#آدمکش_کور #فصل_سوم #بخش_دوم#جعبه_نقره_ای#قسمت_اول🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃۱-جعبه نقره ای
لاله های نارنجی، مانند سربازان یک لشکر از جنگ برگشته، به شکلی ناموزون و مچاله باز می شوند. مثل این که از یک ساختمان بمب زده برایشان دست تکان دهم، رسیدنشان را با آرامش خوشامد میگویم. هنوز بدون کمک زیادی از من گل میدهند. بعضی اوقات خاک و خاشاک باغچه را زیر و رو میکنم و شاخه های خشک و برگ های ریخته را جمع می کنم. این تقریبا تنها کاری است
که از من ساخته است. دیگر نمی توانم زانو بزنم و دستم را توی خاک ببرم.
۱-العلبة الفضية
زُهُورُ التَّوْلِيبِ الْبُرْتُقَالِيَّةُ تَطْلُعُ، مُتَفَتّتَةً وَرَثَةً كَمَا الْجُنْدُ الْمُتَلَكِّئَةُ فِي مُؤَخَّرِ رکبِ جَيْشٍ عَائِدٍ. أَرْتَاحُ لِرُؤْيَتِهِمْ فَأُحْيِيهِمْ، وَكَأَنِّي أَلُوِّحُ لَهُمْ مِنْ مَبْنًى تَعَرُّضٍ لِلْقَصْفِ وَالدَّمَارِ؛ وَمَعَ ذَلِكَ، فَعَلَيْهِمْ أَنْ يَجِدُوا فِي شَقِّ طَرِيقِهِمْ، دُونَ اعْتِمَادٍ عَلَى أَيِّ مُسَاعَدَةٍ مِنِّي. أَحْيَانًاً أُنْقَبُ فِي أَطْلَالِ الْحَدِيقَةِ الْخَلْفِيَّةِ، أُزِيحَ عَنْ طَرِيقِهَا السُّوقُ الْجَافَّةُ وَالْأَوْرَاقُ
الْمُتَسَاقِطَةُ، لَكِنَّ هَذَا أَقْصَى مَا أستطيع الوصول إليه. فَلم أعد أستطيع الرُّكُوعِ، مَاعَدْتُ قَادِرَةً عَلَى إِقْحَامِ يديّ في التراب.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️٢-دیروز رفتم دکتر تا ببینم چرا سرم گیج میرود. دکتر گفت چیزی به نام قلب در بدنم پیدا شده. انگار که آدم های سالم قلب ندارند. به نظر میرسد که بالاخره من برای همیشه زنده نخواهم ماند،به سادگی تمام پیوسته چروکیده تر وریش ها سفیدو بدنم گاهی خاکی میشود. حالا میفهمم آرزویی که از خیلی وقت پیش برای مردن داشتم به زودی به وقوع میپیوندد، و هرچه زودتر بهتر.
۲-الْبَارِحَةُ ذَهَبت لِزِيَارَةِ الطَّبِيبِ، لِأَسْأَلَهُ عَنْ نَوْبَاتِ الدَّوَّارِ. فَأَخْبَرَنِي أَنِّي أُعَانِي مِمَّا يُسَمُّونَهُ الْقَلْبَ، وَكَأَنَّ النَّاسَ الْأَصِحَّاءَ لَا يَمْلِكُونَ وَاحِدَةً. يَبْدُو أَنِّي وَفِي النِّهَايَةِ لَنْ أَعِيشَ إِلَى الْأَبَدِ، بِكُلِّ بَسَاطَةٍ سَأَظَلُّ أَنْكَمِشَ وَأَنْكَمِشُ، يَشْتَعِلُ شَيْبَةُ،
و جسدي قد يغبّر كُنْتُ قَدْ هَمَسْتُ بِهَا مُنْذُ زَمَنٍ بَعِيدٍ أَتَمَنَّى أَنْ أَمُوتَ، لَكِنَّ الْآنَ فَقَطْ أَدْرَكْتُ أَنَّ أُمْنِيَتِي سَتَتَحَقَّقُ. عَاجِلًا لَا آجِلًا.
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️۳-شالی دور خود پیچیده ام و در ایوان پشتی که سایبان دارد، پشت یک میز خط خطی که از والتر خواستم برایم از انباری بیرون آورد، نشسته ام. انباری پر از همان چیزهای معمولی است، چیزهایی که از صاحبان قبلی به جا مانده:
مجموعه ای از قوطی های رنگ خشک شده، شیشه ای که تا نیمه از میخ های زنگ زده پر شده، یک قوطی حلبی پر از شن آسفالت، حلقه ای از سیم هایی که برای نصب قاب عکس از آنها استفاده میشود، پرستوهای خشک شده و لانه
موشی میان یک تشک. والتر آن را با آب ژاول شست تا بوی موش از بین برود، اما هنوز بو میدهد.
۳-تَدَثَّرْتُ بِالشَّالِ كَيْ أَجْلِسَ خَارِجَةً، مُسْتَظِلَّةً بِظَئْفِ الشُّرْفَةِ الْخَلْفِيَّةِ، أَجْلِسُ إِلَى طَاوِلَةٍ خَشَبِيَّةٍ سَطْحُهَا مُحْرِزٌ كُنْتُ قَدْ طَلَبْتُ مِنْ وَالْتَرِّ إِحْضَارَهَا لِي مِنْ الْمَرْآبِ.فَالْمَرْآبُ يَحْوِي كُلَّ الْأُمُورِ الْمُعْتَادَةِ مِنْ بَقَايَا الْمُلَّاكِ السَّابِقِينَ:مَجْمُوعَةَ عُلَبِ الطِّلَاءِ الْجَافَّةِ، كَوْمَةِ سَقَائِفَ اسْفَلْتِيَّةٍ، جَرَّةٌ مِلْءَ نِصْفُهَا مَسَامِيرُ صَدْئَةٌ، لَفَّةُ أَسْلَاكِ تَعْلِيقِ الصُّوَرِ. عَصَافِيرُ الدَّوْرِيِّ الْمُحَنَّطَةُ، أَعْشَاشُ الْفِئْرَانِ مِنْ حَشَوَات المراتب.وَالْتر كَانَ قَدْ غَسَلَ الْمَكَانَ بِالْمَبِيضِ جَافِيكْسْ، وَمَعَ ذَلِكَ ظَلَّتْ رَائِحَةُ الْفِئْرَانِ عَالِقَةً.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂ادامه دارد....
#القاتل_الأعمى #الفصل_الثالث @taaribedastani کانال تعریب متون داستانی