دانه می چید کبوتر،
لانه می ساخت پرستو،
روز ، با شادی گنجشکان ، می شد آغاز.
دشت، همچون پر پروانه پرُ از نقش و نگار
چشم اگر هست به پیدا و به ناپیدا باز
نیک بیند
که چه غوغاست در این چشم انداز:
رود، می گرید تا سبزه بخندد شاداب
آب، می خواهد جاری کند از چوب، گلاب!
خاک، می کوشد، تا دانه نماید پرواز!
باد، می رقصد تا غنچه بخواند آواز !
مرغ، می خواند تا سنگ نباشد دلتنگ
تاک، صد بوسه ز خورشید رباید از دور
تا
که صد خوشه چو خورشید برآرد انگور !
سرخوشانند ، ستایشگر خورشید و زمین
همه مهر است و محبت نه جدال است و نه کین
پس
#چرا #ما #نتوانیم #که این سان باشیم؟
به خود آییم و بخواهیم
که :
#انسان #باشیم !
#فریدون_مشیری┄┄┅┅✿❀
♥️❀✿┅┅┄┄