دلم فقط تو را مے خواهد #شبهاے_با_تو بودن را مهتاب را و ستاره ها را #با_تو مے خواهم آن قدر #ستاره بچینم ڪه میان ستاره هایم #پنهانت ڪنم و توهیچ وقت از ڪنارم نروی...!!
آسمان ، آبی تر آب، آبی تر من در ایوانم، رعنا سر حوض رخت میشوید رعنا برگها میریزد مادرم صبحی میگفت : موسم دلگیری است من به او گفتم : #زندگانی_سیبی_است#گاز#باید#زد#با#پوست زن همسایه در پنجرهاش ، تور میبافد ،می خواند من « #ودا » میخوانم ، گاهی نیز طرح میریزم سنگی ، مرغی ، ابری
آفتابی یکدست سارها آمدهاند تازه لادنها پیدا شدهان من اناری را ، میکنم دانه ، به دل میگویم : #خوب_بود_این_مردم ، #دانههای#دلشان#پیدا#بود میپرد در چشمم آب انار : اشک میریزم مادرم میخندد رعنا هم #سهراب_سپهری
بیقرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی شادی خاطر اندوه گزارم نشدی #با_که_گویم_که_چراغ_شب_تارم#نشدی صدف خالی افتاده به ساحل بودم چون گهر زینت آغوش و کنارم نشدی بوته ی خار کویرم همه تن دست نیاز برق سوزان شو اگر ابر بهارم نشدی از جنون بایدم امروز گشایش طلبید که تو #ای_عقل_به_جز_مشکل_کارم#نشدی #شفیعی_کدکنی