📚مدخلی از فرهنگ واژه های شاهنامه – خواستارخواستار۱ /xāsˈtār/: خواست، خواهش. xvāstār, xvāstārīh در پهلوی
اسم مصدر. خواست (مادهٔ ماضی خواستن) + ار (پسوند). در پیشگفتار، دربارهٔ نگرش همزمانی یا غیرتاریخی (synchronic) و نگرش درزمانی یا تاریخی (diachronic) توضیح دادیم. نگرش غیرتاریخی به ما چنین مینماید که خواستار، از مادهٔ ماضی خواست و پسوند ـ ار ساخته شده است و این پسوند صفت میسازد. اما نگرش غیرتاریخی گمراه کننده است. در پهلوی، پسوند -ār صفت فاعلی میساخته است (اصل این پسوند در فارسی باستان -tar است). در پهلوی پسوند -īh از صفت، اسم میساخته یا از اسم، اسم دیگری میساخته است، همچون āsān ”آسان“ و āsānīh ”آسانی“، pātaxšā ”پادشا(ه)“ و pātaxšāyīh ”پادشاهی“. پسوند -īh پهلوی، در فارسی به پسوند ـ ی /ī/ تبدیل شد. حرف ی در برخی کلمات فارسی ماند، مانند آسانی، و در برخی دیگر افتاد اما واژه، معنای پهلوی خود را نگه داشت. بنابراین، از xvāstār ”خواهنده“، xvāstārīh ساخته شد به معنای ”خواستن“ (اسم)، برابر با خواستاری در فارسی، و سپس ی را از دست داد و به خواستار تبدیل شد، امّا مفهوم اسمی خود را حفظ کرد. به این ترتیب، بعضی واژه های فارسی که پسوند -ār پهلوی را دارند، فقط بصورت صفت فاعلی به فارسی رسیدند، همچون فریفتار ”فریبنده“ برابر با frēftār در پهلوی، و پرستار برابر با parastār در پهلوی، و برخی فقط بصورت اسم مصدر، همچون کَردار، و برخی دیگر به هردو گونهٔ اسم مصدر و صفت فاعلی، همچون خواستار.
(* از این مقاله بهره برده ام: ”دو یادداشت لغوی“، احمدرضا قائم مقامی، فرهنگ نویسی، شمارهٔ ۷، ۱۳۹۲ )
”خواستار کردن“ و ”خواستار شدن“ هردو در شاهنامه به کار رفته است. همچنین نگ. خواستار۳، کَردار.
هنگامی که سام خود برای آوردن زال به پای آشیانهٔ سیمرغ رفت:
بیامد دمان سوی آن کوهسار که افکنده را خود کند خواستار
به سرعت به سوی آن کوهسار آمد (رفت) تا خودش آن را که در آنجا افکنده بود، بخواهد (بجوید).
در آخرین سخنان سهراب به رستم:
ازان نامداران و گردنکشان کسی هم بَرَد، سوی رستم، نشان
که سهراب کشته است و افکنده خوار همی خواست کردن، تو را خواستار!
به رستم خواهند گفت که سهراب میخواست که تو را خواستار کند (همواره جویای تو بود و دلش تو را میخواست).
خواستار۲: پرسش (اسم مصدر)
یکایک سخن کرد ازو خواستار که: ”با تو چرا؟ شد دژم، روزگار!
چه؟ پرسی ز گُردان و شاه و سپاه! چه؟ داری همی راه ایران نگاه!“
پرسش کرد که چرا روزگار بر او نامهربان شده و چرا سراغ شاه و پهلوانان ایران را میگیرد و چشم به ایران دارد.
سخن کسری به قباد، پیش از مناظرهٔ موبدان با مزدک:
چو بشنید کسری، به نزد قباد بیامد، ز مزدک، سخن کرد یاد
که: ”اکنون فراز آمد آن روزگار که دین بهی را کنم خواستار
گر ایدون که او را بود راستی شود دین زرتشت بر کاستی،
پذیرم من آن پاک دین وَرا به جان برگزینم گزین وَرا
اکنون هنگام آن رسیده است که دربارهٔ دین بهی (زرتشتی) پرسش کنم. اگر او راست بگوید دین او را برمیگزینم.
خواستار۳: خواهنده، خواهشگر، جویا، پرسنده (صفت)
پیوند قباد با دختر دهقان:
بدو داد و گفت: ”این نگین را بدار بَوَد روز، کاین را بَوَد خواستار“
”روزی میرسد که این نگین را، خواستار (خواهان) خواهد بود.“ (کسی خواستار یا خواهان آن خواهد بود)
سخن خسرو هنگامی که بهرام به او رسید:
چنین گفت خسرو که: ”بد روزگار! که دشمن، بدینگونه شد خواستار
📚