#آدمکش_کور #فصل_سوم #بخش_اول #اهدا #قسمت_یازدهم🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃31-دلم ریخت، اشتیاق تمام بدنم رافراگرفت مانند گرفتگی ماهیچه ام. فکر کردم شاید نوه ام سابرینا حالا این شکلی باشد. شاید هم نه، از کجا میدانم؟ ممکن است حتی او را نشناسم. خیلی وقت است که او را دور از من نگه داشته اند؛ او را دور نگه داشته اند. چه میشود کرد؟
31- انخلع قلبي: الحنین سرى في جسدي کشدّ عضلي. فکرت أنها ربما تکون حفيدتي – فربما تبدو سابرینا هکذا الآن. ربما، وربما لا، ماأدراني؟ حتى إن رأيتها فلا أظنني سأتعرف عليها. فقد أبقوها بعيداً عني لزمنٍ طويل؛ هي أبقت نفسها بعيدةً عنّي. فما عساي أن أفعل؟
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️32-سیاستمدار آهسته گفت: «خانم گریفین»
تلوتلو خوردم و سعی کردم تعادلم را حفظ کنم. حالا چه حرفی میخواستم بزنم؟
نفس نفس زنان در میکروفن گفتم: «اگر خواهرم لورا اینجا بود خیلی خوشحال می شد.»صدایم ضعیف بود. فکر کردم غش میکنم. «دوست داشت به مردم کمک کند.» این حقیقت داشت. عهد کرده بودم غير از واقعیت چیزی نگویم. «خیلی به خواندن و کتاب علاقه مند بود.» این هم تا حدودی درست بود.اگر این جا بود برای شما آرزوی موفقیتت را می کرد.» این هم درست بود.
32-"سيدة غريفين،" هسّ السياسي.
ترنّحت، ثم استعدت توازني. والآن ماذا كنت أنوي أن أقول؟
" شقيقتي لورا كانت ستسر جداً". لهثت على الميكروفون. صوتي كان هزيلًا، أظنّ أني سأغيب عن الوعي. " فقد كانت تحب مساعدة الناس". هذه كانت الحقيقة، فقد أقسمت ألا أقول غير الحقيقة. "كانت مولعة بالقراءة والكتب".أيضاً هي الحقيقة، إلى حدٍ ما. " لكانت تمنت لکم مستقبلا رائعاً". تلك هي الحقيقة أيضاً.
✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍✍33-توانستم پاکت را به او بدهم؛ دختر مجبور شد برای گرفتن پاکت خم شود. در گوشش زمزمه کردم، یا خواستم زمزمه کنم، سعادتمند باشی، مواظب خودت باش.هر کسی که بخواهد با کلمات بازی کند محتاج چنان دعا و هشداری است. آیا واقعا حرف زده بودم یا دهانم را مثل ماهی باز و بسته کرده بودم؟
33- أستطیع تسليم المغلف؛ كان على الفتاة أن تنحني . همست في أذنها، أو نویت الهمس في أذنها - بوركتِ. كوني حذرة. فأي شخصٍ ينوي إدخال نفسه في متاهة الكلمات سيحتاج بركةً كهذه، تحذيرًا كهذا. هل نطقت بها فعلًا، أو اكتفيت بإغلاق وفتح فمي وكأني سمكة؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂ادامه دارد....
#القاتل_الأعمى #الفصل_الثالث @taaribedastaniکانال تعریب متون داستانی