... و گفت : #عشق بهره ایست از آن دریا که خلق را در آن گذر نیست، آتشی است که جان را در وی گذر نیست، آورد و بُردیست که بنده را در آن خبر نیست و گفت هر آنچه بدین دریا باز نَهند باز نشود، مگر دو چیز: یکی #اندوه و دیگر #نیاز.
صبــــــح را از دل و جان با غــــزل آغاز کنیم ، وَ برای غم و غصّه تا #ابد ناز کنیم در به روی تــــب و #اندوه ببندیم دگر رو به شـــــادی و #سعادت درِ دل باز کنیم ...
... و گفت : #عشق بهره ایست از آن دریا که خلق را در آن گذر نیست، آتشی است که جان را در وی گذر نیست، آورد و بُردیست که بنده را در آن خبر نیست و گفت هر آنچه بدین دریا باز نَهند باز نشود، مگر دو چیز: یکی #اندوه و دیگر #نیاز.
با من از دست هايت از پيشانی ات و از آفتاب تندی كه بر آن می تابد از پيراهنت بگو كه باد به سينه ات می چسباند آن را وقتی در ميان خوشه های گندم ايستاده ای و فكر زمستان پيش رو به گرمای آغوش من می كشاندش بوی گندم ويرانم می كند بوی وحشی بازوانت ويرانم می كند با من از خاك مزرعه ات حرف بزن وبگذار شعرهايم تب تند تنت را داشته باشد تب خاكی را كه سرزمين من است.