#من_او #فصل_سوم #قسمت_دهم🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺صدای سلام کریم، مریم ساکت شد. لب و لوچه اش را هم کشید، بیمیل با او احوالپرسی کرد و به سمت مدرسه رفت. در راه به فکر اعتبارش بود که تمام شده. از کنار هفت کور که می گذشت، اولی گفت:
- هف کور به یه پول! بی پولی نکشی هم شیره!
مریم ایستاد. تعجب کرد: «کور از کجا فهمیده که من دخترم گفت هم شیره!» به کور نگاه کرد. چشمخانهاش خالی بود. چندشش شد. از جيب روپوش فیروزهایاش چند سکه درآورد. خدا را شکر کرد و به کور اولی داد. اولی سکه را به روی پلکهای بستهاش کشید و آن را بوسید. با صدایی لرزان گفت:
- حق عوضت بده.
صبر کرد تا نفر آخری هم جلو بیاید، همهی سکههای سیاهش را داد. با چشم اندازه گرفت:
- هفت هشت وجب! (در دل خندید) دو - سه روز دیگر فتاحها، هفت کور را از خیابان بیرون کردهاند...
مَعَ صَوْتِ کریم وَهُوَ يُلْقِي السَّلَامَ، لَزِمَتْ مَرْيَمُ الصَّمْتَ، ابْتَلَعَتْ رِيقَهَا، وَدُونَ رَغْبَةٍ رُدِّدَتْ عِبَارَاتِ التَّحِيَّةِ مِنْ بَابِ الْمُجَامَلَةِ.ذهبت نحو المدرسة.
فِي الطَّرِيقِ كَانَتْ تُفَكِّرُ بِاعْتِبَارِهَا الَّذِي فَقَدَتْهُ، مَرَّتْ مِنْ جِوَارِ الْعُمْيَانِ السَّبْعَةِ، قَالَ الْأَوَّلُ:
- سَبْعَةٌ عُمْيَانِ بِدِرْهَمٍ وَاحِدٍ، وَلْيَحْفَظْكَ اللَّهُ أَيَّتُهَا الْأُخْتُ مِنْ الْإِفْلَاسِ.
وَقَفَتْ مَرْيَمُ مُنْدَهِشَةً مِنْ مَعْرِفَةِ الْعُمْيَانِ بِكَوْنِهَا بِنْتًا وَنَظَرَتْ إِلَى الْأَعْمَى، كَانَتْ حَدَقَتَاهُ فَارغَتَيْنِ تَمَامًا،اشمأزّتْها و أَخْرَجَتْ عِدَّةَ قِطَعٍ نَقْدِيَّةً مِنْ فُسْتَانِهَا الْأَزْرَقِ، شکرَتْ اللَّهُ، وَأَعْطَتْهَا لِلْمُتَسَوِّلِ الْأَوَّلِ... مَرّرَ الْأَعْمَى السِّكَّةَ النَّقْدِيَّةَ عَلَى حَدَقَتَيْهِ ثُمَّ قَبّلَهَا وَقَالَ بِصَوْتٍ مُرْتَعِشٍ:
- لِيَرْزُقَكَ اللَّهُ
انْتَظَرَتْ إِلَى أَنْ جَاءَ دَورُ الْأَعْمَى الْأَخِيرُ، وَأَعْطَتْهُ جَمِيعَ سِكَكِ النُّقُودِ السَّوْدَاءِ.
كَانَتْ تُشَبِّرُ الْأَرْضَ بِعَيْنِهَا. ضَحِكَتْ فِي قَرَارَةِ نَفْسِهَا وَتَخَيَّلَتْ أَنَّ عَائِلَةَ فَتَّاحٍ سَتُوصِلُ الْعُمْيَانَ السَّبْعَةَ بَعْدَ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ إِلَى آخِرِ الشَّارِعِ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️وقتی به مدرسه رسید تازه زنگ خورده بود. بچهها همه سرصف ایستاده بودند. از هر ده تا یکی دو نفر روسری سرشان بود. بچههای کلاس نهم که مریم دیروز برایشان ليسک خریده بود، جا را برای مریم باز کردند. توی کلاس پانزده نفرهی آنها فقط مریم ودختری دیگر روسری سر کرده بودند. دیگران به دختر دیگر متلک میانداختند که
- زیر این لحاف گرمت نشه؟!
- تو تنهایی آن تو؟
- آن تو چه خبره؟!
- اصلا صدای ما را می شنوی یا نه؟
بعد مثل این که با لالها حرف بزنند، لبهایشان را تکان میدادند و با دست به دختر روسری به سر میفهماندند که: نامحرم نبیندت! مواظب باش.
حِينَمَا وَصَلَتْ الْمَدْرَسَةُ كَانَ جَرَسُ الِاصْطِفَافِ قَدْ دُقّ، وَالتِّلْمِيذَاتُ وَاقِفَاتٍ فِي طَابُورِ الِاصْطِفَافِ. وَمِنْ بَيْنِ الْعَشَرَاتِ، لُمحَتْ اثْنَتَانِ فَقَطْ تَرْتَدِيَانِ الْحِجَابَ، فَتَيَاتُ الصَّفِّ التَّاسِعِ اللَّوَاتِي حَصَلْنَ عَلَى مصَاصاتِ الْحَلْوَى مِنْ مَرْيَمَ فَسَحنَ لَهَا مَكَانًا فِي الطَّابُورِ. فِي هَذَا الصَّفِّ الْمُكَوَّنِ مِنْ خَمْسَ عَشْرَةَ طَالِبَةً، كَانَتْ مَریم وَتِلْمِيذَة أُخْرَى فَقَطْ تَرْتَدِيَانِ الرَّبْطَةَ.
كَانَتْ الْفَتَاةُ الْمُحَجَّبَةُ الْأُخْرَى تَتَعَرَّضُ لِلتَّجْرِيحِ مِنْ قِبَلِ بَقِيَّةِ الطَّالِبَاتِ:
- أَلَا تَشْعُرِينَ بِالْحَرَارَةِ الْعَالِيَةِ تَحْتَ هَذَا اللِّحَافِ؟
- هَلْ أَنْتَ وَحْدُكَ تَسْكُنِينَ تَحْتَ هَذَا اللِّحَافِ؟
- مَاذَا يُوجَدُ تَحْتَ الْحِجَابِ؟
- هَلْ تَسْمَعِينَ صَوْتَنَا رَغْمَ كُلِّ هَذَا الْحَاجِزِ بَيْنَكَ وَبَيْنَنَا؟
ثُمَّ يُبْدِينَ تِجَاهَهَا حرکاتٍ وَيُحَرِّكْنَ شِفَاهَهُنَّ دُونَ أَنْ يَنْطِقْنَ بِكَلِمَةٍ! لِلْإِيحَاءِ بِأَنّ عَلَيْهَا أَنْ لَا يَرَاهَا غَيْرَمَحَارِمَهَا.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁ادامه دارد...
#أناه #الفصل_الثالث https://t.center/taaribedastani