هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)

#ماندگار
Channel
Logo of the Telegram channel هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
@YatemanMazaryPromote
438
subscribers
2.91K
photos
2.31K
videos
178
links
هدف ما تلاش برای ترویج احیای هویت فرهنگی ، تاریخی و سیاسی ملت هزاره است. تازه ترین اخبار جهان ، افغانستان و جبهه مقاومت را با ما دنبال کنید. ارتباط با ما @Sha140013 مارا به دوستان خود معرفی کنید.
هزاره جنبش یتیمان مزاری(ره)
#حماسه #ماندگار(#لعل) (۱۴میزان-۱۳۹۷ه.ش) بخش نخست: روح شهدای گلگون کفن چاردهم میزان ولسوالی لعل، شاد، یادو خاطرش،گرامی باد! امروز چهاردهم میزان، مصادف است به سالیاد شهدای به خون خفته لعل وسرجنگل، ولایت غور. بخش از این حادثه یی غم انگیز را که در زمستان ۹۹، باحلقهٔ…
#حماسه #ماندگار(#لعل)
(۱۴میزان-۱۳۹۷ه.ش)
قسمت دوم- وپایانی.
#قطعه #خاص #داخل #حویلی #شد #وآغاز #درگیری:
پس از آن که متوجه شدم داخل کوچه رینجر است، لحظه یی منتظر ماندم، کمی خواب گرفت، یک دفعه دلم واهمه کرد، احساس کردم که داخل حویلی کسی پایین شده، پرده ی پنجره را کنار زدم، متوجه شدم که سه نفر مجهز با دوربین های شب و لباس قطعه خاص برتن دارند.
یکی شان پایین شده ودوتنش بالایی دیوار احاطه شده یی حویلی در حالت آماده باش اند، عاجل تفنگ شهید محمد حسین را، از زیر سرش گرفتم، شهید محمد حسین هم تفنگ کریم را گرفت، من قید تفنگ را زدم، در دهلیز اتاق رسیدم، که دو تن دیگر نیز خود را داخل حویلی انداخت، درب حویلی را باز کرد، واز دو طرف دروازه ی حویلی، نیروی قطعه مجهز قطعه خاص، داخل حویلی شدند.
کسی از دهن دروازه، قومندَه کرد، که درب دهلیز را باز کنید، تا؛ آنها در زیر زینه یی دهلیز رسید، من مرمی رد کردم، ایستاد شدند، صدا کرد، که تسلیم شو، که محاصره استی جز تسلیمی ویا کشته شدن چاره یی نداری، به محض که به درب دهلیز دستش رسید، من هم فیر کردم،
درگیری شدید آغاز شد؛
شیشه های اتاق همه ریخت و دود سطح اتاق را فرا گرفت.
مجبور شدم، اتاق بالایی را ترک کنم، و در ته کاوی حویلی، موقعیت بگیرم، عاجل به دوستا در تماس شدم، از چندین تماس بالاخره یکی گوشی را برداشت واز قضیه محاصره شدنم، خبر دادم.
دوباره پس از یک لحظه آرامی، قومَندَه شد که هجوم ببرید، کسی صدایش،به گوشم میرسد، که آمر صاحب پیش شده نمی توانیم ، میزند، صدایش آمد؛ که تانگ و داشکه را بیاورید، و فرمان داد، که از نارنجک انداز، بمب دستی، راکت و...استفاده کنید، در گیری شدت پیدا کرد، گرد و خاک و دود اتاق را فرا گرفته بود.
در همین لحظه استاد راسخ تماس گرفت، نتوانستم پاسخ بدهم فقط، مبایلم را اوکی کردم، پهلویم گذاشتم، نزدیک به ده دقیقه راسخ گوش کرده بود، فقط صدایش آمد که (ویی ویی اینه جنگ)،.
پس از نیم ساعت در گیری، مجبور شدم دو تن داشکه چی را که برایم دید داشت و زیاد فیر می کرد، مستقیمن با مرمی بزنم، نمی دانم که زخمی شد و یا کشته ولی متوقف شد، وقتی داشکه از چلید ماند، جنگ یک لحظه سرد شد.
چند لحظه بعد قومندَه کرد، که تانگ ها به شکل لیورس، داخل حویلی شود، در همان لحظه یی که داخل حویلی شد، با مرمی کیرین کوف زدم، تانگ ها از داخل حویلی بیرون شد، صدا کرد، که با تانگ ها دیوار حویلی را چپه کنید ، تانگ یک قسمت از احاطه را تخریب کرد، دروازه ها، هم چپه شد، با تخریب شدن قسمت از احاطه و ریختن سنگ و خاک زیاد، مسیر تانگ ها و پیاده شان بسته شد، نتوانست داخل حویلی شوند.
تا این که صبح صادق فرارسید، صداها و شعار های مردم، از بلند گوهای مساجد بلند شد، سرو صداها در کوچه هم بیشتر شد، چهار فروند چرخبال نیروی کوماندو از کابل نیز رسیده بود ، من از ته کَوی، بیرون شدم، می خواستم موقعیتم را تغییر بدهم ، به شانه ام مرمی خوردم وزخمی شدم.
یک بار متوجه شدم و سید ضیا را شناختم اول خوشبین بودم که شاید برای حل تنش آمده باشد، زاویه دیدی،خوبی داشتم می توانستم بزنم، اما نَزدم، یکی به سید ضیا صدا کرد آمرصاحب پایین نشوید مرمی می خورید( آها همین آمر که می گفتن سید ضیا بوده)، در همین لحظه خانمی را دیدم که قرآن در دستش است و التماس می کند که نکنید به لحاظ خدا....یکی فرمان داد که بزنید کل شانه ، متوجه شدم که تانگ حامل سید ضیا حرکت کرد، خانم را در دم تانگ شان زد، متعجب شدم و به شدت از این عمل ظالمانه ناراحت شدم، دیدم قرآن از دستش به زمین افتاده و خانم کمی خود را کنار کشید، با مرمی زد و همانجا جان داد. دیدم شهید و زخمی زیاد است.
من هم فیر را شروع کردم، کمی فرصت پیدا شد، مردم زخمی ها را کشید، اکبری نیز از سر جنگل رسید، آقای اعتمادی هم صدایش از بلند گوی مسجد شنیده میشد، که های مردم جمع شوید، مدافع تان را تنها نگزارید، با آمدن نیرو از هر طرف و سرو صدا ها از مساجد، مردم روحیه گرفتند، با استفاده از این فرصت، دو تن که می خواست دیوار حویلی را سراخ کند، سراخ نشده بود که من و رفقایم از بالایی احاطه خود را در حویلی دیگر کشیدیم، مردم گفتند، تو خود را بکش،رفقایت باشد کسی نمی شناسد،( دوستم) موتر سایکلش،را گرفت و با سرعت تمام به شکل زیگنال حرکت کردیم، فیر زیادی صورت گرفت اما آسیبی به ما نرسید، محمد حسین از عقب ما حرکت کرده بود وزخمی شد، متاسفانه به شکل فجیعی به شهادت رساند.
در مسیر راه به رفیقم گفتم صبر کو باید نیرو را بسیج کنیم خون شهدای مان را بگیریم، رفیقم گفت؛ که قومندان اختیار تو دست من است و من وظیفه دارم که تو را نجات دهم،
@YatemanMazary
#حماسه #ماندگار(#لعل)
(۱۴میزان-۱۳۹۷ه.ش)
بخش نخست:
روح شهدای گلگون کفن چاردهم میزان ولسوالی لعل، شاد، یادو خاطرش،گرامی باد!
امروز چهاردهم میزان، مصادف است به سالیاد شهدای به خون خفته لعل وسرجنگل، ولایت غور.
بخش از این حادثه یی غم انگیز را که در زمستان ۹۹، باحلقهٔ فرهنگی موج مقاومت از زبان فرمانده علیپور، نکته برداری نموده بودم به مناسبت سومین سالیاد شهدای لعل ولایت غور، با شما شریک می سازم.
اولین وجدی ترین اقدام غنی احمدزی برای دستگیری فرمانده علیپور، درولسوالی لعل ولایت غور بود، که در ۱۴ میزان سال۱۳۹۷، به دستور غنی وحلقه خاصی در درون شورای امنیت، از ولایات بامیان وغور قطعات خاص و سایر بخش های امنیتی و دفاعی این دو ولایت شب هنگام، به ولسوالی لعل وسرجنگل ولایت غور می رسند.
#شرح این ماجرا، از زبان فرمانده علیپور :
زمان که سه تن از دختران محصل دانشگاه، در غور توسط افراد مسلح ربوده شد، بنا به درخواست مردم لعل، به ولایت غور رفتیم و محصلان ربوده شده را از چنگال افراد مسلح جنایت کار، نجات دادیم و به آغوش گرم خانوداه اش برگشتند، بنابر تقاضای مردم مردم تلخک و دولت یار وعده سپردم، که پس از ختم جنجال های بهسود، دوباره خدمت شما میرسم.
یک ماه پس از این ماجرا، من بامیان رفتم، از لعل دوستا ورفقا، به تماس شدند، گفتند که وعده داده بودی، طرف ما بیایین، نیامدین؟
من گفتم خوبست در فرصت های نزدیک خدمت تان میرسم.
من با دو تن از همراهانم، شهید محمد حسین، و محافظم (سنگری)، طرف شیدان رفتیم واز آنجا طرف لعل حرکت کردیم، شام ناوقت در ولسوالی لعل ولایت غور خدمت حاجی اعتمادی رسیدیم.
حاجی اعتمادی از بزرگان لعل، در دفتر حزب وکتابخانه یی که در بازار لعل بود، تشریف داشت، از آمدن ما اطلاعی نداشت، آقای اعتمادی متعجب شد و پرسید این چه رقم آمدن است.
مارا درجریان قرار میدادین، حد اقل یک تعداد از بچا را با خود میاوردی، گفتم؛ استاد لازم نبود، برای ما (همی رقم ساده امادو خوبه).
در این جا حکومت تسلط،کامل دارد، من که با حکومت کدام مشکلی ندارم.
هر وقت، ناوقت من بامیان هم میروم، کدام مشکلی نمیبینم.
چون مردم را وعده داده بودم، خواستم خدمت شان برسم، شب درهمانجا سپری شد.
فردا در مدرسه کرمان با مردم دید و بازدید داشتیم، قرار شد فردا طرف دولت یاربرویم، حاجی اعتمادی هم جای وعده داشت، از رفتنش منصرف شد تصمیم گرفتیم باهم طرف دولت یار برویم.
چون مردم را وعده کرده بودم که حتمن به دیدن شما می آیم.
شب برگشتیم در کتابخانه، پس از صرف غذا، ساعت۹:۳۰شب بود، مرا حاجی اعتمادی صدا کرد گفت اوضاع خوب نیست چاره یی باید سنجید، دو تن از قوما، کارمند دولتی هم آمد گفت، اظهارات نمبر یک داده شده، ما فکر می کنیم حتمن کدام اقدام سرشما داشته باشد، گفتم من که با حکومت مشکل ندارم، شاید کدام موضوع دیگر باشد.
اگر برنامه میداشت چطور در بامیان اقدام نکرد.
به هر حال حاجی اعتمادی، وجمع که آنجا بودند تاکید کرد که بی تفاوت نباشیم، گفتم راه حل چیست؟
گفتند؛ باید موقعیت را تغییر بدهیم وبه جای امنتر برویم.
من با شهید محمد حسین، قربان، کریم رفتیم جای دیگر( همانجای که محاصره شده بودم)، محافظم همراه موترم در همان موقعیت اول بود.
ولی به نحوی نا آرامی را در وجودم احساس می کردم، عادت نداشتم زیاد جستجو کنم، سرشب قبل از استراحت، حویلی، وچهار طرف حویلی را بررسی کردم.
بر گشتم در اتاق خواب، نزدیک دوبجه شب محمدی درنه جوی زنگ زد من گوشی را خاموش کردم.
تازه خواب رفته بودم، یکباره از خواب بیدار شدم، احساس کردم کدام جنجال در کوچه است ، کمی دقت کردم، صدای نفر، وموتر را متوجه شدم، پرده یی دم پنجره را کنار زدم دیدم چند عراده رینجر دیده می شود، گفتم شاید،کسی در کوچه جنجال کرده، پولیس آمده باشد....ادامه اش در پست بعدی.

حمیدالله اسدی
۱۴۰۰/۷/۱۴خورشیدی
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)

#قسمت #هفتم #وپایانی
-بی قولی دیگر و اقدام به حمله نظامی----

ساعت یازده شب، بنا به درخواست مردم، در جلسه مردمی رفتم. گزارش مذاکره و صحبت‏ های مطرح شده در گفتگو را با مردم شریک ساختم. گزارش حمله نظامی طالبان به مَرَک نیز رسیده بود. در این زمینه باید با مردم مشوره می‏کردیم. مردم با استدلال های که داشتند، تصمیم گرفتند که از درگیری در ساحه مشکونی خود داری شود، به این جهت ساحه مرک باید از وجود نیروهای دفاعی مسلح، تخلیه شود.

مطابق فیصله مردم، نیروهای نظامی مقاومت ساحه را ترک کردند. خوش‏بینی مردم از این بود که می‏گفتند تعدادی از متنفذین بهسود (همسو با طالبان) پیشاپیش قطعات نظامی طا لبان می‏ آیند و اگر نیروهای مقاومت اقدام نظامی نکنند، امکان درگیری منتفی است و آسیبی به کسی نمی‏رسد.

شب قطعات طالبان وارد مَرَک شدند. بدون ممانعت و درگیری و رهنمایی راه بلدان منطقوی. چراغ بدستان داخلی هر رهنمودی را که برای شان ارایه کرده بود، انجام داده بودند.

قلندر و سهراب در نتیجه یک بی احتیاطی و خیانت مزدوران داخلی، به شهادت رسیدند. شهید قلندر و شهید سهراب از نیروهای مردمی بودند. آنها از نیروهای سرهلمند بودند که در جلوگیری از هجوم کوچی‏های مسلح، فداکاری های زیاد کرده بودند. چند شب قبل از حادثه شهادت شان، به مرک رفته بودند. در شبی که طالبان به مرک رسیده بودند، تعدادی از خانواده ها را کمک کرده بودند تا در یکی از دره‌‎های کوه بابا پناه بگیرند. به خاطر سردی هوا، آتش روشن کرده بودند که موقعیت شان شناسایی شده بود و راه بلدان مستقیم نیروهای طالبان را در موقعیت آنها رسانده بودند. نیروهای طالبان به محض رسیدن در آنجا قلندر و سهراب را به رگبار بسته بودند. روح شان شاد و یاد آن شهدای نیکنام جاویدان باد.

طا لبان چهارتن دیگر از مردم ساحه را دستگیر می‏کنند. یکی از این چهار نفر تا هنوز نزد طالبان زندانی است. طا لبان با رهنمایی پیش بلدهای شان به کوه ها و دره‏ های کوه بابا بالا می‏شوند. در ارتفاعات کوه، بین نیروهای مقاومت و نیروهای قطعه سرخ طالبان درگیری آغاز شد. پس از ادامه درگیری طالبان، جستجوی دره ها و کوه ها را متوقف کردند و برگشتند. در نتیجه این درگیری، به نیروهای مقاومت آسیبی نرسید. اما از تلفات طالبان راپور دقیق در دست نیست. به گزارش شماری از باشندگان محل نیروهای طالبان دروازه کلینیک مرک را شکستانده بودند و مواد اولیه و ادویه پانسمانی را با خود برده بودند. در دهلیز و اطراف کلینیک خون نیز دیده شده بود که حکایت زخمی شدن نیروهای طالبان دارد. ودر یکی از صحبت های افراد وابسته به طالبان که با هم صحبت داشته نه نفر در دره مرک وهژده تن درحصه اول تلفات داشته

طا لبان در برگشت شان وسایط مردم ساحه را با خود بردند. از جمله یک عراده موتر نوع تونس و یک عراده موتر نوع هایلکس که مربوط کارگران پروژه سرک و دیگر پروژه های فواید عامه و موسسات بود، با خود بردند و تعدادی از موترها را به آتش کشیدند. چند اتاقی را که برای بودوباش موقتی با توافق یکی از ساکنان محل ساخته بودیم( تهیه چوب و در و پنجره به عهده صاحب زمین وکرایه اوستا کار وکار گر به عهده ما بود پس از دوسال ساختمان به صاحب زمین تعلق می گرفت) ، نیز به عنوان قرارگاه علی پور، تخریب کردند.

دیگر راهی برای گفتگو و مذاکره به صورت کلی و قطعی بسته شد. برای انتقام جویان و استفاده جویان نیز فرصت فراهم شد تا برای کسب امتیاز هرچه در توان دارند در خدمت طا لبان دریغ نکنند. این افراد راپورهای دروغ و گزارش‏های کذب و غیر واقعی را به مسئولین تحریک طالبان در میدان وردگ می‏دهند. از آن زمان تا کنون تنش‏ها پا برجا مانده است و راه های هرنوع گفتگو و سازشِ دوباره مسدود گردید. اینکه در آینده چه خواهد شد، با گذشت زمان روشن می‏شود.

حلقات استفاده جوی دوران غنی و دسته‏ های توطیه گر و مجموعه‏وهای دسیسه‏ ساز تا چه حد به آرزوهای ذلیلانه شان خواهند رسید نمی‏دانم. اما چیزی که روشن است این است که همه شان در پیشگاه ملت ومردم خود پاسخگو خواهند بود. هیچ ذلتی و هیچ حقارت و خیانتی از چشم تاریخ پنهان نمی‏ماند و همه ثبت تاریخ خواهد شد.

ما از منظر نظامی و اطلاعاتی شکست خوردیم. البته کمر مقاومت قبلا توسط حکومت غنی شکسته شده بود. اما با افتخار و استواری تمام می‏خواهم تصریح کنم که شکست آن نیست که هرگز نیفتی، بلکه شکست آن است که پس از هرافتادنی اراده‏ ی ایستادن را ببازی. ذلت و حقارت در ضمیر و اندیشه‏ ی انسان مسئول نمی‏گنجد.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)

--#قسمت #ششم
در خانه یی خودم وخاک وسرزمین خودم قول امادادن؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!.................................

مطلب طالبان مشخص و روشن بود: «بیعت» و «تسلیم شدن». آن‏هم به گونه‏ ی که فرمانده علی پور و دیگر مسئولین مقاومت باید در میدان شهر، مرکز ولایت میدان وردگ حضور می‏ یافتند و بیعت و تسلیمی شان را اعلام می‏کردند. طا لبان دیگر هیچ پیش شرطی را نمی‏ پذیرفتند. تنها چیزی که پس از بیعت به قول خود شان وعده می‏دادند این بود که خود و خانواده تان در امان خواهید بود. در طرز تلقی شخصی من، عدالت و آزادی، دو ارزش برتر نسبت به تمام ارزش‏های انسانی بود و است. برای برانگیخته شدن احساساتم همین کافی بود که در سرزمین خودم، در خاک خودم و در خانه‏ ی خودم، برای من «قول امان» می‏دادند. اما هرچه بود باید گفت و گو را مدیریت می‏کردم. آنها می‏گفتند که پس از بیعت یا به خانه‏ های تان بروید و یا طبق لزوم دید، اگر خواستید، برای تان وظیفه می‏دهیم. این ها لُبِّ مطلب نماینده طالبان وخواست والی میدان وردگ، منصوب از طرف تحریک طا لبان، بود.

مزمل نماینده‏ ی حاضر در جلسه، با خوشبینی می‏گفت اگر شما همراه ما بیایید، همه چیز حل است. او با اصرار اضافه نمود که اگر اعتماد نمی‏توانید، برادرم را پیش شما می‏گذارم و خود تان باید در ولایت حاضر شوید.حتا وعده سپرد که بعد از آن بهسود تحت پرچم امارت به شما واگذار می‏شود. اما من جمع‏ بندی مطالب خود را برایش شماره وار ارایه کردم؛ بدین قرار:

1- برای آغاز گفتگوهای جدی که منجر به حل مشکلات شود، تمام قطعات نظامی تان باید بهسود را ترک کنند.

2- تعیینات فعلی در بهسود، بدون حضور و نقش مردم ساحه، قابل قبول نیست؛ باید با مشوره مردم انجام شود. در این صورت می‏توانیم در فضای مطمئن‏تر به ادامه گفتگوها بپردازیم.

3- گفتگوها باید در سطح کلان باشد و از جانب شما باید هیأت با صلاحیت حاضر شود.

4- جلو هرنوع استفاده جویی و بازی با ارزش‏های مردم ما، باید جدا گرفته شود. (به زمزمه‏ های تغییر نام جاده شهید مزاری (رح) در کابل و شکستاندن تندیس شهید مزاری در بامیان اشاره کردم.

5- برای حلقه توطئه گران دوران غنی نباید فرصت داده شود. اینها هم روند مذاکره را مختل می‏کنند و هم دست به استفاده جویی می‏زنند.

6- کوچی‏ها تحت هیچ شرایطی حق ورود وهجوم مسلحانه ویا آوردن رمه و.... به سرزمین‏های مناطق مرکزی را ندارند.

در ادامه برای مزمل تاکید کردم که حالا با فرض این که اگر قرار شود حکومت قابل قبول تشکیل شود ، ملحوظات و موضوعات مردم نیز باید در نظر گرفته شود. این پیام‏های مردم را به بزرگان تان باید برسانید:

1- دموکراسی یا مردم‏ سالاری به عنوان یک اصل اساسی باید در نظر گرفته شود و مردم در تمام تصمیم‏ گیری‏های که به سرنوشت شان ارتباط داشته باشد، باید نقش و سهم اصلی را داشته باشند.

2- هرنوع تبعیض، اعم از قومی، مذهبی، جنیستی و منطقوی منتفی است و نباید وجود داشته باشد.

3- حقوق شهروندی، حقوق بشری، حقوق زنان و حق تعلیم و آموزش به هیچ وجه زیر پا نشود.

4- ما در تصمیم‏ گیری‏ها در سطح خرد و کلان باید شریک باشیم.

5- بر حفظ دست‏ آوردهای دو دهه گذشته که به همکاری جامعه جهانی و تلاش‏های مردم افغانستان حاصل شده است، تاکید می‏کنیم.

6- صلح و ثبات دایمی باید تضمین شود و همه با هم تلاش کنیم.

7- در نهایت طرح جامع و مدون جنبش مقاومت برای عدالت، به ارتباط تشکیل حکومت فراگیر، و با حضور و سهم تمام اقوام ساکن در افغانستان برای تان پیشکش خواهد شد.

گفتگوی من با مزمل و همراهانش، یک نصف روز را در بر گرفت. مزمل اذعان کرد که تمام حرف‏های شما و مردم را با مسئولین با صلاحیت مان شریک می‏کنم.

اما درک من این بود که طرح ها و خواست‏های ما برای جانب مقابل اصلا قابل هضم نبود. آن‏چه را که ما برای برقراری صلح و ثبات دایمی در کشور، بر آن تـأکید داشتیم، برای آنها خلاف شریعت و در تعارض با ارزش‏های که سال‏ها برپای آن جنگیده بودند، جلوه می‏کرد. اما من رسالت خود دانستم که آنچه را باید گفته شود،بگویم. و گفتم.

در ختم جلسه، مزمل پرسید که چرا پایین (منظورش سرک عمومی بود) نامدی؟ گفتم: سر تان اعتماد نداریم. خندید و گفت که چرا؟ همه شکر مسلمان استیم. من هم با لحن آمیخته به خنده گفتم: شما بار بار زیر قول و تعهد تان زدید. نمونه اش شهید مزاری. با قول و با قرآن باز هم خیانت کردید. تمام اینها سبب شده که کسی به شما اعتماد نکند. شما یک سرمایه بزرگ اجتماعی و تاریخی را که همان اعتماد باشد، از دست داده اید. متوجه شدم که مزمل متاثر شده است. اما به رویش نیاورد و گفت: نه آنچه می‏گویی مربوط بیست سال قبل است و حالا اوضاع تغییر کرده است.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)

#شهادت #قومندان #فره #کوه #یاران #فداکارش
#قسمت #چهارم.
انتقام جویان زیر پرچم طالبان وحشت لازم را خلق کرده بودند. تهدید و زورگویی کرده بودند. تمام امکانات و تجهیزات ولسوالی‏های حصه اول و دوم بهسود را، که به زعم خود شان بیت المال هم بود، با خود بردند. هیچ یک از این‏ها عطش انتقام و خشم دیگرستیزی شان را فرو ننشانده بود. پلان شومی که دسیسه سازان وانتقام جویان داشت خوش‏بختانه موفق نشدند. هرچند تا اینجای کار هم، تحقیر شده بودیم. تماشای هجوم دشمن بر ملک و سرزمین اجدادی و کشت وزراعت مردم را زیر پا کردن ، درد سخت و سنگینی دارد. اما هر چه بود برای این که بهانه‏ یی برای قربانی کردن عام مردم، بدست شان نیفتد، دندان روی جگر گذاشتیم و از نزدیکی های جاده عمومی کنار کشیدیم. طالبان ولسوال و قومندان امنیه و سایر پرسونل ولسوالی‏ها را مقرر کردند. از جمله سید تقی فروتن از همدستان سابق این گروه درجلریز به عنوان ولسوال مرکز بهسود و قاری عمری سردسته‏ ی نظامی طالبان، به حیث قومندان امنیه این ولسوالی تعیین شدند. هرچند باقی پرسونل ولسوالی از مردم بهسود است، اما حرف اول و آخر از آن قاری عمری است. حتا سید تقی فروتن (ولسوال) بدون اجازه و مشوره او، هیچ کاری نمی‏کند/ نمی‏تواند.

کوچی‏ های مسلح با استفاده از این فرصت در ساحه سر هلمند، از مربوطات حصه اول بهسود، تجمع کردند و تحرکات شان را آغاز کردند. جنگ‏های پراکنده در سنگرهای سر هلمند آغاز شد. این جنگ‏ها هر لحظه شدت بیشتر می‏گرفت. افراد مسلح با استفاده از پرچم طالبان نیز در حمایت ازکوچی‏ها سوق شده بودند. ارتباط رفت و آمد بین پسته‏ های دفاعی ما و همچنان تیم‏ های حمایتی قطع شده بود. رساندن مواد خوراکی و لوازم دیگر دشوار بود. طالبان در ولسوالی حصه اول بهسود، در مسیر سرک عمومی نیز ایست بازرسی ایجاد کرده بودند و رفت و آمد مردم عادی نیز دشوار بود.

ساکنان محل که در چند قدمی هجوم مسلحانه کوچی‏ها قرار داشتند، خانه های شان را ترک کردند و دست به فرار و کوچ‏کشی زده بودند. نیروهای مقاومت آخرین تکیه گاه و امید مردم بودند. قعطه سرخ طالبان و یک قطعه هزارنفری موسوم به قطعه هلمند نیز در جمع شان پیوسته بودند. شب فرصتی اندکی پیش آمد تا برای مقاومت گران اکمالات و دوا برای تداوی زخمی‏ ها رسانده شود. در همین فرصت قرار شد تعدادی از نیروهای دفاعی مردم، در خطوط سرهلمند فرستاده شود. این مسئولیت به قومندان خنجر و قومندان فره کوه (روحش شاد باشد) واگذار شد. خنجر و فره کوه، قبل از این که تمام نیروهای خود را حرکت بدهند، هرکدام با تعدادی محدوی از همسنگران برای بررسی ساحات تهدید از مسیر مرکز بهسود خود را به حصه اول بهسود رساندند.
وقتی با هوتل دشت یورد تماس می‌گیرند و می‌پرسند که آیا در ساحه کسی هست یا نه، شفر امن دریافت کرده بودند که گویا ساحه خالی است و تهدید وجود ندارد. اینها با همراهان خود تصمیم می‏گیرند در هوتل دشت یورد بروند و نان شب را همانجا بخورند و برای باقی همراهان نیز پیغام دهند که به طرف سر هلمند حرکت کنند. قرار گذاشته بودند که از هوتل دشت یورد، در نوآباد که یکی از پوسته‏ های خط اول هلمند دربرابر کوچی های مسلح بودند، بروند.

متاسفانه گزارشی که از دشت یورد دریافت کرده بودند، دقیق نبود. شماری از نیروهای طالبان در آنجا حضور داشتند. وقتی پره کوه با همراهان خود در پیش هوتل می‏رسند، از داخل و بام هوتل بالای شان شلیک می‏شود. درگیری شدیدی آغاز می‏شود. در این درگیری متاسفانه قومندن پره کوه به شهادت رسید و در جمع شهید طوفان، شهید یعقوب، شهید صفا، شهید وفادار و باقی پاکبازان خطه خونین بهسود پیوست. اما همسنگران شهید پره کوه، که دست بدست با نیروی مسلح که در هوتل بودند، می جنگند . طبق گزارش به تعداد هجده نفر از طرف مقابل کشته می شوند. اما این درگیری پایان نیافته بود که نیروهای کمکی طالبان به ساحه می‏رسند و و باقی همسنگران فره کوه را محاصره می‏کنند. در این زد وخورد متأسفانه پنج تن دیگر از یاران مقاومت جام شهادت نوشیدند و سه تن دیگر به اسارت رفتند.

فردای آن شب، پیکر های بیجان و بخون خفته‏ ی شهدا از دشت یورد به تکیه خانه آبدره حصه اول بهسود منتقل شدند و برای همیشه با پیام «ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید» در دل خاک آرمیدند. روح شان شاد و یاد و آرمان شان جاویدان باد.

در همین ساعات کوچیهای مسلح حملات شان را از استقامت سر هلمند شدت بخشیدند. ساعات سخت و دشواری بود. اما ناگزیر بودیم با دیپوهای خالی از مهمات (که حکومت غنی از دست مان گرفت) با دشمنِ پرتعداد و خائنان ذلیل همچنان مقابله نماییم. سرانجام مدافعان مردم ما سنگرها را ترک کردند، زیرا دوام این جنگ نابرابر (هم از نگاه تعداد نیرو و هم امکانات)، هیچ پیروزی را نوید نمی‏داد.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت)
شهادت قومندان فره کوه و یاران فداکارش
#قسمت چهارم
انتقام جویان زیر پرچم طالبان وحشت لازم را خلق کرده بودند. تهدید و زورگویی کرده بودند. تمام امکانات و تجهیزات ولسوالی‏های حصه اول و دوم بهسود را، که به زعم خود شان بیت المال هم بود، با خود بردند. هیچ یک از این‏ها عطش انتقام و خشم دیگر ستیزی شان را فرو ننشانده بود. پلان شومی که دسیسه سازان و انتقام جویان داشت خوش‏بختانه موفق نشدند. هر چند تا اینجای کار هم، تحقیر شده بودیم. تماشای هجوم دشمن بر ملک و سرزمین اجدادی و کشت و زراعت مردم را زیر پا کردن ، درد سخت و سنگینی دارد. اما هر چه بود برای این که بهانه‏ یی برای قربانی کردن عام مردم، بدست شان نیفتد، دندان روی جگر گذاشتیم و از نزدیکی های جاده عمومی کنار کشیدیم. طالبان ولسوال و قومندان امنیه و سایر پرسونل ولسوالی‏ها را مقرر کردند. از جمله سید تقی فروتن از همدستان سابق این گروه در جلریز به عنوان ولسوال مرکز بهسود و قاری عمری سر دسته‏ ی نظامی طالبان، به حیث قومندان امنیه این ولسوالی تعیین شدند. هرچند باقی پرسونل ولسوالی از مردم بهسود است، اما حرف اول و آخر از آن قاری عمری است. حتی سید تقی فروتن (ولسوال) بدون اجازه و مشوره او، هیچ کاری نمی‏کند/ نمی‏تواند.

کوچی‏ های مسلح با استفاده از این فرصت در ساحه سر هلمند، از مربوطات حصه اول بهسود، تجمع کردند و تحرکات شان را آغاز کردند. جنگ‏های پراکنده در سنگرهای سر هلمند آغاز شد. این جنگ‏ها هر لحظه شدت بیشتر می‏گرفت. افراد مسلح با استفاده از پرچم طالبان نیز در حمایت از کوچی‏ها سوق شده بودند. ارتباط رفت و آمد بین پسته‏ های دفاعی ما و همچنان تیم‏ های حمایتی قطع شده بود. رساندن مواد خوراکی و لوازم دیگر دشوار بود. طالبان در ولسوالی حصه اول بهسود، در مسیر سرک عمومی نیز ایست بازرسی ایجاد کرده بودند و رفت و آمد مردم عادی نیز دشوار بود.

ساکنان محل که در چند قدمی هجوم مسلحانه کوچی‏ها قرار داشتند، خانه های شان را ترک کردند و دست به فرار و کوچ‏کشی زده بودند. نیروهای مقاومت آخرین تکیه گاه و امید مردم بودند. قعطه سرخ طالبان و یک قطعه هزارنفری موسوم به قطعه هلمند نیز در جمع شان پیوسته بودند. شب فرصتی اندکی پیش آمد تا برای مقاومت گران اکمالات و دوا برای تداوی زخمی‏ ها رسانده شود. در همین فرصت قرار شد تعدادی از نیروهای دفاعی مردم، در خطوط سرهلمند فرستاده شود. این مسئولیت به قومندان خنجر و قومندان فره کوه (روحش شاد باشد) واگذار شد. خنجر و فره کوه، قبل از این که تمام نیروهای خود را حرکت بدهند، هر کدام با تعدادی محدوی از همسنگران برای بررسی ساحات تهدید از مسیر مرکز بهسود خود را به حصه اول بهسود رساندند.
وقتی با هوتل دشت یورد تماس می‌گیرند و می‌پرسند که آیا در ساحه کسی هست یا نه، شفر امن دریافت کرده بودند که گویا ساحه خالی است و تهدید وجود ندارد. اینها با همراهان خود تصمیم می‏گیرند در هوتل دشت یورد بروند و نان شب را همانجا بخورند و برای باقی همراهان نیز پیغام دهند که به طرف سر هلمند حرکت کنند. قرار گذاشته بودند که از هوتل دشت یورد، در نوآباد که یکی از پوسته‏ های خط اول هلمند در برابر کوچی های مسلح بودند، بروند.

متاسفانه گزارشی که از دشت یورد دریافت کرده بودند، دقیق نبود. شماری از نیروهای طالبان در آنجا حضور داشتند. وقتی پره کوه با همراهان خود در پیش هوتل می‏رسند، از داخل و بام هوتل بالای شان شلیک می‏شود. درگیری شدیدی آغاز می‏شود. در این درگیری متاسفانه قومندن پره کوه به شهادت رسید و در جمع شهید طوفان، شهید یعقوب، شهید صفا، شهید وفادار و باقی پاکبازان خطه خونین بهسود پیوست. اما همسنگران شهید پره کوه، که دست بدست با نیروی مسلح که در هوتل بودند، می جنگند . طبق گزارش به تعداد هجده نفر از طرف مقابل کشته می شوند. اما این درگیری پایان نیافته بود که نیروهای کمکی طالبان به ساحه می‏رسند و و باقی همسنگران فره کوه را محاصره می‏کنند. در این زد و خورد متأسفانه پنج تن دیگر از یاران مقاومت جام شهادت نوشیدند و سه تن دیگر به اسارت رفتند.

فردای آن شب، پیکرهای بیجان و به خون خفته‏ ی شهدا از دشت یورد به تکیه خانه آبدره حصه اول بهسود منتقل شدند و برای همیشه با پیام «ما جان به فنا دادیم تا زنده شما باشید» در دل خاک آرمیدند. روح شان شاد و یاد و آرمان شان جاویدان باد.

در همین ساعات کوچیهای مسلح حملات شان را از استقامت سر هلمند شدت بخشیدند. ساعات سخت و دشواری بود. اما ناگزیر بودیم با دیپوهای خالی از مهمات (که حکومت غنی از دست مان گرفت) با دشمنِ پر تعداد و خائنان ذلیل همچنان مقابله نماییم. سرانجام مدافعان مردم ما سنگرها را ترک کردند، زیرا دوام این جنگ نابرابر (هم از نگاه تعداد نیرو و هم امکانات)، هیچ پیروزی را نوید نمی‏داد.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار

(ناگفته‏ هایی از جغرافیای مقاومت‌)
#قسمت سوم
#تجمع شوم، انتقام جویان
در دو راهی سختی قرار داشتیم. از میان غرور مردم و جان، مال و حیات زنان و اطفال مردم باید یکی را انتخاب می‏کردیم. برای حفظ آزادی مردم و حراست از غرور سرزمینی باید می‏جنگیدیم، اما بعید نبود که آنها شکست شان را با حمله بر غیر نظامیان و ساکنان قریه ها جبران می‏کردند. چنان که بعدا در اندراب و پنجشیر این سناریو به نمایش رفت. بدتر این که طالبان همکار و راه بلد از داخل منطقه استخدام کرده بودند. تعدادی انسان‏های زبون و بی تعهد با رهنمایی کردن طالبان ضرباتی سخت و سنگین بر مردم و نیروهای دفاعی وارد کردند. که در فرصت ها دیگر به آنها نیز خواهم پرداخت.

در خلال تمام حوادث و اتفاقاتی که رخ داده بود، و یا در حال وقوع بود، همه به این نتیجه رسیده بودیم که دولت غنی احمدزی و تحریک طالبان دو لبه‏ ی یک قیچی اند. الگوی رقابت قدرت در جامعه پشتون مانند ضرب المثل مشهور پشتو «برادر علیه برادر، برادران علیه عموزادگان و برادران و عموزادگان علیه دیگران» ، به نمایش رفته و در حال تکرار است. درست است که تحریک طالبان ظاهرا دولتی را ساقط کرده بود که عموزادگان شان در راس آن قرار داشتند، اما در برابر «دیگران» این عموزادگان متحد بودند و این اتحاد را بار بار شاهد بودیم. دست کم شخص خودم از زمان فعالیت در جنبش مقاومت برای عدالت، مخصوصا در یک سال اخیر، با جان و استخوان این واقعیت را به چشم سر دیدم.

طالبان خواسته بودند که فرمانده علی پور در هوتل دشت یورد، واقع کوتل اونی، برای گفتگوی رو در رو با مسئولین شان، حاضر شود. در همین اثنا راپورهایی نیز برای ما مواصلت کرده بود. خبرهای دریافت کردیم که انتقام جویان از وردگ، تکانه، جلریز و کوچی‏های مسلح که چندین سال از ورود شان در کجاب تا تیزیک و دایمرداد و سر هلمند بهسود و سایر نقاط هزارستان، متوقف شده بودند و مجال ورود به سرزمین هزارستان و چپاول دار و ندار مردم را نیافته بودند، تجمع کرده اند تا انتقام شکست‏ های چندین ساله‏ ی شان را بگیرند. سگان هار و گرسنه، کفتارهای پست و بی‏رحم، در کمین‏ گاهی «مذاکره» گرد آمده بودند تا خشم ناشی از سالهای شکست شان را با ترور فرمانده و همسنگرانش، فرو بنشانند. گزارش‏ها دقیق بود و از منابع معتبر به‏ دست ما رسیده بودند.

انتقام جویان می‏خواستند با استفاده از نام مذاکره، تحت پوشش نام امارت که صف غلبه‏ یافته‏ ی این روزها بود، در حال آماده باش قرار گرفته بودند. خیانت آن‏ها پیشینه تاریخی دارد. برای ما دیگر هیچ جایی شک و تردیدی نمانده بود که پشت پا زدن به هر تعهدی، یک امر ساده برای آنها است. امیر حبیب الله کلکانی را با قرآن و قسم گرفتار کردند. شهید مزاری و یارانش را با فریبِ مذاکره به دام انداختند. این بار نوبت فرمانده علی پور بود. اما کور خوانده بودند.

هیچ کسی از مسئولین جنبش مقاومت برای عدالت (جبهه مقاومت)، برای مذاکره به یورد نرفتند. باز هم موسفیدان و متنفذین مردمی در موقعیت معینه رفتند و حرف و پیام مردم و مقاومت را برایشان رساندند.

فردای آن روز، نیروهای وابسته به طالبان در قرارگاه خالی مقاومت آمده بودند. عکس‏های شهدا و فرمانده را پاره کردند. از جانب دیگر سنگرهای نیروهای مقاومت در استقامت‏ های پراکنده و دور از خط عمومی سرک از همان آغاز سال تعبیه شده بود. امکان هماهنگی در ظرف چند ساعت محدود، دشوار و غیر ممکن بود. از طرف دیگر این احتمال نیز وجود داشت که طالبان نیروهای مقاومت را در مسیر سرک عمومی مصروف کنند و دو هدف را همزمان بدست بیاورند. هم جنگ را به مناطق مسکونی بکشانند و هم با خالی شدن سنگرها، راه برای ورود و هجوم کوچی‏ها باز شود. آن ها به این هدف نرسیدند. اما مسیر سرک عمومی را بدون مانع یافتند تا حصه دوم بهسود آمدند.

در منطقه پل افغانان با نیروهای طالبان و پیش بلدهای داخل منطقوی شان روبرو شدم. از فاصله صد متری خودم را کنار کشیدم و واسطه رنجری که از آن استفاده می‏کردم در یک گوشه‏ ی بازار ماند. نیروهای طالبان و پیش بلدهای داخل منطقوی شان به محض رسیدن در بازار، به لت و کوب کارکنان هوتل پرداختند و از آن‏ها آدرس فرمانده علی پور را می‏پرسیدند. واسطه‏ ی رنجری ما را هم با تیله روشن کرده با خود بردند. بالفعل چیزی از دست من و مردم ساحه، بر نمی آمد.

ملیشه‏ های طالب با رهنمایی و سفارش چند تن از همکاران استخباراتی شان که از مردم ساحه بودند و هویت شان نیز پیش ما با اسناد و مدارک مشخص است، تا کوتل ملایعقوب رسیدند. یکی از همین راه بلدهای طالبان که بازهم هویت و مشخصاتش با سند و مدرک نزد ما ثابت است، با استفاده از وحشت و غلبه ی طالبان تعدادی از مردم ساحه کوتل ملایعقوب را تهدید کرده و در پی دستگیری شان برآمده بود.
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار
(ناگفته هایی از جغرافیای مقاومت)

قسمت دوم
فرمانده علیپور از بهر مشوره و تصمیم‏ گیری در جلسه مردمی، در حصه اول بهسود حضور یافت. طبق معمول تصمیم‏ گیری در مسائل کلان و اساسی که مرتبط به سرنوشت جمعی مردم ما باشد، با مشوره مردم صورت می‏گیرد.
مردم سراسیمه بودند. جریان حوادث از یک فاجعه‏ ی بزرگ حکایت داشت. ترس و دلهره ی مردم هم کاملا قابل درک بود. حتی یک عده ی خاصی(حلقه ای توطئه گر) به این باور بودند که فرماندهی جنبش مقاومت برای عدالت از قبل با طالبان در ارتباط بوده است. این ذهنیت از تبلیغات و شایعاتی ناشی می‏شد که دسیسه سازان، با دستور و پول غنی و شورای امنیتِ تحت امر حمدالله محب، در میان مردم راه انداخته بودند و تعدادی هم از آدرس‏های دیگر به این شایعات دامن می‏زدند.
جلسه دایر شد. نمایندگان مردم پیغامی را که از طالبان دریافت نموده بودند در محضر فرمانده ابلاغ نمودند. پس از سبک و سنگین کردن های نه چندان طولانی، مشخص بود که صرفا دو راه وجود دارد: «تسلیم» و یا «جنگ». اما گزینه دیگری هم قابل بحث بود. سازش و تفاهمی که از جنگ جلوگیری شود، اما مفهوم «بیعت» و «تسلیم» با ادبیات طالبان نیز احراز نشود. این گزینه طرفداران زیادی داشت، اما سخن فرمانده این بود که هر نوع سازش و تفاهمی هم اگر صورت بگیرد، طا لبان آن را به معنای «تسلیم» و «بیعت» تبلیغ و نشر می‏کنند که این نوع منطق برای ما دشوار است و غیرقابل قبول .
حرف اصلی را باید موسفیدان و نمایندگان مردم می‏گفتند. فرمانده به عنوان یک عضو جلسه صرفا دیدگاه خود را ارایه می‏کرد و دیدگاه اکثریت را حتا اگر شخصا مخالف آن هم بود، می‌‏پذیرفت. در نهایت دیدگاه ها توحید و حاصل گفتگوها تصویب شد. نتیجه این بود که جنگ و تقابل راه حل نیست. استدلال می‏شد که مردم سالهای جنگ و بدبختی را تجربه کرده اند که هزینه های آن به ساده گی قابل بیان نیست. بنا بر این از هر راه ممکن تلاش شود که از جنگ و خونریزی جلوگیری شود.
موسفیدان و متنفذینی که پیام طالبان را دریافت کرده بودند و ارتباط تلفنی نیز داشتند، وظیفه گرفتند تا باب مذاکره و گفتگو را با طالبان باز نمایند. خواسته ها و شرایط هر دو جانب طرح و بررسی شود و در نهایت به توافقی دست یابند که در گام نخست از درگیری و جنگ جلوگیری شود.
فردای آن روز خبر ارسال پیام به طالبان دوباره برای ما رسید. در پیام ارسال شده، از طالبان خواسته شده بود که از حضور نظامی در بهسود خود داری کنند تا از حوادث احتمالی جلوگیری شود. در عوض به آن‏ها اطمینان داده شده بود که وسایل و امکانات دولتی ولسوالی‏های حصه اول و مرکز بهسود ، به یک هیأت غیر نظامی طالبان تحویل داده می‏شود تا با استقرار مسئولین محلی در ولسوالی‏ها مورد استفاده عام قرار گیرد. همچنان گفته شده بود که مسئولین حکومت محلی در هر دو ولسوالی باید از مردم ساحه (بهسود) مقرر و برای ارایه خدمات عمومی، به کار آغاز نمایند. امارت اسلامی باید مکتوب تقرر این افراد را به صورت رسمی صادر می‏کرد.
تمام این خواست‏ها و تصامیم از سوی طالبان تایید شده بود. شرایط و مواردی که مربوط مردم و نیروهای مقاومت می‏شد انجام شد. پس از اینکه روی این موارد اضطراری توافق نسبی حاصل شد، ما در تلاش بودیم تا خواست‏ها و مطالبات مردم را به صورت مشرح و مدون آماده کنیم و از طریق گفتگو و مذاکره با جانب مقابل مطرح کنیم. مطالبات و خواسته ها در سطح هزاره ها و همچنان تمام افغانستان، مورد بحث ما بود و مشوره و رایزنی ها در مورد آنها آغاز شده بود.
اما با تأسف باید بگویم تمام آنچه که قبلا، با پا در میانی بزرگان و متنفذین مردم، روی آن توافق شده بودند، از سوی منسوبین تحریک طالبان نادیده گرفته شد. هر چند چنین چیزی قابل پیش‏ بینی بود، اما اصرار و تأکید قبلی خودشان در امر جلوگیری از جنگ، اندکی اطمینان خلق کرده بود که آن هم با ورود تعدادی زیادی از نیروهای مسلح طالبان به بهسود، از بین رفت. صدها تن مسلح با تجهیزات سبک و سنگین بر خلاف آنچه توافق شده بود، وارد بهسود شدند و در اولین اقدام گاردهای امنیتی قرارگاه فرهنگی و اداری جنبش مقاومت برای عدالت (در مقر قرارگاه مرکزی سابق) را خلع سلاح کردند. وسایل و امکانات موجود در قرارگاه را نیز با خود بردند، و یکی از مسوولین جنبش مقاومت را که در قرارگاه بود، پس از فیر در چهار طرفش، در موتر که با خودشان داشتند، با جبر و تهدید سوار میکنند. میله تفنگ را به سمتش قرار می دهند و میگوید فقط و فقط ما را در جابی ببر که علی پور باشد واگر علی پور را برای ما نشان ندهی، با مرمی شلیک خواهیم کرد. فرمانده که جایش برای مسوولین قرارگاه نامعلوم بود نمی توانست بگوید، و اخلاقا و وجدانا هم به خود اجازه نمیداد تا مرتکب خیانت علیه فرمانده و مردم خود شود...
در نهایت، گاردها و مسوولین پس از چند ساعت توقیف رها میگردد...
حمیدالله اسدی
۱۴۰۰/۶/۲۶. خورشیدی
@YatemanMazary
#عصیان #ماندگار

(نگفته های از جغرافیایی مقاومت)
قسمت اول
-----
اشاره
نام بهسود با "مقاومت" گره خورده است. نام مقاومت با نام جنرال علیپور، مشهور به فرمانده شمشیر، پیوند مستحکم و تاریخی پیدا کرده است. آنچه در ادامه‏ می‏خوانید، روایت رویدادهای مربوط به تقابل جنبش مقاومت برای عدالت، و طالبان در بهسود است. پس از آنکه طالبان پایتخت کشور را تصرف کردند، به جز بهسود و پنجشیر، تمام کشور تحت سیطره‏ ی این گروه قرار گرفت. طالبان با جبهه مقاومت ملی با محوریت پنجشیر، مذاکره را آغاز کردند، اما با دور زدن رسانه ها و شبکه‏ های اطلاع رسانی اجتماعی، بالای بهسود یورش بردند. این جریان از آغاز تا امروز، اکنون از این دریچه روایت می‏شود.
***
پس از هجوم سنگین حکومت غنی، اوضاع در حال بهتر شدن بود. شرایط، نورمال به نظر می‏رسید. ما هم تازه به قرارگاه ویران‏شده‏ ی مان برگشته بودیم. قرارگاهی که توسط حملات سنگین هوایی حکومت غنی تبدیل به تلی از خاک و خاکستر شده بود، بار دیگر میزبان مدافعان مردم مناطق مرکزی شده بود. چند نفر کارگر برای ترمیم و بازسازی تعمیر قرارگاه استخدام شدند. پس از مدتی، سه اتاق نشیمن آماده گردید.
قرار بود بخشی از قرارگاه بازسازی شود و مدیریت مالی و لوجستیک در آن مستقر شود. برای نیروهای دفاعی همان پسته‏ های قبلی کوه پایه های بهسود در نظر گرفته شده بودند. پسته‏ ها در مسیرهای تهاجم کوچی‏های مسلح، از سال‏های قبل توسط مردم تعبیه شده بودند. تشخیص این بود که برای فعلا همین پسته‏ ها همزمان سنگر و خوابگاه نیروهای نظامی و دفاعی باشند.
مشکلاتی که میان نیروهای مقاومت و حکومت محلی وجود داشت (در تداوم حملات ارتش) با پادرمیانی کمیسیون‏های مردمی حل شده بود. مردم بهسود پس از مدت‏ها، از شر حملات زمینی و هوایی حکومت غنی ایمن شده بودند و نفس راحت می‏کشیدند. پسته‏ های دفاعی در نقاط مورد تهدید، افراز شدند. مردم به کارو بار عادی روزمره شان با اطمینان خاطر مشغول شده بودند.
چندین مرکز آموزشی موج مقاومت توسط قطعه 333 تخریب شده و تجهیزات آن چپاول شده بود. این مراکز فرهنگی و آموزشی هم قرار بود ترمیم شوند. دانش آموزان نیز اظهار خوش‏حالی می‏کردند که دوباره مراکز آموزشی موج مقاومت به فعالیت خود آغاز می‏کنند. دروس زبان انگلیسی، کامپیوتر و نویسندگی و گویندگی، از حیث ضرورت و اهمیت، در اولویت قرار داشتند. آموزگاران بخش‏های مربوطه نیز اعلام آمادگی کرده بودند و روی برنامه‏ های نُه ماهه برنامه‏ ریزی جریان داشت.
تعدادی هم در تلاش بودند تا روابط مقاومت و حکومت مرکزی، بهتر شود و تنش‏ها برطرف گردد. اما غافل از این‏که همه چیز فروخته و معامله شده است؛ خون هزاران افسر و سرباز در بدل تحقق حاکمیت قبیله، به معامله گذاشته شده است؛ دست‏ آوردهای بیست ساله‏ ی جامعه جهانی، همکاران بین‏ المللی و مردم افغانستان را در دست تاراج سپرده اند. به جز غنی و خلیل‏زاد و احیانا شماری معدودی از هم‏ پیمانان شان، کسی از ماجراهایی در حال وقوع، دقیقا چیزی نمی‏دانست.
از سقوط یا واگذاری شماری از ولسوالی‏ها گزارش‏ می‏رسید. ارقام ولسوالی‏های واگذار شده، هر روز درشت‏ تر می‏شدند. ما دقیقن متوجه بودیم که پلان شرم‏ آور غنی در راه است. دیری نگذشت که اخبار سقوط مراکز ولایات نیز به گوش رسید. پسته‏ ها، لواها، و بالاخره قول اردوها با تمام تجهیزات و امکانات شان دربست در اختیار طالبان قرار داده شدند. تمام این ماجراها با استعاره‏ ی مسخره‏ ی «عقب‏نشینی تاکتیکی» توجیه می‏شد.
سرانجام به تاریخ 24/5/1400 خورشیدی، اشرف غنی احمدزی ارگ کابل را به قصد قطر ترک کرد و شیرازه‏ ی نظام به‏ گونه‏ ی کامل از هم پاشید. فردای این روز طالبان وارد کابل شدند و ارگ را رسما به اصطلاح فتح کردند.
تمام ولایات زیر سیطره تحریک طالبان قرار گرفت.
اما؛ پنجشیر و بهسود تنها دو جغرافیای بودند که نیروی مقاومت( مقاومت ملی به رهبری احمد مسعود و جنبش مقاومت به فرماندهی فرمانده علی پور)
حضور داشتند، در همین گیرودار طالبان به بزرگان بهسود پیام فرستادند که موضع خود را مشخص کنید. در این پیام خواهان تسلیمی بهسود و بیعت به امارت شده بودند.
ادامه دارد..

حمیدالله اسدی
۱۴۰۰/۶/۲۵خورشیدی
@YatemanMazary