سلامت روانی نیازمند سطحی از تنش است. تنش بین آنچه انسان بدان دست یافته و آنچه باید تحقق بخشد. تلاش برای پر کردن شکاف آنچه هست و آنچه باید باشد. این تنش لازمه زندگی انسان است پس نباید...
دوباره آغاز كن. با خودت بگو: «گذشته عزیز بخاطر همه درس هایی که به من دادی متشکرم. و آینده عزیز من آماده ام.» یک شروع عالی همیشه در نقطهای اتفاق میافتد که فکر میکردی پایان همه چیز است. وقتی در تاریکی هستی، دیگران را به داخل راه بده، شاید نتوانند تو را از دل تاریکی بیرون بیاورند، اما نوری که موقع ورودشان با خود به داخل میآورند، میتواند نشانت دهد که در کجا قرار داری. مصمم باش و از همينجا دوباره آغاز كن.
یکی از عرفای بزرگ مسیحی که آلمانی هم است به نام یاکوب بومه جملهای دارد که من فکر میکنم بیتالغزل عرفان جهانی همین جمله است. میگوید: «فاصله میان بهشت و جهنم این است که اهل بهشت کسانی هستند که میخواهند بر حق باشند و اهل جهنم کسانی هستند که میخواهند بر حق بوده باشند.»
اگر من به شما بگویم که اگر تمام عقاید گذشته من را هم تخریب کردید، باز میپذیرم؛ اهل سعادت یا بهشتم. اما اگر بگویم نه من میخواهم حرفی که دیروز زدهام یا پارسال گفتهام یا در فلان کتاب نوشتهام این بر حق بودنش از دستم نرود و آن وقت تمام جروبحث من بر سر بر حق بودن گذشتهام است نه بر حق بودن الانم. کسانی که به قول بومه اهل بهشتند اجازه نمیدهند گذشتهشان آنها را در خدمت بگیرد.
ولی ما انسانهای عادی اگر دقت کنید میبینید که از روز اول که زندگی را شروع میکنیم، میلیاردها راهی را که در روز دوم میتوانیم در پیش بگیریم به نصف میرساند. روز دوم میلیونها راهی را که در روز سوم میتوانیم در پیش بگیریم به نصف میرساند. به همین ترتیب کم کم به سنی مثل 30 سال یا 35 که میرسیم دیگر میبینیم هر روز برای روز فردا یک راه بیشتر در پیش نداریم! چرا؟ چون انباشتگی آنچه در گذشته کردهایم و داشتهایم و خواستهایم، دائماً اقیانوس امکانهای ما را تنگتر کرده است.
تفاوت لذت و خوشبختی؛ لذت کوتاه مدت است اما خوشبختی بلند مدت. لذت مادی است اما خوشبختی معنوی. لذت در گرفتن است اما خوشبختی در دادن. لذت را تنهایی تجربه میکنیم اما خوشبختی را با بقیه. به لذتها معتاد میشویم اما خوشبختی اعتیاد ندارد. در نهایت هر چه به دنبال لذت بیشتر باشید، خوشبختی کمتری خواهید داشت.
زندگی شما را ناامید میکند، برای اینکه از توهمات روی زندگی دست بردارید و واقعیت را ببینید. زندگی تمام چیزهای غیر مفید را نابود میکند، تا زمانی که فقط آنچه مهم است باقی بماند. زندگی شما را به حال خود نمیگذارد تا زمانی که هر چیزی را که هست بپذیرید. زندگی آنچه را که دارید از شما میگیرد، تا زمانی که دست از شکایت بر دارید و سپاسگزار باشید.
زندگی افراد متضاد را در کنار شما قرار میدهد تا بتوانید اوضاع را بهبود بخشیده و از انعکاس بیرونی آنچه در درون خود دارید دست بردارید. زندگی به شما اجازه میدهد بارها و بارها زمین بخورید، تا زمانی که تصمیم بگیرید درسهایی را که لازم است یاد بگیرید. زندگی شما را از مسیر اصلی خارج میکند و دو راهی پیش پای شما قرار میدهد، تا زمانی که دیگر نخواهید زندگی را کنترل کنید و مانند رودخانه جاری شوید.
زندگی دشمنانی سر راه شما قرار میدهد، تا زمانی که از واکنش دست بردارید. زندگی هر چند بار که لازم باشد شما را میترساند و شوکه میکند تا زمانی که ترس را از دست بدهید، ایمان و باور خود را تقویت کنید. زندگی شما را با آدمهای متفاوت روبرو میکند، تا زمانی که از تلاش برای کنترل زندگی دست بردارید. زندگی همان پیامهای قبلی را برای شما بارها تکرار میکند، حتی با فریاد و سیلی، تا بالاخره گوش کنید.
زندگی برایت رعد و برق و طوفان میفرستد تا بیدار شوی. زندگی از شما چیزهایی بزرگی را که در زندگی دوست داری دریغ میکند تا زمانی که از خواستن دست بردارید و شروع به خدمت کنید. زندگی آنچه را که میخواهید به شما نمیدهد، بلکه آنچه را که برای تکامل و رشد نیاز دارید به شما میدهد.
زندگی زمان شما را کوتاه میکند، تا قدر گذر ثانیهها و دقایق را بدانی و چیزهای با اهمیت زندگی را به تعویق نیندازی تا روش زندگی خوب را بیاموزی. زندگی گنجهای خود را از شما پنهان میکند، تا زمانی که به دنبال آنها بروید و برای یافتن آن، سفر معنوی خود را آغاز کنید.
کتاب در محاصره احمقها ابتدا به زبان سوئدی منتشر و با فروش میلیونی، به پرفروشترین کتاب سال سوئد تبدیل شد و بعد به ۳۹ زبان دیگر دنیا ترجمه شد. این کتاب پر از اطلاعات عملی برای نحوهٔ برقراری ارتباط موفق با انسانهای پیرامون است و به خواننده کمک میکند تا با روشهای ساده، آدمهای اطراف خود را بشناسد و بدین ترتیب با آدمهای پیرامونش، از همسرش گرفته تا همکاران و دوستانش، بهتر و مؤثرتر ارتباط برقرار کند. این کتاب به شما کمک میکند به یک شناخت حقیقی از اطرافیانتان برسید. شناختی دقیق که شما را با واقعیت همراه میکند.
یکی از جالبترین پژوهشهای روانشناسی توسط توماس گیلوویچ با این موضوع انجام شد که «آیا واقعا بقیه همون قدر که ما بهشون فکر میکنیم بهمون توجه میکنن؟» گیلوویچ توی چند مرحله آزمایش به بررسی این سوال پرداخت. توی آزمایش اول اون با تیم تحقیقاتیش، یه سری دانشجو رو برای این آزمایش انتخاب کرد!
روش کار اینجوری بود که همه توی اتاقی نشسته بودن اما یکی از دانشجوها باید لباس عجیب غریب و زشتی میپوشید و بعد وارد اتاق میشد. قبل از ورودش به اتاق ازش میخواستن که بگه چند درصد افراد به لباست توجه میکنن؟ نتایج بدست اومده نشون داد تعداد افرادی که توجه کردن نصف پیشبینی و تصور اون دانشجو بوده.
در آزمایش بعدی از شرکتکنندهای خواستن لباسی رو که عکس سلبریتی مورد علاقش روشه و حس خوبی داره رو بپوشه و وارد اتاق بشه. بازم قبل از ورود دانشجو به اتاق ازش تصور و نظرش رو پرسیدن، نتایج این بار خیلی جالبتر بود میزان توجه حتی از نصف چیزی که پیشبینی شده بود کمتر بود. نتایج نشون داد خیلی اوقات ما دچار «اثر کانون توجه» میشیم که باعث میشه فکر کنیم الان همه به ما توجه میکنن یا بقیه ممکنه چقدر در مورد رفتار و حرفای ما فکر کنن و چه قضاوتهایی که نکنن.
واقعیت اینه انقدر که ما بابت قضاوت و فکرایی که در مورد رفتار و حرفامون توسط دیگران میشه خودمون رو سرزنش میکنیم. دیگران حتی ممکنه یادشون هم نباشه. خلاصه مطلب اینکه؛ نذار این «اثر کانون توجه» کاری کنه که با نشخوار فکری انقدر حالت رو بد کنی که دیگه چیزی از عزتنفست باقی نمونه!
بودا گفته است: «چیزی نخواه» راز این سخن را تنها بیداران درک میکنند. خواستن، رنج میآفریند. رنج در زندگی انسان یک واقعیت نیست بلکه محصول جانبی خواسته و آرزوهای سرکش شده انسان است. هیچکس نمیخواهد در رنج باشد؛ ولی همه به خواستن و آرزو کردنهای بیانتها ادامه میدهند. خواسته یعنی نارضایتی. یعنی همه چیز آن طور که باید باشد و مطابق میل تو نیست.
بعضیها حتی بدن خود را شکنجه میدادند، زیرا آن را حجاب ملاقات خدا تلقی میکردند. در مسیحیت، به این کار ریاضت جسم میگفتند. عدهای نیز با فرو رفتن در عالم خلسه، از بدن خویش فرار میکردند و بدینسان در جست وجوی تجربههای معنوی بودند. در عصر حاضر نیز هستند کسانی که در این وادی سرگرداناند.
گفته میشود حتی بودا نیز به مدت شش سال بدن خویش را نفی کرد و ریاضت کشید اما سرانجام دریافت که با نفی بدن نمیتوان به روشنی رسید و بنابراین از این کار منصرف شد. اتفاقاً او وقتی به روشنی رسید که بدن خویش را همچون موهبتی عظیم پذیرفت. حقیقت آن است که تاکنون کسی از راه نفی بدن یا جنگ با بدن به تجربههای معنوی دست نیافته است.
دگرگونی از طریق بدن اتفاق میافتد نه با اجتناب از بدن و نفی آن. روی خود از بدن خویش برنگردان، زیرا در پشت این بدن که نماد ناپایداری، محدودیت و مرگ است، شکوه واقعیت بنیاد و نامیرای تو قرار دارد. با بدن خویش ستیزه نکن، زیرا با واقعیت خود ستیزه میکنی. برای یافتن حقیقت، بیرون از خود را جستجو نکن.
این جنبشِ همیشه شاد بودن غلط اندازه! ما حتما یه روزهایی داریم که احساس شاد بودن نمیکنیم و یه احساسات دیگهای داریم، این طبیعیه و ما یه انسانیم و هیچ اشکالی نداره. شادی هم مثل بقیه احساساساتمون گذراست و نمیشه بهش تکیه کرد.
گاهی اوقات زندگی به ما یاد میده که بهترین راه برای رسیدن به خوشبختی و آرامش، نخواستن و رها کردن است. وقتی از همه چیز دست میکشیم و خودمون رو از هر وابستگی آزاد میکنیم، قدرت درونیمون بیشتر میشه و اینجاست که اتفاقات خوب به سمت ما میان. این شبیه به یک قانون نانوشتهست؛ وقتی به هیچ چیزی نیاز نداری، همهچیز به سمتت میاد.
این که یاد بگیریم توی لحظه زندگی کنیم و خودمون رو از قید و بندها آزاد کنیم، به ما این اجازه رو میده که چیزهایی رو تجربه کنیم که شاید همیشه به دنبالشون بودیم ولی هیچوقت اونها رو پیدا نکردیم. شاید به همین خاطره که میگن: «وقتی دنبالش نباشی، خودش میاد.»
زندگی مثل یه رودخانه هست؛ وقتی میذاری جریان خودش رو بره و بهش فشار نمیاری، به جاهایی میرسه که حتی توی تصوراتت هم نبوده. این رهایی و آزادی ما رو به سمت آرامش واقعی هدایت میکنه و به زندگیمون رنگ و بوی جدیدی میده.
زمان هرگز کامل نخواهد بود؛ الان شروع کنید. از جایی که هستید شروع کنید. حتی با ترس شروع کنید. حتی با شک شروع کنید. حتی با ناامنی شروع کنید. با آن کم شروع کنید. «چگونه» را بعداً متوجه خواهید شد اما مهمترین چیز این است که شروع کنید.
برای ساختن، ناچاریم خراب کنیم؛ اغلب انسانها از آشوب و آشفتگی میترسند و هرگاه اضطراب و تنشی را تجربه میکنند سریعاً به دنبال فرار از آن هستند و آشفتگی را نشانه بیماری و اختلال روانی در نظر میگیرند. در صورتی که همیشه اینطور نیست و به قول دابروسکی روانپزشک لهستانی، آشفتگی هیجانی، گاهی نشانه رشد است.
برای هر نوع یادگیری جدید، فرد باید الگوی ذهنی قبلی خود را بشکند تا بتواند دانش جدید را کسب کند. زمانی که الگوی ذهنی قبلی شکسته میشود، فرد دچار اضطراب و آشوب میشود. این فرایند فروپاشی برای بهدست آوردن رشد عقلانی ضروری است. در واقع افرادی از درون فرو میپاشند تا به سازمانی یافتگی مجدد دست یابند. افرادی که بتوانند هیجانات منفی خود را تحمل کنند، بالاترین سطح پتانسیل برای رشد را دارند.
این افراد وقتی با شرایط سخت و تجارب دردناک روبهرو میشوند، بجای سرکوب یا دفاع، تلاش میکنند به درک عمیقتری از خودشان و واقعیت دست یابند. از آشوب نترسید. از اضطراب و هیجانات منفی نترسید. آنها به ما کمک میکنند تا اطلاعات بیشتری درمورد خودمان کشف کنیم. آنها دشمنان ما نیستند، دوستان ما هستند. البته به شرط اینکه با آنها دوستانه برخورد کنیم.
همه افکار و احساسات شما مجاز هستند. نباید توسط افکار و احساسات کنترل شوید. خاموش کردن افکار و احساسات سعی بیهوده است و کاری اشتباه! افکار و تصاویر و احساساتی که میآیند و میروند را ببیند. از آنها نترسید بلکه با شوق آنها را بپذیرید. سعی نکنید آنها را خاموش یا حذف کنید چون شما افکار را بوجود نیاوردهاید، پس حذف آنها نیز با شما نیست. خود میآیند و میروند اگر کمی صبر کنید.