زندگی به سبک شهدا

#نویسنده
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣4⃣ آیه : #قبوله؛ فقط #پول پیش و #اجاره را به #توافق برسیم من #مشکلی ندارم...! قبل از #مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه را #خالی کنم.. #حاج_علی هم این گونه #راضی_تر بود... شهر #غریب و تنهایی #دخترکش…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت34⃣


#رویا_وارد_شد...

تن #رها لرزید، لرزید تن رها از آن #اخم های به هم گره خورده....


از آن #توپی که حسابی #پر بود ،و روزهاست که دلیل پر بودنش هم فقط #رها بود...!


رویا:باید با هم حرف بزنیم #صدرا...!
صدرا #لبخندی به #رویایش زد..!
_چرا بی خبر #اومدی..!


_همچنین #بی_خبر هم نیامدم ؛ شمادو روزه #گوشی و #جواب ندادی...!


_حالا بیا داخل #خونه ببینم چی شده که #اینجوری شدی..!


#رویا وارد شد، #صدرا به #رها اشاره کرد که #وارد شود و رها به #داخل_خانه رفت، در که بسته شد،
#رویا_فریاد_زد:

_تو با #اجازه ی کی خونه ی منو #اجاره دادی..؟


#صدرا_ابرو_در_هم_کشید:

_صداتو بیار #پائین می شنون....!
_دارم می گم که #بشنون.. نمی گی #شگون نداره..؟

می خوای توام مثل #برادرت بمیری...
خب #بمیر..! به #جهنم..! دیگه #خسته ام #صدرا..... خسته...!
#می_فهمی..؟


_نه.... #نمی_فهمم..! تو #چت شده ؟این #حرفا چیه..؟

_اول که این دختر را #عقد_کردی آوردی توی این #خونه ،حالا هم یه #بیوه_زن رو آوردی...

#این_یعنی_چی..!؟؟

این یعنی فقط تو یه....


صورت #رویا_سوخت و حرفش #نیمه_کاره ماند،


#رها_بود که زد تا #بشکند_کلام #زنی را که داشت #حرمت می شکست...
#حرمت_مردش را...
#حرمت_آیه_اش را....
#حرمت_این_خانه را ....!

رویا #شوکه گفت: تو....!؟ تو به چه #حقی روی من دست بلند کردی..؟!

#صدرا...!؟!!
#صدرا به همون #حقی که اگر #نزده بود من زده #بودم..!

تو #اصلا_فهمیدی چی گفتی..؟


#حرمت همه رو #شکوندی....!
#رویا خواست چیزی بگویدکه صدای #مادر_صدرا بلندشد:

_بسه رویا...؟! به من #زنگ زدی که
#خبر_صدرا رو بگیری؛ بهت گفتم؛

#پاشدی اومدی اینجا که #حرف بزنی؛ راهت دادم؛ اما توی #خونه ی من داری به پسرم #توهین می کنی.؟

#برگرد برو #خونه_تون دیگه

#ادامه_نده..!

الان هم #عصبانی هستی هم #صدرا..! #بعدا درباره ش #صحبت می کنیم...!

#کلمه ی #بعدا_رویا را #شیر کرد:
_چرا #بعدا..!؟ الان باید #تکلیف_منو
#روشن_کنید..!

این #دختره باید از این #خونه بره..! هم #خودش هم اون دوست #پاپتی_ش..!

#صدرا از میان #دندان_های کلید شده اش #غرید:
_خفه_شو_رویا.... #خفه_شو..!


کسی به #درکوبید، #رها یخ کرد #صدرا دست روی #سرش گذاشت.
#معصومه خانم #لب_گزید شد"

#آنچه_نباید_می_شد....!"


در را خود #رویا_باز کرد. آمده بود #حقش را بگیرد....

#پا_پس_نمی_کشید...

#آیه که وارد شد؛
#حاج_علی_یا_الله_گفت:

صدرا: بفرمائید #حاجی..! #شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی #آرامش شما به هم #خورد..!

صدرا #دست_پاچه بود. #رویا واقعا #شرمسارش کرده بود.

اما #آیه آرام بود.مثل
#همیشه_آرام_بود:

_فکر کنم #شما اومدید با من
#صحبت_کنید......



#نویسنده: #سینه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
" رمان 📚 #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت5⃣1⃣ _باشه. برای شام دستور دیگه‌ای هم هست؟ صدرا فکر کرد "هم میتوانم غذایی بخواهم و او لبخند بزند؟ یا کارهایش برای من اجبار تلخ است؟" _دلم از اون کشک بادمجونهات میخواد. اون شب خیلی کم بهم رسید، میتونی؟ _بله…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃
#قسمت61⃣

رها سراسیمه مقابلش ظاهر شد. چهره‌ی وحشت زده رها، صدرا را روی تخت نشاند و نگران پرسید:_چی شده؟
_من باید برم؛ الان باید برم.
صدرا گیج پرسید:
_بری؟! کجا بری؟
_پیش آیه، باید برم!
صدرا برخاست:
_اتفاقی افتاده؟
_شوهرش... شوهرش شهید شده؛ باید برم پیشش! آیه تنهاست. آیه دق میکنه... آیه میمیره؛ باید برم پیشش!
_آیه همون همکارته که میگفتی؟
_آیه دلیل اینجا بودن منه، آیه دلیل و هدف زندگی منه!
_باشه! لباس بپوش میرسونمت. توی راه برام تعریف کن جریان چیه.
رها نگاهی به لباسهای سیاهش انداخت. اشکهایش را با پشت دست
پس زد. چادرش را سر کشید و از اتاق خارج شد. صدرا هنوز هم مشکی
میپوشید. آدرس خانه‌ی آیه را که داد،صدرا گفت:
_خب جریان چیه؟
_شوهر آیه رفته بود سوریه، تا حالاچندبار رفته بود. دیروز خبر دادن
شهید شده... آیه برگشته. مادرش چند سال پیش از دنیا رفت؛الان تنهاست، باید کنارش باشم... اون حامله‌ست. این شرایط برای خودش و بچه‌ش خیلی خطرناکه! مهمتر از اینا تمام وجود آیه همسرش بود.
دیوونه‌وار عاشق هم بودن... آیه بعد از رفتن اون تموم میشه! من باید
کنار آیه باشم. آیه منو از نیستی به هستی رسوند.همدم روزای سخت
زندگیم اون بود. حالا من باید براش باشم!
صدرا خودش را به خاطر آورد... تنها بود. دوستانش برنامه اسکی داشتند
و با یک عذرخواهی و تسلیت رفتند. خوش به حال آیه،خوش به حال رها

رها گفت می‌آید. آیه خوب میدانست که رفت و آمد خارج از برنامه در برنامه‌ی رها کار سختی است؛ اما رها خیلی مطمئن گفت می‌آید، کاش بیاید! دلش خواهرانه میخواست، دلش شانه‌هایی برای گریه میخواست،
َدلش حرف زدن میخواست، محرم اسرار میخواست
مردش نبود رفته بود و این رفت، رفتن جان از تن بود؛
کاش رها زودتر بیاید! بیاید تا آیه بگوید کودکش دو روز است تکان نخورده است، بیاید تا آیه بگوید دلش مردش را میخواهد، بیاید تا آیه‌
بگوید زندگی‌اش سیاه شده است؛ بیاید تاآیه بگوید کودکش پدر میخواهد، بیاید تاآیه بگوید دلش دیدار مردش را میخواهد؛ بیاید تا آیه بگوید...
حاج علی داشت ظرفها را جمع میکرد که صدای زنگ خانه بلند شد.
َ رها را خوب میشناخت. در را باز کرد و خوش امد گفت و همراه اوخود را معرفی کرد.
_صدرا زند هستم، همسر رها. تسلیت میگم خدمتتون!
حاج علی تشکر کرد و صدرا را به پذیرایی دعوت کرد؛ حاج علی به نامزد
رها فکر کرد... احسان را میشناخت، پسر خوبی بود؛ اما این همسر
برایش عجیب بود. به روی خود نیاورد، زندگی خصوصی مردم برای
خودشان بود.
رها: سلام حاج آقا، آیه کجاست؟
حاج علی: تو اتاقشه.
قبل از اینکه رها حرکتی کند، آیه در اتاق را باز کرد و خارج شد. چادر
سیاهش هنوز روی سرش بود. رها خود را به او رساند و در آغوش گرفت.
آیه روی زمین نشست، در آغوش رها گریه کرد. حاج علی رو چرخاند.
اشک روی صورتش باریدن گرفت... صدرا هم متاثر شده بود. چقدر شبیه معصومه بود آیه اشک میریخت و میگفت... رها اشک میریخت و گوش می داد.
_دیدی رفت؟ دیدی تنها شدم؟ مرَدم رفت رها... عشقم رفت... رها من
بدون اون میمیرم! رها،زندگیم بود؛ جونم بود... رها بچه‌م بدون دنیام مرده رها!
آیه هیچ شد رها.! دلم صداشو میخواد
خنده‌هاشو میخواد.! بانو گفتناشو میخواد.! دلم براش تنگه... دلم برای قهر
کردنای دو دقیقه‌ایش تنگه... دلم اخماشو میخواد؛ غیرتی شدناشو میخواد... دلم تنگه.! دلم داره میترکه.! دلم داره میمیره رها.!
هق‌هق میکرد، رها محکم در آغوشش داشت. خواهرانه میبوسیدش؛
مادرانه نوازشش میکرد.
صدرا فکرکرد
"معصومه هم اینقدر بیتابی کرد؟اگر خودش بمیرد،رویا هم اینگونه بی‌تابی میکند؟
رها چه.؟ رها برایش اشک میریزد؟ یا از
آزادی‌اش غرق لذت میشود و مرگش برای او نجات است؟
نگاهش روی تابلوی" #وان‌یکاد"خانه ماند، خانه‌ای که روزی زندگی در آن جریان داشت وامروز،انگار خاک مرده بر آن پاشیده اند
صدرا قصد رفتن کرده بود.با حاج علی خداحافظی کرد و خواست رها را
صدا کند.رها، آیه را به اتاقش برده بود تا اندکی استراحت کند.اینهمه
فشار برای کودکش عجیب خطرناک است. حاج علی تقه‌ای به در زد و با
صدای بفرمایید رها، آن را گشود.
_پاشو دخترم، شوهرت کارت داره؛ مثل اینکه میخواد بره.
دل رها در سینه‌اش فرو ریخت؛ حتما میخواهد او را ببرد؛ کاش بگذارد بماند!
وقتی مقابل صدرا قرار گرفت، سرش را پایین انداخت و منتظر ماند تا او شروع کند و انتظارش زیاد طولانی نشد:
_من دارم میرم، تو بمون پیش آیه خانم. هر روز بهت زنگ میزنم، شماره
موبایلت رو بهم بده؛ شمارهی منم داشته باش، اگه اتفاقی افتاد بهم بگو.


🌷 #نویسنده:سنیه_منصوری

#ادامه_دارد......
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
🍃بسم رب الشهدا🍃

🍃 #پزشکی که جان عزیز خود را فدای #جهاد کرد. فتحی ابراهیم شقاقی، زاده ۱۹۵۱، اردوگاه رفع، نوار غزه. حوالیِ باغ‌های زیتون، زیر #پرچم صلح. در رشته ریاضیات در #دانشگاه بیرزیت تحصیل کرد؛ سپس پزشکی را در مصر به پایان رساند. یک پایش در #زندان بود، یک پایش بیرون. درسال ۱۹۸۳، یازده ماه در غزه به زندان افتاد و پس از آن در سال ۱۹۸۶ به دلیل ارتباطش با فعالیت‌های #نظامی، به ۴ سال حبس قطعی محکوم شد.

🍃فتحی شقاقی، #نویسنده کتابی معروف است؛ (خمینی (ره) راه حل و آلترناتیو اسلامی) که پس از #پیروزی_انقلاب آن را نوشته است.

🍃شقاقی، کشته #ترور است. اسحاق رابین نخست وزیر وقت #اسرائیل، دستور ترور او را صادر کرد. علت دستور ترور، انجام #عملیات گروه حماس در ژانویه ۱۹۹۵ بود که در بیت لید صورت گرفت و ۱۳۰ اسرائیلی را به درک واصل کرد. شقاقی، شخصاً #مسئولیت این عملیات را برعهده گرفت و همین امر، مهری شد بر سند ترورِ وی.

🍃سرانجام، فتحی ابراهیم در ۲۶ اکتبر ۱۹۹۵ در #جزیره مالت مقابل #هتل محل اقامتش ترور شد؛ او قصد داشت برای بررسی وضعیت آوارگان #فلسطینی در لیبی به این کشور سفر کند و هنگامی که از کنفرانس لیبی به جزیره مالت وارد شد، مقابل هتل محل اقامتش در این جزیره از سوی دو #موتور_سوار هدف قرار گرفته و به #قتل رسید. روح این مجاهد بزرگ، قرین رحمت.

🌸به مناسبت #سالروزشهادت
#شهید_دکتر_فتحی_شقاقی

📅تاریخ تولد : ١۴ بهمن ١٣٣٠
📅تاریخ شهادت : ۵ آبان ١٣٧۴
🕊محل شهادت : مالت
🥀مزار شهید : اردوگاه یرموک سوریه

#گرافیست_الشهدا
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است👇
📡 @shohada72_313