زندگی به سبک شهدا
#فعلا
Канал
@shohada72_313
Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال:
@shohada72_313
ارتباط بامدیرکانال:
@Ahmadgholamii
ادمین تبادلات:
@faramarzaghaei
کانال مادرسروش:
http://sapp.ir/shohada72_313
کانال مادر ایتا:
eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
1⃣
6⃣
#سه_ماه_گذشته_بود. سه ماه از حرفهای #ارمیا با #حاج_علی و #آیه گذشته بود... #سه ماه بود که #ارمیا کمتر در #شهر بود... #سه ماه بود که کمتر در #خانه #دیده_شده_بود... #سه ماه بود که #ارمیا به خود #آمده بود..!…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت2
⃣
6⃣
#آیه
به سختی
#چشم
باز کرد. به
#سختی
لب زد:
#مهدی
...!
صدای رها را شنید:
_آیه...
#آیه
جان...!
#خوبی_عزیزم
...؟
#آیه
پلک زد تا
#تاری
دیدش
#کم
شود:
_بچه...؟
لبخنِد رها زیبا بود:
ِ _یه
#دختر
کوچولوی
#جیغ_جیغو
داری...! یه کم از
#پسر_من
یاد نگرفت که.....
#پسر
دارم آروم،
#متین
...!
#دختر_توجغجغهست
؛ اصلا برای
#پسرم
نمیگیرمش....!
آیه: کی
#میارنش
....؟
رها:
#منتظرن
تو بیدار بشی که
#جغجغه
رو تحویلت بدن،
#دخترت
رو
#مخ
همه رفته....!
صدای
#در
آمد.
#حاج_علی
و
#فخرالسادات
،
#محمد
،
#صدرا
،
#ارمیا
وارد شدند. با
#گل
و شیرینی....!
#سخت_جای_تو_خالیست_مرد
...
🥀
#چرا_نیستی
...!
🥺
#آیه
که تازه به
#سختی
نشسته بود و
#رها
چادر گلدارش را روی سرش گذاشته بود. با
#بیحالی
جواب
#تبریکها
را میداد.
مادر
#شوهرش
گریه میکرد،
#جایت
خالیست
#مرد
...
#خیلی_خالیست
.
#صدای
گریه ی
#نوزادی
آمد و
#دقایقی
بعد
#پرستار
با
#دختر
ِک آیه آمد.
رها: دیدید گفتم
#جغجغهست
..؟
#صداش
قبل از خودش میاد
#وروجک
...! همه
#سعی
داشتند
#جو_را_عوض
کنند....!
صدرا:
#رها
جان
#قول_پسر
ما رو ندیا...! بچه
#بیچارهم
دو روزه
#ک
َر میشه...!
حاج علی: حالا کی به تو
#دختر
میده...؟
همین
#دختر
بیچاره
#حیف
شد، بسه
#دیگه
..!
صدرا: داشتیم
#حاجی
...؟
حاج علی:
#فعلا
که داریم...!
سیدمحمد: ای
#قربون
دهنت
#حاجی
...!
حالا فکر میکنه
#پسر
خودش چیه،
#خوبه
همین یک
#ماه
پیش دیدمش...!
پسرهی
#تنبل
همهش یا خوابه
#یاخمار
خوابشه هی
#خمیازه
میکشه...
#انگار_معتاده
...!
صدای
#خنده
در اتاق پیچید.
#طولی
نکشید که
#خندهها
جمع شد و
#آیه
لب
زد:
_بابا...
حاج علی:
#جان_بابا
...؟
آیه
#بغض
کرد:
🥺
_زیر
#گوش_دخترکم_اذان_میگی
...؟
#دخترکم_بابا_نداره
....!
😭
فخرالسادات
#هقهقش
بلند شد.
#رها
رو برگرداند که آیه
#اشکش
را نبیند.
چیزی میان
#گلوی_ارمیا
بالا و پایین میشد.
#حاج_علی
زیر گوش
#دخترک_اذان
گفت و
#ارمیا
نگاهش را به
#صورتش
دوخت
"
#چقدر_شیرینی_دختر_سید_مهدی
..!"
❤️
نتوانست
#تحمل
کند،
#بغض
گلویش را گرفته بود. از
#اتاق
آرام و بیصدا
#خارج
شد.
وقتی
#اذان
را گفت،
#صدرا
سعی کرد
#جو
را عوض کند:
_حالا
#اسم
این
#جغجغه
خانم
#چی
هست...؟
آیه: به
#دخترم
نگید
#جغجغه
، گناه داره...!
#اسمش_زینبه
...!
💚
#فخرالسادات
: عاشق
#دخترش
بود.
اینقدر
#دوستش
داشت که انگار
#سالها
با این
#بچه
زندگی کرده، چه
#آرزوها_داشت_برای_دخترش
...!
🥺
#فخرالسادات
نگاهی به افراد
#اتاق
کرد و گفت:
_شبیه مادرشه،
#مهدی_همهش
میگفت
#دخترم
باید شبیه
#مادرش
باشه...!
وقت
#ملاقات
تمام شد و همه
#رفتند
، قرار بود
#رها
پیش آیه بماند.
#رها
برای
#بدرقهشان
رفت و وقتی برگشت،
#نفس_نفس
میزد.
آیه: چی شده چرا
#دویدی
....؟
رها:
#باورت
نمیشه چی
#شنیدم
...!
آیه: مگه چی
#شنیدی
....؟
رها: داشتم
#میرفتم
که دیدم
#حاج_خانم
، آقا
#ارمیا
رو کشید
#کنار
و یه چیزی بهش
#گفت
.
نشنیدم چی گفت اما
#آخرش
که داشت میرفت گفت تو مثل
#مهدی_منی
...!
#ارمیا
هم رو
#زانو
نشست و
#چادر
حاج خانم رو
#بوسید
...!
آیه:
#گوش_وایستادی
....؟
رها: نه... داشتم از
#کنارشون
رد میشدم...! اونا هم بلند
#حرف
میزدن...!
همهی حرفاشونو که
#نشنیدم
...!
آیه: حالا کی
#مرخص_میشم
...؟!
رها: حالا استراحت کن،
#تا_فردا
....
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
....
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
زندگی به سبک شهدا
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت
6⃣
5⃣
#بازیایی_که_برایم_ساخته_ای...؟؟ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ سال #نو که آمد، #احساسات جدید در #قلبها روییده بود.... #صدرا دنبال #بهانه بود برای #پیدا کردن #فرصتی برای بودن با #زن_و_فرزندش. #محبوبه خانم هم از #افسردگی…
"رمان
📚
#از_روزی_که_رفتی
🍃
🍃
✍
#قسمت7
⃣
5⃣
#دست
کوچک
#پسرش
را
#بوسه
میزد که درباز شد.
#رها
از گوشه ی
#چشم
قامت
#مرد_خانه_را_دید
.
برای چه
#آمده
ای مرد..؟ به
#دنبال
چه آمده ای..؟
#طلب
چه داری از
#من
که
#دنبالم
می آیی..؟
صدرا:
#خوابید
..؟
رها: آره، خیلی
#ناز
میخوابه، از
#نگاه
کردن بهش
#سیر
نمیشم..!
صدرا: شبیه
#پدرشه
..!
رها: نه..! شبیه تو نیست..!
#صدرا_لبخندی_زد
.
"
#پدر
بودنم را برای
#طفلت
باور کردی
#خاتون
..؟
#همسر
بودنم را چه...؟
#همسر
بودنم برای
#خودت
را هم
#قبول
داری..؟"
صدرا:
#منظورم
_سینا بود.
#رها_آهی
کشید و بعد از چند
#دقیقه_سکوت_گفت
:
_شما
#ازدواج
کنید
#آیه
باید بره..؟!
"به
#بود
ِن من و
#تو
در آن
#خانه
می اندیشی عزیزدل..؟
می توانم دل خوش کنم به
#بله
گفتنت از سر
#عشق
...؟
میتوانم
#دل_خوش
کنم که تو
#بله
بگویی و
#بانوی_خانه_ام_شوی
..؟"
صدرا: نه؛
#میمونن
..!
خونه ی
#معصومه
که خالی بشه،
#تمیزش
میکنم و
#جوری
که دوست داری
#آماده
ش میکنیم...!
#آیه_خانم
هم میشه
#همسایه
ی دیوار به
#دیوارت
، تا هر
#وقت
خودش و
#تو
بخواید هم
#میمونه
..!
رها:
#باخونبس
بودن من
#چیکار
میکنید..؟
جواب
#فامیلتون
رو چی میدی...؟
صدرا:
#فعلا
فقط به
#جواب
تو فکر میکنم..!
#جواب_مثبت
گرفتن از تو
#سختتر
از روبه رو شدن با
#اوناست
..!
رها:
#رویا_چی
...؟!
صدرا:
#رویا
تموم شده
#رها
، باورکن..!
ازوقتی
#اومدی
به این
#خونه
، همه رو
#کمرنگ
کردی، تو
#رنگ_زندگی
من شدی، تو با
#اون_قلب_مهربونت
..!
#رها
منو
#ببخش
و
#قبولم
کن، به این فکر کن اگه این
#اتفاقات
نمی افتاد، هیچ وقت سر راه
#هم_قرار
نگرفته بودیم؛
#خدا
بهم
#نگاه
کرده که تو رو
#برام
فرستاده...!
رها: شما،
#چطور
بگم...
#نماز
،
#روزه
،
#محرم
،
#نامحرم
....!
صدرا: یه
#روزی
گفتم از
#جنس
تو
#نیستم
و بهت
#فکر
نمیکنم اما
#دروغ
گفتم،
#همونموقع
هم میخواستم
#شبیه
تو باشم و تو رو برای
#خودم
داشته باشم.
رها:
#فرصت
بدید
#باورتون
کنم..!
صدرا: تو
#فرصت
نمیخوای،
#آیه_میخوای
..!
تا
#آیه_خانم
بهت نگه، تو
#راضی
نمیشی..!
َ "چقدر خوب
#ناگفته_های
قلبم را میدانی..!"
#صدرا
تلفنش را به سمت
#رها
گرفت:
_بهش
#زنگ
بزن..! الان
#دل_میزنی
برای بودنش...!
رها
#تلفن
را گرفت و
#شماره
گرفت.
#صدرا
از
#اتاق
بیرون رفت.
رها: آیه..!
#سلام
..!
آیه:
#سلام
..! چی شده تو هی
#یا
ِد من میکنی..؟
رها: کی
#میای
...؟
آیه: چی شده که
#اینجوری
بی تاب شدی...؟ به خاطر
#آقا_صدراست
...؟
رها: تو از
#کجا
میدونی...؟
آیه:
#فهمیدنش
سخت نبود. از
#نگاهش
،
#رفتارش
،
اصلا از اون
#بچه_ای
که به تو
#سپرد
معلوم بود که یک
#دله
شده، تو هم که میدونم هنوز
#بهش_شک_داری
..!
رها: من
#نمیشناسمش
...!
آیه:
#بشناسش
، اما بدون اون
#شوهرته
؛ تو
#قلب_مهربونی
داری،
#شوهرتو
ببخش برای
#اتفاقی
که توش
#نقش
زیادی نداشته،
#ببخش
تا زندگی کنی...!
#مرد
خوبیه... به
#تو_نیاز
داره تا بهترین
#آدم
دنیا بشه...!
#کمکش_کن_رها
...!
رها:
#کاش
بودی
#آیه
...!
آیه:
#هستم
... تا تو
#بخوای
باشم، هستم؛ البته دیگه
#عروس
شدی و من باید از
#اون_خونه_برم
..!
رها: نه؛
#معصومه
داره
#جهازشو
میبره...! گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا...!
تو هم تا هر
#وقت
بخوای میتونی
#بمونی
..!
آیه: پس تمومه دیگه،
#تصمیماتون
رو گرفتین...؟
#رها
: نه
#آیه
، گفتن که اگه نخوام میتونم
#طلاق
بگیرم و با
#مادرم
تو همون
#واحد
زندگی کنم....!
آیه:میدونی
#طلاق
منفورترین
#حلالهخداست
...؟!
#رها_فکر_طلاق_رو_نکن
#رها
: ما خیلی با هم
#فرق
داریم....!
آیه:
#فرق
داشتن
#بد
نیست،
خودتم میدونی
#زن
و
#شوهر
نباید
#عین
هم
باشن، باید
#مکمل
هم باشن..!
رها:
#اعتقاداتمون
چی...؟
آیه: اون داره
#شبیه
تو میشه، چندباری اومد بالا با
#بابام
حرف زد.
#فهمیدم
که داره تغییر
#عقیده
میده
#پسر_مردم
از دست رفت..
هر دو
#خندیدند
. رها
#دلش_آرام
شده بود... خوب است که
#آیه_را_دارد
..!
🌷
نویسنده:
#سنیه_منصوری
#ادامه_دارد
....
👇
👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡
@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
صوت لو رفته علیه رائفی پور ، پورمسعود ، پناهیان ، عباسی
🚨
صوت لو رفته از
#اتاق
عمليات رواني رسانه اي هاي نزديک به دولت عليه اساتيد انقلابي؛
#پناهیان
//
#عباسی
//
#رائفی_پور
//
#پورمسعود
و...
⭕️
این صدا
#متعلق
به یکی از ادمین های کانال های زنجیره ای اصلاح طلب است
#فعلا
اسم ایشون اعلام نمی کنیم ولی امیدوارم که
#پیام
ما به این فرد برسد.
⏫
در
#صورت_نیاز
عکس و اسم این فرد را منتشر خواهیم کرد.
@shohada72_313