#آدمکش_کور #فصل_سوم #بخش_سوم #کارخانه_دکمه_سازی #قسمت_پایانی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃۳۷-بر صندلی پارک نشستم و بیسکویت های امروزی که بی مزه، چرب و شکننده هستند را که به بزرگی لقمه گاو بود خوردم. نمیتوانستم آن را بجوم. در چنین هوایی بهتر بود چنین چیزی نمیخوردم. کمی هم احساس گیجی میکردم، که شاید اثر قهوه بود.
۳۷-جَلَسَ عَلَى مَقْعَدِ الْحَدِيقَةِ وَرُحت أَقْضِمُ قِطْعَةً مِنْ الْكُوكِيزِ. كَانَتْ ضَخْمَةً، بِحَجْمِ رَوْثِ بَقَرَةٍ. الطَّرِيقَةُ الَّتِي يُعَدّونَ فِيهَا الْكُوكِيزَ هَذِهِ الْأَيَّامَ - تَفِهَةً، مُتَفَتِّتَةً، دُهْنِيّةً -وَجَدْتُ نَفْسِي غَيْرَ قَادِرَةٍ عَلَى تَنَاوُلِهَا. لَمْ تَكُنْ بِالْوَجْبَةِ الْمُلَائِمَةِ لِطَقْسٍ حَارٍّ كَهَذَا. كَذَلِكَ انْتَابَتْنِي نَوْبَةٌ خَفِيفَةٌ مِنْ الدَّوَّارِ، أَظُنُّ الْقَهْوَةَ قَدْ تَسَبَّبَتْ بِهَا.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️٣٨-فنجان قهوه را کنار گذاشتم. عصایم درکنار صندلی با سر و صدا به زمین افتاد. برای برداشتنش یک وری خم شدم، اما نمیتوانستم از زمین برش دارم. بعد تعادلم را از دست دادم و فنجان قهوهام را چپه کردم. قهوه از میان دامنم نشت کرد و گرمای ملایمش را احساس کردم. فکر کردم وقتی از جایم بلند شوم لکه قهوهای رنگی روی لباسم خواهد بود، و مردم فکر خواهند کرد که از شکم روانم رنج میبرم.
٣٨-وَضَعْتُ الْكُوبَ جَانِبِي وَإِذْ بِعُكَازِيٍّ يَقَعُ عَنْ الْمَقْعَدِ وَتَقَعْقَعُ عَلَى الْأَرْضِ. انْحَنَيْتُ جَانِبًا، لَكِنْ لَمْ يَسَعْنِي الْبُلُوغَ إِلَيْهِ. لَحَظْتُهَا فَقَدَتُ تَوَازُنِي وَأَوْقَعَتُ الْقَهْوَةَ. أَحْسَسْتُ بِهَا تَنْسَابُ إِلَى قُمَاشِ تَنُورَتِي، كَانَتْ فَاتِرَةً، مَتَى مَا وَقَفَتْ سَتَظْهَرُ بُقْعَة بِنِيَّة، وَسَيَبْدُو الْأَمْرُ وَكَأَنِّي أَعَانِي مِنْ سَلَسِ الْغَائِطِ. هَذَا بِالتَّأْكِيدِ مَا كَانَ سَيَظُنُّهُ النَّاسُ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️٣٩-چرا همیشه فکر میکنیم در چنان لحظاتی همه تماشایمان میکنند؟ معمولاهیچکس این کار را نمی کند. اما مايرا تماشایم میکرد. حتما آمدنم را دیده بود واز دور مواظبم بود. با عجله از مغازه بیرون آمد. «رنگت به زردی گه شده. مثل این که تازه آمده ای. بگذار این جا را تمیز کنم. خدای من، آیا همه راه را پیاده آمدهای؟نمیتوانی پیاده برگردی! بهتر است والتر را خبر کنم، تا به خانه ببردت.»
گفتم: «خودم می روم. حالم خوب است.» اما گذاشتم هر کار میخواهد بکند.
٣٩-لَمْ نَفْتَرِضْ دَوْمًا أَنَّ أَعْيُنَ النَّاسِ جَمِيعًا، فِي لَحَظَاتٍ كَهَذِهِ، سَتَكُونُ عَلَيْنَا، تَحْدَقُ مَلِيًا بِنَا؟ فَفِي الْعَادَةِ لَا أَحَدَ يَرَانَا. لَكِنَّ مِيرا كَانَتْ. لَابُدَّ وَأَنَّهَا رَأَتْنِي لَدَى قُدُومِي؛ لَابُدَّ وَأَنَّهَا أَبْقَتْ عَيْنَيْهَا عَلَيّ. هَرَعتُ خَارِجَ مَتْجَرِهَا.قَالَتْ لِي "كَمْ تُبْدِينَ شَاحِبَةً! تُبْدِينَ مُرْهِقَةً تَمَامًا،" فَلْنَمْسَحْ عَنْكَ تِلْكَ الْبُقْعَةَ!فَلْيُبَارِكِ الرَّبَّ رُوحَكَ، هَلْ تَعَنَّيْتَ الْمَسِيرَ كُلَّ الطَّرِيقِ إِلَى هُنَا؟ لَا لَنْ يَسَعَكَ الْعَوْدَةَ سَيْرًا ! الْأَجْدَرُ بِي أَنْ أَتَّصِلَ بِوَالْتِرْ- سَيَقُودُ بِكَ إِلَى الْبَيْتِ".
قلت لها:" بِإِمْكَانِي تَدَبُّرْ أُمُورِي، فَلَا أُعَانِي مِنْ أَيِّ خُطَبٍ". لَكِنِّي تَرَكْتُهَا عَلَى هَوَاهَا.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹پایان بخش سوم
#القاتل_الأعمى #الفصل_الثالث https://t.center/taaribedastani