زندگی به سبک شهدا

#عشق
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حسین‌جانـــــ❤️ـــــ

هیچی ...(
فقط میخواستم بگم...
فطرس آمد که :
پرش
خوب شود،
عاشق❤️ شد ...
❤️ منم...

#عشق_علیه_السلام
#استوری

#صبحتون_حســـــــــینی

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
عشق یک کلمه حسین
کربلایی محمدحسین پویانفر
اسم تو رو که می‌برم هستش خود همین کرم
تو صاحب منی حسین من سائل همین درم
عشقت نمیره از دلم شورت نمیره از سرم
هواییم برا حرم

#️⃣ #امام_حسین علیه السلام
🎶 #عشق_یه_کلمه_حسین ...
🎤 #محمدحسین_پویانفر
📍 #هيئت_ریحانه_النبی تهران

انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
یاایها الرئوف سر راه مانده‌ها

#امام_رضا
#عشق
#مشهدالرضا


انتشار با ذکر #منبع
🇮🇷 shohada72_313
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#عشق_قیمت_نداره

🎥صحبت های فرزند خردسال شهید #سید_علی_حسینی اسکندری از شهدای اخیر #فاطمیون راجع به دلتنگی او نسبت به پدر...

🆑 shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فرزند شهید #محسن_رضایی روز اول کلاس اول بابا نداشت...

شهید محسن رضایی
تاریخ شهادت 10/10/1401سمیرم اصفهان

#عشق_قیمت_نداره


#شبتون_شهدایی🌷


🏴 @shohada72_313 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رهبر انقلاب:
غربیها، یعنی بخصوص نژادهای اروپایی، نژادهای وحشی‌اند؛ اینها ظاهرشان اتو کشیده و کراوات زده و ادکلن زده هستن امّا همان باطن وحشیگری‌ای که در تاریخ وجود داشته هنوز هم در اینها هست؛ راحت آدم میکشند، خونسرد جنایت میکنند
#درایت
#سیاست
#کیاست
#عشق❤️🇮🇷❤️


#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
🌐 @shohada72_313
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

وداع دختر و همسر #شهید_مهدی_قره_محمدی

#عشق_قیمت_نداره


#کانال_زندگی_به_سبک_شهـدا
🆑 @shohada72_313👈
#حسین_جان❤️

گداے #عشق تو از هرڪسے ڪه پا بخورد
تورا ڪه داشتہ باشد غمِ چہ را بخورد

تمام دغدغہ‌اش حسرٺ همین جملہ‌سٺ
خداڪند ڪه مسیرم #اربعین بہ #ڪربلا بخورد

#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
#اللهم_ارزقنا_زیارٺ_اربعین💔

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
‍ زمین در آغوش آسمان آرام می‌گیرد آنگاه که در انتهای افق، به یکدیگر می‌رسند

به رسم #آسمان،گاهی هدیه ای به امانت در آغوش زمین جای می‌گیرد تا چراغی شود برای #هدایت و در نهایت این آسمان است که امانت خود را باز پس می‌گیرد!

#محمود_نریمانی از آن امانت هاست!

در زمستان ۱۳۶۶ #قلب زمین را گرم کرد
در #مکتب_حسین_علیه‌السلام درس عشقبازی آموخت
راهی شد تا ثابت کند هیچگاه در تاریخ، #حسین _علیه‌السلام تنها نخواهد ماند.
فدایی #حضرت_عقیله شد و جاودان در تاریخ

جریانِ خون به ناحق ریخته اش در شریان زمین، نبض تپنده ایست برای #بیداری، برای اثبات #حق از باطل.

گذشتن از #محمدهادی برای او،سخت بود اما جاذبه ای که از آسمان اورا به بالا می‌کشید قدرتمند تر از #عشق_زمینی است!

سهم محمدهادی از پدر، سنگِ مزاریست که مأمن تنهایی اوست و سهم زمین از محمود، نگاهیست که هیچگاه خاموش نمی‌شود.

در انتهای افق، آنجا که زمین در آغوش آسمان آرام می گیرد، پس از بیست و چند سال آسمان امانتش را تحویل گرفت.

شهید #محمود_نریمانی

🌷تولد : ۱۲ دی ۱۳۶۶
🌷شهادت : ۱۰ مرداد ۱۳۹۵.

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
مگر این باد خوش
ازراه #عشق_آباد مے آید؟

ڪہ بوے عشق هاے ڪهنہ
ازاین باد مے آید...

#شهید #محمد_بلباسی
#شهید #رحیم_کابلی

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#‌یاد‌شهدا

«راهیست راه‌#عشق‌ که‌هیچش‌کناره نیست
آنجا جز آن که #سر بسپارند چاره نیست»
🌱دعوت گرفته یار و نوشته #من‌الغریب
وقت‌سفر رسیده،ببین #حری یا #حبیب؟
🌱مردی هنوز چشم به راه جواب ماست
یک #کربلا مقابل هر #انتخاب ماست
🌱هرجا دوراهی است،هر آیینه کربلاست
خود را ببین دوباره که آیینه کربلاست
🌱تصمیم حر در اول‌هنگامه‌روشن است
تکلیف کربلا و #امان‌نامه روشن است
🌱از لطف اوست هر که‌به‌جایی‌رسیده است
«خیلی‌#حسین،زحمت ما را کشیده‌است»💔

#الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوعَجّل‌فَرَجَهم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#اللهم‌‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌بحق‌زینب‌ڪبرے
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از صبح ازل تا شام ابد از کودکی ام تا سنگ لحد
بی هوی علی هو هو نشود تیغ کج او کی کج برود
ایلیا ایلیا اول و آخر ایلیا فاتح خیبر ایلیا علی مولا

#غدیر #ولایت #عیدالله_اکبر
#امیرالمومنین
#عشق_علی ع
#فرج

📡 #انتشار_حداکثری_با_شما👇
📡 @shohada72_313
حک شده بر روی گردنبند زهـرا یا عـلی
حک شده بر ذوالفقار مرتضی یا فاطمه...

بس که حیدر فاطمه است و بس که زهرا حیدر است
در نـجـف چـیـزى نمی بیـنیـم الا فاطمه...…

#سالروز_پیوند_آسمانی
#حضرت_علی_و_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#عشق_پاک


📡 #انتشار_حداکثری_با_شما👇
📡 @shohada72_313
فرزند شهید #حسن_صیاد_خدایی در مراسم تشییع پیکر پدرش

حالا بگو قیمت این لحظه چند ...

#عشق_قیمت_نداره

#کانال_زندگی_به_سبک_شهـــــدا
📡 @shohada72_313👈
زندگی به سبک شهدا
Photo
🍃گلوله ای با سرعت نور بر بدن خسته اش اصابت کرد. مهدی به #آرزویش رسید وهنگامی که پیکرش را با قایق حمل میکردند با اصابت آر پی جی دیگر هیچ چیز از مهدی بجز نامش بر روی این کره خاکی باقی نماند😔

🍃اینبار دریاچه گوی سبقت را از آن خود کرد وچون #مادری فرزند خویش را به آغوش گرمش کشید اما زمین ماتم زده بود، آغوش #مهدی را میخواست. آغوش مردی تاریخی، مردی از جنس فولاد که حتی در سخت ترین شرایط، خم به ابروان هلال ماهش نمی آورد😞

🍃مردی که لبخند برلبش، مسکنی بود برای #همرزمانش که مستقیم به قلبشان تزریق میشد و تشویش را می زدود🌹

🍃باز هم بگویم؟ از کدام دردش حرف بزنم؟ #شهادت جانسوز برادرش؟ مرگ مادرش؟ #غم چشمهای خواهرش؟ یا اینکه با بدن خسته و زخمیش می جنگید و کم نمیاورد. یا محبت اقیانوسی اش؟ یا دلاور مردی جهانی اش؟ یا #صبوری نظیر ایوبش؟

🍃چه زیباست بودنش. مهربانیش!
دلگرمی ای که از حس وجودش میگیری. تجربه ای که در رفتارش میبینی. موج دریای محبت صدایش. تا چه حد میتوان خوب بود؟ تا حدی که برای در آغوش گرفتنش حتی زمین و دریاچه با هم در جنگ بودند و آن کُلتی که در دستان همسرش است، #مهریه و تنها یادگار اوست. یادگاری که هنوز عطر دستانش را در خود نگاه داشته است. سلاحی که ساخته #عشق و محبت است

🍃بر لبت #لبخند است ...
در دلت غوغاییست...
عشق دیدار داری...
عاشق #معشوقی...❤️

🌱ش.ه.ا.د.ت

نویسنده : #بنت_الهدی

🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مهدی_باکری

📅تاریخ تولد : ۳۰ فروردین ۱۳۳۳.میاندواب

📅تاریخ شهادت : ۲۵اسفند ۱۳۶۳

🥀وضعیت پیکر : جاویدالاثر

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی

@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت8⃣6⃣ #روز_تولد_بود و #فخرالسادات هم #آمده بود. #صدرا و #رهایش با #مهدی کوچکشان. #سیدمحمد و #سایه ی این #روزهایش . #حاج_علی و #زهرا خانم که #همسر و #خانم خانه اش شده بود. آن هم با #اصرارهای_آیه_و_رها...! #محبوبه…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃

#قسمت96⃣


#آرمیا_پاکت_نامه_را_باز_کرد:

سلام...!

امروز #تو توانستی #دلی را به دست آوری که روزی #دنیارابرای #آیه زیر و رو میکردم...!
#تمام_هستی_ام_را...


#جانم را، #روحم را، #دنیایم را به دستت #امانت میدهم...! #امانتدار باش...!

#همسر_باش...!
#پدر_باش..!


#جای خالی ام را #پر کن...! #آیه ام شکننده است...!
#مواظب_دلش_باش..!


#دخترکم_پناه میخواهد،
#پناهش_باش...!
#دخترم و #بانویم را اول به #خدا و بعد به #تو_میسپارم...


#ارمیا نامه را در #پاکت گذاشت و پاکت را در #جیبش.

لبخند جزء #لاینفک صورتش شده بود.

انگار #زینب_پدردار شده بود..!


صدرا: گفته #باشم‌_ها...!

ما #آیه خانم و
#زینب_سادات رو نمیدیم #ببریا،
تو باید بیای #همینجا..!

ارمیا: خط و نشون نکش..!
من تا #خانومم نخواد کاری نمیکنم،
شاید جای #بزرگتری بخواد...!


آیه #گونه_هایش رنگ گرفت.
رها: یاد بگیر #صدرا، ببین چقدر
#زن_ذلیله...!


ارمیا: دست شما درد نکنه...!
#آیه_خانوم چیزی به #دوستتون نمیگید...؟


آیه رنگ آمده‌ به #صورتش، پس رفت..!
زهرا خانم: #دخترمو اذیت نکن #پسرم...!


فخرالسادات: #پسرم گناه داره، #دخترت خیلی #منتظرش گذاشته...!


#ارمیا نگاهش را با #عشق با #فخرالسادات دوخت، #مادر داشتن چقدر
#لذت_بخش_بود.


محمد: #داداشم داره #داماد میشه...!

ِکل کشید و #صدرا ادامه داد:
_پیر پسر ما هم #داماد شد...!

ارمیا به سمت حاج علی رفت:
_حاجی،
#دخترتون_قبولم کرده...!
شما چی...؟

#قبولم_میکنید...؟

حاج علی: وقتی #دخترم قبولت کرده، من چی بگم..؟

#دخترم حرف
#دل_باباشو میدونه،
#خوشبخت_بشید...!

#ارمیا دست #پدر را بوسیده بود.
این هم
#آرزوی_آخرش
"حاج علی پدرش شده بود."


ساعت 9 #شب بود و بحث #عقد و #مراسم بود.

#محمد و #صدرا سر به سر #ارمیا میگذاشتند و گاهی #آیه را هم #سرخ و #سفید میکردند.


#تلفن_خانه_زنگ_خورد.
#حاج_علی بلند شد و
#تلفن خانه را جواب داد.

#دقایقی بعد #تلفن را قطع کرد و رو به
#آیه کرد:

_آیه بابا به آرزوت رسیدی..!
#آقا داره میاد
#دیدن_تو و #دخترت...!

#پاشو..

#تا_یک_ساعت_دیگه_میان...!
#ارمیا به چهره ی #بانویش نگاه کرد.


#یاد_فیلمی افتاد که #صدرا برایش #تعریف کرده بود.

آنقدر #اصرار کرده بود که آنرا #نشونش دادند
#هقهقهایش را
شنیده بود.

آرزوهایش را...!

#ارمیا همه را میدانست #جز اینکه چرا #آیه در
تنهایی هایش هم #حجاب داشت...!


#ارمیا که از #موهای_سپید شده ی
بانویش نمیدانست...!

نمیدانست که
غمها #پیرش کرده اند...!
که اگر میدانست
#سه_سال صبر نمیکرد...!


صدای #زنگ در که آمد،
#آیه_جان_گرفت...


آیه #دستپاچه بود...!
همه دستپاچه بودند جز
#ارمیا که
#بانویش را نگاه میکرد...!

"به #آرزویت رسیدی #بانو...؟

#مبارک_است..."


¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤


اذنی بده؛ روی ارتش ما هم حساب کن
بی بی شام بلایم شتاب کن

این سیل کوفه ی پیمان شکن که نیست
با خون این جماعت اشقی خضاب کن

ارتش که خواب ندارد برای،برای تو
روی سه ساله دخترما هم حساب کن

این روسیاهی دنیا به آخر است
کاخ تمام بی صفتان را خراب کن

فروردین 95


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#پایان......

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣6⃣ #آیه به سختی #چشم باز کرد. به #سختی لب زد: #مهدی...! صدای رها را شنید: _آیه... #آیه جان...! #خوبی_عزیزم...؟ #آیه پلک زد تا #تاری دیدش #کم شود: _بچه...؟ لبخنِد رها زیبا بود: ِ _یه #دختر کوچولوی #جیغ_جیغو…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت36⃣


یک #هفته از آن روز #گذشته بود...


#دوستان و #همکارانش به دیدنش آمدند و رفتند. #سیدمحمد دلش برای #کسی لرزیده بود.

#سایه را چندباری #دیده بود و #دلش از دستش سُر #خورده بود...!


#آیه را واسطه کرد، وقتی #فخرالسادات
فهمید
#لبخند_زد.

#مهیای_خواستگاری شده بودند؛ شاید #برکت قدمهای #کوچک_زینب بود که خانه #رنگ زندگی گرفت..🌱


#حاج_علی_هم_شاد_بود.
بعد از #مرگ همسرش، این #دلخوشی کوچک برایش خیلی #بزرگ بود؛
انگار این #دختر جان #دوباره به تمام #خانواده‌اش داده است"



#ساعاتی از #اذان_مغرب گذشته بود که #زنگ خانه به #صدا درآمد.

#حاج_علی در را #گشود و از #ارمیا استقبال کرد:

_خوش اومدی #پسرم...!
ارمیا: مزاحم شدم #حاج_آقا،
#شرمنده...!


صدای #فخر السادات بلند شد:

_بالاخره #تصمیم گرفتی بیای..؟


ارمیا: #امروز رفتم قم سرخاک #سید_مهدی ، من #جرات چنین #جسارتی رو
#نداشتم...!


#حاج_علی به داخل #تعارفش کرد.
#صدرا و #رها هم بودند...


همه که نشستند، #فخرالسادات گفت:
_یه #پسر از دست دادم و
#خدا یه پسر دیگه به #من داد تا براش #خواستگاری برم...!


حاج علی: #مبارکه ان‌شاءالله،
#امشب قراره برای #سیدمحمد برید #خواستگاری...؟


#فخرالسادات: نه؛ #قراره برای #ارمیا برم #خواستگاری...!


#حاج_علی: به سلامتی...
خیلی هم #عالی...!
دیگه دیر شده بود،

#حالا_کی_هست...؟


#آیه از اتاق #بیرون آمد و بعد از #سلام و خیر مقدم کنار #رها نشست.


ِ #فخرالسادات: یه #روزی اومدم #خونه‌تون با دسته #گل و #شیرینی برای #پسر_بزرگم.



#حالا اومدم برای #ارمیا، که جای #مهدی رو برام گرفته از #آیه_خواستگاری کنم...!


#آیه از جا برخاست:

_مادر...! این چه #حرفیه...؟
#هنوز حتی #سال_مهدی هم نشده، #سال هم #بگذره من
#هرگز_ازدواج_نمیکنم...!


حاج علی: #آیه جان بابا... #بشین...!
#آیه سر به زیر #انداخت و #نشست.



#فخرالسادات: چند #شب پیش خواب #مهدی رو دیدم...!
#دست این #پسر رو گذاشت تو #دستم و گفت:


"بیا مادر، #اینم_پسرت..!
#خدا یکی رو #ازت گرفت و #یکی دیگه رو به #جاش_بهت داد.

بعد نگاهشو به تو #دوخت و گفت #مامان
مواظب #امانتم نیستید، #امانتم تو #غربت داره #دق میکنه...!"


#دخترم، تنهایی از #آن_خداست، خودتو #حروم نکن...!


آیه: پس چرا #شما_تنها زندگی میکنید...؟
#فخرالسادات: از من #سنی گذشته بود. به من #نگاه کن...
#تنها_بی_هم_زبون...!


این #ده سال که #همسرم فوت کرده، به #عشق_پسرام و بچه هاشون #زندگی کردم، اما الان میبینم #کسی دور و برم نیست...!

#تنها موندم #گوشه‌ی اون #خونه و هرکسی دنبال
#زندگی_خودشه..


یه روزی #دخترت میره پی #سرنوشتش و تو #تنها میمونی، تو #حامی میخوای، پشت و پناه میخوای...!


آیه: بعد از #مهدی نمیتونم..!
#حاج_علی: اول با #ارمیا صحبت کن، بعد #تصمیم بگیر،
#عجله_نکن...!


آیه: اما... بابا..!
حاج علی: #اما_نداره_دختر...!
این خواسته‌ی #شوهرت بوده، پس #مطمئن باش بهش #بی_احترامی نمیشه....!


آیه: بهم #فرصت بدید، هنوز #شش_ماه هم از #شهادت_مهدی نگذشته...!
ارمیا: تا هر #زمان که بخواید #فرصت دارید، حتی شده #سالها...!


اگه #امروز اومدم به خاطر اینه که #فردا دارم برای #ماموریت میرم #سوریه و معلوم نیست #کی برگردم،
فقط #نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از #دست_داده باشم...!

#حقیقت اینه که من اصلا #چنین_جسارتی رو نداشتم...!

حاج #خانم گفتن، رفتم سر خاک #سید_مهدی تا اجازه بگیرم...!


#الانم رفع زحمت میکنم، هر وقت #اراده کنید من در #خدمتم...!
#جسارتم_رو_ببخشید...!



#فخرالسادات با #لبخند_ارمیا را بدرقه کرد. آیه ماند و #حرفهای ارمیا...

#آیه ماند و حرفهای #فخرالسادات...

#آیه ماند و حرف #مردش...
#آیه_ماند_و_بی‌تابی_های_زینبش...



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت6⃣5⃣ #بازیایی_که_برایم_ساخته_ای...؟؟ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ سال #نو که آمد، #احساسات جدید در #قلبها روییده بود.... #صدرا دنبال #بهانه بود برای #پیدا کردن #فرصتی برای بودن با #زن_و_فرزندش. #محبوبه خانم هم از #افسردگی…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت75⃣



#دست کوچک #پسرش را #بوسه میزد که درباز شد. #رها از گوشه ی #چشم قامت #مرد_خانه_را_دید.

برای چه #آمده ای مرد..؟ به #دنبال چه آمده ای..؟ #طلب چه داری از #من که #دنبالم می آیی..؟

صدرا: #خوابید..؟
رها: آره، خیلی #ناز میخوابه، از #نگاه کردن بهش #سیر نمیشم..!

صدرا: شبیه #پدرشه..!
رها: نه..! شبیه تو نیست..!

#صدرا_لبخندی_زد.

" #پدر بودنم را برای #طفلت باور کردی #خاتون..؟
#همسر بودنم را چه...؟
#همسر بودنم برای #خودت را هم #قبول داری..؟"

صدرا: #منظورم _سینا بود.

#رها_آهی کشید و بعد از چند
#دقیقه_سکوت_گفت:

_شما #ازدواج کنید #آیه باید بره..؟!

"به #بودِن من و #تو در آن #خانه می اندیشی عزیزدل..؟

می توانم دل خوش کنم به #بله گفتنت از سر #عشق...؟
میتوانم #دل_خوش کنم که تو #بله بگویی و
#بانوی_خانه_ام_شوی..؟"

صدرا: نه؛ #میمونن..!

خونه ی #معصومه که خالی بشه، #تمیزش میکنم و #جوری که دوست داری #آماده ش میکنیم...!


#آیه_خانم هم میشه #همسایه ی دیوار به #دیوارت، تا هر #وقت خودش و #تو بخواید هم #میمونه..!

رها: #باخونبس بودن من #چیکار میکنید..؟
جواب #فامیلتون رو چی میدی...؟


صدرا: #فعلا فقط به #جواب تو فکر میکنم..! #جواب_مثبت گرفتن از تو #سخت‌تر از روبه رو شدن با #اوناست..!

رها: #رویا_چی...؟!

صدرا: #رویا تموم شده #رها، باورکن..!

ازوقتی #اومدی به این #خونه، همه رو #کمرنگ کردی، تو #رنگ_زندگی من شدی، تو با
#اون_قلب_مهربونت..!

#رها منو #ببخش و #قبولم کن، به این فکر کن اگه این #اتفاقات نمی افتاد، هیچ وقت سر راه #هم_قرار نگرفته بودیم؛

#خدا بهم #نگاه کرده که تو رو #برام فرستاده...!


رها: شما، #چطور بگم... #نماز، #روزه، #محرم، #نامحرم....!

صدرا: یه #روزی گفتم از #جنس تو #نیستم و بهت #فکر نمیکنم اما #دروغ گفتم،

#همونموقع هم میخواستم #شبیه تو باشم و تو رو برای #خودم داشته باشم.


رها: #فرصت بدید #باورتون کنم..!

صدرا: تو #فرصت نمیخوای،
#آیه_میخوای..!
تا #آیه_خانم بهت نگه، تو #راضی نمیشی..!



َ "چقدر خوب #ناگفته_های قلبم را میدانی..!"
#صدرا تلفنش را به سمت #رها گرفت:

_بهش #زنگ بزن..! الان #دل_میزنی برای بودنش...!

رها #تلفن را گرفت و #شماره گرفت. #صدرا از #اتاق بیرون رفت.


رها: آیه..! #سلام..!
آیه: #سلام..! چی شده تو هی #یاِد من میکنی..؟
رها: کی #میای...؟


آیه: چی شده که #اینجوری بی تاب شدی...؟ به خاطر #آقا_صدراست...؟

رها: تو از #کجا میدونی...؟

آیه: #فهمیدنش سخت نبود. از #نگاهش، #رفتارش،

اصلا از اون #بچه_ای که به تو #سپرد معلوم بود که یک #دله شده، تو هم که میدونم هنوز #بهش_شک_داری..!


رها: من #نمیشناسمش...!
آیه: #بشناسش، اما بدون اون #شوهرته؛ تو #قلب_مهربونی داری،

#شوهرتو ببخش برای #اتفاقی که توش #نقش زیادی نداشته، #ببخش تا زندگی کنی...!

#مرد خوبیه... به #تو_نیاز داره تا بهترین #آدم دنیا بشه...!

#کمکش_کن_رها...!
رها: #کاش بودی #آیه...!


آیه: #هستم... تا تو #بخوای باشم، هستم؛ البته دیگه #عروس شدی و من باید از #اون_خونه_برم..!

رها: نه؛ #معصومه داره #جهازشو میبره...! گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا...!

تو هم تا هر #وقت بخوای میتونی #بمونی..!

آیه: پس تمومه دیگه، #تصمیماتون رو گرفتین...؟

#رها: نه #آیه، گفتن که اگه نخوام میتونم #طلاق بگیرم و با #مادرم تو همون #واحد زندگی کنم....!


آیه:میدونی #طلاق منفورترین #حلاله‌خداست...؟!


#رها_فکر_طلاق_رو_نکن


#رها: ما خیلی با هم #فرق داریم....!
آیه: #فرق داشتن #بد نیست،

خودتم میدونی #زن و #شوهر نباید #عین هم
باشن، باید #مکمل هم باشن..!


رها: #اعتقاداتمون چی...؟


آیه: اون داره #شبیه تو میشه، چندباری اومد بالا با #بابام حرف زد.
#فهمیدم که داره تغییر #عقیده میده
#پسر_مردم از دست رفت..

هر دو #خندیدند. رها #دلش_آرام شده بود... خوب است که

#آیه_را_دارد..!



🌷نویسنده:#سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
Ещё