زندگی به سبک شهدا

#شرمنده
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣6⃣ #آیه به سختی #چشم باز کرد. به #سختی لب زد: #مهدی...! صدای رها را شنید: _آیه... #آیه جان...! #خوبی_عزیزم...؟ #آیه پلک زد تا #تاری دیدش #کم شود: _بچه...؟ لبخنِد رها زیبا بود: ِ _یه #دختر کوچولوی #جیغ_جیغو…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت36⃣


یک #هفته از آن روز #گذشته بود...


#دوستان و #همکارانش به دیدنش آمدند و رفتند. #سیدمحمد دلش برای #کسی لرزیده بود.

#سایه را چندباری #دیده بود و #دلش از دستش سُر #خورده بود...!


#آیه را واسطه کرد، وقتی #فخرالسادات
فهمید
#لبخند_زد.

#مهیای_خواستگاری شده بودند؛ شاید #برکت قدمهای #کوچک_زینب بود که خانه #رنگ زندگی گرفت..🌱


#حاج_علی_هم_شاد_بود.
بعد از #مرگ همسرش، این #دلخوشی کوچک برایش خیلی #بزرگ بود؛
انگار این #دختر جان #دوباره به تمام #خانواده‌اش داده است"



#ساعاتی از #اذان_مغرب گذشته بود که #زنگ خانه به #صدا درآمد.

#حاج_علی در را #گشود و از #ارمیا استقبال کرد:

_خوش اومدی #پسرم...!
ارمیا: مزاحم شدم #حاج_آقا،
#شرمنده...!


صدای #فخر السادات بلند شد:

_بالاخره #تصمیم گرفتی بیای..؟


ارمیا: #امروز رفتم قم سرخاک #سید_مهدی ، من #جرات چنین #جسارتی رو
#نداشتم...!


#حاج_علی به داخل #تعارفش کرد.
#صدرا و #رها هم بودند...


همه که نشستند، #فخرالسادات گفت:
_یه #پسر از دست دادم و
#خدا یه پسر دیگه به #من داد تا براش #خواستگاری برم...!


حاج علی: #مبارکه ان‌شاءالله،
#امشب قراره برای #سیدمحمد برید #خواستگاری...؟


#فخرالسادات: نه؛ #قراره برای #ارمیا برم #خواستگاری...!


#حاج_علی: به سلامتی...
خیلی هم #عالی...!
دیگه دیر شده بود،

#حالا_کی_هست...؟


#آیه از اتاق #بیرون آمد و بعد از #سلام و خیر مقدم کنار #رها نشست.


ِ #فخرالسادات: یه #روزی اومدم #خونه‌تون با دسته #گل و #شیرینی برای #پسر_بزرگم.



#حالا اومدم برای #ارمیا، که جای #مهدی رو برام گرفته از #آیه_خواستگاری کنم...!


#آیه از جا برخاست:

_مادر...! این چه #حرفیه...؟
#هنوز حتی #سال_مهدی هم نشده، #سال هم #بگذره من
#هرگز_ازدواج_نمیکنم...!


حاج علی: #آیه جان بابا... #بشین...!
#آیه سر به زیر #انداخت و #نشست.



#فخرالسادات: چند #شب پیش خواب #مهدی رو دیدم...!
#دست این #پسر رو گذاشت تو #دستم و گفت:


"بیا مادر، #اینم_پسرت..!
#خدا یکی رو #ازت گرفت و #یکی دیگه رو به #جاش_بهت داد.

بعد نگاهشو به تو #دوخت و گفت #مامان
مواظب #امانتم نیستید، #امانتم تو #غربت داره #دق میکنه...!"


#دخترم، تنهایی از #آن_خداست، خودتو #حروم نکن...!


آیه: پس چرا #شما_تنها زندگی میکنید...؟
#فخرالسادات: از من #سنی گذشته بود. به من #نگاه کن...
#تنها_بی_هم_زبون...!


این #ده سال که #همسرم فوت کرده، به #عشق_پسرام و بچه هاشون #زندگی کردم، اما الان میبینم #کسی دور و برم نیست...!

#تنها موندم #گوشه‌ی اون #خونه و هرکسی دنبال
#زندگی_خودشه..


یه روزی #دخترت میره پی #سرنوشتش و تو #تنها میمونی، تو #حامی میخوای، پشت و پناه میخوای...!


آیه: بعد از #مهدی نمیتونم..!
#حاج_علی: اول با #ارمیا صحبت کن، بعد #تصمیم بگیر،
#عجله_نکن...!


آیه: اما... بابا..!
حاج علی: #اما_نداره_دختر...!
این خواسته‌ی #شوهرت بوده، پس #مطمئن باش بهش #بی_احترامی نمیشه....!


آیه: بهم #فرصت بدید، هنوز #شش_ماه هم از #شهادت_مهدی نگذشته...!
ارمیا: تا هر #زمان که بخواید #فرصت دارید، حتی شده #سالها...!


اگه #امروز اومدم به خاطر اینه که #فردا دارم برای #ماموریت میرم #سوریه و معلوم نیست #کی برگردم،
فقط #نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از #دست_داده باشم...!

#حقیقت اینه که من اصلا #چنین_جسارتی رو نداشتم...!

حاج #خانم گفتن، رفتم سر خاک #سید_مهدی تا اجازه بگیرم...!


#الانم رفع زحمت میکنم، هر وقت #اراده کنید من در #خدمتم...!
#جسارتم_رو_ببخشید...!



#فخرالسادات با #لبخند_ارمیا را بدرقه کرد. آیه ماند و #حرفهای ارمیا...

#آیه ماند و حرفهای #فخرالسادات...

#آیه ماند و حرف #مردش...
#آیه_ماند_و_بی‌تابی_های_زینبش...



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹

#شهیدانه
#عاشقانه

#یاد_یاران

می گفت چشمان #شهدا
به راهـے است کہ
ازخود به یادگار گذاشته اند،
اما #چشم ما
بـه #روزى است که با
آنان رو برو خواهیم شد .

#دعائی .....
تا که #شرمنده نباشیم


🌹 #شهدا
🌹🕊 #همیشه
🌹🕊🌹 #نگاهی


@shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
" رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃 #قسمت8⃣4⃣ آقای شریفی:صبرکن #صدرا، مشکلی پیش اومده.! خودتو برسون کلانتری،بهت نیازدارم. صدرا وکیل آقای شریفی بود،اصلا از همین طریق رویا رودیده بود وعاشقش ‌‌شده بود. گوشی را قطع کرد و به سمت در بیمارستان رفت: _برمیگردم.!شما…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت94⃣

#صدرا رو برگرداند و از #کلانتری خارج شد.
#رهایش روی #تخت_بیمارستان بود و بیشتر از آنکه او #نیازمند_صدرا باشد،
#صدرا_نیازمند_او_بود...!


چند روز گذشته بود و #صدرا بالای سرش، #آیه_مفاتیح در دست داشت و #میخواند.

چندباری #پدر_رویا به #سراغش آمده بود. #رویا هنوز هم در #بازداشتگاه بود.

#تکلیف_رها که روشن نبود. #صدرا هم به هر #طریقی که بود #مانع از #آزادی موقت #رویا_شده_بود.

#چشمان_رها لرزید... #صدرا بلند شد و #زنگ بالای سرش را زد.

#دقایقی بعد #چشمان_رها باز بود و #دکتر بالای سرش...!

#معاینه ها که انجام شد #رها_نگاهش را از پنجره به #آسمان دوخت. آسمان #غبار گرفته..!

#صدرا: خوبی #رها...؟
#رها تلخ شد، بد شد، #برای_مردی که میخواست
#مرد_باشد_برایش:

_خوب..؟ #باید_میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل #فرقی ندارم؛ شما برید به #کارتون_برسید..!

#صدرا: رها...! این #حرفا چیه..؟
#تو_زن_منی..!
#رها: زنت اومد #دنبال_حقش، #زنت اومد تو رو #بگیره..!

گفتم که #ربطی به من نداره، گفتم که #زنش_نیستم، گفت #برو... گفتم #نمیتونم؛
#گفتم_نمیشه..!

اما گفت با تو #حرف_میزنه، گفتم #صدرا این روزا به #حرف تو نیست، گفت
#تقصیر_توئه..!
#کدوم_تقصیر...؟

چرا #هیچکس رفتار بدشو #نمیبینه..؟ نمیبینه #دل_میشکنه..؟

نمیبینه #کاراش باعث میشه کسایی که #دوستش داشتن از
#دورش_برن...!

به من چه که تو #نگاهت_سرد شده..؟
به من چه که #رویا تو رو #حقش میدونه..!

#سهم_من_چیه..؟

#صدرا: #آروم باش #رها؛ همه چیز درست #میشه..!

#رها: نه تو #خونه_ی_پدرم_جا دارم نه تو #خونه_ی_شوهرم، چی درست میشه..؟

#آیه_مداخله_کرد:

_رها... #این_امتحان_توئه، #مواظب باش #مردود_نشی..!

#آیه از اتاق بیرون رفت. #رها نیاز داشت خودش را دوباره #بسازد، آخر #دلش
شکسته بود...!

#صدرا حس #شکست میکرد. #رهای این روزهایش #خسته بود...
#خسته_بود


مردش #مرهمش نبود...!
زود بودبرایش که #آیه باشد برای #رهایش...! #رها_آیه میخواست برای #رها شدن...


#رها_آیه را میخواست برای بلند شدن؛ #آیه شاید آیه ی #رحمت_خدا باشد برای
او ،و #رهایی که برای این #روزهایش بود.

#رها را که به #خانه آوردند، #محبوبه_خانم با #لبخند نگاهش کرد:
_خوبی مادر..؟

#رها نگاهش #رنگ_تعجب گرفت. #لبخندمحبوبه خانم #عمیق‌تر شد:

_اینقدر #عجیبه..؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان #تعجب کنی، ما رو ببخش،اصلا نمیدونم چرا راه رو
#غلط_رفتم؛


#اماخوشحالم که این #اشتباه باعث شد تو به #زندگی ما بیای
نگاه #آیه به پشت سرِ #محبوبه خانم افتاد. #مادرش بود که #نگاهش میکرد:

_ #مامان...!
_ #جانم_دختر_کم..؟

#رها خود را در #آغوش_مادر_رها کرد و هر دو #گریستند....

#رها_اشک صورت #مادر را پاک کرد:
_اینجا #چیکار_میکنی..؟ چطور اینجا رو #پیدا کردی..؟
_هفته‌ی قبل #پدرت_سکته کرد_ومُرد
#رها_دلش برای #مردی که
#پدر_بود_سوخت.

چطور باید جواب #کارهایش را میداد...؟
چطور #جواب_حق هایی را که #ناحق کرده بود را میداد...؟"

_ #خدای_من... من نمیدونستم...!
#اشک_ریخت برای #پدری که #پدری را بلد نبود.

ِ _بعد از #هفتمش که فقط #خانواده سر #خاکش رفتن،
#رامین منو از #خونه بیرون کرد.

نمی دونستم #کجا برم و چیکار کنم.

#شماره ی_آیه_رو_داشتم،


بهش #زنگ زدم و اومد #دنبالم و آوردتم اینجا. #اونموقع بود که فهمیدم #بیمارستانی و چه اتفاقی افتاده.


بعد هم #زحمتم افتاد گردن #محبوبه_خانم.
_این چه حرفیه...؟
اینجا خونه‌ی #رها_جان هم هست.
#رها_تعجب کرده بود از این #رفتارمادرشوهری که تا چند روز قبل #نگاهش هم #نمیکرد...

#آیه_لبخند_زد.

یاد چند روز قبل افتاد که #محبوبه_خانم به #خانه‌اش آمد...

محبوبه خانم: #شرمنده که #مزاحم شدم، اما اومدم باهاتون #مشورت_کنم.
#درواقع یه #سوال_ازتون داشتم.


#حاج_علی: بفرمایید ما در #خدمتیم..!
#محبوبه_خانم: #زندگیمون به هم ریخته، #عروسم بعد از #مرگ_پسرم رفته و
#قصد_برگشت_نداره...!

#نامزدی_صدرا با دختری که خیلی #دوستش داشت به هم #خورده...!

#دختری_عروسم شده که #نمیشناسمش اما همیشه #صبور و مهربونه..!
#خون_پسرم رو بخشیدن و این #دختر رو آوردن گفتن
#خونبس...!

#حاج_آقا من اینا رو #نمیفهمم، #نمیفهمم این #دختر چرا باید جای #برادرش_مجازات بشه..؟

این قراره #درد_بکشه یا ما با هر بار دیدنش باید #عذاب_بکشیم..؟

الانم که گوشه #بیمارستان افتاده..!نمیدونم باید #چیکار کنم، این #حالمو بدتر میکنه.....


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃 #قسمت4⃣4⃣ _فکر کنم #شما_اومدید با من #صحبت کنید..... _با تو...؟ #تو_کی باشی که #من_بخوام باهات #حرف_بزنم....؟؟ _شنیدم به #رها گفتی با #دوست_پاپتی‌ت باید از این #خونه بری، #اومدم_ببینم_مشکل_کجاست...!؟؟ _حقته...هرچی گفتم…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃


#قسمت54⃣



#شرمنده_ی_مرد_شهیدش...!


#آیه سرخ شدو لب گزید. #اشک_چشمانش را پر کرد.

رهاسکوت را شکست تا #قلب_آیه_اش نشکند.

این بغض فرو خورده مقابل این دخترک نشکند:


_ پا تو از #گلیمت درازتر نکن..! هر چی به من گفتی سکوت کردم ؛با این که حق با تو نبوده و نیست....


بازم گفتم من #مداخله نکنم ؛اما وقتی به #آیه می رسی #دهنتو_آب_بکش ..!


اگه تو به هر #قیمتی دنبال #شوهری و برات مهم نیست اون مرد زن داره یا نه


تو #رسم و #آیین بعضی زندگی ها #ادب و #نجابت هنوز هست...!


#آیه با #رضایت_صاحب اونه که #اینجاست..
پس رفع #زحمت_کن...!

_صدرا این #دختره منو بیرون می کنه...!
#صدرا_رو_از_رویا_برگرداند:

_اونقدر امشب منو #شرمنده کردی که #دلم می خواد خودم از این #خونه بیرونت کنم..!


_مامان جون .... شما یه چیزی بگید..!
#صدرا حق من.. من اومدم #حقمو بگیرم..!


محبوبه خانم: اومدی #حقتو بگیری یا #آبروی منو ببری..؟ فکر می کردم #خانم تر از این حرفا باشی..!


#رویا با #عصبانیت رو برگردان سمت در:

_من می رم اما #منتظر_تماس پدرم باشید..!
صدرا: #هستم..!


رویا رفت و #آیه دست به #پهلویش_گذاشت.

آرام آرام #قدم به سمت در بر می داشت که #صدایی_مانعش_شد:

_من #شرمنده ی شما و #حاج_آقا شدم روم سیاه..!

صدرا ادامه ی حرف #مادرش را گرفت:
_به خدا #شرمنده ام #حاجی..!


#حاج_علی: شرمنده ی ما نباش..! #دختر من
برای #حق_خودش نیومده بود....

برای #مظلومیت_رها خانم بود که اومد....!

#حاج_علی که با #آیه_اش رفت،


#صدرا_نگاهش_به_رها_افتاد:

_تو هم #وکیل خوبی #هستیا....! به #درد_خودت نمیخوری


اما #اسم_آیه_خانم که میاد #وسط مثل یه #ماده #شیر_می_جنگی..!


#محبوبه خانم: حتما #دکتر_خوبی هم هست...! برای #خودش_حرف نمیزنه اما


#پای_دلش که #وسط بیاد میتونه #قیامت کنه،
#مثل_خاله_همدمته....!


رها: #شرمنده که #صدام بالا رفت، #ببخشید...!

#رها رفت و #جوابی به #حرفهای زده شده نداد، #تایید و #تکذیب نکرد،
#فقط_رفت...


"کجا رفتی #خاتون...؟ #دل به #صدایی دادم که در #پی_حقش این و آنسو #میرفت...!


#دل به #طلبکاریت خوش کرده بودم....!
#دل به #طالب من بودنت خوش داشتم....! #دلم_خوش شده بود؛
که پای #دلم_وسط نیامده از

#آنم_میشوی..!

#کجا رفتی # خاتونم....؟ چه کرده با دلت #این_آیه...؟


چه کرده که #بغضش میشود #فریادت...؟
چه کرده که #اشکش میشود #غوغایت...؟
چه کرده که
#مادر_میشوی_برایش...؟


چه کرده این #آیه_ی_روزهایت #خاتون..؟
به من هم #بیاموز که سخت درگیراین
#روزمرگی_هایت_گشته ام....!

#من_درگیر_توئم_رها......"


#رها رفت و نگاه #صدرا_مات جایی که #دقایقی قبل ایستاده بود،
#ماند....!


#رها که سر بر #بالین نهاد، #بغضش شد #اشک و #اشکش شد #هق_هق

برای #آیه_ای که تا آمد شد #پشتش...
#شد_پناه...!

برای #حرف های_تلخ رویایِ #همسرش اشک ریخت،
#رو_به_آسمان_کرد:

_خدا... #آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم
#میگم_شکر...!


#رها به روزهایی که میتوانست #بدتر از امروز باشند
#اندیشید.....



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت3⃣4⃣ #رویا_وارد_شد... تن #رها لرزید، لرزید تن رها از آن #اخم های به هم گره خورده.... از آن #توپی که حسابی #پر بود ،و روزهاست که دلیل پر بودنش هم فقط #رها بود...! رویا:باید با هم حرف بزنیم #صدرا...! صدرا #لبخندی به…
رمان📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃


#قسمت44⃣


_فکر کنم
#شما_اومدید با من #صحبت کنید.....


_با تو...؟ #تو_کی باشی که #من_بخوام باهات
#حرف_بزنم....؟؟


_شنیدم به #رها گفتی با #دوست_پاپتی‌ت باید از این #خونه بری،
#اومدم_ببینم_مشکل_کجاست...!؟؟

_حقته...هرچی گفتم #حقته....!

#شوهرت_مرده...؟ ُب_به_دَرَک...!
به من چه...؟
چرا #پاتو_توی_زندگی من گذاشتی....؟

چرا تو هم #عین این
#دختره_هَوار_زندگی_من_شدی...!؟


_این #دختره_اسم_داره...!

بهت #یاد_ندادن با #دیگران_چطور باید صحبت کنی...؟

این بارِ #آخرت_بود...! #شوهر_من_مرده..؟ #آره....!
ُرده و به تو
#ربطی نداره...!

#همینطور که به #تو_ربط نداره که من چرا توی این
#خونه_زندگی_میکنم...!


من با #محبوبه_خانم صحبت کردم، هم ایشون راضی بودن هم
#آقای_صدرا...!


#شما کی هستید...؟ چرا باید از شما
#اجازه_بگیرم....؟

#رویا_جیغ_زد:

_من #قراره توی اون #خونه زندگی کنم...!

#آیه_ابرویی_بالا_انداخت:

_اما به من گفتن که اون خونه مال #آقا_صدرا و #همسرشه که میشه #رها...!

#رها هم با اومدن من به اون #خونه مشکلی نداره،

#راستی...
#شما برای چی #باید اونجا
#زندگی_کنید...؟؟!!

#رها سر به زیر انداخت و لب گزید. #صدرا نگاهش بین #رها_و_آیه در گردش بود.


هرگز به زندگی با #رها در آن خانه فکر نکرده بود...! ته دلش #حالش رفت برای #مظلومیت_همسرش...!
#مجبوبه خانم نگاهش #خریدارانه شد....

#دخترک_سبزه_روی
#سیاه_چشم_با_آن
#قیافه_ی_جنوبی_اش،
#دلنشینی_خاصی_داشت...


#دخترکی که #سیاه_بخت شده بود...!

#رویا رنگ باخت... به #صدرا نگاه کرد. #صدرایی که نگاهش #درگیر_رها شده
بود:

_این #زندگی_مال من بود...!
آیه: خودت میگی که #بود؛ یعنی‌
#الان_نیست...!

_شما با #نقشه_زندگی منو #ازم_گرفتید...!

آیه: کدوم #نقشه...؟
#رها رو به #زور #عقد_کردن که اگه #نقشه ای هم باشه از #اینطرفه نه #اونطرف...!

_این #دختره قرار بود...

#آیه_میان_حرفش_دوید:
_رها...!

_هرچی...! اون قرار بود #زن‌عموی_صدرا بشه،نه خود #صدرا..؛

من فقط دو روز با دوستام رفتم #دماوند، وقتی برگشتم،

این #دوست شما، همین که همه‌ش #خودشو ساکت و #مظلوم نشون میده،شده بود #زن_نامزد_من...!
شده بود َووی_من...!


#آیه: اگه #بحث_هوو باشه که شما میشید #هووی_رها....!

آخه شما #زن_دوم میشید، با #اخلاقی که
از شما دیدم خدا به #داِدهمسرتون برسه...!

#صدرا_فکر_کرد..


" #رها گفته بود #آیه جزو بهترین #مشاوران مرکز #صدر است...؟ پس #آیه بهتر میداند چه میگوید...!"


#رویا_پوزخندی_زد:
_شما هم میخواید به جمع این #هووها بپیوندید...؟!

#صدرا اخم کرد و #محبوبه خانم سرش را از خجالت پایین انداخت.


چه میگفت این #دخترک_سبک_سر...؟
شرمنده ی این #پدر_و_دختر شده بودند،

#شرمنده_ی_مردِ_


#شهیدش.......!



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد.......

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣4⃣ آیه : #قبوله؛ فقط #پول پیش و #اجاره را به #توافق برسیم من #مشکلی ندارم...! قبل از #مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه را #خالی کنم.. #حاج_علی هم این گونه #راضی_تر بود... شهر #غریب و تنهایی #دخترکش…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت34⃣


#رویا_وارد_شد...

تن #رها لرزید، لرزید تن رها از آن #اخم های به هم گره خورده....


از آن #توپی که حسابی #پر بود ،و روزهاست که دلیل پر بودنش هم فقط #رها بود...!


رویا:باید با هم حرف بزنیم #صدرا...!
صدرا #لبخندی به #رویایش زد..!
_چرا بی خبر #اومدی..!


_همچنین #بی_خبر هم نیامدم ؛ شمادو روزه #گوشی و #جواب ندادی...!


_حالا بیا داخل #خونه ببینم چی شده که #اینجوری شدی..!


#رویا وارد شد، #صدرا به #رها اشاره کرد که #وارد شود و رها به #داخل_خانه رفت، در که بسته شد،
#رویا_فریاد_زد:

_تو با #اجازه ی کی خونه ی منو #اجاره دادی..؟


#صدرا_ابرو_در_هم_کشید:

_صداتو بیار #پائین می شنون....!
_دارم می گم که #بشنون.. نمی گی #شگون نداره..؟

می خوای توام مثل #برادرت بمیری...
خب #بمیر..! به #جهنم..! دیگه #خسته ام #صدرا..... خسته...!
#می_فهمی..؟


_نه.... #نمی_فهمم..! تو #چت شده ؟این #حرفا چیه..؟

_اول که این دختر را #عقد_کردی آوردی توی این #خونه ،حالا هم یه #بیوه_زن رو آوردی...

#این_یعنی_چی..!؟؟

این یعنی فقط تو یه....


صورت #رویا_سوخت و حرفش #نیمه_کاره ماند،


#رها_بود که زد تا #بشکند_کلام #زنی را که داشت #حرمت می شکست...
#حرمت_مردش را...
#حرمت_آیه_اش را....
#حرمت_این_خانه را ....!

رویا #شوکه گفت: تو....!؟ تو به چه #حقی روی من دست بلند کردی..؟!

#صدرا...!؟!!
#صدرا به همون #حقی که اگر #نزده بود من زده #بودم..!

تو #اصلا_فهمیدی چی گفتی..؟


#حرمت همه رو #شکوندی....!
#رویا خواست چیزی بگویدکه صدای #مادر_صدرا بلندشد:

_بسه رویا...؟! به من #زنگ زدی که
#خبر_صدرا رو بگیری؛ بهت گفتم؛

#پاشدی اومدی اینجا که #حرف بزنی؛ راهت دادم؛ اما توی #خونه ی من داری به پسرم #توهین می کنی.؟

#برگرد برو #خونه_تون دیگه

#ادامه_نده..!

الان هم #عصبانی هستی هم #صدرا..! #بعدا درباره ش #صحبت می کنیم...!

#کلمه ی #بعدا_رویا را #شیر کرد:
_چرا #بعدا..!؟ الان باید #تکلیف_منو
#روشن_کنید..!

این #دختره باید از این #خونه بره..! هم #خودش هم اون دوست #پاپتی_ش..!

#صدرا از میان #دندان_های کلید شده اش #غرید:
_خفه_شو_رویا.... #خفه_شو..!


کسی به #درکوبید، #رها یخ کرد #صدرا دست روی #سرش گذاشت.
#معصومه خانم #لب_گزید شد"

#آنچه_نباید_می_شد....!"


در را خود #رویا_باز کرد. آمده بود #حقش را بگیرد....

#پا_پس_نمی_کشید...

#آیه که وارد شد؛
#حاج_علی_یا_الله_گفت:

صدرا: بفرمائید #حاجی..! #شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی #آرامش شما به هم #خورد..!

صدرا #دست_پاچه بود. #رویا واقعا #شرمسارش کرده بود.

اما #آیه آرام بود.مثل
#همیشه_آرام_بود:

_فکر کنم #شما اومدید با من
#صحبت_کنید......



#نویسنده: #سینه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🌹🕊🥀🕊🥀🕊🌹

خیلی ها گفتند
#شهدا_شرمنده_ایم...!

خیلی ها شنیدند ...
#شهدا_شرمنده_ایم...!

خیلی ها نوشتند ...
#شهدا_شرمنده_ایم...!

خیلی ها دیدند ...
#شهدا_شرمنده_ایم ...!

همه ما...!
همه ما ...
#شرمنده ایم..!

امانمی دانم چند نفر سعی دارند از این #شرمندگی_شهدا خارج شوند..!
از هر جا که عبور می کنیم ،
نام #شهیدی می درخشد !
پس #یادمان باشد
#قدم_به_قدم را بدهکاریم
به آنهایی که #پلِ عبورِ ما شدند در #دنیا

#شهدا_شرمنده_ایم...!


شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات

#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم

@shohada72_313
🍃دلم بی تاب است. #وضو می گیرم. دفتر دل نوشته هایم راباز می کنم. قلم در دست می گیرم اما نمی دانم چرا ساعت شنی دلهره ام امروز پایانی ندارد. حافظه ام‌ #شرمنده ی دلم شده و جملات امروز توانِ بودن ندارند.

🍃خواهر شاه خراسان، #خادم خود را به #عمه_سادات هدیه کرده است و من برای درک این اتفاق خیلی کوچکم. شاید هم دخیل های #پنجره_فولاد جواب داده است، نمی دانم.

🍃خوش به حالت ۱۴ سال با افتخار خادم بانوی #قم بودی، راست می گویند؛ #رفیق_شهید، شهیدت می کند. با آمدن خبرِ شهادتِ #شهید_قریب، کبوتر دلت به سوی آسمانِ شهادت پرواز کرد. در گریه های شبانه ات در حرم، جواز #مدافع شدن را گرفتی. چشم سر را برتمام وابستگی های دنیا بستی و با چشم دل راهی سرزمینی شدی که #عشق را به بهای شهادت می آموزند.

🍃بیست و یکمین روز آذر را با #شهادتت آذین بستی و دنیا و آدم هایش را داغدار نبودنت کردی. اما چرخ گردون #روزگار چرخید و این بار شهیدِ خادم شدی و حرم را زیارت کردی.

🍃این روزها فرزندت با افتخار برای #حضرت_معصومه، خادمی می کند و راهت را ادامه می دهد. میدانم این ها از دعای خیر تو است. دعا کن برای #اسیران_نفس که زنجیرهای #گناه بر وجودشان سنگینی می کند.توان راه رفتن در این برزخ را ندارند.دعا کن راه را گم کرده ایم.برای منتظرهای محتاجِ دعایت،دعا کن.

🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهیدمهدی_ایمانی

📅تاریخ تولد : ۸ خرداد ۱۳۶۲
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : قم، حرم حضرت معصومه
🕊محل شهادت : سوریه

#گرافیست_الشهدا #مدافع_حرم #شهید_خادم

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به #مرگ است. بدان معنا که گاه باید از خود پرسید به کجا میرود این گوهر جان؟ به چه سان می کند آیینه دل؟ که ما خود را رهروان همان #امام خطاب میکنیم که فرمود :"کشته شدن عادت ما و شهادت #کرامت ماست"😌

🍃و چه بزرگی زین سان بهتر که در چشم او در آیی تا در این تاکستان های دنیا برای مردن، گذران عمر کنی چرا که او نگارنده ماست و جز او کس ندارد شیوه نقش و قلم را در این دایره مینایی

🍃او همان که خداوند دلهای #آواره است که تا نرسانیدن آنها به خود، برایشان در این دو روز دنیا آسایشی قرار نداده، چنان که #شهید_کیهانی وابستگی های این دنیا دست و دلشان را بند نکرد و برای رسیدن به حیات #ابدی بیقرار بودند و جز #شهادت برایشان قراری در دنیا وجود نداشت که با پرواز به سوی معبود برای همیشه به حیات #عند_ربهم_یرزقون رسیدند🌹

🍃اکنون ما مانده ایم و راه آنان که این روزها بیشتر از همیشه #شرمنده نگاه هایشان شده ایم. ای شهید، دلهایمان را چون رودی که به اقیانوس میریزد به شما متصل میکنیم که دلتان وسیع و بی انتهاست. برای دلهایمان دعا کنید که شرمنده نگاهتان نشویم😓



🕊به مناسبت سالروزتولد
#شهدمحمد_کیهانی

📅تاریخ تولد : ۲۰ آذر ۱۳۵۷
📅تاریخ شهادت : ۹ آبان ۱۳۹۵
🥀مزارشهید:اندیمشک
🕊محل شهادت:حلب

#گرافیست_الشهدا
#سوریه_صلوات

👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃سوغات ماه آخر #زمستان است. شاید هم بهار چشم روشنی‌اش را پیش کش کرده است. آغوش گرم خانواده #مذهبی پذیرای وجودش شد و نامش را #احمد نهادند.

🍃به قول مادر، از کودکی به دنبال مادر راهی #روضه ها بود و زیر چادر مادر حال دلش را با عشق حسین رو به راه می کرد. پا به پای جسمش روحش هم بزرگ شد و عشق حسین جوانه زد و رشد کرد. صدای #یازهرا ها و #یاحسین های رزمنده حواس دلش را از درس و مشق پرت کرد و راهی #جبهه شد.

🍃دل عاشقش او را ساکن #شلمچه کرد و همانجا به بزم عاشقی لبیک گفت. می گویند در عملیات ها آنجا که همه چیز قفل میشد دو رکعت نماز به #حضرت_زهرا هدیه می کرد و در پایان نماز تمام مشکلات رفع می شد.

🍃می گویند همیشه چشم سرش بسته و با چشم دل #دعای_توسل را زمزمه میکرده و آنقدر حالش قشنگ بود که هنوز هم فامیل به پیروی از او دعای توسلی جمعی برگزار می کنند.

🍃می گویند ارادت خاصی به #امام_زمان داشته و ذکر لبش موقع شهادت #یامهدی بوده است. به گمانم منتظر خوبی بوده که امامش موقع #شهادتش آمده است.

🍃آقااحمد!حال این روزهای ماخوب نیست. #شرمنده خون شهدا شده ایم و خودمان خون به جگر.امام زمان ازگناهان ما در #غیبت، اشک میریزد و ازخدا طلب مغفرت می کند.هوا آلوده‌ی #گناه است و همه نفس کم آورده ایم.اینجا #جنگ دیگری برپاست و ما سخت در محاصره ایم. برگرد و با دوستانت چاره ای کن به حال #مضطرمان...

🌷به مناسبت سالروزشهادت
#شهیداحمد_صغیرزاده

📅تاریخ تولد : ۱ اسفند ۱۳۴۶
📅تاریخ شهادت : ۹ آذر ۱۳۶۵
🥀مزار شهید : بهشت قاسم
🕊محل شهادت : شلمچه

#گرافیست_الشهدا
👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ♡

🍃قیام کرده ام به احترامت و دستانم را به سوی خدای #رحمان و رحیم گرفته ام و از او ظهورت را میخواهم. هرروز #دعای_عهد میخوانم و بر دفتر دلم پای تمام عهدهایم را امضا می کنم اما شب ها که قرار است میان جدال #نفس_اماره و #لوامه قضاوت کنم، شرمنده می شوم و استغفار می کنم که دل تو کمتر آزرده شود از #گناهای_من.

🍃هنوز فرازهای دعا را زمزمه می کنم و رسیده ام به قسمتی که همیشه #بغض می کنم. "اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِي جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِكَ حَتْماً مَقْضِيّاً، فَأَخْرِجْنِي مِنْ قَبْرِي..."
از خدا می خواهم اگر مرگ مرا فراگرفت و پس از آن #ظهور کردی خدا مرا #کفن پوشیده از قبر بیرون آورد برای خدمت تو.

🍃می ترسم #حسرت به دل بمانم از دیدن #رویت و چشمانم پر از خاک شود. میترسم بخاطر روی سیاهم #دعاهایم مستجاب نشود و سهمم از زندگی شود دوران #غیبت تو!

🍃مولا جان، من که #شرمنده ام اما به حرمت اشک های منتظران واقعی ات بیا این روزها ایمان کم شده و حال آدم ها و دنیایش #خوب نیست!

🍃فرازهای آخر دعاست و ناله های آخرمن،
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان

#جمعه_های_انتظار

#گرافیست_الشهدا

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
#جامانده ام وا مانده ام #شرمنده ام از #کاروان
من مانده ام 😔

حال تنها و #غریبم چکنم نفس من داده #فریبم_چکنم 😔
#میخانه را نبستند #جام_مرا شکستند
دیگر پس از #شهیدان_عمرم_ثمر ندارد 😭


#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
╔══.✾✾. ═══
📡 @shohada72_313
═══.✾✾. ══╝
زندگی بی شهادت، ریاضت تدریجی برای رسیدن به #مرگ است.بدان معناکه گاه بایداز خود پرسیدبه کجا میروداین گوهرجان؟ به چه سان میکندآیینه دل؟ که ماخود را رهروان همان #امام خطاب میکنیم که فرمود:"کشته شدن عادت ماو شهادت #کرامت_ماست"😌

و چه بزرگی زین سان بهتر که در چشم او در آیی تا در این تاکستان های دنیا برای مردن، گذران عمرکنی چرا که او نگارنده ماست و جز او کس ندارد شیوه نقش و قلم را در این دایره مینایی

او همان که خداوند دلهای #آواره است که تانرسانیدن آنها به خود، برایشان دراین دو روز دنیا آسایشی قرارنداده،چنان که #شهید_کیهانی وابستگیهای این دنیا دست و دلشان را بند؛نکرد وبرای رسیدن به حیات #ابدی بیقرار بودند و جز #شهادت برایشان قراری در دنیا وجودنداشت که باپروازبه سوی معبودبرای همیشه به حیات #عند_ربهم_یرزقون رسیدند🌹

اکنون مامانده ایم و راه آنان که این روزهابیشتر از همیشه #شرمنده نگاه هایشان شده ایم.ای شهید،دلهایمان راچون رودی که به اقیانوس میریزد به شمامتصل میکنیم که دلتان وسیع و بی انتهاست.برای دلهایمان دعاکنید که شرمنده نگاهتان نشویم😓

🕊به مناسبت #سالروزشهادت
#شهیدمحمد_کیهانی🌷

📅تاریخ تولد :۲۰آذر۱۳۵۷
📅تاریخ شهادت :۹آبان ۱۳۹۵
🥀مزار شهید :اندیمشک
🕊محل شهادت :حلب

#گرافیست_الشهدا_سوریه_صلوات

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
🌐 @shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥سی ساله که فقط میتونه بشنوه و حرف بزنه، برای امثال من و شما اینجوری شده ولی هنوز هم خودش رو بدهکار میدونه و میگه اگر جنگ بشه دوست داره از جسمش به عنوان سنگر استفاده بشه، ما کجای کاریم؟

#جانباز عزیز
#شرمنده‌ایم😔
#شرمنده_شما
#شرمنده_خانواده‌گرامیتان😔
و همچنین
#شرمنده_شهدا😔
و
#شرمنده_خانواده‌شان😔
══════🇮🇷═════

با ما همراه باشید با مطالب مذهبی ، سیاسی ، روشنگری ، بصیرت افزایی و شهدایی

@shohada72_313
سلام به برادر عزیزم #شهیدبریر
سلام به تو که #مدافع‌حرم شدی
سلام به آلاله های زیبا
سلام به شما که مدیون خونتون هستیم


برادر بریر که امشب سالگردته
انگار #حاج‌قاسم میدونست که روز شهادت شما #شهید میشه و روز خاکسپاریتون میشه روز خاکسپاری خودش...


پارسال همین موقع شب وداع #شهیدبریر بود و فردا روز خاکسپاری😔😔
برای شما #سرداردلها هم امشب شب وداع و فردا روز خاکسپاریتون هست😔😔

#برادربریر میدونی که این روزها ایران ما عزادار شده
#دعاکن که به حق خون پاک #شهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی و #همرزمانش و همچنین شما #شهدای‌گرانقدر
ایران ما از اینکه #سردارش را از دست داده ولی در #دل‌همه‌ایرانیان‌ جا دارد انشاءالله همیشه که با بودن حاج قاسم ایران ما دارای امنیت و آرامش بوده و الان هم باشد.

هیچ وقت یادمون نمیره
سالگرد #شهیدبریر و#شهیدقاسم‌سلیمانی میشه 17دی...😭😭

شهدای گرانقدر و والامقام ما #شرمنده‌ایم به شما...
هر قدمی هم برایتان بگیریم به اندازه یک قدم شما برای ما نمیشود...

ما به پدر ، مادر ، همسر و فرزندان گرامیتون بدهکاریم و همیشه #شرمنده خونواده شهدا هستیم.

😔😔😔
#شهیدعلیرضا‌بریری
و
#شهیدسردارحاج‌قاسم‌سلیمانی

همیشه در قلب ما هستید و از یاد ما فراموش نمیشوید...


#کانال_شهید_مدافع_حرم_علیرضا_بریرے
🌷 @shahidalirezaboriri
🔴 پدر شهید نابیناست و دستفروشی میکند

میگفت: پولی که بنیاد شهید میده، پول شهید است و باید در راه شهید هزینه بشه؛ با عیال عهدبستیم این پول خرج فعالیت های فرهنگی بشه…😔

#ذخایر_واقعی_نظام
#شرمنده ایم
#قصه عجیبی ست!!

برای #امنیت کسی میجنگی
که تو را #جنگ_‌طلب می‌نامد...!

از روی تو #شرمنده_ایم نازنین
هزینه امنیت ما #تنهایی تو است...


#شبتون_شهدایی

@shohada72_313
#ببخشید_یک_لحظه


... #عهدهایمان هم به مرور #سست_تر!


... ما به اندازه مردانگیتان



#شرمنده_ایم....

@shohada72_313
♥️🍃

رد ترکش های پشت پیراهنش و صورتی که زمین خورده حرف ها دارد برای خودش ...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...

#شرمنده_ایم
.
@shohada72_313
خدایا...🥀

هیچ نسبتی با #شهدا ندارم...❤️
اما دلم به دلشان بند است...😭
خون سرخشان بد جوری پاگیرم کرده...😢
میدانم لایق #شهادت نیستم...😞
اما آرزویش را داشتن که عیب نیست...😓
فریاد میزنم تو را...🗣
در لابلای شعر هایم...❤️
شاید انعکاسش جواب تو باشد...🙃
اما میدانم پاسخی نمیدهی...😭
وقتی #شرمنده تر از همیشه بگویم...😥

#شهدا_شرمنده_ایم
@shohada72_313
Ещё