🎓نگاهی به صنایع ادبی شاهنامه
این مقاله را قبلاً هم نوشته بودیم. اکنون با اندکی تغییر و تکمیل، دوباره در اینجا می آوریم.
بیان واژه ها به گونه ای دیگر
از هنرمندیهای فردوسی، یکی این است که بجای به کار بردن واژه ای، آن را به گونه ای دیگر معنی میکند. بهترین نمونهٔ آن که میتوان نام برد، واژهٔ دشمن است. دشمن، در پهلوی dušmen است: duš ”بد“، و men ”اندیشه“. فردوسی واژه های بدخواه، بدسگال، بداندیش، بدگمان، و بدمنش را که همگی بیان دیگری از ”دشمن“ هستند، بارها بمعنی ”دشمن“ آورده است. سخن کاووس به رستم در یورش سهراب:
ازین ناسگالیده بدخواه نو دلم گشت باریک چون ماه نو
از این دشمن تازه که فکرش را نمیکردم، دلم تنگ است.
آنجا که افراسیاب فرمان میدهد داری بر پا کنند تا بیژن را زنده بر دار بکشد:
کَنَنده همی کَند جای درخت پدید آمد از دور، پیران، ز بخت
به تورانیان گفت کـ : ”این دار چیست درِ شاه را، ازدرِ دار، کیست؟“
”جای دار بیژن را میکندند که پیران از دور پدیدار شد.“
در زبان پهلوی دار به معنی ”درخت“ بوده است، و در برخی جاهای ایران هنوز به ”درخت“ دار میگویند. فردوسی بجای واژهٔ دار که دو معنی دارد، از واژهٔ درخت بهره برده است.
پس از این که به رستم خبر می آورند که سهراب زنده نماند:
همه پهلوانان و کاووس شاه نشستند در خاک با او به راه
زبان بزرگان پر از پند بود تهمتن ز درد ازدرِ بند بود
یکی از معناهای بند، ”چاره و تدبیر“ است. بنابراین، ”ازدرِ بند“ را نخست میشود ”ازدرِ چاره، درخورِ چاره کردن“ گزارش کرد، و گزارش بیشتر آن میشود ”نیازمند چاره، بیچاره، عاجز“.
در داستان دو شاهزادهٔ هندی، پاسخ سرد تلخند به پیام مهرآمیز گَو:
چنین داد پاسخ که: ”گَو را بگوی که هرگز مبادی جز از چاره جوی
هرگز جز چاره جوی (نیازمند چاره، بیچاره) نباشی، امیدوارم همیشه بیچاره باشی.
هنگامی که کسری، مزدک را به پشت کاخش برد تا باغ را نشانش دهد:
بشد مزدک از باغ و بگشاد در که بیند مگر بر چمن، بارور
چو دید آنچنان، از سرش رفت هوش برآمد به ناکام زو یک خروش
”انتظار داشت که درختان میوه ببیند، اما با کشته های یارانش روبرو شد.“ باروَر: دارای بار، دارای ثمر یا میوه؛ در معنای مجازی ”درخت میوه“
پیام تلخند به گَو، در داستان پیدایش شترنج در هند:
چنان بینی اکنون ز من دستبرد که روزت ستاره بباید شمرد
”اکنون چنان ضربه ای از من میبینی که در روز، تو را میباید که ستاره بشمری (روزت مانند شب سیاه میشود، روزگارت سیاه میشود).“ روز به معنای ”روزگار“ نیز هست.
نمونهٔ جالب دیگری در شاهنامه هست که شاید نشانهٔ آگاهی فردوسی از زبان پهلوی باشد. در توصیف زال هنگامی که او را بر کوه رها کردند:
ز خاراش گهواره و، دایه خاک تن از جامه دور و، لب از شیر، پاک
”گهواره اش از سنگ خارا، و دایه (پروراننده) اش خاک، و تنی که از جامه دور بود (بی جامه)، و لبی که شیر نخورده بود.“
در زبان پهلوی، vi- در virahnak پیشوندی است که جدائی را میرساند، و brahnak به معنی ”لباس“ است؛ بر روی هم vi-brahnak ”دور از لباس“ معنی میدهد. واج /b/ از آن افتاده و به virahnak تبدیل شده است و سپس به brahnak در پهلوی و برهنه در فارسی گردیده است. (داستان ایران، فریدون جنیدی، پانویس رویهٔ ۲۱۹)
*
این کار، جدا از صنعت استعاره یا مَجاز است، و گاه نیز تمییز آن از استعاره و مجاز دشوار میشود. فرمان پشنگ برای یورش به ایران، پس از آگاه شدن از مرگ منوچهر:
چو از دامن ابر، چین کم شود، بیابان ز باران پر از نم شود،
جهان سربسر، سبز گردد ز خوید، به هامون سراپرده باید کشید!
هنگام باریدن که فرا برسد، هنگامی که توده های ابرهای باران زا بارانشان را بر زمین بریزند و پراکنده گردند. به نظر استاد جنیدی، منظور ششم خرداد است و از این روز به بعد انتظار آمدن باران را داشتند.
* توضیحی در حاشیه: در رج بالا، منظور از بیابان، بیابانی است بین دریای مازندران و دریای خوارزم (امروز دریاچهٔ آرال نام دارد) که در دوران باستان «بیابان خوارزم» نامیده میشد و امروز «قره قوم» نام دارد و ۳۵۰ هزار کیلومتر مربع از کشور ترکمنستان را پوشانده است. این بیابان در هنگام بهار و ماه خرداد پرباران و سبز میشد و برکه های آب در آن جمع میشد و تورانیان به همین سبب در بهار از این بیابان به ایران هجوم می آوردند تا اسبها غذا و آب داشته باشند. چنان که پشنگ میگوید، منوچهر هم از همان بیابان به سوی تور یورش برده است.
در داستان هفتواد:
همه دختران شاد و خندان شدند گشاده رخ و سیم دندان شدند
”دندانهایشان که چون نقره سپید بود نمایان گردید.“ بیان دیگری است از خندیدن.
در داستان هفتواد، هنگامی که تیری به سوی اردشیر می اندازند و نوشته ای بر آن تیر است: