زندگی به سبک شهدا

#تایید
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حمله برخی افراد به اتوبوس حامل زائران ایرانی در عراق
#تایید_نشده

◼️ #انتشار_حداکثری_با_شما👇
◼️ @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت0⃣5⃣ #حاج_علی_اندکی_تامل_کرد: _دستور #دین_خدا که مشخصه، یا #ببخش و #تمامش کن یا #قصاص_کن و #خون_بس که از #قدیم در بعضی #مناطق بوده #وحقتو بگیر و #تمومش کن...! حالا این از کجا #ریشه داره رو نمیدونم..! اونم حتما…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃


#قسمت15⃣


#وارد خانه که شدند، #زهرا خانم #اسپند دود کرد،
#آیه_لبخند_زد.


#رها خجالت زده ی #معصومه بود، اما #معصومه ای نیامد.

نگاه ها #متعجب شده بود که
#محبوبه خانم روی #مبل نشست و با
#لبخندتلخی گفت:

_ #بچه رو #نخواست، قراره #شوهرکنه...!


#زهرا خانم به #صورتش زد. #صدرا هنوز
#اخم بر #چهره داشت.

#آیه: حالا #باید چه کار کنید...؟


#صدرا به سمت #مادرش رفت و #بچه را در #آغوش گرفت.. به سمت #رها رفت
و #کودک را به #سمتش گرفت:

ِ _ #مادرش_میشی...؟
اگه #قبولش کنی میشه
#پسر_من_و_تو...!


#رها نگاه به #آیه انداخت، #نگاهش_آرام بود... به #مادر نگاه کرد،

با #لبخندسری به #تایید تکان داد... #چشمان محبوبه خانم #منتظر بود.


#رها دست #دراز
کرد و #بچه را گرفت. #صدرا نگاهش را به #آیه_انداخت:


_اگه #اجازه بدید #اسمشو بذاریم #مهدی..!


#آیه با #بغض لبخند زد و #تایید کرد..
#نامت_همیشه_جاویدان_است_
#یا_صاحب_الزمان:



_ #من کی ام که #اجازه بدم #اسم_امام رو روی #پسرتون بذارید #یا_نه...!


#َصدرا: میخوام #مثل_سیدمهدی_باشه،🌷
#این‌کارم فقط ازدست #رها برمیاد...!


#رها: مگه میتونی #حضانتش رو بگیری...؟
صدرا: #حضانتش میرسه به #پدربزرگم، به خاطر اینکه #توانایی نداره #کفالتش میرسه به من...!


#رها به صورت َهدی نگاه کرد و #زمزمه کرد:
_ #سلام_پسرکم...!

#صدرا به #پهنای صورت #لبخند زد...


"ممنونم خاتون..!
#ممنون که #هستی ،ممنون که #مادر میشوی برای #تنهایی های #یادگار_برادرم...!


#تومعجزه_ی_خدا_هستی_خاتون...!"

َ
#رها در اتاقی که با #مادرش_شریک شده بود
#مقابله رویش نشسته و #مهدی روی زمین در #خواب بود.

#آیه_در_زد_و_وارد_شد:

_ #مبارکه...! زودتر از من #مادر شدیها..!

َ #رها هنوز #نگاهش ب #مهدی بود:



_ #میترسم آیه، من از #مادری هیچی #نمیدونم...!
#آیه: مگه #من میدونم...؟ #مادرت هست، #مادرشوهرت هست؛ #یادمیگیری،
بهش


#عشقی رو بده که #مادرش ازش #دریغ کرد... #رها مادر باش؛
#فقط_مادر_باش...!


#باقیش مهم نیست، #باقیش با #خداست، این بچه خیلی #خوش‌شانسه که تو
#مادرش_شدی،
که
#صدرا_پدر_شد_براش...!


#آیه سکوت کرد.
#دلش برای #دخترکش سوخت.

" #طفلک_من..!"
رها: آیه کمکم میکنی...؟ من میترسم...!


آیه: من همیشه هستم، تا زنده ام کنارتم....! از چیزی نترس، برو جلو...!



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃 #قسمت5⃣4⃣ #شرمنده_ی_مرد_شهیدش...! #آیه سرخ شدو لب گزید. #اشک_چشمانش را پر کرد. رهاسکوت را شکست تا #قلب_آیه_اش نشکند. این بغض فرو خورده مقابل این دخترک نشکند: _ پا تو از #گلیمت درازتر نکن..! هر چی به من گفتی سکوت کردم…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی 🍃🍃


#قسمت64⃣


"رها به #روزهایی که می توانست #بدتر از #امروز باشند..!
#اندیشید...


به #مادرش که شد #زن_دوم مردی که یک #پسر_داشت...

به #کتک_هایی که مادرش از #خواهرهای شوهرش میخورد...!


به #رنجهایی که از #بددهنی مادر شوهرش
میکشید...
" #مادرم...!🥺

چه #روزهای سختی را #گذرانده ای....! این روزهایت به #نگرانی سرنوشت
#شوم_من_میگذرد...؟


ِ منی که این #روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانه ی
#پدری_ام....!


ِمردی که #سی_و_پنج سال تو را #آزرد و اشک مهمان
#چشمانت_شد....!"


با #صدای_اذان چشم گشود. صدا زدنه
#ای_خدا را #دوست داشت....
" #حی_علی_الصلاة" دلش را میبرد.


#وضو که ساخت و #چادرسپیده #یادگار_آیه اش اتاقش را باز کرد و برسر کرد و #مردی آرام در #اتاقش را باز،کرد و به
#نظاره_نشست_نمازش_را.....


#مردی که #نمازهایش به زور به تعداد #انگشتان_دستش میرسید، چند روزی بود که #صبح_هایش را اینگونه
#آغاز_میکرد...


به #قنوت که رسید، #صدرا دل از کف داده بود برای این
#عاشقانه_های_خاموش...!

قبل از #رها کسی در این #خانه_نماز خوانده بود...؟
#به_یاد_نمیآورد...!

به #یاد نداشت کسی اینگونه #عاشق باشد... اینگونه
#دلبسته_باشد...!


" #رها...! تو که برایم #نقشی از
#ریا_نیستی..؟! تو #کارهایت از
#عشق_است....!
#مگر_نه....؟


تو #خوب بودن را خوب #بلدی، مگر نه....؟ تو #رهایم نکن #رها..... #تنهایم...!
#تنها_ترم_نکن_رها....!"


#رهای این #روزهایش دیگر #نقش و #نقاب دین داری نبود؛
حقیقت آن #چادر بود؛ حقیقت آن
#نماز_بود..!

#رها از نقش و رنگهای
#دروغین_رها بود..!
َ قبل از #اتمام_سلام_نمازش رفت...

و #رها ندانست #مردی_روزهایش را با نگاه به او
#آغاز_میکند...!


#ساعت هفت و نیم #صبح که شد، #رها لباس پوشیده، #آماده_ی رفتن بود.


#قرار بود که با #آیه بروند. قصد #خروج که کردند،
#صدرا_صدایش_زد:

_صبر کن #رها، میرسونمت....!

_ممنون، با #آیه میرم...!
_مگه امروز میان #سر_کار...؟
_آره از #امروز میاد. با هم میریم و میایم...!
_همون #ساعت 2 دیگه...؟

#رها سری به #تایید تکان داد.

_کلا مرکز #بعدازظهرا کار نمیکنه..؟
_نه بعدازظهرا #گروه دیگه کار میکنن...!


#دکتر_صدر معتقده #زنها باید برای #ناهار خونه باشن و #کانون_خانواده رو حفظ کنن؛


میگه #فشار_کاری زیاد باعث میشه نتونن #خانواده رو کنار هم #نگه دارن برای همینه که ما
#صبحا_تا_ساعت_دو_هستیم


و #شعار_ناهار با خانواده رو داریم #تحقیقات نشون‌داده #غداخوردن سر
#یک_سفره،


باعث میشه #بچه ها کمتر از #خونه_فراری بشن و رو به
#جنس_مخالف_بیارن.



ما هم که ساعتی #حق_ویزیت میگیریم؛
پنج یا شش تا #مراجع در روز داریم؛

البته بیشتر بشه هم روی #روحیه_ی خودمون تاثیر
#منفی_داره...

کلا دکتر صدر #اعتقادات_خاص خودش رو داره، #پول درآوردن بعد از
#حفظ_سلامت.


_پس مرد خوبیه ...!
_برای ما بیشتر #پدره..!


دلش حسرت زده پدر بود..! آنقدرحرفش #حسرت داشت که #دل_صدرا برایش سوخت."


چه در دل داری #خاتون..؟ تو که #پدر داری..!
من حسرت زده ی #دیدارپدرم باید بمانم..!"


آیه: بشین پشت فرمون خانم ؛من که نمی تونم با این وضع رانندگی کنم..!


آخه با این #وضع سرکار اومدنت چیه..؟ خب مرخصی می گرفتی......



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃 #قسمت4⃣4⃣ _فکر کنم #شما_اومدید با من #صحبت کنید..... _با تو...؟ #تو_کی باشی که #من_بخوام باهات #حرف_بزنم....؟؟ _شنیدم به #رها گفتی با #دوست_پاپتی‌ت باید از این #خونه بری، #اومدم_ببینم_مشکل_کجاست...!؟؟ _حقته...هرچی گفتم…
"رمان📚

#از_روزی_که_رفتی🍃🍃🍃


#قسمت54⃣



#شرمنده_ی_مرد_شهیدش...!


#آیه سرخ شدو لب گزید. #اشک_چشمانش را پر کرد.

رهاسکوت را شکست تا #قلب_آیه_اش نشکند.

این بغض فرو خورده مقابل این دخترک نشکند:


_ پا تو از #گلیمت درازتر نکن..! هر چی به من گفتی سکوت کردم ؛با این که حق با تو نبوده و نیست....


بازم گفتم من #مداخله نکنم ؛اما وقتی به #آیه می رسی #دهنتو_آب_بکش ..!


اگه تو به هر #قیمتی دنبال #شوهری و برات مهم نیست اون مرد زن داره یا نه


تو #رسم و #آیین بعضی زندگی ها #ادب و #نجابت هنوز هست...!


#آیه با #رضایت_صاحب اونه که #اینجاست..
پس رفع #زحمت_کن...!

_صدرا این #دختره منو بیرون می کنه...!
#صدرا_رو_از_رویا_برگرداند:

_اونقدر امشب منو #شرمنده کردی که #دلم می خواد خودم از این #خونه بیرونت کنم..!


_مامان جون .... شما یه چیزی بگید..!
#صدرا حق من.. من اومدم #حقمو بگیرم..!


محبوبه خانم: اومدی #حقتو بگیری یا #آبروی منو ببری..؟ فکر می کردم #خانم تر از این حرفا باشی..!


#رویا با #عصبانیت رو برگردان سمت در:

_من می رم اما #منتظر_تماس پدرم باشید..!
صدرا: #هستم..!


رویا رفت و #آیه دست به #پهلویش_گذاشت.

آرام آرام #قدم به سمت در بر می داشت که #صدایی_مانعش_شد:

_من #شرمنده ی شما و #حاج_آقا شدم روم سیاه..!

صدرا ادامه ی حرف #مادرش را گرفت:
_به خدا #شرمنده ام #حاجی..!


#حاج_علی: شرمنده ی ما نباش..! #دختر من
برای #حق_خودش نیومده بود....

برای #مظلومیت_رها خانم بود که اومد....!

#حاج_علی که با #آیه_اش رفت،


#صدرا_نگاهش_به_رها_افتاد:

_تو هم #وکیل خوبی #هستیا....! به #درد_خودت نمیخوری


اما #اسم_آیه_خانم که میاد #وسط مثل یه #ماده #شیر_می_جنگی..!


#محبوبه خانم: حتما #دکتر_خوبی هم هست...! برای #خودش_حرف نمیزنه اما


#پای_دلش که #وسط بیاد میتونه #قیامت کنه،
#مثل_خاله_همدمته....!


رها: #شرمنده که #صدام بالا رفت، #ببخشید...!

#رها رفت و #جوابی به #حرفهای زده شده نداد، #تایید و #تکذیب نکرد،
#فقط_رفت...


"کجا رفتی #خاتون...؟ #دل به #صدایی دادم که در #پی_حقش این و آنسو #میرفت...!


#دل به #طلبکاریت خوش کرده بودم....!
#دل به #طالب من بودنت خوش داشتم....! #دلم_خوش شده بود؛
که پای #دلم_وسط نیامده از

#آنم_میشوی..!

#کجا رفتی # خاتونم....؟ چه کرده با دلت #این_آیه...؟


چه کرده که #بغضش میشود #فریادت...؟
چه کرده که #اشکش میشود #غوغایت...؟
چه کرده که
#مادر_میشوی_برایش...؟


چه کرده این #آیه_ی_روزهایت #خاتون..؟
به من هم #بیاموز که سخت درگیراین
#روزمرگی_هایت_گشته ام....!

#من_درگیر_توئم_رها......"


#رها رفت و نگاه #صدرا_مات جایی که #دقایقی قبل ایستاده بود،
#ماند....!


#رها که سر بر #بالین نهاد، #بغضش شد #اشک و #اشکش شد #هق_هق

برای #آیه_ای که تا آمد شد #پشتش...
#شد_پناه...!

برای #حرف های_تلخ رویایِ #همسرش اشک ریخت،
#رو_به_آسمان_کرد:

_خدا... #آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم
#میگم_شکر...!


#رها به روزهایی که میتوانست #بدتر از امروز باشند
#اندیشید.....



🌷نویسنده: #سنیه_منصوری


#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🔆 حضرت امام خمينى (ره) ؛
بكُشيد ما را، ملتِ ما بيدارتر ميشود ...

این #نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این خونریزیهاست .
بریزید خونها را ؛ زندگی ما دوام پیدا می کند. بکشید ما را ؛ ملت ما بیدارتر می شود.
ما ازمرگ نمی ترسیم ؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید.
دلیل عجز شماست که در سیاهی شب ، #متفکران ما را می کشید.
برای اینکه #منطق ندارید. اگر منطق داشتید که صحبت می کردید؛ مباحثه می کردید. لکن منطق ندارید، منطق شما #ترور است !
منطق اسلام ترور را #باطل می داند. اسلام منطق دارد؛ لکن با ترور شخصیتهای بزرگ ما، شخصهای بزرگ ما، اسلام ما #تایید می شود.

#ایران_تسليت 🖤

@shohada72_313