خدایا جهان پادشاهی تو راست ز ما خدمت آید خدائی تو راست پناه بلندی و پستی توئی همه نیستند آنچه هستی توئی
#نبود#آفرینش#تو#بودی#خدای نباشد همی هم تو باشی به جای کسی را که قهر تو در سرفکند به پامردی کس نگردد بلند
گه از نطفهای نیک بختی دهی گه از استخوانی درختی دهی تو نیکی کنی من نه بد کردهام که #بد#را#حوالت#به#خود_کرده تو گفتی که هر کس در رنج و تاب دعائی کند من کنم مستجاب بلی کار تو بنده پروردنست مرا کار با بندگی کردنست گرم در بلائی کنی مبتلا #نخستم#صبوری#ده#آنگه#بلا سپردم به تو مایهٔ خویش را تو دانی حساب کم و بیش را #نظامی
...روشنی را بچشیم. و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام. و نپرسیم کجاییم، بگذاریم غریزه پی بازی برود. بگذاریم که تنهایی آواز بخواند. به خیابان برود. روی پای تر باران به بلندی محبت برویم. #سهراب_سپهری
چرا توقف کنم ، چرا ؟ راه از میان مویرگهای حیات می گذرد چه می تواند باشد مرداب چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد نامرد ، در سیاهی فقدان مردیش را پنهان کرده است #من#از#سُلالهٔ #درختانم #تنفس#هوای#مانده#ملولم#میکند پرنده ای که مرده بود به من پند داد که #پرواز#را#به#خاطر#بسپارم فروغ_فرخزاد
خداوندگارا نظر کن به جود که جرم آمد از بندگان در وجود گناه آید از بندهٔ خاکسار به امید عفو خداوندگار خدایا به عزت که خوارم مکن به ذل گنه شرمسارم مکن مرا شرمساری ز روی تو بس دگر شرمساری مکن پیش کس خدایا به ذات خداوندیت به اوصاف بی مثل و مانندیت که چشمم ز روی سعادت مبند زبانم به وقت شهادت مبند فقیرم به جرم و گناهم مگیر #غنی#را#ترحم#بود#بر#فقیر #سعدی
من صدای نفس باغچه را می شنوم. و صدای ، پای قانونی خون را در رگ، شیهه پاک حقیقت از دور. و صدای باران را، روی پلک تر عشق، روح من در جهت تازه اشیا جاری است . مثل بال حشره وزن سحر را می دانم. مثل یک میکده در مرز کسالت هستم. #وزن#بودن#را#احساس#کنیم. #نام#را#باز#ستانیم#از#ابر، از #چنار، از #پشه، از #تابستان. به بلندی محبت برویم. #سهراب_سپهری
خود رای مینباش که خودرایی راند از بهشت، آدم و حوا را ای نیک، با بدان منشین هرگز خوش نیست وصله جامهٔ دیبا را ای آنکه راستی بمن آموزی خود در ره کج از چه نهی پا را #آموزگار#خلق#شدیم#اما #نشناختیم#خود#الف#و#با#را
هیزم هزار سال اگر سوزد ندهد شمیم عود مطرا را #پروین_اعتصامی
در کلاس روزگار درسهای گونه گونه هست درس دست یافتن به آب و نان درس زیستن کنار این و آن درس مهر درس قهر درس آشنا شدن درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
در کنار این معلمان و درسها در کنار نمره های صفر و نمره های بیست یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها تمام عمر در کلاس هست و در کلاس نیست نام اوست : #مرگ و #آنچه#را#که#درس#میدهد #زندگی#است #فریدون_مشیری
ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند .. اما #شما#مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید .. بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خودخواهی خود نگه می دارید. حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم این است که #آن#قسمتی#از#قلبتان#را#که#به#ما#سپردید#دیگر#ملعبه#هوسبازی#هایتان#نکنید، ما به همان سهم هر چند کوچک .. اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم ...
کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی! #نفرین#به#زیبایی- تو ناگهان زیبا هستی. #موج#تو#اقلیم#مرا#گرفت. ترا یافتم، آسمان ها را پی بردم. ترا یافتم، درها را گشودم، شاخه را خواندم. مژگان تو لرزید: رویا در هم شد. تپیدی: شیره گل بگردش آمد. بیدار شدی: جهان سر برداشت، جوی از جا جهید. براه افتادی: سیم جاده غرق نوا شد. در کف تست رشته دگرگونی. از بیم زیبایی می گریزم، و چه بیهوده: #فضا#را#گرفته_ای. در غم گداختم، ای تابان! جلوه ای، ای برون از دید! از بیکران تو می ترسم ، #ای_دوست! #موج#نوازشی. #سهراب_سپهری
مـن آنــم ڪہ با ڪَـرمى آغـوشـت با تابــش نـور چشمـانت و تب تنــد بوسـہهايت بہ ميـلاد صبــح مینشينـم مـرا در آغــوش بڪش بر ڪَندمزارِ تـنِ مـن بتـاب از لبهايم خوشـہهاے بوسـہ برچين و #مـژدهے_طلـوع_صبحـى_ديگـر #را_بـہ_ارمغـــان_بياور...