#من_او #فصل_سوم #قسمت_پنجم🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺سر و صدای عروسش او را از خواب بیدار کرد. از جا بلند شد. با خود گفت: «نمیگذارند بعد از نماز صبح یک چرت بخوابیم.》
از جا بلند شد و به ایوان اتاق زاویه آمد. دستانش را باز کرد تا صدای ترق ترق استخوانها را بشنود. عروسش، مامانی، سر علی داد میکشید:
-جزِ جگر نزنی! این قدر ما را عذاب نده. کلاهت را سرت کن ببینم چه ریختی میشی؟
-همین شکلی میشم. من اصلا از این قمپز در کردنها خوشم نمیآد
- اینها که قمپز در کردن نیست. لباسه دیگر. لباس پیشآهنگی
مریم که روپوش فیروزهایاش را به تن میکرد، به علی گفت:
- میخواستی پیشآهنگ نشی، مجبور که نبودی.
- من که نمی خواستم. مجبورمان کردند.
اسْتَيْقَظَ عَلَى صَوْتِ كُنّتِهِ، نَهَضَ مِنْ فِرَاشِهِ وَقَالَ فِي نَفْسِهِ: «لَا يَدْعُونَنِي أَغْفُو إِغْفَاءَةً وَجِيزَةً بَعْدَ صَلَاةِ الصُّبْحِ»، اتّجَهَ إِلَى رِوَاقِ الْمَنْزِلِ، فَتْحَ ذِرَاعَيْهِ لِيَسْمَعَ قَرْقَعَةَ عِظَامِ كَتِفَيْهِ، كَانَتْ کنّتْهُ تَصْرُخُ بِوَجْهٍ عَلِيٍّ:
- لَا تُعَذِّبْنَا أَكْثَرَ مِنْ هَذَا، ضَعْ الطَّاقِيَّةَ عَلَى رَأْسِكَ كَيْ أَرَى إِنْ كَانَتْ تُنَاسِبُكَ أَمْ لَا.
- لَنْ يَتَغَيَّرَ شَكْلِي كَثِيرًا، أَنَا لَا أُحِبُّ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ الَّتِي تَبْدُو كَمَلَابِسَ مُهَرَّجٍ.
- لَا عَلَاقَةَ لَهَا بِمَلَابِسِ الْمُهَرِّجِينَ، إِنَّهَا الْمَلَابِسُ الْمَطْلُوبَةُ،
قَالَتْ مَرْيَمُ الَّتِي كَانَتْ مُنْشَغِلَةً بِارْتِدَائِهَا فَسْتَانُهَا الْأَزْرَقُ مُخَاطَبَةُ عَلِيٍّ: «كَانَ عَلَيْكَ أَنْ تَلْتَحِقَ بِفِرْقَةِ الْكَشَّافَةِ».
- لَمْ أَخْتُرْهُ بِنَفْسِي، لَقَدْ فَرَضُوهُ عَلَيّ.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️باب جون از روی ایوان اتاق زاویه گفت:
- باب جون، ول کن اینها را برای من کلاهت را سرت کن
على با اکراه کلاه را به سر گذاشت. مامانی نقاب کلاه را صاف کرد. دستی به لباسهای علی کشید و چین و چروک های آن را گرفت. شلوارکی سرمهای، با پیراهنی آبی، از زیر یقهی پیراهن دستمال گردنی سرمهای رد شده بود. با کلاه نقابدار سرمهای.
مامانی او را برانداز کرد و گفت:
- چه قدر بهات میآد. شکل آقاها شدهای!
- خیلی!
قال الجدّ العزيز مِنَ الْإِيوَانِ الْمُجَاوِرِ لِغُرْفَةِ الزَّاوِيَةِ:
- دَع هذه. ضعْ الطّاقيّة على رأسك لأجلي.
وَضَعَ عَلِيٌّ مُكْرَهًا الطَّاقِيَّةَ عَلَى رَأْسِهِ، أَدَارَتْهَا وَالِدَتُهُ قَلِيلًا كَيْ تَكُونَ فِي الْمَكَانِ الْمُنَاسِبِ، مُسِحَتْ مَلَابِسُ عَلِيٍّ كَيْ تُزِيلَ الطَّيَّاتِ، مِنْ تَحْتِ يَاقَةِ الْقَمِيصِ كَانَ يَمُرُّ شَالٌ دَاكِنٍ يَتَوَسَّطُ كَتِفَيْهِ، قَالَتْ لِابْنِهَا:
- هَذِهِ الْمَلَابِسُ لَائِقَةٌ بِكَ، صِرْتَ تُشْبِهُ الرِّجَالَ الْحَقِيقِيِّينَ.
- كَثِيرًا!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁ادامه دارد...
#أناه #الفصل_الثالث https://t.center/taaribedastani