هرچند عمر در غم و حرمان گذاشتم
هرگز دل از محبّتِ او برنداشتم
جان و دل است هیمهٔ آن آتشی که من
همّت به زنده داشتنش برگماشتم
در داوِ عشق دستِ تهی نیست عذرِ مرد
من از میانِ مدعیان جان گذاشتم
در خاک و خون میان علَم های سرنگون
با رایتِ وفای تو سر بَرفراشتم
بیرون ز هرچه صورت بیداری است و خواب
نقشی که از خیالِ تو در دل نگاشتم
بیحاصل است فرصتِ فصلِ سیاهکار
سرسبز باد بذرِ امیدی که کاشتم
عشقی بدست کردم و چون
#سایه در رهش
صد ره سرم زدند و ز سر پای داشتم
#هوشنگ_ابتهاج 🍃✨🌹✨🍃