زندگی به سبک شهدا

#دیده
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣6⃣ #آیه به سختی #چشم باز کرد. به #سختی لب زد: #مهدی...! صدای رها را شنید: _آیه... #آیه جان...! #خوبی_عزیزم...؟ #آیه پلک زد تا #تاری دیدش #کم شود: _بچه...؟ لبخنِد رها زیبا بود: ِ _یه #دختر کوچولوی #جیغ_جیغو…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت36⃣


یک #هفته از آن روز #گذشته بود...


#دوستان و #همکارانش به دیدنش آمدند و رفتند. #سیدمحمد دلش برای #کسی لرزیده بود.

#سایه را چندباری #دیده بود و #دلش از دستش سُر #خورده بود...!


#آیه را واسطه کرد، وقتی #فخرالسادات
فهمید
#لبخند_زد.

#مهیای_خواستگاری شده بودند؛ شاید #برکت قدمهای #کوچک_زینب بود که خانه #رنگ زندگی گرفت..🌱


#حاج_علی_هم_شاد_بود.
بعد از #مرگ همسرش، این #دلخوشی کوچک برایش خیلی #بزرگ بود؛
انگار این #دختر جان #دوباره به تمام #خانواده‌اش داده است"



#ساعاتی از #اذان_مغرب گذشته بود که #زنگ خانه به #صدا درآمد.

#حاج_علی در را #گشود و از #ارمیا استقبال کرد:

_خوش اومدی #پسرم...!
ارمیا: مزاحم شدم #حاج_آقا،
#شرمنده...!


صدای #فخر السادات بلند شد:

_بالاخره #تصمیم گرفتی بیای..؟


ارمیا: #امروز رفتم قم سرخاک #سید_مهدی ، من #جرات چنین #جسارتی رو
#نداشتم...!


#حاج_علی به داخل #تعارفش کرد.
#صدرا و #رها هم بودند...


همه که نشستند، #فخرالسادات گفت:
_یه #پسر از دست دادم و
#خدا یه پسر دیگه به #من داد تا براش #خواستگاری برم...!


حاج علی: #مبارکه ان‌شاءالله،
#امشب قراره برای #سیدمحمد برید #خواستگاری...؟


#فخرالسادات: نه؛ #قراره برای #ارمیا برم #خواستگاری...!


#حاج_علی: به سلامتی...
خیلی هم #عالی...!
دیگه دیر شده بود،

#حالا_کی_هست...؟


#آیه از اتاق #بیرون آمد و بعد از #سلام و خیر مقدم کنار #رها نشست.


ِ #فخرالسادات: یه #روزی اومدم #خونه‌تون با دسته #گل و #شیرینی برای #پسر_بزرگم.



#حالا اومدم برای #ارمیا، که جای #مهدی رو برام گرفته از #آیه_خواستگاری کنم...!


#آیه از جا برخاست:

_مادر...! این چه #حرفیه...؟
#هنوز حتی #سال_مهدی هم نشده، #سال هم #بگذره من
#هرگز_ازدواج_نمیکنم...!


حاج علی: #آیه جان بابا... #بشین...!
#آیه سر به زیر #انداخت و #نشست.



#فخرالسادات: چند #شب پیش خواب #مهدی رو دیدم...!
#دست این #پسر رو گذاشت تو #دستم و گفت:


"بیا مادر، #اینم_پسرت..!
#خدا یکی رو #ازت گرفت و #یکی دیگه رو به #جاش_بهت داد.

بعد نگاهشو به تو #دوخت و گفت #مامان
مواظب #امانتم نیستید، #امانتم تو #غربت داره #دق میکنه...!"


#دخترم، تنهایی از #آن_خداست، خودتو #حروم نکن...!


آیه: پس چرا #شما_تنها زندگی میکنید...؟
#فخرالسادات: از من #سنی گذشته بود. به من #نگاه کن...
#تنها_بی_هم_زبون...!


این #ده سال که #همسرم فوت کرده، به #عشق_پسرام و بچه هاشون #زندگی کردم، اما الان میبینم #کسی دور و برم نیست...!

#تنها موندم #گوشه‌ی اون #خونه و هرکسی دنبال
#زندگی_خودشه..


یه روزی #دخترت میره پی #سرنوشتش و تو #تنها میمونی، تو #حامی میخوای، پشت و پناه میخوای...!


آیه: بعد از #مهدی نمیتونم..!
#حاج_علی: اول با #ارمیا صحبت کن، بعد #تصمیم بگیر،
#عجله_نکن...!


آیه: اما... بابا..!
حاج علی: #اما_نداره_دختر...!
این خواسته‌ی #شوهرت بوده، پس #مطمئن باش بهش #بی_احترامی نمیشه....!


آیه: بهم #فرصت بدید، هنوز #شش_ماه هم از #شهادت_مهدی نگذشته...!
ارمیا: تا هر #زمان که بخواید #فرصت دارید، حتی شده #سالها...!


اگه #امروز اومدم به خاطر اینه که #فردا دارم برای #ماموریت میرم #سوریه و معلوم نیست #کی برگردم،
فقط #نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از #دست_داده باشم...!

#حقیقت اینه که من اصلا #چنین_جسارتی رو نداشتم...!

حاج #خانم گفتن، رفتم سر خاک #سید_مهدی تا اجازه بگیرم...!


#الانم رفع زحمت میکنم، هر وقت #اراده کنید من در #خدمتم...!
#جسارتم_رو_ببخشید...!



#فخرالسادات با #لبخند_ارمیا را بدرقه کرد. آیه ماند و #حرفهای ارمیا...

#آیه ماند و حرفهای #فخرالسادات...

#آیه ماند و حرف #مردش...
#آیه_ماند_و_بی‌تابی_های_زینبش...



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت0⃣6⃣ "یادت هست که وقتی #دلشکسته بودی، وقتی #ناراحت و #عصبانی بودی، میگفتی تمام #آرامش دنیا را لبخندم به #قلبت سرازیر میکند...! #یادت هست که تمام #سختیها را پشت سر #میگذاشتیم و دست هم را #میگرفتیم وفراموش میکردیم #دنیا…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃

#قسمت16⃣

#سه_ماه_گذشته_بود.

سه ماه از حرفهای #ارمیا با #حاج_علی و #آیه گذشته بود...

#سه ماه بود که #ارمیا کمتر در #شهر بود... #سه ماه بود که کمتر در #خانه
#دیده_شده_بود...

#سه ماه بود که #ارمیا به خود #آمده بود..!

ِ #کلاه_کاسکتش را از سرش برداشت. #نگاهش را به #درخانه ی صدرا دوخت.


#چیزی در #دلش لرزید. لرزه ای شبیه #زلزله..!
" #چرا_رفتی_سید..؟
#چرا رفتی که من به #خود بیایم..؟
چرا #داغت از دلم #بیرون نمیرود..؟


تو که برای من #غریبه ای بیش نبودی...! چرا تمام #زندگیام شده‌ای...؟


من تمام داشته های #امروزم را از #تو دارم."


در #افکار خود #غرق بود که صدای #صدرا را شنید:
_ارمیا... #تویی...؟!
#کجا_بودی_این_مدت...!


#ارمیا در #آغوش صدرا رفت و گفت:
_همین #حوالی بودم، #دلم برات تنگ شده بود اومدم #ببینمت...!


#ِارمیا نگفت #گوشه‌دلش نگران #تنها شدن #زن_سید_مهدی
است...



#نگفت دیشب #سید_مهدی
#سراغ_آیه را از #او گرفته است،
#نگفت آمده #دلش را #آرام کند.


#وارد خانه شدند، #رها نبود و این #نشان از این داشت که #طبقه ی بالا پیش #آیه است....!


صدرا #وسایل پذیرایی را #آماده کرد و کنار #ارمیا نشست:
_کجا بودی این #مدت...؟


خیلی بهت #زنگ زدم؛ هم به تو، هم به #مسیح و #یوسف؛ اما #گوشیاتون_خاموش_بود...!

ارمیا: #قصه ی من #طولانیه،


تو بگو چی کار کردی با #رها_خانم،
#جنس_اون_شدی...؟
یا اونو #جنس خودت کردی...؟


صدرا: #اون بهتر از این #حرفاست که بخواد #عقبگرد کنه مثل #من بشه...!


ارمیا: خُب #چیکار کردی...؟
صدرا: #قبول کرد دیگه، اما حسابی #تلافی کردها...!

ارمیا: با #مادرت زندگی میکنید...؟
صدرا: همسایه ی #آیه خانم شدیم، #یک‌ماهی میشه که #رفتیم بالاو #مستقل
شدیم...!


ارمیا: خوبه، #زرنگی؛ سه #ماه نبودم چقدر پیشرفت کردی،
#حالا_خانومت_کجاست...؟


صدرا: #احتمالا پیش #آیه خانومه، دیگه نزدیک وضع #حملشه، یا #رها پیششه یا #مادرم یا #مادر_رها...!


#حاج_علی و #مادرشوهر آیه خانمم فردا میان...!
ارمیا: چه خوب، #دلم برای #حاج_علی تنگ شده بود.


صدای رها آمد: #صدرا، صدرا...!

صدرا #صدایش را بلند کرد:
_من اینجام #رها جان، چی شده...؟ #مهمون داریما...!
#یاالله...


#در داشت باز #میشد که بسته شد و صدای #رها آمد:


_آماده شو باید #آیه رو ببریم #بیمارستان، دردش #شروع شده...!


صدرا بلند شد:
_آماده شید من #ماشین رو #روشن میکنم.
#ارمیا زودتر از #صدرا بلند شده بود.


" #وای_سید_مهدی...
کجایی...؟!
#جای خالی #تورا چه کسی ُر میکند...؟


صدرا کلید #خودرواش را برداشت.


#محبوبه خانم با مادر #رها برای پیاده روی رفته و #مهدی را هم با #خود برده بودند.

#رها مادرانه #خرج میکرد برای #آیه_اش...!


#آیه فریادهایش را به زور #کنترل میکردو این #دل آزرد #رها را بیشتر کرده بود...


#آیه هوای #سید_مهدی را کرده بود...!
هوای #مردش را...عزیز دلش

زیر #لب_مهدی_اش را صدا میکرد...


#ارمیا دلش به #درد آمده بود از #مهدی #مهدی گفتن های
#آیه...
#کجایی_مرد....😭؟



#کجایی که #آیه ی زندگی ات #مظلومترین آیه ی #خدا شده است.


#ارمیا دلش #فریاد میخواست.
" #سید_مهدی..!


#امشب چگونه بر #آیه ات میگذرد...؟
#کجایی_سید...؟

#به_داد_همسرت_برس...!"


#آیه را که بردند، #ارمیا بود و #صدرا.
#انتظار_سختی_بود...


#چقدر سخت است که #مدیون باشی تمام #زندگی_ات را به #کسی که زندگی_اش را در #طوفانهای سخت،
#رها کرد تا تو #آرام باشی..!"


چه #کسی جز تو میتواند #پدری کند برای #دلبندت...؟

چطور #دخترک_یتیم شده ات را #بزرگ کند که آب در دلش #تکان نخورد...؟

#شبهایی که #تب میکند دلش را به چه #کسی خوش کند..؟

چه کسی #لبخند بپاشد به #صورت خسته ی #همسرت که قلبش
#آرام_بتپد...؟


#سید_مهدی...!
چه #کسی برای #آیه و #دخترکت، تو میشود...؟!"


صدرا میان افکارش وارد شد:

_به حاج علی #زنگ زدم، گفت الان #راه میافتن.


ارمیا: خوبه...! #غریبی براشون #اوضاع رو #سختتر میکنه...!


صدرا: من #نگران بعد از به #دنیا اومدن
#بچه_ام...!

ارمیا: منم #همینطور، لحظه ای که #بچه رو بهش بدن و #همسرش نباشه بیشتر #عذاب میکشه...!

صدرا: خدا خودش #رحم کنه؛ از خودت بگو، #کجا بودی...؟

ارمیا: برای #ماموریت رفته بودیم #سوریه...!
صدرا: سوریه...؟!

#برای_چی...؟



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد......
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت8⃣3⃣ #حاج_علی از #مهمان_ها_تشکر کرد.. #مردانی که هنوز #خانواده‌ی خود را هم ندیده بودند و به #دیدار آمدند... _شما تو #عملیات با هم بودید...؟ مردی که #فرمانده عملیات آن روز بود، #جواب_داد: _بله؛ برای یه #عملیات آماده…
"رمان 📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت93⃣


این مرد #لایق بهترین #زندگی بود. این مرد #قلبش به وسعت #دنیا بود.

#نیمه های شب بودو #آرمیا هنوز تو #خیابون قدم می زد...

" #آه_سید.... #آه_سید.... #آه_سید...!

چه کردی با این #جماعت..؟ کجایی #سید...! خوب شد #رفتی و #ندیدی زنت روی خاک #قبرت افتاد...!

خوب شد نبودی ندیدی #آیه_ات_شکست..! خوب شد نبودی و ببینی زنت #زانوی_غم بغل گرفت.. !

#آه_سید..

#رنگ_پریده_ی آیه ات را ندیدی..؟ آن لحظه که #لحظه ی #جان_کندنت را برایش به #تصویر_کشیدی..
#یادت به قول و #قرار_آخرت بود و #یادت نبود #آیه_ات می شکنه..؟

یادت بود به #قرارهایت اما یادت #نبود آیه ات #می_میرد..؟
#آیه_ات رنگ بر #رخ نداشت..؟ آیه ات گویی #بالای سرت بودکه #عاشقانه نگاه در #چشمانت می انداخت..؟و #صورتت را می کاوید..؟

#سید... #سید... #سید..!

#چه کردی با #آیه_ات..؟ با #دخترکت..! چه کردی با #من..! من که چند روز است زندگی ات را #دیده ام..

#همسرت را دیده ام؛ از #فریادهای_خاموش همسرت #جان دادم..!
تو که همه چیز #داشتی ..!
#چرا_رفتی..؟
چرا #درکت نمی کنم..؟ چرا #تو و #زنت را #نمی_فهمم

چرا #حرفهایش را نمی فهمم ..؟ #اصلا تو چه #دیدی که #بی_تاب_مرگ شدی..؟

چه دیدی که از #آیه_ات گذشتی ..؟ چه #گفتی که از #تو_گذشت..!

#آیه_ات چه می داند که #من_عاجز شده ام از #درک_آن..؟

چه #دیدی که #دنیایی را #رها کردی که #من با #همه_ی نداشته هایم
#دو_دستی به آن #چسبیده ام.....!

"این چه #دانستانیه.؟ این چه #داستانیه که #منو توش #انداختید..؟

چرا #من باید تو #ماشین_پدر_زن_تو بشینم...!؟

#کار و #زندگی_اش به هم خورده بود....

#روزهایش را #گم کرده بود، #گاهی تا #اذان_صبح بیدار بود
و به #سجاده س مسیح نگاه می کرد. #گاهی #قرآن روی طاقچه ی #یوسف را نگاه می کرد.

#نمی_دانست چه می خواهد اما #چیزی او را به سمت #خود می کشید....

#خودش را روی #نقطه_ی_صفر می دید و #سیدمهدی را روی #نقطه_ی_صد...!؟

#سیدمهدی شده بود #درد_و_درمانش..! شده بود #گمشده ی این #سال_هایش....

#شده_بود_برادر..!

تو که سال ها #کنارم بودی و #نگاهم نکردی..!
#شاید هم این من #بودم که از #تو رو #برگرداندم..! و #تو از #روزی که رفتی مرا به #سمت_خود_کشیدی..!

#درست از #روزی که رفتی ؛ #دنیایم را #عوض کردی...! منی که از #جنس_تو و
#آیه_ات #فراری بودم. منی که از #جنس_تو نبودم..!

#سید... #سید... #سید..!

تو #لبخند_خدا را داشتی #سید.!
تو #نگاه_خدا را داشتی..! مثل #آیه_ات
آیه ای که شبیه #لبخند_خداست..!"


به #خانه که رسید #مسیح و #یوسف در خواب بودند. در #جایش دراز کشید ؛
#اذان_صبح را که می گفتند از #خواب پرید #لبخند_زد... #سیدمهدی با او حرف زده بود. #خدا_معجزه
کرده بود..!
#آرمیا دوباره #متولد شده بود.....

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

امروز #فخرالسادات با #قهر از خانه ی #آیه رفت......


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد......

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت3⃣3⃣ #اذان که گفتند، #حاج_علی در #سجده_هق_هق میکرد. نماز صبح که خواندند، چشمها سنگین شد و کسی #نگاه_خیره مانده به پنجره #زنی که #قلبش_درد_داشت را ندید..! #سید_مهدی: سربلند کن #بانو..! این همه صبر کردم تا #مَحرمم…
"رمان 📚


#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃

#قسمت43⃣

#بانوی_صبورم_سلام...!

شایدبتوان نام این چند خط را #وصیت_گذاشت، باید #برایت_وصیت کنم؛؛؛

بایدبدانی که من بدون فکر،تو را #رها نکرده ام #بانو...!


چند شب قبل، #خوابی دیدم که #وادارم کرد به نوشتن این #نامه ها... #بانو...!

من #شهادتم را دیده ام...! یادت نرود #بانو، #صبر_کن در این #فراق...!


#صبر_کن که #اجر_صبر تو برابر با #شهادت من است... میدانم چه بر سرم میآید.

میدانم که #تقدیرت از من #جدا میشود، به #تقدیرت پشت نکن #بانو..!

از من بیاد داشته باش که #چادرت را هوای دنیا از سرت بر ندارد...!

از من داشته باش که #تنهایی فقط شایسته ی #خداست...!

از من داشته باش که #ایمانت بهترین #محافظ تو در این #دنیاست...!

#بانو... من #دخترکم را در #خواب دیده‌ام... #دخترک_زیبایم را که #شبیه_توست

را دیده ام. نگران من نباش...!
من تمام
#لالایی هایی که برایش خواهی #خواند
را شنیده ام....!

من تمام #شبهای_بیتابی_ات را دیدهام... من لحظه ی #تولد_دخترکم را هم دیده‌ام...!

#بانو...من حتی َردی که نیازمند #دستان توست راهم دیده ام...!


َردی که بدون تو توان زندگی کردن ندارد. تو #بال_پرواز من بودی #بانو، اما کسی
هست که

#ایمانش را از تو #خواهد_داشت...!

بانوجانم...نکند به #ایمانت_غرّه شوی که به #مویی_بند است...!

به #مالت_غرّه نشو که به شبی #بند است..!
به

#دانسته_هایت_غرّه نشو که به لحظه ای فراموشی بند است...!

آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کردهام را #عاشقانه به ‌خاطر سپرده‌ام،
نترس از تنهایی #بانو...!
نترس از نبود من #بانو..!

کسی هست که نگاهش را به #امانتم دوخته و #امانتدار خوبی هم هست؛

اگر #مادرم غم در #دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش #بانو، #مادر است و دلشکسته، رفتن

#پدر_کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد #کهنه اش گذاشته است.


وصیت #اموالم را به #پدرت سپرده‌ام. هیچ در دنیا ندارم و داشته هایم برای توست


آیه جانم...مراقب خودت، #دخترم و َردی که نیازمند ایمان توست باش..!

حلالم کن که تنهایت گذاشتهام..! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم..!


بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش.! تو
آیه ی زیبای خدایی..!

من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوباره ات چشم به راه میمانم.

همسفر نیمه راهت

#سید_مهدی_علوی

#آیه_نامه را خواند و #اشک ریخت... نامه را خواند و #نفس_زد... " #در_خوابت

چه #دیده ای که مرا #رها_کردی..؟ آن َرد کیست که مرا به #دستش سپردی..؟

توکه میدانی تا #دنیا_دنیاست، #تومَرد_منی..!

توکه #میدانی بی تو دنیا را #نمیخواهم..!

در آن خواب چه دیده ای

#مردمن....؟"


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد.....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#دیده_شود❤️
#کلیپی_از_مراسم_تشییع_پیکر_شهید_علیرضا_بریری🌷

سرفراز میهنم
درحضور باشکوه
با صلابت و غرور
همچو سختی یه کوه
رزمنده؛ سلام من به غیرتت
برس به داد ملتت
نگاه من به همت و مسیر با صلابتت رزمنده #شهید_علیرضا_بریری

🔹کانال تلگرام:
🆔 @shahidalirezaboriri
با همین هوشیـاری
#دیده_بان قلبمان باش ...
ڪہ از هجوم #شیاطین روزگار
در #امان بمانـــد...

🇮🇷دفاع مقدس
☑️ باما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
#حےعݪےاݪصݪاة
#پیشنهاد_مطالعه

#چگونه_برای_خدا_باشد⁉️

🔹وقتی که در آتشِ اعمال خویش در آن هنگامه ی محشر گرفتار آمدیم ، همان جا که دیگر فریادمان حداقل تا آسمانِ تاریکِ گناهانمان بالا می رود ، آنجا که بانگ بر می آوریم ، که #خدایا_چه_شد ، آن همه تلاش و خیرات و نیکوکاری هایم ، برای تو ؟!
همان جا که تازه در می یابیم ، هیچکس جز الله نیست و خلق الله خود درگیرِ #یوم_الحساب هستند !
.
🔸 ندایی به گوش می آید که می گوید :
-اجر و پاداش خویش را در دنیا گرفته ای !
و باز هم متحیر خواهیم پرسید ، کِی و کجا ؟!
- می شِنَویم :
آنجا که نامت ، زبان زد مردم کوچه و بازار بود ، زمانی که تو را به چشم بزرگی می دیدند که لایق تعریف و تمجید است ، و آن همه عزت و احترام و مقام و ..!
آن روز مزدِ نیکوکاری های خویش را #از_مردم گرفته ای !
.
🔹و حال ، تمامِ آنچه که برایت می ماند ، آن کمترین عمل تو ، به هنگامِ #گمنامی ست ، آنجا که چشمی به خلق الله نداشتی که خواهند درباره ات #چه_بگویند ، چه نگویند ! که #دیده_شوی یا ، نشوی ...
- آنجاست که حبل الله ، که حاصل همان بی نشان بودن توست ، تو را به لقا خواهد رساند ...
.
🔸 فمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ...
پس هر کس به لقای(رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش #احدی را با او #شریک_نگرداند.
کهف/۱۱۰
.
-پرسید : کارهایم را دیگران با نام خویش می زنند ، چه کنم که ناراحت نشوم؟
شنید : برای دیگران کار نکن !
.
.
🔹نکته مجازی :
اگر کسی راضی نیست ، کارهایش را با نام خودمان ، منتشر نکنیم! #حق_الناس !
نکته واقعی :
دیگران را نردبان خواسته های خویش ، قرار ندهیم !
نکته کلی :
کارهایمان را با خدا حساب و کتاب کنیم !
.

📚خداحافظ رفیق

@shohada72_313
به دنبال #شهادتی است
که برچسب گمنامی دارد!
اما همه روزهای عمرش را
برای #دیده_شدن ،
دست و پا زده است!

در دنیا ، #گمنامی را تمرین کنیم


@shohada72_313
#تلنگــر

👌 #چهار ناظر حاضر بر زندگی انسان :

هرلحظه و هرزمان چهار #دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به #نمایش بگذارند!

❶⇦ ناظر اول〖#خــدا〗 است!

🌸 ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛
‏آیا انسان نمیداند که خدا او را #نگاه میکند؟
"سوره مبارکه علق آیه ۱۴"

❷⇦ ناظر دوم〖#ملائک مقرب خدا〗 هستند

🌸الله تعالی میفرماید :
ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛
از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور
در حال #نوشتن آن هستند!
"سوره مبارکه قاف آیه ۱۸"

❸⇦ سومین ناظر 〖زمین〗 است

🌸خداوند در قران کریم میفرماید :
یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛
در آنروز زمین هرچیزی که #دیده را #بیان میکند.
"سوره مبارکه زلزال آیه ۴"

❹⇦ چهارمین ناظر〖اعضاء و جوارح خود ما〗
می‌باشند!

🌸الله سبحان میفرماید :
تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ
در آنروز دست‌ها و پاها #شهادت می‌دهند
که چه کاری کرده‌اند.
"سوره مبارکه یس آیه ۶۵"

🌸@shohada72_313