هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)

#قسمت
Channel
Logo of the Telegram channel هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
@YatemanMazaryPromote
438
subscribers
2.91K
photos
2.31K
videos
178
links
هدف ما تلاش برای ترویج احیای هویت فرهنگی ، تاریخی و سیاسی ملت هزاره است. تازه ترین اخبار جهان ، افغانستان و جبهه مقاومت را با ما دنبال کنید. ارتباط با ما @Sha140013 مارا به دوستان خود معرفی کنید.
هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
#قسمت #پنجم #روایت #پنجم #قوس۱۳۹۷ه.#ش. اداره امنیت ملی- صدارت- مهمان خانه استا دانش- دوباره به ریاست چهل امنیت ملی. فشار ها و حرکت بی سابقه و گسترده مردم ما، مسوولین حکومت را مجبور ساخت تا برای رهایی من تصمیم بگیرند. در حال بیرون شدن، در دهلیز دروازه خروجی…
#قسمت #ششم- #پایانی.( #برگشت #به #بهسود).
#روایت #پنجم #قوس۱۳۹۷ه.ش.
#واکنش #معصوم #ستانکزی و #وزیر #داخله #دولت #غنی #احمدزی:

شب در مهمان خانه، تلویزیون را نگاه می کردم، که معصوم استانکزی، در صحبت هایش می گوید، هرگاه علیپور محاکمه نشود من از سمتم استعفا می دهم وتعدادی را به برخورد دوگانه و زیر پا کردن قانون متهم کرد، وزیر داخله هم به نظرم ویس برمک بود، نیز گفت که ما بر اساس قانون علیپور را بازداشت کردیم، بعضی ولایات از اقوام پشتون سر زمینم را نیز علیه من تحریک کرده بود. وقراربود تظاهرات راه اندازی کنند تا دو باره مرا به زندان امنیت ملی بفرستد، از برخورد سارنوالان در ریاست چهل نیز پیدا بود که به هر نحوی با دسیسه چینی، و تهمت بستن، در پی زندانی کردنم است و صداقت وراستی در تطبیق قانون دیده نمی شد، وهیچ اراده یی در تحقیقات درست و منطقی سارنوالان و ورفع سوی تفاهم وجود نداشت، اصلا حرف روی برداشتن سوی تفاهم نبود، حرف اصلی، روی حذف من بود نه تنها زندانی کردنم، با خود اندکی کلنجار رفتم و فکر کردم...
در نهایت تصمیم گرفتم که باید از این ماجرا جان خود را نجات دهم وامید مردم خود را به نا امیدی نباید تبدیل کنم و هر نوع غفلت در واقع نادیده گرفتن خون شهدای پنجم قوس خواهد بود.

به یکی از رفقایم زنگ زدم(گ،د) گفتم: موترت تیل دارد، گفت بلی، گفتم سر کوچه مهمان خانه یی استاد دانش بیا! فرد دیگر را فرستادم، تذکر دادم که هر وقت زنگ زدم راهنمایی می کنم، شما هم مطابق راهنمایی ام اقدام کنید، صبح وقت بود، نماز صبح خواندم، در دهلیز مهمان خانه بیرون شدم حاجی میرزایی خواب بود، صدا کردم، گفت چه خبر است؟ گفتم؛ من به دیدن مادرم میروم، که حال خوب ندارد( این که مادرم حالش خوب نبود یک واقعیت بود و توفیق دیدن مادرم را تا همان لحظه پیدا نکرده بودم، همان صبح که می خواستم به عیادت مادرم بروم مرا دستگیر کرد و با شنیدن خبر دستگیری من وضعیت مادرم به شدت نگران کننده بود). زود برمی گردم، مادرم کابل بود، گفت: چه قسمی میروی؟ راسخ را بگو که شما را ببرد وپس برساند، گفتم: موتر از رفقایم است مشکلی نیست، حاجی پرسید که تا ساعت چند بر می گردی، گفتم تا ساعت ده بجه بر می گردم، گفت: بسیار خوب موفق باشی.
موتر را داخل حویلی خواستم، حرکت کردم، رفیقم اعضای فامیلش هم کابل بود، فامیل وبچایش را هم در موتر بالا کرد، با دوتن از رفقایم، حرکت کردیم، از دره میدان، در قسمت از دره رسیدم، که استاد راسخ زنگ زد، پرسید کجایی؟ گفتم شهرک ثارالله، گفت: من میایم، گفتم خوبست، یک نیم ساعت منتظر می مانی، گفت خیر است، آنتن قطع شد، در سرکوتل اونی رسیدم که باز زنگ استاد راسخ آمد، کجایی؟ گفتم: کوتل اونی ، یک باره و با تعجب گفت: ویی ویی، بخدا بیخ کلگی آب راس کدی، چرا رفتی، همی لحظه باید بر گردی، کلگی را ده جنجال می اندازی، من جواب حاجی صاحبان را چه بیگم که ضمانت شما را کرده، گفتم من که آمدم، خدا مهربان است، هیچ مشکلی پیش نمی آید. تلفن قطع شد.

به شهید وفادار زنگ زدم، در سنگینگاه، بچا همراه با دو موتر آمدند، رفتیم در حصه اول درقرارگاه مرکزی.

من وقت در بهسود رسیدم، صبح حاجی صاحبان وشورای هماهنگی کجاب در دفتر استاد راسخ جمع می شود، در جلسه استاد صالحی؛ بلند بلند خنده می کند و خوشحال به نظر می رسد، یکی ازحاجی صاحبان ناراحت می شود، که چرا می خندی، کلگی را در جنجال گرفتار کرد و ملکیت های شخصی ما را در ضمانت گذاشته ایم، صالحی می گوید، کاری خوبی شد و همین بهترین کاری است که کرده، چیزی نمی شود انشاالله، در جلسه تصمیم می گیرد که تعداد به امنیت ملی برود خبر بدهد که علیپور رفته است وتعدادی هم نزد بزرگان، آقای صالحی و جمع حاجی صاحبان وقتی به امنیت ملی میرود خبر می دهد که علیپور رفته است و نا راحتی ها را طبعا درپی داشت و حرف های درامنیت بین شان ردو بدل می شود و هم چنان نزد یکی از بزرگان میروند، بزرگ قوم گفته بوده؛ غصه نخورین، اگر شما را زندان کرد من هم محاسنم سفید شده کنار شما می آیم.
نزد استاد دانش که میرود گفته بود، که خیراست، آلی که رافته رافته، کلگی ره از جنجال خلاص کد.
جنجال و سرو صدا در پارلمان هم پیدا شد، اسدالله سعادتی بسیار منطقی پاسخ گفت وهمه گی آرام شد.
چند روز بعد راسخ زنگ زد که معاون امنیت ملی، بهسود می آید به دیدنت وسوی تفاهمی که شده برداشته شود، گفتم: خوبست، چند روز بعد در روز معینه آمد.
ما تدابیر شان را در حسینیه دهن اوبه سید حصه اول، گرفته بودیم، بعد از آن، استاد راسخ ومعاون امنیت ملی در چرخبال که آمده بود، برگشت، پنج، شش نفری که مانده بود ، در قرارگاه آمدیم، فردا صحبت آغاز شد، گفتند که ما؛ از چهار ارگان استیم، از جمله شیر تکانه وحاجی میرزایی هم بود، شما باید اسلحه خود را سجیل کنید و تحت پوشش دولت وظیفه اجرا کنید.
هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
#قسمت #چهارم #روایت #پنجم #قوس-#۱۳۹۷ه.#ش: صبح زود، سارنوال تحقیق آمد، چند سوال که ازمن داشت، پاسخ دادم، رویه و برخورد سارنوالان خیلی خوب بود، ولی از نوع برخورد و رفتار کارمندان ومسولین وضعیت برایم قابل پیش بینی بود و متوجه اوضاع بودم. از وضعیت که در شهرکابل…
#قسمت #پنجم
#روایت #پنجم #قوس۱۳۹۷ه..
اداره امنیت ملی- صدارت- مهمان خانه استا دانش- دوباره به ریاست چهل امنیت ملی.

فشار ها و حرکت بی سابقه و گسترده مردم ما، مسوولین حکومت را مجبور ساخت تا برای رهایی من تصمیم بگیرند.
در حال بیرون شدن، در دهلیز دروازه خروجی امنیت ملی رسیدیم، بوت وکورتینم را گرفتم
درموتر علی احمدخان معاون تامیناتی امنیت ملی سوارشدم، داخل صدارت رفتیم، در سالن دفتر استاد دانش، به شمول استاد دانش، راسخ، داکتر ایلاقی، بزرگان، متنفذین، جوانان زیادی آنجا حضور داشت، ضمن احوال پرسی واندک صحبت که داشتم همه از این اقدام رهایی بخش خوشحال بودند، مجالی برای صحبت جوانان و بزرگان نبود، تنها استاد دانش صحبت کرد وتمام، بعد تصمیم بر این شد که از صدارت خارج شویم، این که؛ کجا برویم توافق نظر وجود نداشت، افراد استاد خلیلی می گفت همراه ما بروید، راسخ گفت من می برم و... بعد از گفت و گو وصحبت ها، بالاخره استاد دانش پیشنهاد کرد که در مهمان خانه من برود، در کارته سه.
نظر و پیشنهاد استاد دانش مورد قبول همه قرار گرفت.
وقت پیش روی ساختمان صدارت بیرون شدیم، گارد های امنیتی استاد خلیلی هم به تعداد زیادی آنجا بود، علی احمد خان گفت: که تا اداره امنیت ملی میرویم، بعد طرف مهمان خانه استاد دانش بروید، اینجا جنجال وسرو صدا زیاد شد، علی احمد خان گفت؛ بگزارین که وسایل خود را تحویل بگیرد، بعد برود، به تعبیری خود شان که اصول ما همین است باید رعایت شود، جنجال و سرو صدا بیشتر شد، پس داخل صدارت رفتیم، عبدالحمید سجادی خیلی ناراحت شد و با علی احمد خان بسیار جدی صحبت کرد، همراه استاد دانش تلفنی صحبت شد، استاد دانش به سجادی زنگ زد که مشکلی پیش نمی آید و تا این که اطمنان حاصل شد، آقای سجادی را یک موتر رینجر در اختیارش قرار داد، که طرف دفترش برود، واطمنان داد که هیچ مشکلی پیش نمی آید، ما فرمانده را تا مهمان خانه میرسانیم، باالاخره رفتم و سایل که یک خریطه پلاستیک بود که در آن لباس بود(لباس خودم در موتر پلانکوچ مانده بود، یک خریطه پلاستیک دیگر را،که هم لباس یک کسی دیگر بود با خود آورده بود، چون راپور که گرفته بود گفته بود یک خریطه پلاستیک هم همراهش است فقط همان را آورده بو)، گرفتم، و بابت تحویل و سایلم امضا ام را گرفت.
استاد راسخ هم همراهم بود، رفتیم در مهمان خانه استاد دانش، نیروهای امنیتی، مردم را اجازه نداد، که طرف مهمان خانه بیایند، از طریق تلفن و تماس تصویری مردم اعتماد نکرد، تعدادی را به نمایندگی مردم در مهمان خانه فرستاد.
تا مطمان شوند، که رها کرده، تعدادی به نمایندگی از جانب تظاهرات کنندگان به مهمان خانه آمدند، با نمایندگان صحبت کردم ونمایندگان مردم برگشتند تا مردم را اطمنان بدهند، در مصلی شهید مزاری هم تجمع مردم گسترده بود وهم چنان ولایات ولسوالی های کشور، بعد تا دو بجه شب همراه مردم از طریق تلفن و صفحات مجازی در ولایات وولسوالی ها صحبت داشتم، تا تظاهرات توقف پیدا کند و راه های مسدود شده باز گردد، فردا هم دید و بازدید محدود با مردم داشتم، در همین روز مرا دوباره به ریاست چهل خواست، چون تعهدم این بود که به تمام اتهامات پاسخ میدهم و دسیسه ی که جریان داشت باید برداشته شود.
همراه با استاد راسخ، تا ریاست چهل رفتیم، دیدم که سارنوالان کاملن تغییر کرده، بسیار برخورد شان خشن و تهدید آمیز است، لحن شان کاملن با سارنوالان دیگر متفاوت بود، وشروع کرد به تحقیق، چندین دوسیه را کشید، یک دوسیه را روی میز انداخت گفت بگو، چه وقت عضو فا طمیون شدی؟ گفتم من از خانه ی خود دفاع می کنم، مرا به فاطمیون چه ربط، آنها جنگ نیابتی در سوریه دارد، من در بهسود از هجوم مسلحانه کوچی ها جلو گیری می کنم، واز مردم، خانه وعزت خود دفاع می کنم، گفتم اندیشه وباورم با آنها متفاوت است، برنامه آنها با برنامه من هم خوانی ندارد، زیاد پا فشاری کرد، گفتم بکش اسناد خود را اگر من رابطه دارم که حتمن شما اسناد دارین استخبارات وکشف و ...دارین هیچ سندی در دست نداشت، صرف در پی دسیسه سازی بود تمام، دوسیه دوم را کشید گفت تو، از موترها اخاذی می کنی! گفتم بیاورید، اسناد خود را از کل نمایندگی ها وترانسپورت ها بپرسین هیات روان کنید اگر یک نفر ادعا کند من پاسخ گو استم، دوسیه را انداخت، دوسیه سوم را گرفت.
گفت: ازمردم مالیه جمع می کنی، گفتم از مدیران عواید مالیه خود بپرسید، همه اش زنده است، حتا در جایی که رفته نمی توانست، من برای تامین امنیتش، همکاری داشتم، چه برسد که من خودم دست به چنین کاری بزنم.
گفتم یاخود تان احمق استید، یا مرا احمق فکر کردین؟ هیچ حرف تان با ادعای تان مطابقت ندارد، دوسیه ها را که ساختین حد اقل یک سند باید میداشتین، بالاخره ادعای که مستند باشد و بتواند برایم بهانه بسازد نداشتند ، تا چهار بعد از ظهر جنجال وبگو مگو داشتیم، گفت فعلن وقت تمام است، فردا هشت بجه بیا باز گپ می زنیم، ، استا
هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
پایین رفتیم در اتاق سارنوالان ، نان آورد، با سارنوالان یکجا غذا را صرف کردیم، د، وقت خواب، رفتم اتاق دیگر، فردا صبح سارنوال تحقیق آمد، چند سوال داشت من پاسخ گفتم، چاشت شد نان آورد پس از صرف غذا بازهم در اتاق بالا خواست، من از نا آرامی کارمندان امنیت ملی…
#قسمت #چهارم

#روایت #پنجم #قوس-#۱۳۹۷ه.:

صبح زود، سارنوال تحقیق آمد، چند سوال که ازمن داشت، پاسخ دادم، رویه و برخورد سارنوالان خیلی خوب بود، ولی از نوع برخورد و رفتار کارمندان ومسولین وضعیت برایم قابل پیش بینی بود و متوجه اوضاع بودم.
از وضعیت که در شهرکابل و ولایات پیش آمده بود، همه ی مسوولین امنیت ملی را به شدت نگران ساخته بود ، تا این که چاشت شد ، پس از صرف غذای چاشت، بازهم در اتاق بالا خواست، رفتم که نمایندگان مردمی: حاجی عالم، حاج نیک قدم، حاجی مختار، با علی احمد خان، یک جا نشسته اند، هرسه حاجی رنگه هایش پریده و مایوس وناراحت معلوم میشود، شوخی کردم گفتم مرا که آوردین! خوب شد که رفقایم را هم آوردین، پس از احوال پرسی، علی احمد خان گفت: تصویری گپ بزن و مردم را بگو که شورش نکنند غرفه های پولیس را به آتش کشیده، راه ها را مسدود کرده، برای شان بگو که من یکی دو روز استم باز بر می گردم، باید این وضعیت کنترول شود و لازم است که تصویری حرف بزنی و مردم از تظاهرات دست بکشند و به خانه های شان برگردند.
من گفتم: دیشب برایت گفتم که نه من کسی را دعوت به شورش کردم و نه ممانعت می توانم، مرا اُشتوک فکر کردی، گفتم زنگ بزن به راسخ که من گپ بزنم، خواستم اوضاع را جویا شوم، حاجی نیک قدم زنگ زد، از راسخ پرسیدم؛ گفت که: کابل ، مزار، بامیان، غزنی، هرات، بغلان، بهسود، و....تظاهرات است، خانه استاد دانش هم محاصره است.
از استاد راسخ پرسیدم که شما کجایید و چه می کنید؟ گفت: مرا یک فورمه داده، که طی مراحل کنم، اداره به اداره گردانده راییست، برای استاد راسخ گفتم که پشت فورمه نگرد جای من خوبست، تا کارت دَه گلون حکومت نرسیده، بیزو رها نمی کند، گفتم بگزار تا یک دفعه رد معلوم شود.
علی احمد خان وار خطا شد وبا ناراحتی گفت: (ای رقم گپ نزن) گفتم چه رقم گپ بزنم، واقعیت حرف همین بود که گفتم.

ازطرف دیگر نگران شهید اسدالله طوفان بودم که در جاغوری بود، استاد راسخ گفت : که طوفان بهسود رسیده، قوه های دولتی را هم محاصره کرده ومردم هم تجمع کرده اند، از خاطر طوفان مطمان شدم، گوشی را قطع کردم.
نان آورد، باهم نان را خوردیم، علی احمد خان گفت این چه رقم تظاهرات است، گفتم یا مرا نادان فکر کردی یا خود ده گنگسی زده اید، تظاهرات نیست، قیام است قیام، قیام را با تظاهرات باید تفکیک کنید، من دیشب راه حل را گفتم اما شما، توجه نکردین وساده فکر کردین.
گفت وگوی ما همین جا متوقف شد، نمایندگان مردم، همراه با علی احمد خان معاون تامیناتی امنیت ملی از دفتر بیرون شدند.
من نیم ساعت در دفتر نشستم، کسی نیامد، پایین صدا کردم که کجایین؟؟ به شوخی گفتم، من معاون مقرر شدم ، که کلگی رفته دفتر را هم باز مانده، گفت بیا پایین! رفتم اتاق پایین، تا این که شام شد، کم وبیش تحقیقات هم جریان داشت، روحن خسته شده بودم.
لحظه در اتاقم خواب شدم، که کسی آمد، صدا کرد گفت؛ در اتاق دیگر شما را خواسته، من هم رفتم وقتی داخل اتاق شدم دیدم نور افگن را هم روشن کرده، یک کاغذ را هم آنجا روی میز مانده، برایم گفت؛ عاجل این کاغذ بخوان که وضعیت خوب نیست، من هم چشمانم خواب آلود، وروشن انداز را هم زده بود، ورق درست فهمیده نمیشد، من به خیال این که ورق تحقیق است، ورق را گرفتم، خواندم.
گفت امضا کنید، من هم امضا کردم، کاغذ را گرفت، متوجه شدم که تاریخ نزدم، گفتم کاغذ را پس بدین، که من تاریخ بزنم که شما از این کاغذ یگان چیزی دیگه نسازید. کاغذ را برایم داد، من هم تاریخ را نوشتم، پس برای سارنوال دادم.
نکته: بعد از رهای من، انتقادات وتحلیل ها و توجیه های زیادی در رابطه به آن ورق از جانب نویسندگان، فعالان مدنی، هواداران مقاومت و مخالفان مقاومت، صورت گرفت.
واقعیت حرف همین بود که خدمت شما یاد آور شدم.
هیچ گونه فشار و جبری در خوانش آن متوجه من نبود.
ویا این که از قبل امضا ونوشته شده باشد واقعیت نداشت....ادامه دارد.

حمیدالله اسدی
۱۴۰۰/۹/۴خورشیدی.
@YatemanMazary
هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
روایت پنجم قوس۱۳۹۷ه.ش قسمت دوم سفر به کابل- لحظه ی که مرا دستگیرکرد( فرمانده علیپور): در پل خشک موتر کمی دیرتر ایستاد ماند، تا؛ سواری موتر تکمیل شد، موتر به مقصد شهرک ثارالله حرکت کرد، در کنارم کسی نشسته بود، من شناختم، ولی او نشناخته بود، ما در یک کوچه…
#قسمت #سوم:
#روایت #پنجم #قوس #۱۳۹۷ه.
سفربه کابل، ریاست چهل- اصول تان را بیاورید:

در ریاست-۴۰- امنیت ملی در اتاق برده بود که آنجا چند تن از سارنوالان تحقیق نیز حضور داشت، پس از پرسش و پاسخ خواستم نماز بخوانم، در وقت بیرون شدن ویا رفتن به اتاق دیگر، کولای سیاه امنیت ملی را میداد تا بپوشم، وقت که بیرون برای وضو گرفتن میرفتم، کولا، را نیز می پوشیدم، ، هر بار که وضو گرفتن ویا در اتاق های دیگر می برد، به شوخی می گفتم همان اصول تان را بیارین که من به وضو گرفتن میروم، یکی از سارنوالان گفت: قومندان مارا بیخی ریشخند می زنی!؟
گفتم چه بیگم، برای افراد تان گفتم در داخل محوطه امنیت ملی، کولا چه لازم است که هر بار بپوشم، افراد تان گفت اصول ما است، از آن به بعد من، نام کولای سیاه تان را، اصول ماندم، به همین خاطر، کولا را پس کرد و بدون کولا می توانستم وضو گرفتن و یا بیرون بیروم.
خوب بازهم تحقیقات ادامه داشت، سارنوال تحقیق آمد، شروع کرد برای تحقیق؛ برای من دستور میداد که این سخنان را باید بگویی! من گفتم حرف که واقعیت است گفتم، من که بیش از این چیزی برای گفتن ندارم وآنچه لازم بود گفتم ، اگر مرا مجبور به گفتن می کنید که دروغ بگویم، لازم به جنجال نیست، ببر دوسیه را روی میزت بگزار، از دل خود بنویس، بدون شک که شما در پی دسیسه استید، بروید خود تان هر کاری می کنید، بکنید. شما بلدین که چه قسمی دسیسه پردازی و توطییه چینی کنید.
پس از لحظه یی، کسی آمد گفت: قومندان را در منزل بالا خواسته، منزل بالا رفتم، که؛ علی احمد خان روی کَوْج نشسته است، تا دیدم شناختم که علی احمد خان است، یک بار، درمنزل حاجی نوروز( روحش شاد، یادو خاطرش گرامی باد)،صاحب هوتل کابل دبی دیده بودم.
یک بار دیگر از دست استاد راسخ احوال داده بود، که یک بار باهم صحبت کنیم، در مورد قضای لعل، تا سوی تفاهمات که بین تو وحکومت وجود دارد برداشته شود، من گفتم خوبست باید رضایت مردم وخانواده های شهدای لعل گرفته شود، من کدام خواست شخصی ندارم.
ولی بعدن رد علی احمد خان معلوم نشد فقط یک احوال داد وتمام.
به هر حال این بار دوم بود که علی احمد خان راراز نزدیک دیدم، با هم احوال پرسی کردیم، علی احمد خان با لحن نسبتا تند گفت: چرا پیام که از دست راسخ فرستاده بودم توجه نکردی، من گفتم زنگ بزن برای راسخ که من چه گفتم، من توجه کردم ورد خود شما معلوم نشد.
کمی حرف ردو بدل شد باهم با قهر وجدیت سخن می گفتیم، بالاخره قناعت کرد که کوتاهی از جانب خودش شده است، گفت؛ آها ببخشی او وقت مه به دبی رفتم وگپ ما وشما سر جایش ماند، علی احمد خان گفت؛ قومندان دیدی که آخر به چنگ دولت افتادی! مردم را دستور بده، که بیرانی نکند دوسیه ات بیشتر می شود، من گفتم مردم را من دستور دادم که بیرانی کنند؟؟
جرمم چه است؟ که مثل اختتاف گران و بدون هیچ موجبی به این شکل مرا گرفتار کردین و به امنیت آوردید، ده ها راه معقول و اصولی و منطقی وجود داشت، مکتوب روان می کردین، احوال میدادی که حاضر شوم ویا پاسخم را داشته باشم وبه تعبیر شما سوی تفاهمات که متوجه من است، برداشته شود، واگر مجرم بودم زندان می کردین، این چه تصمیمی بود که گرفتین وهم مرا ، هم مردم را وهم خود تان را در جنجال گرفتار کردین، لشکر کشی شما در لعل به هیچ وجه قابل توجیه نیست وجنایت نا بخشیدنی را مرتکب شدین، در جاغوری قرار بود مرا دستگیر کنید، در هرجای که رفتم به کمک مردم خود رفتم در هیچ ساحه ی تعرض نکردم، حتا یک قدم خلاف منافع علیای کشور بر نداشتم، فقط مدافع مردم خود بودم واستم تمام، شما که مسوولیت تان را در قبال مردم افغانستان وبه خصوص مردم هزاره انجام نداده اید ونمی دهید مجبور استیم خود ما دست به کار شویم، آیا به همین جرم به اینجا آورده اید؟؟؟

حال دیگه من چیزی گفته نمی توانم هر آنچه دل تان خواسته ومی خواهد انجام بدهید! من نه کسی را دعوت به شورش کردم ونه کسی را ممانعت می توانم، علی احمد خان گفت: نه؛ باید یک راه حل پیدا کنیم، گفتم مشکل ساز هم شمایید وراه حل را هم شما پیدا کنید.
من گفتم یک راه حل دارد، همو قسم که مرا گرفتین، همو رقم پس ببرید، مرا ببرین پس در مصلی یا پول سوخته به مردم تحویل بدهید، بگویید که شما حوصله نتوانستید، یک سوی تفاهم واستحکاک که بین علیپور وحکومت بود تا معلوم شدنش حوصله نتوانستید، این هم آدم تان صحیح وسالم، دیگر راه حلی ندارد، سکوت ماند، ساعت خوده نگاه کرد، سارنوال را خواست، گفت همراه قومندان مثل مهمان رویه کنید وپیش تان مهمان است، زندان نکنید، فعلن نا وقت شده فردا می برم در مصلی شهید مزاری به مردم تحویل می دهم که جنجال ختم شود.
@YatemanMazary
روایت #پنجم #قوس:
#قسمت #اول:

.سفربه کابل- پنجم قوس۱۳۹۷ ه.ش:

کربلای ... به بهسود آمد، ساعت ۹ بجه قبل از ظهر از کابل به بهسود رسید، کربلای گفت: من پس کابل میروم، من و شهید رضاداد وفادار، یکجا بودیم، گفتیم ما هم تا یگان جای میرویم، مارا هم با موترت برسان، گفت خوبست، در موتر بالا شدیم، در مسیر راه تفنگ و پرتله را در دکان ماندیم، کربلایی متوجه نشد، در دوراهی سیاه سنگ رسیدیم.
گفت! گردن دیوار میروید؟! گفتم نخیر، میخواهیم سیاه خاک برویم، کربلایی حرکت کرد، در سیاه خاک که رسیدیم پرسید که کجا، پایین می شوید؟ گفتم کابل می رویم بخیر، کربلایی با تعجب طرفم نگاه کرد، گفت: من نمی توانم شما را کابل ببرم وضعیت راه خوب نیست، کاش از اول می گفتین که ما کابل می رویم، من از این مسیر نمی آمدم، باید ازدره غوربند، برویم، گفتم نه مستقیم از دره برویم مشکلی نیست، پس از اندک گفت وگو، بالاخره کربلایی را قناعت دادیم و توکل به خدا گفته از مسیر دره میدان حرکت کردیم، تا؛ به کابل رسیدیم، من پل سوخته پایین شدم، شهید وفادار، خانه خود رفت، من در دکان یکی از رفقایم که در پل سوخته بود، رفتم، بادیدن من خیلی ناراحت شد گفت: این آمدن تو به مصلحت نیست چرا آمدی؟ ... بالای دکانش اتاقی داشت، با عجله مرا طرف اتاقش راهنمایی کرد، لحظه ی همانجا ماندم، نمازم را خواندم، بعد طرف برچی رفتم، تانگ تیل پایین شدم لباس هایم را در خشکه شویی دادم گفتم فردا پشتش می آیم.
به رفیق و همکار سابقم، زنگ زدم که من کابل آمدم طرف خانه ی شما می آیم رفیقم، پل خشک بود، من هم رفتم یکجا طرف خانه شان رفتیم، این رفیقم هم بسیار ناراحت شد، سرو صدا کرد، که در این وضعیت چرا کابل آمدی، گفتم کار ضرور داشتم باید می آمدم، شب ماندم ، اگر چند مهمانش بودم ولی خیلی ناراحت بود از این که چرا به کابل آمدی، رفیقم تاکید داشت که زود بر گرد، گفتم خوبست فردا می مانم، پس فردا بر می گردم، فردای آن شب، صبح زود طرف پل خشک رفتم، متوجه بودم که با کدام آشنا رو به رو نشوم، در مسیر راه حاجی کوشا را دیدم، من شناختم، ولی حاجی مرا متوجه نشد، طرف ایستگاه موتر های قلعه قاضی رفتم، از کوچه یی که سمت مسجد با توریان است، گذشتم، صدا به گوشم آمد، که همی نیست؟ گفت خودش است، متوجه شدم که دو خانم بین خود صحبت دارد، کمی مشکوک شدم، باز با خود گفتم ، شاید از آشنها باشد مرا شناخته از یک دیگر پرسیده باشد. در ایستگاه گاه رسیدم
از یکی پرسیدم که؛ موترهای شهرک ثارالله از کجا می رود؟ برایم نشان داد، یک موتر فلانکوچ خالی ایستاده بود، من در موتر سوار شدم موتر کمی دیرتر سواری اش تکمیل شد. دوباره متوجه شدم که همان دوخانم، درنزدیک غرفه طرف کوچه مسجد با توریان، ایستاده بودند، طرف موترنگاه می کرد، گفتم شاید از قوما باشد، احتمالن شناخته باشد و لی این تصور را نداشتم که کارمند امنیت ملی است، ، ولی یکی شان آشنا به نظر می رسید، بعدن به یادم آمد و شناختم که چه کسی بود، یکی از آشنا ها در چوکی پهلویم نشسته بود من شناختم ولی او متوجه نشده بود ونشاخته بود...ادامه دارد.
#نکته: یک بخش از روایت حادثه پنجم قوس را که در سال ۱۳۹۸خورشیدی از زبان فرمانده یاد داشت شده است، خواستم، به اشتراک بگزارم.

حمیدالله اسدی
۱۴۰۰/۹/۱- خورشیدی




@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)

#قسمت #هفتم #وپایانی
-بی قولی دیگر و اقدام به حمله نظامی----

ساعت یازده شب، بنا به درخواست مردم، در جلسه مردمی رفتم. گزارش مذاکره و صحبت‏ های مطرح شده در گفتگو را با مردم شریک ساختم. گزارش حمله نظامی طالبان به مَرَک نیز رسیده بود. در این زمینه باید با مردم مشوره می‏کردیم. مردم با استدلال های که داشتند، تصمیم گرفتند که از درگیری در ساحه مشکونی خود داری شود، به این جهت ساحه مرک باید از وجود نیروهای دفاعی مسلح، تخلیه شود.

مطابق فیصله مردم، نیروهای نظامی مقاومت ساحه را ترک کردند. خوش‏بینی مردم از این بود که می‏گفتند تعدادی از متنفذین بهسود (همسو با طالبان) پیشاپیش قطعات نظامی طا لبان می‏ آیند و اگر نیروهای مقاومت اقدام نظامی نکنند، امکان درگیری منتفی است و آسیبی به کسی نمی‏رسد.

شب قطعات طالبان وارد مَرَک شدند. بدون ممانعت و درگیری و رهنمایی راه بلدان منطقوی. چراغ بدستان داخلی هر رهنمودی را که برای شان ارایه کرده بود، انجام داده بودند.

قلندر و سهراب در نتیجه یک بی احتیاطی و خیانت مزدوران داخلی، به شهادت رسیدند. شهید قلندر و شهید سهراب از نیروهای مردمی بودند. آنها از نیروهای سرهلمند بودند که در جلوگیری از هجوم کوچی‏های مسلح، فداکاری های زیاد کرده بودند. چند شب قبل از حادثه شهادت شان، به مرک رفته بودند. در شبی که طالبان به مرک رسیده بودند، تعدادی از خانواده ها را کمک کرده بودند تا در یکی از دره‌‎های کوه بابا پناه بگیرند. به خاطر سردی هوا، آتش روشن کرده بودند که موقعیت شان شناسایی شده بود و راه بلدان مستقیم نیروهای طالبان را در موقعیت آنها رسانده بودند. نیروهای طالبان به محض رسیدن در آنجا قلندر و سهراب را به رگبار بسته بودند. روح شان شاد و یاد آن شهدای نیکنام جاویدان باد.

طا لبان چهارتن دیگر از مردم ساحه را دستگیر می‏کنند. یکی از این چهار نفر تا هنوز نزد طالبان زندانی است. طا لبان با رهنمایی پیش بلدهای شان به کوه ها و دره‏ های کوه بابا بالا می‏شوند. در ارتفاعات کوه، بین نیروهای مقاومت و نیروهای قطعه سرخ طالبان درگیری آغاز شد. پس از ادامه درگیری طالبان، جستجوی دره ها و کوه ها را متوقف کردند و برگشتند. در نتیجه این درگیری، به نیروهای مقاومت آسیبی نرسید. اما از تلفات طالبان راپور دقیق در دست نیست. به گزارش شماری از باشندگان محل نیروهای طالبان دروازه کلینیک مرک را شکستانده بودند و مواد اولیه و ادویه پانسمانی را با خود برده بودند. در دهلیز و اطراف کلینیک خون نیز دیده شده بود که حکایت زخمی شدن نیروهای طالبان دارد. ودر یکی از صحبت های افراد وابسته به طالبان که با هم صحبت داشته نه نفر در دره مرک وهژده تن درحصه اول تلفات داشته

طا لبان در برگشت شان وسایط مردم ساحه را با خود بردند. از جمله یک عراده موتر نوع تونس و یک عراده موتر نوع هایلکس که مربوط کارگران پروژه سرک و دیگر پروژه های فواید عامه و موسسات بود، با خود بردند و تعدادی از موترها را به آتش کشیدند. چند اتاقی را که برای بودوباش موقتی با توافق یکی از ساکنان محل ساخته بودیم( تهیه چوب و در و پنجره به عهده صاحب زمین وکرایه اوستا کار وکار گر به عهده ما بود پس از دوسال ساختمان به صاحب زمین تعلق می گرفت) ، نیز به عنوان قرارگاه علی پور، تخریب کردند.

دیگر راهی برای گفتگو و مذاکره به صورت کلی و قطعی بسته شد. برای انتقام جویان و استفاده جویان نیز فرصت فراهم شد تا برای کسب امتیاز هرچه در توان دارند در خدمت طا لبان دریغ نکنند. این افراد راپورهای دروغ و گزارش‏های کذب و غیر واقعی را به مسئولین تحریک طالبان در میدان وردگ می‏دهند. از آن زمان تا کنون تنش‏ها پا برجا مانده است و راه های هرنوع گفتگو و سازشِ دوباره مسدود گردید. اینکه در آینده چه خواهد شد، با گذشت زمان روشن می‏شود.

حلقات استفاده جوی دوران غنی و دسته‏ های توطیه گر و مجموعه‏وهای دسیسه‏ ساز تا چه حد به آرزوهای ذلیلانه شان خواهند رسید نمی‏دانم. اما چیزی که روشن است این است که همه شان در پیشگاه ملت ومردم خود پاسخگو خواهند بود. هیچ ذلتی و هیچ حقارت و خیانتی از چشم تاریخ پنهان نمی‏ماند و همه ثبت تاریخ خواهد شد.

ما از منظر نظامی و اطلاعاتی شکست خوردیم. البته کمر مقاومت قبلا توسط حکومت غنی شکسته شده بود. اما با افتخار و استواری تمام می‏خواهم تصریح کنم که شکست آن نیست که هرگز نیفتی، بلکه شکست آن است که پس از هرافتادنی اراده‏ ی ایستادن را ببازی. ذلت و حقارت در ضمیر و اندیشه‏ ی انسان مسئول نمی‏گنجد.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)

--#قسمت #ششم
در خانه یی خودم وخاک وسرزمین خودم قول امادادن؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!.................................

مطلب طالبان مشخص و روشن بود: «بیعت» و «تسلیم شدن». آن‏هم به گونه‏ ی که فرمانده علی پور و دیگر مسئولین مقاومت باید در میدان شهر، مرکز ولایت میدان وردگ حضور می‏ یافتند و بیعت و تسلیمی شان را اعلام می‏کردند. طا لبان دیگر هیچ پیش شرطی را نمی‏ پذیرفتند. تنها چیزی که پس از بیعت به قول خود شان وعده می‏دادند این بود که خود و خانواده تان در امان خواهید بود. در طرز تلقی شخصی من، عدالت و آزادی، دو ارزش برتر نسبت به تمام ارزش‏های انسانی بود و است. برای برانگیخته شدن احساساتم همین کافی بود که در سرزمین خودم، در خاک خودم و در خانه‏ ی خودم، برای من «قول امان» می‏دادند. اما هرچه بود باید گفت و گو را مدیریت می‏کردم. آنها می‏گفتند که پس از بیعت یا به خانه‏ های تان بروید و یا طبق لزوم دید، اگر خواستید، برای تان وظیفه می‏دهیم. این ها لُبِّ مطلب نماینده طالبان وخواست والی میدان وردگ، منصوب از طرف تحریک طا لبان، بود.

مزمل نماینده‏ ی حاضر در جلسه، با خوشبینی می‏گفت اگر شما همراه ما بیایید، همه چیز حل است. او با اصرار اضافه نمود که اگر اعتماد نمی‏توانید، برادرم را پیش شما می‏گذارم و خود تان باید در ولایت حاضر شوید.حتا وعده سپرد که بعد از آن بهسود تحت پرچم امارت به شما واگذار می‏شود. اما من جمع‏ بندی مطالب خود را برایش شماره وار ارایه کردم؛ بدین قرار:

1- برای آغاز گفتگوهای جدی که منجر به حل مشکلات شود، تمام قطعات نظامی تان باید بهسود را ترک کنند.

2- تعیینات فعلی در بهسود، بدون حضور و نقش مردم ساحه، قابل قبول نیست؛ باید با مشوره مردم انجام شود. در این صورت می‏توانیم در فضای مطمئن‏تر به ادامه گفتگوها بپردازیم.

3- گفتگوها باید در سطح کلان باشد و از جانب شما باید هیأت با صلاحیت حاضر شود.

4- جلو هرنوع استفاده جویی و بازی با ارزش‏های مردم ما، باید جدا گرفته شود. (به زمزمه‏ های تغییر نام جاده شهید مزاری (رح) در کابل و شکستاندن تندیس شهید مزاری در بامیان اشاره کردم.

5- برای حلقه توطئه گران دوران غنی نباید فرصت داده شود. اینها هم روند مذاکره را مختل می‏کنند و هم دست به استفاده جویی می‏زنند.

6- کوچی‏ها تحت هیچ شرایطی حق ورود وهجوم مسلحانه ویا آوردن رمه و.... به سرزمین‏های مناطق مرکزی را ندارند.

در ادامه برای مزمل تاکید کردم که حالا با فرض این که اگر قرار شود حکومت قابل قبول تشکیل شود ، ملحوظات و موضوعات مردم نیز باید در نظر گرفته شود. این پیام‏های مردم را به بزرگان تان باید برسانید:

1- دموکراسی یا مردم‏ سالاری به عنوان یک اصل اساسی باید در نظر گرفته شود و مردم در تمام تصمیم‏ گیری‏های که به سرنوشت شان ارتباط داشته باشد، باید نقش و سهم اصلی را داشته باشند.

2- هرنوع تبعیض، اعم از قومی، مذهبی، جنیستی و منطقوی منتفی است و نباید وجود داشته باشد.

3- حقوق شهروندی، حقوق بشری، حقوق زنان و حق تعلیم و آموزش به هیچ وجه زیر پا نشود.

4- ما در تصمیم‏ گیری‏ها در سطح خرد و کلان باید شریک باشیم.

5- بر حفظ دست‏ آوردهای دو دهه گذشته که به همکاری جامعه جهانی و تلاش‏های مردم افغانستان حاصل شده است، تاکید می‏کنیم.

6- صلح و ثبات دایمی باید تضمین شود و همه با هم تلاش کنیم.

7- در نهایت طرح جامع و مدون جنبش مقاومت برای عدالت، به ارتباط تشکیل حکومت فراگیر، و با حضور و سهم تمام اقوام ساکن در افغانستان برای تان پیشکش خواهد شد.

گفتگوی من با مزمل و همراهانش، یک نصف روز را در بر گرفت. مزمل اذعان کرد که تمام حرف‏های شما و مردم را با مسئولین با صلاحیت مان شریک می‏کنم.

اما درک من این بود که طرح ها و خواست‏های ما برای جانب مقابل اصلا قابل هضم نبود. آن‏چه را که ما برای برقراری صلح و ثبات دایمی در کشور، بر آن تـأکید داشتیم، برای آنها خلاف شریعت و در تعارض با ارزش‏های که سال‏ها برپای آن جنگیده بودند، جلوه می‏کرد. اما من رسالت خود دانستم که آنچه را باید گفته شود،بگویم. و گفتم.

در ختم جلسه، مزمل پرسید که چرا پایین (منظورش سرک عمومی بود) نامدی؟ گفتم: سر تان اعتماد نداریم. خندید و گفت که چرا؟ همه شکر مسلمان استیم. من هم با لحن آمیخته به خنده گفتم: شما بار بار زیر قول و تعهد تان زدید. نمونه اش شهید مزاری. با قول و با قرآن باز هم خیانت کردید. تمام اینها سبب شده که کسی به شما اعتماد نکند. شما یک سرمایه بزرگ اجتماعی و تاریخی را که همان اعتماد باشد، از دست داده اید. متوجه شدم که مزمل متاثر شده است. اما به رویش نیاورد و گفت: نه آنچه می‏گویی مربوط بیست سال قبل است و حالا اوضاع تغییر کرده است.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)

#شهادت #قومندان #فره #کوه #یاران #فداکارش
#قسمت #چهارم.
انتقام جویان زیر پرچم طالبان وحشت لازم را خلق کرده بودند. تهدید و زورگویی کرده بودند. تمام امکانات و تجهیزات ولسوالی‏های حصه اول و دوم بهسود را، که به زعم خود شان بیت المال هم بود، با خود بردند. هیچ یک از این‏ها عطش انتقام و خشم دیگرستیزی شان را فرو ننشانده بود. پلان شومی که دسیسه سازان وانتقام جویان داشت خوش‏بختانه موفق نشدند. هرچند تا اینجای کار هم، تحقیر شده بودیم. تماشای هجوم دشمن بر ملک و سرزمین اجدادی و کشت وزراعت مردم را زیر پا کردن ، درد سخت و سنگینی دارد. اما هر چه بود برای این که بهانه‏ یی برای قربانی کردن عام مردم، بدست شان نیفتد، دندان روی جگر گذاشتیم و از نزدیکی های جاده عمومی کنار کشیدیم. طالبان ولسوال و قومندان امنیه و سایر پرسونل ولسوالی‏ها را مقرر کردند. از جمله سید تقی فروتن از همدستان سابق این گروه درجلریز به عنوان ولسوال مرکز بهسود و قاری عمری سردسته‏ ی نظامی طالبان، به حیث قومندان امنیه این ولسوالی تعیین شدند. هرچند باقی پرسونل ولسوالی از مردم بهسود است، اما حرف اول و آخر از آن قاری عمری است. حتا سید تقی فروتن (ولسوال) بدون اجازه و مشوره او، هیچ کاری نمی‏کند/ نمی‏تواند.

کوچی‏ های مسلح با استفاده از این فرصت در ساحه سر هلمند، از مربوطات حصه اول بهسود، تجمع کردند و تحرکات شان را آغاز کردند. جنگ‏های پراکنده در سنگرهای سر هلمند آغاز شد. این جنگ‏ها هر لحظه شدت بیشتر می‏گرفت. افراد مسلح با استفاده از پرچم طالبان نیز در حمایت ازکوچی‏ها سوق شده بودند. ارتباط رفت و آمد بین پسته‏ های دفاعی ما و همچنان تیم‏ های حمایتی قطع شده بود. رساندن مواد خوراکی و لوازم دیگر دشوار بود. طالبان در ولسوالی حصه اول بهسود، در مسیر سرک عمومی نیز ایست بازرسی ایجاد کرده بودند و رفت و آمد مردم عادی نیز دشوار بود.

ساکنان محل که در چند قدمی هجوم مسلحانه کوچی‏ها قرار داشتند، خانه های شان را ترک کردند و دست به فرار و کوچ‏کشی زده بودند. نیروهای مقاومت آخرین تکیه گاه و امید مردم بودند. قعطه سرخ طالبان و یک قطعه هزارنفری موسوم به قطعه هلمند نیز در جمع شان پیوسته بودند. شب فرصتی اندکی پیش آمد تا برای مقاومت گران اکمالات و دوا برای تداوی زخمی‏ ها رسانده شود. در همین فرصت قرار شد تعدادی از نیروهای دفاعی مردم، در خطوط سرهلمند فرستاده شود. این مسئولیت به قومندان خنجر و قومندان فره کوه (روحش شاد باشد) واگذار شد. خنجر و فره کوه، قبل از این که تمام نیروهای خود را حرکت بدهند، هرکدام با تعدادی محدوی از همسنگران برای بررسی ساحات تهدید از مسیر مرکز بهسود خود را به حصه اول بهسود رساندند.
وقتی با هوتل دشت یورد تماس می‌گیرند و می‌پرسند که آیا در ساحه کسی هست یا نه، شفر امن دریافت کرده بودند که گویا ساحه خالی است و تهدید وجود ندارد. اینها با همراهان خود تصمیم می‏گیرند در هوتل دشت یورد بروند و نان شب را همانجا بخورند و برای باقی همراهان نیز پیغام دهند که به طرف سر هلمند حرکت کنند. قرار گذاشته بودند که از هوتل دشت یورد، در نوآباد که یکی از پوسته‏ های خط اول هلمند دربرابر کوچی های مسلح بودند، بروند.

متاسفانه گزارشی که از دشت یورد دریافت کرده بودند، دقیق نبود. شماری از نیروهای طالبان در آنجا حضور داشتند. وقتی پره کوه با همراهان خود در پیش هوتل می‏رسند، از داخل و بام هوتل بالای شان شلیک می‏شود. درگیری شدیدی آغاز می‏شود. در این درگیری متاسفانه قومندن پره کوه به شهادت رسید و در جمع شهید طوفان، شهید یعقوب، شهید صفا، شهید وفادار و باقی پاکبازان خطه خونین بهسود پیوست. اما همسنگران شهید پره کوه، که دست بدست با نیروی مسلح که در هوتل بودند، می جنگند . طبق گزارش به تعداد هجده نفر از طرف مقابل کشته می شوند. اما این درگیری پایان نیافته بود که نیروهای کمکی طالبان به ساحه می‏رسند و و باقی همسنگران فره کوه را محاصره می‏کنند. در این زد وخورد متأسفانه پنج تن دیگر از یاران مقاومت جام شهادت نوشیدند و سه تن دیگر به اسارت رفتند.

فردای آن شب، پیکر های بیجان و بخون خفته‏ ی شهدا از دشت یورد به تکیه خانه آبدره حصه اول بهسود منتقل شدند و برای همیشه با پیام «ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید» در دل خاک آرمیدند. روح شان شاد و یاد و آرمان شان جاویدان باد.

در همین ساعات کوچیهای مسلح حملات شان را از استقامت سر هلمند شدت بخشیدند. ساعات سخت و دشواری بود. اما ناگزیر بودیم با دیپوهای خالی از مهمات (که حکومت غنی از دست مان گرفت) با دشمنِ پرتعداد و خائنان ذلیل همچنان مقابله نماییم. سرانجام مدافعان مردم ما سنگرها را ترک کردند، زیرا دوام این جنگ نابرابر (هم از نگاه تعداد نیرو و هم امکانات)، هیچ پیروزی را نوید نمی‏داد.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)
شهادت قومندان فره کوه و یاران فداکارش
#قسمت چهارم
انتقام جویان زیر پرچم طالبان وحشت لازم را خلق کرده بودند. تهدید و زورگویی کرده بودند. تمام امکانات و تجهیزات ولسوالی‏های حصه اول و دوم بهسود را، که به زعم خود شان بیت المال هم بود، با خود بردند. هیچ یک از این‏ها عطش انتقام و خشم دیگر ستیزی شان را فرو ننشانده بود. پلان شومی که دسیسه سازان و انتقام جویان داشت خوش‏بختانه موفق نشدند. هر چند تا اینجای کار هم، تحقیر شده بودیم. تماشای هجوم دشمن بر ملک و سرزمین اجدادی و کشت و زراعت مردم را زیر پا کردن ، درد سخت و سنگینی دارد. اما هر چه بود برای این که بهانه‏ یی برای قربانی کردن عام مردم، بدست شان نیفتد، دندان روی جگر گذاشتیم و از نزدیکی های جاده عمومی کنار کشیدیم. طالبان ولسوال و قومندان امنیه و سایر پرسونل ولسوالی‏ها را مقرر کردند. از جمله سید تقی فروتن از همدستان سابق این گروه در جلریز به عنوان ولسوال مرکز بهسود و قاری عمری سر دسته‏ ی نظامی طالبان، به حیث قومندان امنیه این ولسوالی تعیین شدند. هرچند باقی پرسونل ولسوالی از مردم بهسود است، اما حرف اول و آخر از آن قاری عمری است. حتی سید تقی فروتن (ولسوال) بدون اجازه و مشوره او، هیچ کاری نمی‏کند/ نمی‏تواند.

کوچی‏ های مسلح با استفاده از این فرصت در ساحه سر هلمند، از مربوطات حصه اول بهسود، تجمع کردند و تحرکات شان را آغاز کردند. جنگ‏های پراکنده در سنگرهای سر هلمند آغاز شد. این جنگ‏ها هر لحظه شدت بیشتر می‏گرفت. افراد مسلح با استفاده از پرچم طالبان نیز در حمایت از کوچی‏ها سوق شده بودند. ارتباط رفت و آمد بین پسته‏ های دفاعی ما و همچنان تیم‏ های حمایتی قطع شده بود. رساندن مواد خوراکی و لوازم دیگر دشوار بود. طالبان در ولسوالی حصه اول بهسود، در مسیر سرک عمومی نیز ایست بازرسی ایجاد کرده بودند و رفت و آمد مردم عادی نیز دشوار بود.

ساکنان محل که در چند قدمی هجوم مسلحانه کوچی‏ها قرار داشتند، خانه های شان را ترک کردند و دست به فرار و کوچ‏کشی زده بودند. نیروهای مقاومت آخرین تکیه گاه و امید مردم بودند. قعطه سرخ طالبان و یک قطعه هزارنفری موسوم به قطعه هلمند نیز در جمع شان پیوسته بودند. شب فرصتی اندکی پیش آمد تا برای مقاومت گران اکمالات و دوا برای تداوی زخمی‏ ها رسانده شود. در همین فرصت قرار شد تعدادی از نیروهای دفاعی مردم، در خطوط سرهلمند فرستاده شود. این مسئولیت به قومندان خنجر و قومندان فره کوه (روحش شاد باشد) واگذار شد. خنجر و فره کوه، قبل از این که تمام نیروهای خود را حرکت بدهند، هر کدام با تعدادی محدوی از همسنگران برای بررسی ساحات تهدید از مسیر مرکز بهسود خود را به حصه اول بهسود رساندند.
وقتی با هوتل دشت یورد تماس می‌گیرند و می‌پرسند که آیا در ساحه کسی هست یا نه، شفر امن دریافت کرده بودند که گویا ساحه خالی است و تهدید وجود ندارد. اینها با همراهان خود تصمیم می‏گیرند در هوتل دشت یورد بروند و نان شب را همانجا بخورند و برای باقی همراهان نیز پیغام دهند که به طرف سر هلمند حرکت کنند. قرار گذاشته بودند که از هوتل دشت یورد، در نوآباد که یکی از پوسته‏ های خط اول هلمند در برابر کوچی های مسلح بودند، بروند.

متاسفانه گزارشی که از دشت یورد دریافت کرده بودند، دقیق نبود. شماری از نیروهای طالبان در آنجا حضور داشتند. وقتی پره کوه با همراهان خود در پیش هوتل می‏رسند، از داخل و بام هوتل بالای شان شلیک می‏شود. درگیری شدیدی آغاز می‏شود. در این درگیری متاسفانه قومندن پره کوه به شهادت رسید و در جمع شهید طوفان، شهید یعقوب، شهید صفا، شهید وفادار و باقی پاکبازان خطه خونین بهسود پیوست. اما همسنگران شهید پره کوه، که دست بدست با نیروی مسلح که در هوتل بودند، می جنگند . طبق گزارش به تعداد هجده نفر از طرف مقابل کشته می شوند. اما این درگیری پایان نیافته بود که نیروهای کمکی طالبان به ساحه می‏رسند و و باقی همسنگران فره کوه را محاصره می‏کنند. در این زد و خورد متأسفانه پنج تن دیگر از یاران مقاومت جام شهادت نوشیدند و سه تن دیگر به اسارت رفتند.

فردای آن شب، پیکرهای بیجان و به خون خفته‏ ی شهدا از دشت یورد به تکیه خانه آبدره حصه اول بهسود منتقل شدند و برای همیشه با پیام «ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید» در دل خاک آرمیدند. روح شان شاد و یاد و آرمان شان جاویدان باد.

در همین ساعات کوچیهای مسلح حملات شان را از استقامت سر هلمند شدت بخشیدند. ساعات سخت و دشواری بود. اما ناگزیر بودیم با دیپوهای خالی از مهمات (که حکومت غنی از دست مان گرفت) با دشمنِ پر تعداد و خائنان ذلیل همچنان مقابله نماییم. سرانجام مدافعان مردم ما سنگرها را ترک کردند، زیرا دوام این جنگ نابرابر (هم از نگاه تعداد نیرو و هم امکانات)، هیچ پیروزی را نوید نمی‏داد.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار

(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت‌)
#قسمت سوم
#تجمع شوم، انتقام جویان
در دو راهی سختی قرار داشتیم. از میان غرور مردم و جان، مال و حیات زنان و اطفال مردم باید یکی را انتخاب می‏کردیم. برای حفظ آزادی مردم و حراست از غرور سرزمینی باید می‏جنگیدیم، اما بعید نبود که آنها شکست شان را با حمله بر غیر نظامیان و ساکنان قریه ها جبران می‏کردند. چنان که بعدا در اندراب و پنجشیر این سناریو به نمایش رفت. بدتر این که طالبان همکار و راه بلد از داخل منطقه استخدام کرده بودند. تعدادی انسان‏های زبون و بی تعهد با رهنمایی کردن طالبان ضرباتی سخت و سنگین بر مردم و نیروهای دفاعی وارد کردند. که در فرصت ها دیگر به آنها نیز خواهم پرداخت.

در خلال تمام حوادث و اتفاقاتی که رخ داده بود، و یا در حال وقوع بود، همه به این نتیجه رسیده بودیم که دولت غنی احمدزی و تحریک طالبان دو لبه‏ ی یک قیچی اند. الگوی رقابت قدرت در جامعه پشتون مانند ضرب المثل مشهور پشتو «برادر علیه برادر، برادران علیه عموزادگان و برادران و عموزادگان علیه دیگران» ، به نمایش رفته و در حال تکرار است. درست است که تحریک طالبان ظاهرا دولتی را ساقط کرده بود که عموزادگان شان در راس آن قرار داشتند، اما در برابر «دیگران» این عموزادگان متحد بودند و این اتحاد را بار بار شاهد بودیم. دست کم شخص خودم از زمان فعالیت در جنبش مقاومت برای عدالت، مخصوصا در یک سال اخیر، با جان و استخوان این واقعیت را به چشم سر دیدم.

طالبان خواسته بودند که فرمانده علی پور در هوتل دشت یورد، واقع کوتل اونی، برای گفتگوی رو در رو با مسئولین شان، حاضر شود. در همین اثنا راپورهایی نیز برای ما مواصلت کرده بود. خبرهای دریافت کردیم که انتقام جویان از وردگ، تکانه، جلریز و کوچی‏های مسلح که چندین سال از ورود شان در کجاب تا تیزیک و دایمرداد و سر هلمند بهسود و سایر نقاط هزارستان، متوقف شده بودند و مجال ورود به سرزمین هزارستان و چپاول دار و ندار مردم را نیافته بودند، تجمع کرده اند تا انتقام شکست‏ های چندین ساله‏ ی شان را بگیرند. سگان هار و گرسنه، کفتارهای پست و بی‏رحم، در کمین‏ گاهی «مذاکره» گرد آمده بودند تا خشم ناشی از سالهای شکست شان را با ترور فرمانده و همسنگرانش، فرو بنشانند. گزارش‏ها دقیق بود و از منابع معتبر به‏ دست ما رسیده بودند.

انتقام جویان می‏خواستند با استفاده از نام مذاکره، تحت پوشش نام امارت که صف غلبه‏ یافته‏ ی این روزها بود، در حال آماده باش قرار گرفته بودند. خیانت آن‏ها پیشینه تاریخی دارد. برای ما دیگر هیچ جایی شک و تردیدی نمانده بود که پشت پا زدن به هر تعهدی، یک امر ساده برای آنها است. امیر حبیب الله کلکانی را با قرآن و قسم گرفتار کردند. شهید مزاری و یارانش را با فریبِ مذاکره به دام انداختند. این بار نوبت فرمانده علی پور بود. اما کور خوانده بودند.

هیچ کسی از مسئولین جنبش مقاومت برای عدالت (جبهه مقاومت)، برای مذاکره به یورد نرفتند. باز هم موسفیدان و متنفذین مردمی در موقعیت معینه رفتند و حرف و پیام مردم و مقاومت را برایشان رساندند.

فردای آن روز، نیروهای وابسته به طالبان در قرارگاه خالی مقاومت آمده بودند. عکس‏های شهدا و فرمانده را پاره کردند. از جانب دیگر سنگرهای نیروهای مقاومت در استقامت‏ های پراکنده و دور از خط عمومی سرک از همان آغاز سال تعبیه شده بود. امکان هماهنگی در ظرف چند ساعت محدود، دشوار و غیر ممکن بود. از طرف دیگر این احتمال نیز وجود داشت که طالبان نیروهای مقاومت را در مسیر سرک عمومی مصروف کنند و دو هدف را همزمان بدست بیاورند. هم جنگ را به مناطق مسکونی بکشانند و هم با خالی شدن سنگرها، راه برای ورود و هجوم کوچی‏ها باز شود. آن ها به این هدف نرسیدند. اما مسیر سرک عمومی را بدون مانع یافتند تا حصه دوم بهسود آمدند.

در منطقه پل افغانان با نیروهای طالبان و پیش بلدهای داخل منطقوی شان روبرو شدم. از فاصله صد متری خودم را کنار کشیدم و واسطه رنجری که از آن استفاده می‏کردم در یک گوشه‏ ی بازار ماند. نیروهای طالبان و پیش بلدهای داخل منطقوی شان به محض رسیدن در بازار، به لت و کوب کارکنان هوتل پرداختند و از آن‏ها آدرس فرمانده علی پور را می‏پرسیدند. واسطه‏ ی رنجری ما را هم با تیله روشن کرده با خود بردند. بالفعل چیزی از دست من و مردم ساحه، بر نمی آمد.

ملیشه‏ های طالب با رهنمایی و سفارش چند تن از همکاران استخباراتی شان که از مردم ساحه بودند و هویت شان نیز پیش ما با اسناد و مدارک مشخص است، تا کوتل ملایعقوب رسیدند. یکی از همین راه بلدهای طالبان که بازهم هویت و مشخصاتش با سند و مدرک نزد ما ثابت است، با استفاده از وحشت و غلبه ی طالبان تعدادی از مردم ساحه کوتل ملایعقوب را تهدید کرده و در پی دستگیری شان برآمده بود.
@YatemanMazary
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بلخاب_جغرافیای_صلابت
ویدیویی تاریخی از جریان مقاومت بلخابیان در برابر طالبان
#تاریخ_مقاومت_بلخاب زادگاه شیران هزاره
#سال_1377
#قسمت_اول
@YatemanMazary
#قسمت #پایانی.

#بخش #از #زندگی #نامه #فرمانده #علی #پور:

فرمانده علی پور از سال۱۳۶۲ الی۱۳۶۷ه.ش.
همراه سازمان نصر، ایفای وظیفه می کند.
مسلک نظامی فرمانده علی پور، زیکویک بوده.
با این که با سایر بخشها نیز تسلط داشته.
بارها از تجارب، خود گزری، ایثار وفداکاری وزحمات افراد شایسته وباتجربه یی یاد می کند که در شرایط موجود قابل مقایسه نیست.
در کنار تعلیمات سخت ومنظم نظامی، درس های اخلاق وعقاید را نیز فرا می گیرد، فرمانده علی پور به صورت ویژه از شخصی بنام عبدالحکیم میثم یاد می کند که تعلیمات نظامی را نزد او فرا گرفته است.
فرمانده در عملیات های سخت وسنگین نیز حضور داشته دربامیان، بهسود و میدان عملا به عنوان یک چهره تاثیر گزار نظامی حضور داشته است.
الگوی مبارزاتی فرمانده علی پور، شهیدمزاری بوده، و از خاطرات و نقش افراد موثر چون استاد شفق، استاد نوید، استاد ابراهیمی، استاد ذکی، جنرال پویا،استاد بیانی، استاد غواصی، حاجی عبدل، پیکار و...
یاد آوری می نماید.
که فعلا مجال نوشتن آن نیست، و پس از سازمان نصر در جبهه مربوط به حزب حرکت اسلامی می پیوندد.
در کنار آموزش نظامی، آموزش دینی ودروس مکتب را نیزفرا می گیرد.
و پس از دوره مجاهدین، در دوره طالبان نیز به عنوان سپر دفاعی مردمش، در کنار مردم حضور داشته، و به خاطر دفاع از عزت وشرف مردمش،از هیچ نوع تلاش دریغ نمی ورزد.
بعد در فصل جدید، پس از تکمیل پروسه دی دی آر، برای تداوم زندگی، به کارهای شاقه یی چون اوستاکاری، موتر وانی و.. می پردازد، اماهجوم مسلحانه کوچی ها به بهسود و قتل عام ها، همه ساله در بهسود و کشتن افراد بی گناه در دره میدان وسایر مناطق هزاره نشین را تحمل نمی تواند. دوباره تفنگ به شانه می کند و با تعداد محدودی، در حد پنج، شش،نفر در بهسود می آید و برای دفاع مردمش سینه سپر می کند،
وقتی صداقت، تعهد، ایثار وفداکاری فرمانده وهم سنگرانش را مردم عملن در سنگر مقاومت می بیند. حمایت های گسترده مردم باعث می شود تا در سال ۱۳۹۲ه.ش. جبهه مقاومت را تاسیس کند.
مقاومت تنها به بهسود خلاصه نمی شود، بل که در هر گوشه ی از هزارستان که تهدیدات جدی از طرف دشمن وجود داشته و نیرو های دولتی یا توان دفاع را نداشته و یا اراده واخلاص برای دفاع را نداشتند.
در اثر مجبوریت، فرمانده علی پور وهمسنگرانش به دفاع مردمش می شتابد، ودر کنار نیروهای امنیتی در برابر دشمن می جنگد.
برای این که در کنار دفاع، ازحقوق حقه یی مردمش دفاع کند وحق پایمال شده مردمش را مطالبه کند.
جبهه مقاومت را به جریان عدالت خواهی( جنبش مقاومت برای عدالت). تبدیل می کند.
اما حلقه دسیسه ساز، که تحمل این فداکاری فرمانده علی پور نداشتند.
تصمیم می گیرند تا فرمانده علی پور را دستگیر کنند که حوادث تلخ لعل و کابل را همه به یاد دارند.
و هم چنان با خوراندن زهر، چندین کمین، و حملات هوایی وزمینی خواستند، این جریان را متوقف کند.
اما به دعا وحمایت مردم عزتمند ما، این جریان و یاران مقاومت هم چنان استوارند ودرکنار مردمش.
فرمانده دلها و همه ی سنگردارانش را از دعای خیر تان فرموش نفرمایید.
موفقیت آن نیست که هر گز نیفتی، موفقیت آن است که بعد از هر افتادنی برخیزی.

نکته:تاریخ مقاومت باشد در یک فرصت دیگر
از خداوند متعال یاری می جویم تادر یک فرصت مناسب توفیق پیداکنیم، تا با همکاران ونویسندگان بادرد و درک جامعه مان بتوانیم تاریخ مقاومت دهه ی دموکراسی، تاریخ مظلومیت مردم ما، زندگی نامه فرمانده وهمسنگرانش، جزییات حوادث غور، کابل وبهسود را به صورت مفصل جمع آوری کنیم و به چاب برسد.

حمیدالله اسدی
۱۴۰۰/۳/۱۶خورشیدی- بهسود.
#قسمت #دوم
#بخشی #از #زندگی #نامه #فرمانده #علی #پور

#دوران #کودکی #تا #نوجوجوانی:

به تعبیر داکتر انوشه تا داغ دیده نشوید آب دیده نمی شوید.
فرمانده علی پور، ازآوان کودکی تا سن دوازده سالگی در سربلاق کوه بیرون، در کنار پدر و مادرش زندگی می کند، محمد علی پدر فرمانده، مرد جسور وزحمتکشی بود و زندگی نسبتا معمولی داشت در کنار مالداری، دهقانی نیز می کرد، مرد که برداران وسایر خویشا و ندانش همراهش نبود، با شرایط سخت زندگی، دست و پنجه نرم می کرد. با تحمل فقر و مهاجرت و دور از زاد گاه خودش برای ادامه زندگی اش کمر می بندد و زمین هایش که ملکیت شخصی اش بود، در دسترش قرار نمی گیرد و غصب می شود، و نمی خواهد جنجال و تنش به میان آید، برای تداوم زندگی اش سربلاق کوه بیرون را انتخاب می کند.
فرمانده علی پور نیز با این که خورد سال است می خواهد به عنوان بازوی توانمند پدرش، همکار و تکیه گاه پدرش نیز باشد، فصل زمستان کوه بیرون که فصل پر از برف بود و مسیرهای منتهی به بامیان و قسمت های دیگر بهسود مسدود می شد و تمام ارتباطات قطع بوده و قبل از فرا رسیدن فصل زمستان باید تمام نیازمندی های زندگی را آماده می کرد و اگر کسی مریض هم می شد، درصورت که طبابت طبیبان ساحه نتیجه نمی داد، باید جان می داد.
فرمانده علی پور نیز مانند سایر هم سن وسالانش در حسینیه قریه اش به آموختن مضامین دینی می پردازد، با این که آموزگاران قریه علاقه ی به نویسندگی نداشتند ولی عظیم آخوند مرحوم خطاط وشاعر بود، شاگردانش نیز در قسمت خطاطی ونویسندگی با سایرجاها تفاوت چشمگیری داشتند، فرمانده در کنار خواندن، آموزش خطاطی را نیز فرا میگرد.
و پس از فصل زمستان، همه مصروف کار زراعت و مالداری می شدند، فرمانده نیز از این امر مستثنی نبود، در سال ۱۳۵۶ در قریه شیبرک پایین، در سال ۱۳۵۸ در قریه خشک قُل، درسال ۱۳۵۹، درمیان دره ، در سال ۱۳۶۰ درقریه سا و سموج، و همچنان در خواجه حسن ودر سال ۱۳۶۲ خورشیدی در سفید دیوارپایین، رمه های گوسفند را به چراگاه ها می برد و شرایط سخت آن روز را متحمل می شود، بالاخره در آوان نوجوانی شوق وعلاقه ی خاصی به جبهه پیدا می کند و وظیفه چوپانی را ترک می کند،از پدرش می خواهد که اجازه بدهد تا به عنوان یک مدافع به جبهات جنگ برود و در دفاع از عزت وشرف مردمش سینه سپر کند.
تا این که در خزان ۱۳۶۲ خورشیدی، به سازمان نصر می پیوندد.

ادامه دارد.....
حمیدالله اسدی
مورخ۱۴۰۰/۳/۱۵خورشیدی- بهسود.


@YatemanMazary
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#مستند
#تخریب_بقیع
#هشت_شوال

⚫️⚫️ کلیپ ویژه هشت شوال

● تاریخچه قبرستان بقیع
● شناخت وهابیت
● وهابیون چگونه قدرت را به دست گرفتند؟
● بقیع چگونه تخریب شد؟

#قسمت_اول

@YatemanMazary