#آدمکش_کور
#فصل_سوم
#بخش_ششم
#قسمت_پایانی
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
پدرم مجدداً به بیرون خیره میشود. آیا خود را بیرون از پنجره میبیند، در قالب یتیمی ولگرد که دیگر پدر نخواهد داشت و به درون این اتاق مینگرد؟ آیا برای این منظرهی آرام کنار بخاری و تصویر مرفهی که به یک آگهی شیک شباهت دارد، جنگیده بود؟ همسری بسیار خوب و مهربان با گونههای سرخ که باردار است؛ کودکی حرفگوشکن؛ زندگیای بیروح و خستهکننده. آیا با وجود کشتار بیمعنای جمعی و بوی آزاردهندهی جنگ، دلش برای آن تنگ شده است؟
عکس کتاب، مرد لنگی را نشان میدهد که شعلههای آتش بدنش را پوشانده است. آتش همچون بال از سر و شانههایش، و به صورت شاخههای کوچک از سرش بیرون زده است. از روی شانهاش به پشت سر نگاه میکند و خندهای شیطانی و وسوسهانگیز بر لب دارد. هیچ لباسی نپوشیده است. به او علاقهمند بودم. مانند آتش، هیچ چیز نمیتواند به او آسیب برساند. با مدادهایم شعلههای بیشتری به آن میافزایم.
عَادَ أَبِي يُنْعِمُ النَّظَرَ خَارِجَ النَّافِذَةِ. هَلْ يَرَى نَفْسَهُ خَارِجَ النَّافِذَةِ، فِي صُورَةِ يَتِيمٍ مُتَشَرِّدٍ لَنْ يَكُونَ لَهُ أَبٌ بَعْدَ الْآنَ وَيَنْظُرُ إِلَى دَاخِلِ هَذِهِ الْغُرْفَةِ؟ هَلْ حَارَبَ مِنْ أَجْلِ هَذَا الْمَشْهَدِ الْهَادِئِ بِجَانِبِ الْمِدْفَأَةِ وَالصُّورَةِ الْمُتْرَفَةِ الَّتِي تُشْبِهُ إِعْلَانًا أَنِيقًا؟ زَوْجَةٌ طَيِّبَةٌ وَحَنُونٌ ذَاتُ خُدُودٍ حَمْرَاءَ، حَامِلٌ؛ طِفْلٌ مُطِيعٌ؛ حَيَاةٌ بَلِيدَةٌ وَمُمِلَّةٌ. هَلْ يَشْتَاقُ إِلَيْهَا رَغْمَ الْمَذَابِحِ الْعَبَثِيَّةِ وَرَائِحَةِ الْحَرْبِ الْمُزْعِجَةِ؟
تُظْهِرُ صُورَةُ الْكِتَابِ رَجُلًا أَعْرَجَ تُغَطِّي النِّيرَانُ جَسَدَهُ. النَّارُ تَنْدَلِعُ كَالْأَجْنِحَةِ مِنْ رَأْسِهِ وَكَتِفَيْهِ، وَكَأَغْصَانٍ صَغِيرَةٍ مِنْ رَأْسِهِ. يَنْظُرُ مِنْ فَوْقِ كَتِفِهِ إِلَى الْخَلْفِ وَعَلَى شَفَتَيْهِ ابْتِسَامَةٌ شَيْطَانِيَّةٌ وَمُغْرِيَةٌ. لَا يَرْتَدِي أَيَّ مَلَابِسَ. كُنْتُ مُعْجَبَةً بِهِ. مِثْلَ النَّارِ، لَا شَيْءَ يُمْكِنُ أَنْ يُؤْذِيَهُ. أُضِيفُ الْمَزِيدَ مِنَ الْأَلْسِنَةِ النَّارِيَّةِ بِأَقْلَامِي.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
مادرم سوزن را داخل دکمه میبرد و نخ را میکشد. با صدایی نگرانتر، "ح" حرفهای خوشآوایم و "ن" و حرفهای عجیب "ی" و "ر" و حروف خوشآهنگی مثل "س" را میخوانم. پدرم به شعلههای آتش، مزرعهها، جنگلها، خانهها، شهرها، مردها و برادرهایی که دود میشوند، خیره شده و پای معیوبش مثل سگی که در خواب میدود، بیاختیار حرکت میکند.
اینجا خانهی اوست و قصر مسخر شدهی اوست. او انسانی گرگنماست. بیرون پنجره آفتاب سرد لیمویی خاکستری میشود. هنوز نمیدانم که لورا به زودی به دنیا میآید.
تُدْخِلُ أُمِّي الْإِبْرَةَ فِي الزِّرِّ وَتَسْحَبُ الْخَيْطَ. أَقْرَأُ بِصَوْتٍ أَكْثَرَ قَلَقًا، "حَاءَ" الْحُرُوفَ الْجَمِيلَةَ وَ"نُونَ" وَالْحُرُوفَ الْغَرِيبَةَ "يَاءَ" وَ"رَاءَ" وَالْحُرُوفَ الرَّنَّانَةَ مِثْلَ "سِينٍ". يُحَدِّقُ أَبِي فِي أَلْسِنَةِ النَّارِ، الْحُقُولِ، الْغَابَاتِ، الْبُيُوتِ، الْمُدُنِ، الرِّجَالِ وَالْإِخْوَةِ الَّذِينَ يَتَحَوَّلُونَ إِلَى دُخَانٍ، وَسَاقُهُ الْمَعِيبَةُ تَتَحَرَّكُ لَا إِرَادِيًّا مِثْلَ كَلْبٍ يَجْرِي فِي نَوْمِهِ.
هَذَا هُوَ بَيْتُهُ وَقَصْرُهُ الْمُسْتَوْلَى عَلَيْهِ فِي ضَوْءِ الشَّمْسِ الْبَارِدِ اللَّيْمُونِيِّ. إِنَّهُ إِنْسَانٌ ذِئْبٌ. خَارِجَ النَّافِذَةِ يَتَحَوَّلُ كُلُّ شَيْءٍ إِلَى اللَّوْنِ الرَّمَادِيِّ. لَمْ أَكُنْ أَعْلَمُ بَعْدُ أَنَّ لُورَا سَتُولَدُ قَرِيبًا.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#القاتل_الأعمى
#الفصل_الثالث
#آموزش_عربی
https://t.center/taaribedastani