین از ایرانیان و کشته شدن لهّاک و فرشیدورد و پیران:
قبا، جوشن و، اسپ، تخت من است کله، خود و، نیزه،
درخت من است
”از این پس بجای قبا، جوشن (زره) میپوشم و بجای تخت، بر اسب مینشینم، و بجای آن که در گلستان و بوستان بنشینم، نیزه در دست خواهم داشت (همه گونه راحتی و شادی را وا می نهم و میجنگم تا انتقام آن کشتگان را بگیرم).“
آقای دکتر رواقی
درخت را در این بیت تحریف شدهٔ
درفش دانسته اند (
فرهنگ شاهنامه)، امّا این نظر نادرست است، زیرا درفش و نیزه هردو در جنگ کاربرد دارند و نظر ایشان با کنایه ای که در این ابیات به کار رفته است همخوانی ندارد.
در
فرهنگ شاهنامه، نوشتهٔ آقای دکتر رواقی، نظرات اشتباه (البته به گمان بنده؛ شاید من اشتباه کرده باشم) باز هم دیده ام، از جمله ”درخت برومند“ را در مدخل مستقلی آورده و معنایش را ”درخت میوهدار؛ کنایه از پایگاه و جایگاهی بلند ...“ دانسته، و این ابیات را به گواهی آن آورده است: