زندگی به سبک شهدا

#خسته
Канал
Логотип телеграм канала زندگی به سبک شهدا
@shohada72_313Продвигать
643
подписчика
32,4 тыс.
фото
32,4 тыс.
видео
2,4 тыс.
ссылок
کانال زندگی به سبک شهدا آیدی کانال: @shohada72_313 ارتباط بامدیرکانال: @Ahmadgholamii ادمین تبادلات: @faramarzaghaei کانال مادرسروش: http://sapp.ir/shohada72_313 کانال مادر ایتا: eitaa.com/shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
" رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃 #قسمت8⃣4⃣ آقای شریفی:صبرکن #صدرا، مشکلی پیش اومده.! خودتو برسون کلانتری،بهت نیازدارم. صدرا وکیل آقای شریفی بود،اصلا از همین طریق رویا رودیده بود وعاشقش ‌‌شده بود. گوشی را قطع کرد و به سمت در بیمارستان رفت: _برمیگردم.!شما…
"رمان 📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃

#قسمت94⃣

#صدرا رو برگرداند و از #کلانتری خارج شد.
#رهایش روی #تخت_بیمارستان بود و بیشتر از آنکه او #نیازمند_صدرا باشد،
#صدرا_نیازمند_او_بود...!


چند روز گذشته بود و #صدرا بالای سرش، #آیه_مفاتیح در دست داشت و #میخواند.

چندباری #پدر_رویا به #سراغش آمده بود. #رویا هنوز هم در #بازداشتگاه بود.

#تکلیف_رها که روشن نبود. #صدرا هم به هر #طریقی که بود #مانع از #آزادی موقت #رویا_شده_بود.

#چشمان_رها لرزید... #صدرا بلند شد و #زنگ بالای سرش را زد.

#دقایقی بعد #چشمان_رها باز بود و #دکتر بالای سرش...!

#معاینه ها که انجام شد #رها_نگاهش را از پنجره به #آسمان دوخت. آسمان #غبار گرفته..!

#صدرا: خوبی #رها...؟
#رها تلخ شد، بد شد، #برای_مردی که میخواست
#مرد_باشد_برایش:

_خوب..؟ #باید_میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل #فرقی ندارم؛ شما برید به #کارتون_برسید..!

#صدرا: رها...! این #حرفا چیه..؟
#تو_زن_منی..!
#رها: زنت اومد #دنبال_حقش، #زنت اومد تو رو #بگیره..!

گفتم که #ربطی به من نداره، گفتم که #زنش_نیستم، گفت #برو... گفتم #نمیتونم؛
#گفتم_نمیشه..!

اما گفت با تو #حرف_میزنه، گفتم #صدرا این روزا به #حرف تو نیست، گفت
#تقصیر_توئه..!
#کدوم_تقصیر...؟

چرا #هیچکس رفتار بدشو #نمیبینه..؟ نمیبینه #دل_میشکنه..؟

نمیبینه #کاراش باعث میشه کسایی که #دوستش داشتن از
#دورش_برن...!

به من چه که تو #نگاهت_سرد شده..؟
به من چه که #رویا تو رو #حقش میدونه..!

#سهم_من_چیه..؟

#صدرا: #آروم باش #رها؛ همه چیز درست #میشه..!

#رها: نه تو #خونه_ی_پدرم_جا دارم نه تو #خونه_ی_شوهرم، چی درست میشه..؟

#آیه_مداخله_کرد:

_رها... #این_امتحان_توئه، #مواظب باش #مردود_نشی..!

#آیه از اتاق بیرون رفت. #رها نیاز داشت خودش را دوباره #بسازد، آخر #دلش
شکسته بود...!

#صدرا حس #شکست میکرد. #رهای این روزهایش #خسته بود...
#خسته_بود


مردش #مرهمش نبود...!
زود بودبرایش که #آیه باشد برای #رهایش...! #رها_آیه میخواست برای #رها شدن...


#رها_آیه را میخواست برای بلند شدن؛ #آیه شاید آیه ی #رحمت_خدا باشد برای
او ،و #رهایی که برای این #روزهایش بود.

#رها را که به #خانه آوردند، #محبوبه_خانم با #لبخند نگاهش کرد:
_خوبی مادر..؟

#رها نگاهش #رنگ_تعجب گرفت. #لبخندمحبوبه خانم #عمیق‌تر شد:

_اینقدر #عجیبه..؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان #تعجب کنی، ما رو ببخش،اصلا نمیدونم چرا راه رو
#غلط_رفتم؛


#اماخوشحالم که این #اشتباه باعث شد تو به #زندگی ما بیای
نگاه #آیه به پشت سرِ #محبوبه خانم افتاد. #مادرش بود که #نگاهش میکرد:

_ #مامان...!
_ #جانم_دختر_کم..؟

#رها خود را در #آغوش_مادر_رها کرد و هر دو #گریستند....

#رها_اشک صورت #مادر را پاک کرد:
_اینجا #چیکار_میکنی..؟ چطور اینجا رو #پیدا کردی..؟
_هفته‌ی قبل #پدرت_سکته کرد_ومُرد
#رها_دلش برای #مردی که
#پدر_بود_سوخت.

چطور باید جواب #کارهایش را میداد...؟
چطور #جواب_حق هایی را که #ناحق کرده بود را میداد...؟"

_ #خدای_من... من نمیدونستم...!
#اشک_ریخت برای #پدری که #پدری را بلد نبود.

ِ _بعد از #هفتمش که فقط #خانواده سر #خاکش رفتن،
#رامین منو از #خونه بیرون کرد.

نمی دونستم #کجا برم و چیکار کنم.

#شماره ی_آیه_رو_داشتم،


بهش #زنگ زدم و اومد #دنبالم و آوردتم اینجا. #اونموقع بود که فهمیدم #بیمارستانی و چه اتفاقی افتاده.


بعد هم #زحمتم افتاد گردن #محبوبه_خانم.
_این چه حرفیه...؟
اینجا خونه‌ی #رها_جان هم هست.
#رها_تعجب کرده بود از این #رفتارمادرشوهری که تا چند روز قبل #نگاهش هم #نمیکرد...

#آیه_لبخند_زد.

یاد چند روز قبل افتاد که #محبوبه_خانم به #خانه‌اش آمد...

محبوبه خانم: #شرمنده که #مزاحم شدم، اما اومدم باهاتون #مشورت_کنم.
#درواقع یه #سوال_ازتون داشتم.


#حاج_علی: بفرمایید ما در #خدمتیم..!
#محبوبه_خانم: #زندگیمون به هم ریخته، #عروسم بعد از #مرگ_پسرم رفته و
#قصد_برگشت_نداره...!

#نامزدی_صدرا با دختری که خیلی #دوستش داشت به هم #خورده...!

#دختری_عروسم شده که #نمیشناسمش اما همیشه #صبور و مهربونه..!
#خون_پسرم رو بخشیدن و این #دختر رو آوردن گفتن
#خونبس...!

#حاج_آقا من اینا رو #نمیفهمم، #نمیفهمم این #دختر چرا باید جای #برادرش_مجازات بشه..؟

این قراره #درد_بکشه یا ما با هر بار دیدنش باید #عذاب_بکشیم..؟

الانم که گوشه #بیمارستان افتاده..!نمیدونم باید #چیکار کنم، این #حالمو بدتر میکنه.....


🌷نویسنده: #سنیه_منصوری

#ادامه_دارد...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
زندگی به سبک شهدا
"رمان📚 #از_روزی_که_رفتی🍃🍃 #قسمت2⃣4⃣ آیه : #قبوله؛ فقط #پول پیش و #اجاره را به #توافق برسیم من #مشکلی ندارم...! قبل از #مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه را #خالی کنم.. #حاج_علی هم این گونه #راضی_تر بود... شهر #غریب و تنهایی #دخترکش…
"رمان📚
#از_روزی_که_رفتی🍃🍃


#قسمت34⃣


#رویا_وارد_شد...

تن #رها لرزید، لرزید تن رها از آن #اخم های به هم گره خورده....


از آن #توپی که حسابی #پر بود ،و روزهاست که دلیل پر بودنش هم فقط #رها بود...!


رویا:باید با هم حرف بزنیم #صدرا...!
صدرا #لبخندی به #رویایش زد..!
_چرا بی خبر #اومدی..!


_همچنین #بی_خبر هم نیامدم ؛ شمادو روزه #گوشی و #جواب ندادی...!


_حالا بیا داخل #خونه ببینم چی شده که #اینجوری شدی..!


#رویا وارد شد، #صدرا به #رها اشاره کرد که #وارد شود و رها به #داخل_خانه رفت، در که بسته شد،
#رویا_فریاد_زد:

_تو با #اجازه ی کی خونه ی منو #اجاره دادی..؟


#صدرا_ابرو_در_هم_کشید:

_صداتو بیار #پائین می شنون....!
_دارم می گم که #بشنون.. نمی گی #شگون نداره..؟

می خوای توام مثل #برادرت بمیری...
خب #بمیر..! به #جهنم..! دیگه #خسته ام #صدرا..... خسته...!
#می_فهمی..؟


_نه.... #نمی_فهمم..! تو #چت شده ؟این #حرفا چیه..؟

_اول که این دختر را #عقد_کردی آوردی توی این #خونه ،حالا هم یه #بیوه_زن رو آوردی...

#این_یعنی_چی..!؟؟

این یعنی فقط تو یه....


صورت #رویا_سوخت و حرفش #نیمه_کاره ماند،


#رها_بود که زد تا #بشکند_کلام #زنی را که داشت #حرمت می شکست...
#حرمت_مردش را...
#حرمت_آیه_اش را....
#حرمت_این_خانه را ....!

رویا #شوکه گفت: تو....!؟ تو به چه #حقی روی من دست بلند کردی..؟!

#صدرا...!؟!!
#صدرا به همون #حقی که اگر #نزده بود من زده #بودم..!

تو #اصلا_فهمیدی چی گفتی..؟


#حرمت همه رو #شکوندی....!
#رویا خواست چیزی بگویدکه صدای #مادر_صدرا بلندشد:

_بسه رویا...؟! به من #زنگ زدی که
#خبر_صدرا رو بگیری؛ بهت گفتم؛

#پاشدی اومدی اینجا که #حرف بزنی؛ راهت دادم؛ اما توی #خونه ی من داری به پسرم #توهین می کنی.؟

#برگرد برو #خونه_تون دیگه

#ادامه_نده..!

الان هم #عصبانی هستی هم #صدرا..! #بعدا درباره ش #صحبت می کنیم...!

#کلمه ی #بعدا_رویا را #شیر کرد:
_چرا #بعدا..!؟ الان باید #تکلیف_منو
#روشن_کنید..!

این #دختره باید از این #خونه بره..! هم #خودش هم اون دوست #پاپتی_ش..!

#صدرا از میان #دندان_های کلید شده اش #غرید:
_خفه_شو_رویا.... #خفه_شو..!


کسی به #درکوبید، #رها یخ کرد #صدرا دست روی #سرش گذاشت.
#معصومه خانم #لب_گزید شد"

#آنچه_نباید_می_شد....!"


در را خود #رویا_باز کرد. آمده بود #حقش را بگیرد....

#پا_پس_نمی_کشید...

#آیه که وارد شد؛
#حاج_علی_یا_الله_گفت:

صدرا: بفرمائید #حاجی..! #شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی #آرامش شما به هم #خورد..!

صدرا #دست_پاچه بود. #رویا واقعا #شرمسارش کرده بود.

اما #آیه آرام بود.مثل
#همیشه_آرام_بود:

_فکر کنم #شما اومدید با من
#صحبت_کنید......



#نویسنده: #سینه_منصوری

#ادامه_دارد....

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
📡 @shohada72_313
#خسته_ام_بعد_تـــــو_از
این همه شبــــ بیداری ...😭

دم به دم یادِ تــــــو و
#درد_و_غــــم_و_بیداری ...😭

#سردار
🌷شهید #صادق_مکتبی🌷

#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
╭─🌷┅─╮
📡 @shohada72_313
╰─🌷┅─╯
🌷💫🌷💫🌷💫🌷

🕊🕊

#مناجات امام زمان(عج)
#به سبک ناحلة الجسم یعنی


#تموم امیدمن
نزارکه ناامیدبرگردم/
نگاهی کن به آه سردم/
نفهمیدم جوونی کردم

#سید وآقای من
دل توروچقدآزردم/
چقدبلاسرت آوردم
دعامیکردی که میمُردم

#خسته شدم ای آقا
ببین چقدخرابه حالم/
نشدببینمت امسالم
خدایی خستم ازاعمالم

توبه های تکراری
نزاشته آبرویی واسم/
نگاهی کن به التماسم/
غلام حضرت عباسم

#قسم میدم این روزا
توروبه ناله های زهرا/
به غصه وغمای مولا/
بزاربپات بمونم آقا

#نزارجداشم ازتو
تواین کویرخشک وبی آب
توشهری که شده یک مرداب
بیابیاگداتودریاب

اللّهم عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الفَرَج
🎧#مداح_اهلبیت(ع)
🎤#استاد_حاج_پیرزاده
👌#پیشنهاد_دانلود
#التماس دعای فرج

🌷💫🌷💫🌷💫🌷

@shohada72_313
‍ نگاهت هم آنجاست در جست و جوی دوستان #شهیدت .

چشم هایت #آرزوی رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً را فریاد می زند.

دیگر #نگران نباش .

قَسَم هایت به شهدا ، کار دستِ دنیا داد و تا قیامت #داغدار نداشتنت شد.
اما #خداراشکر تو به #آرزویت رسیدی

#پرواز را خوب آموختی چون #وابستگی ها را در سرزمین #دنیا رها کردی و رفتی .

فرمانده بودی اما پایان #وصیت_نامه ات ، #سربازی_ات را امضا کردی .

کاش #آوینی بود.تا از تو بنویسید و #ارباب تا همه ی دنیا خواننده قصه واقعی رشادت ها و دلاوری هایت باشند .من و این #قلم شکسته ام برای از تو نوشتن بسیار کوچک ایم.

راستی حال که به آرزویت رسیدی و به خیلِ #عشاق پیوستی. برای #جامانده_ها دعا کن..

آن هاکه آرزوی #شهادت دارند.

مدتی است راه #بندگی را گم کرده اند.

#اسیر دنیا شده اند اما #امید به آزادی نفس دارند.

دلشان برای یک #توبه خالصانه و #اشک ندامت لک زده است.

برای آنانکه که #خسته از دنیا و بازی هایش هستند دعا کن.

🍂به مناسبت شهادت #شهید #سعید_قهاری

🖊به قلم #طاهره_بنایی منتظر

📅تاریخ تولد: ۱۳۳۱/۰۱/۰۵
📆تاریخ شهادت: ۱۳۸۵/۱۲/۰۴

🗺محل شهادت: جهنم دره خوی.آذربایجان غربی
یادبود: تهران.بهشت زهرا
مزار: همدان. گلزار شهدا

@shohada72_313
🌹 دلـم گرفته #شهیدان، مرا ببرید...
مرا ز غربت این خـاڪ تا #خدا ببرید
مرا که #خسته ترینم کسے نمیخواهد
ڪرم نمودہ #دلم را مگر شما ببرید
#شهدا_گاهی_نگاهی

#سبتون_شهدابی

@shohada72_313