بی همگان...

#محرم
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله

گفتم:
دلم برای هیئت رفتنا و قرار گذاشتنای توی هیئتای محرم با محمودرضا خیلی تنگ شده...
گفتم:
دلم برای روضه خوندنا و سینه زدنای عمار؛
دلم برای صدای گریه مردونه‌ش تو روضه خیلی تنگ شده...

گفت:
رفیق هیئتِ آدم،
جاشو با هیچی نمیشه پر کرد
رفیق هیئت...
گفت:
بچه های هیئتی تک خوری بلد نیستن،
زود برسن چفیه پهن می کنن جا می گیرن...
غذا بگیرن دوتا میگیرن...
آب بیارن به لیوان اضافه بر میدارن...

الانم چفیه هاشونو پهن کردن براتون...


محمودرضا
غمم کم نشد
ولی
دلم روشن شد.... روشن، رفیق هیئتی.

محمودرضا،
داره محرم میاد،
ولی من هنوز محرمی نشدم،
هنوز کربلایی نشدم.

محمود؛
به دستای قلم شده‌ت
به پای قلم شده‌ت
به صورت پر از ترکشت
به حنجر دریده شده‌ت

دعا کن مرگ ما هم در راه خدا باشه،
دعا کن بدن ما هم غرق به خون بشه،
دعا کن برام داداش،
خیلی تنهام
خیلی غریبم،
خیلی خسته‌م،
خیلی دلتنگم....


اصلا این حرفا رو بیخیال

محمودرضا بغلم کن...

تو به دادم برس ای عشق! که با اینهمه شوق
چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست...

#رفیق
#محمود
#برادر
#محرم
#بغلم_کن
#دلم_تنگته_خدا_شاهده
#میزنه_قلبم_داره_میاد_دوباره_باز_بوی_محرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
تو بین‌الحرمین،کیفور از روزی و توفیق،
بهش پیام دادم...

گفت:
پیام داد که الان مسجد ارگ پای منبر حاج منصورم و حاجی داره روضه حضرت علی اکبر میخونه و....
نوشت
برو زیر قبه اباعبدالله
از آقا بخوان منو #بخرن
تا جوونم منو بخرن...
.
.
.

خریدنش
به بهترین شکل
جوری که حسرت عالم و آدم بشه.
.
.
.
سلام
سلام عمار
سلام
محمدحسین
سلام شهید.


یعنی لیاقتش رو دارم بهم جواب سلام بدی...

#عمار
#رفیق
#فرمانده
#امام_حسینی
#سلام
#محرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

شب سوم... محمود
شب سوم... عمار
شب سوم... عمار
شب سوم... سیدابراهیم
شب سوم... محمدجواد
شب سوم... حسین... حسین... حسین... حسین

امشب
خدا به دل دختردارها رحم کنه
امشب
خدا به دل پدر در سفرها رحم کنه
امشب
خدا به دل پدرهای در سفر رحم کنه
امشب
خدا به دل بچه های شهدا رحم کنه...به دل فاطمه...به دل کوثر... به دل رقیه،رقیه،رقیه...

امشب
شهادتنامه عشاق امضا میشود
والسلام
#شب_سوم
#محرم
#محمود
#کوثر
#بنت_الحسین
#زینب
#عمه
#خرابه
#شام
#الشام_الشام_الشام
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

فکر کنم دیگه وقتشه بیای.
ما روضه خون نداریم...
#آقای_روضه_خون
.
.
.
.
تو مشخصات عکس، تاریخ زده بود:
سه شنبه
یازده
محرم
یکهزار و چهارصد و سی و شش...
.
.
.
.
.
.
.
چشمم به در حسینیه است
که بیای تو و
میکروفن بگیری دستت و شروع کنی به روضه خوندن و
منم تهِ دلم بگم:
این عمار، واقعا مداحه با این صداش!!؟

و تو
بی توجه به همه
فقط برای اربابت بخونی...
.
خلاصه اینکه
منتظرتم عمار

عاشورا
نزدیکه...
.
.
.
.
من این چشمی
که رویت را نمی‌بیند
نمی‌خواهم

#رفیق
#عمار
#فرمانده
#محرم
#منتظرتم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

ششم محرم یکهزار و چهارصد و چهل و دو
ساعت دو پانزده دقیقه بامداد
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
خیلی دختری بود. یعنی بابایِ عجیبی بود. نفسش برا دخترش میرفت. دنیا بود و فاطمه اش.نه فکر کنی همینجوری عادی مثل همه‌ی باباها، نه، اصلا هرچی بگم کم گفتم.
گفتم:
خوبه حالا.اگه زنده بود هم اینا رو پشتش میگفتی. شماها منتظرید یکی شهید بشه بشینید پشتش غلو کنید!
گفت:
غلو!!؟ باشه، اصلا حرف تو درست. اونایی که ازش دیدم رو نمیتونم واقعا وصف کنم. اما یکیش رو میگم تا حساب کار بیاد دستت.
گفتم:
بگو ببینم چی تو چنته داری.
تعریف کرد.:
یه بار محرم گیرِ سه پیچ داد که بیا امشب شام بریم خونمون.خانومم یه شام مشتی پخته.
هرچی اصرار کردم که نه من میرم خونه پیشِ بچه هام، محرم زیر بار نرفت و آخرش راضیم کرد و باخودش برد.
آقایی که شما باشید، رسیدیم دمِ در خونه‌شون. محرم گفت: داداش یه دو دقیقه پشت در باش من برم داخل هم فاطمه رو ببینم هم یه یا الله‌ی بگم تا بیای داخل.
منم پشت در وایستادم و محرم رفت داخل خونه. دو دقیقه شد پنج دقیقه، پنج دقیقه شد یه ربع، یه ربع شد نیم ساعت ولی از محرم خبری نشد.از همون وقتی که رفت داخل صدای خنده و بازیش با فاطمه از همون پشت در میومد ولی هر چی منتظر شدم و میگفتم الان دیگه این در رو باز میکنه و میگه بفرما داخل، هیچ خبری نشد. فقط صدای خنده و بازی محرم بود که هی تا پای در میومد و هی صدا دور میشد.
خلاصه یه یکساعتی همینطوری یه لنگه پا پشت در خونه منتظر بودم که دیدم نه بابا من امشب اینجا کاسب نیستم. جمع کردم و رفتم خونه.
فردا صبح تو محل کار محرم رو دیدم. محرم خیلی عادی و انگار نه انگار که چیزی شده مثل هر روز شروع کرد به حال و احوال و سر سلامتی.
حرصم در اومد. گفتم مردِ حسابی دیروز منو کاشتی پشت در و رفتی حاجی حاجی مکه!! نه به اون عز و التماس و اصرارت که پاشو بیا خونمون، نه به اون یکساعت پشت در خونه کاشتن و سر و صدای خنده‌ت با فاطمه!!
آقا! محرم تا اینو شنید یهو جا خورد، انگار چیزی یادش اومده باشه، دست و پاش رو با تعجب گم کرد و گفت:ای وای داداش شرمنده... و بلند بلند خندید.
گفتم چی شد پس؟
گفت:بخدا اصلا یادم نبود دیروز باهم رفتیم خونه. همینکه در خونه رو باز کردم فاطمه اومد جلو و از همون جا شروع کردیم بازی کردن. اصلا یادم رفت پشت در موندی... و دوباره بلند بلند خندید و گفت: یزیدتو!! اگه الان هم قصه رو نمیگفتی یادم نمیومد دیروز پشت در کاشتمت... و دوباره با همون حالت شیرینِ خودش خندید. من که رسما کُپ کرده بودم هم شروع کردم به خندیدن...
.
.
.
آقا محرم،
محرم جان،
محرمِ تُرک!
بابایِ خوبِ فاطمه
تولدت مبارک مرد...

#عشق
#غلو
#محرم
#تولدت_مبارک
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
یعنی خیلی خراب کردم؟
چرا اینطوری نگام میکنید؟
یعنی اینقدر اوضاعم خرابه؟
خب چیه میثم؟ یه چیزی بگو آخه.
ها علی ها؟ چرا اینجوری میخندی؟ چرا یه "زکّی بابا"ی ریز تو خنده ات داری؟ منکه ادعایی نکرده بودم. کردم؟ خب پس به چی‌م میخندی؟
تو چی اسماعیل؟ تو دیگه چرا؟ خب تو که میتونی یه پیام بدی، یه تشر بهم بری، یه فحش آبدار بذاری تو دامنم شاید مخم رگ به رگ بشه. خب تو چرا هیچی نمیگی؟
عمار....عماااار....تو یه چی بگو. تو که تعارف معارف سرت نمیشد. خب تو بگو لااقل. دِ لامصب اینجوری نگام میکنی داغون میشم نه. یه "خاااعک عالم تو سرت"ی تو نگاته که داره آتیشم میزنه. بابا لااقل تو حرف بزن. تو سرم داد بزن. تو نشین یه گوشه اینجور نگام کن. بابا ناسلامتی ما با هم...... ناسلامتی من.. من..... .
من خرِتونم
من نوکرتونم
من خاک پاتونم
من... .
همینجوری نذاریدم برید
همینجوری ولم نکنید
آخه من شنا بلد نیستم...غرق میشم.
آخه چقدر دیگه باید بکشم تا برسم.
بلند تر بگو میثم، از کی خجالت میکشی؟ بگو...بگو: تو آخه چی کشیدی گلابی که اینجوری حرف میزنی...بگو بهم میثم.
.
نه...راست میگی...راست میگید..آخه مگه من چی کشیدم؟ هیچی.
ولی دیگه حتی روم نمیشه تو آینه نگاه کنم...من یه فراری ام.
اما
کجا؟ وایستید ببینم...آهای عمار!
من که میدونم بالاخره میای سراغم. من که میدونم بالاخره دستت رو به طرف دراز میکنی، آخه من به دردت میخورم...بالاخره یه روز.
علی خان، بخند..باشه پسر بخند. ولی بالاخره میگی اون حرفی رو که نگفتی.
من منتظر میشینم...نه...نمیشینم...من منتظر راه میرم، لنگ میزنم، تا جایی، تا روزی، تا ساعتی که منم... راستی میثم حالت چطوره؟
.
.
.
.
ﺑﺴﯽ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﻗَﺖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﺴﺖ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﺮﺍ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﯿﺴﺖ

#نگاه
#رفیق
#عمار
#اسماعیل
#علی
#میثم
#محرم
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدزنده_امیرحسین_حاجی_نصیری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
سلام
فقط خواستم یادآوری کنم که
امشب شب سوم محرمِ.
و از نود سالی که پیش بینی کردی،
تازه چهار سالش گذشته.

خواستم یادآوری کنم که
پیش بینی‌ت برای شب سوم محرم درست از آب در نیومد،
کاش اون نود سالی هم که گفتی درست از آب درنیاد.

خواستم یادآوری کنم
بیست و سه سحر بعد از چیزی که پیش بینی کردی پر کشیدی....ولی...پر کشیدی.
دعا کن ما هم پر بکشیم.

خواستم یادآوری کنم که
من که میدونم چرا گفتی شب سوم...شب حضرت رقیه...،
پس تو رو قسم به همون نازدانه،
امشب
برای ما هم دعا کن،
ببین،
ازت جا موندیم...ببین تنها موندیم...ببین روزگارمون رو.... خواستم یادآوری کنم قدّ نود سال با سرنگ آب و غذا ریختن تو گلومون زجر کشیدیم،
عمار،
تکخوری کردن یعنی چی؟
یعنی با قدیر برید و....
.
.
خواستم یادآوری کنم
ما سرِ قرارمون هستیم،
تو هم سر اون دستی که دادی، سرِ اون قبلتُ‌یی که گفتی باش برادر.

خواستم یادآوری کنم
برای تو لازم نیست چیزی رو یادآوری کرد، بامعرفت.
اینا رو گفتم یه خورده دلمون سبک بشه وگرنه تو که میبینی...تو که میشنوی....تو که هستی...تو که زنده ای....
.
.
.
عمار!
سلام ما رو برسون
به قدیر، به روح‌الله، به میثم، به حاج سعید، به شیخ مالک، به سیدابراهیم، به.... به دردانه‌ی حسین، به سه ساله‌ی ابی عبدالله، به حضرت رقیه سلام الله علیها، به زینب کبری، به ابا عبدالله....
.
.

ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﺍﯼ ﺻﺒﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺑﮕﻮ
ﮐﻪ ﺳﻌﺪﯼ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﻬﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ ﻫﻨﻮﺯ...
.
.
.

روضه میخونیم هدیه به روحِ تو و قدیر، قربةالی الله:
برگ و برت دست کسی برگ و برم دست کسی
بال وپرت دست كسي بال وپرم دست كسي
خيرات دادی بهر من خیرات دادم بهر تو
انگشترت دست كسي انگشترم دست كسي
ماهر دوغارت دیده ایم هر دو اسارت دیده ایم
پیراهنت دست کسی و معجرم دست کسی
جز ریختن این پلک هایم چاره ای دیگر نداشت
از بسکه خورده گوشه ی چشم ترم دست کسی
نه موي توشانه شود نه موي من شانه شود
موي سرت دست كسي موي سرم دست كسي
بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم
یک زیورم دست کسی یک زیورم دست کسی...
(ببین آخرش منو هم روضه خون کردی پسر...) .
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#قدیر
#محرم
#سیدتي_رقیه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله .
.
.
اولا وقتی میکروفن میگرفت و میخوند فکر میکردم همینجوری میخونه که بی مداح نباشیم. تو دلمم میگفتم چه اعتماد به نفسی هم داره با این صداش....
.
.
هیئت که شروع میشد، دیگه تو حال خودش نبود...اگه نمیخوند، حتما وسط داشت سینه میزد...سینه میزد و زار زار گریه میکرد...گریه میکرد و مداح رو تو روضه و نوحه اش همراهی میکرد....وقتی تو هیئت بود، حالش دیدنی بود، حالش خواستنی بود...
.
.
.
میکروفن رو که میگرفت، میچسبوند به دهنش و باصدای بلند شروع میکرد به خوندن؛ همیشه به شوخی بهش میگفتیم خب بابا یه خورده اونو از دهنت فاصله بده بفهمیم چی میخونی....ولی اون انگار اصلا برای ما نمیخوند...
.
.
عمار!
دیگه چهارساله که داری پیشِ خودشون، برای خودشون میخونی،
چهارساله که تو کربلا، شبای جمعه، محضر حضرت زهرا، تو میخونی و رفقات سینه میزنن....آخ که چه حالتون دیدنیه....آخ که چه حالتون خواستنیه...
.
یه چیزی رو یواشکی بهت بگم داداش، با چشمایی که سرخ شده و داره میسوزه، با گلویی که بغض بهش چنگ انداخته؟ بگم بهت عمار؟ گوش میدی بهم؟
اااخ عمار! آخ که چقدر جای ما پیشت خالیه....کاش بازم برامون بخونی، کاش اینبار شهادت رو بین روضه‌هات بگیریم، کاش.....
.
.
.
.
محرم داره میاد... خدا به داد دلمون برسه

خیز و جامه نیلی کن، روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد، نوبت #محرم شد...
.
.
.

#رفیق
#فرمانده
#عمار
#حلب
#تیپ_سیدالشهداء
#شب_جمعه
#کربلا
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
آخه تروریست اینقدر مهربون..! اینقدر دختر دوست..! اینقدر خندون..! اینقدر خوشمزه..! نه، اصلا اینقدر چاق!!؟

سلام اولین تروریست #شهید مدافع حرم؛
سلام مظلوم،
سلام محرم...


#من_هم_پاسدارم


#رفیق
#محرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اولین_شهیدمدافع_حرم
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بنا بود شب باشه عمليات
من و عمار و ميثم ٣ نفري كنار هم زير يه دونه پتو دراز كشيده بوديم و آسمون تماشا ميكرديم و منتظر دستور شروع

خيلي سرد بود اون شب
يهو شيخ مالك از راه رسید
زور چپون خودش رو جا كرد زير پتو و هِرهِر با اون خنده ی مخصوصش زد زیر خنده

شیخ توپول يه تكون به خودش داد و كُل پتو رو کشید رو خودش
عمار پاشد پرت کرد خودش رو روی شیخ که آخه توپول تو از كجا پيدات شد
خلاصه
كل شب رو چهار نفري دراز كش زير آبله مرغونِ ستاره ايِ آسمون ، جوك گفتيم و خنديديم

بعد نماز صبح بود که ندا اومد ، عمار بگو يا علي و راه بيفت

عمار گفت پاشو بچه هارو راه بنداز بريم
گفتم چيو راه بنداز
كجا بريم
الان آفتاب ميزنه
خورشيدُ چيكارش كنيم

گفت:
ما هم ميزنيم
رويِ خورشيدم كم ميكنيم

نفهميدم چي ميگه اون موقع
با يه گردان راه افتاديم

هوا روشن شد
كربلا بپا شد
عاشورا
مكن اي صبح طلوع

با طلوع خورشید ،اولین شهید معرکه فرمانده بود
دو دقیقه بعد میثم
و ...
و ...
و ...
بعد از یه روزِ کامل جنگ عاشورایی ، خورشید داشت غروب میکرد که ته مونده هاي گردان ، خاکریز دشمن رو فتح كرد

الحق که روی خورشید رو کم کرد فرمانده


#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار
#شهید_میثم_مدواری
#شهيد_شیخ_جابر_زهیری
#شیخ_مالک
#تیپ_همیشه_پیروز_سیدالشهدا
#حلب
#محرم_۹۴

@sangar_neveshteh
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

۵-گفت:
و صبح عاشورا... مالک و میثم با خاک آغشته شده به خون شهدای روز تاسوعا، و تربت اباعبدالله، گل درست کردن و.... جلوی در خونه ولوله بود. از اتاق که بیرون اومدم دیدم مالک داره یکی یکی بچه ها رو گل میماله، عمار، قدیر، میثم... حال و هوای عجیبی بود. صدمتری دشمن، روز عاشورا، صدای صلوات و ذکر حسین حسین بچه ها، تلفیق خنده ها و گریه ها، واقعا ماجرا چی بود، چی میدیدن... پرت شدم سال ۶۱،شب عاشورا، دور و بر خیمه ها، صدای خنده ها و گریه های اصحاب... یعنی تاریخ بود که تکرار میشد؟ ..اینبار در تیپی به نام سیدالشهداء؟
گفت:
عمار وسط اون خنده هاش گاهی دم میگرفت و به سینه میزد.یه بار هم به ابوعباس گفت یادش بخیر لاذقیه، اون شعر جهاد رو بذار... و صدای سیدرضانریمانی تو فضا پیچید که میخوند:
به تو وابسته شدم تویی که راهو بهم نشون دادی
توی این ظلمت شب ، دوباره ماهو بهم نشون دادی
پرزدی و برکت عمر کوتاهو بهم نشون دادی
تو شهید ابن شهید ، تو جهاد ابن عماد
با نگاه به عکست احساس خجالت میکنم
تو که همسن منی ، تو که همسال منی
یجورایی با تو احساس رفاقت میکنم
دستمو بگیر بهم بها بده
منو هم تو جمع خوبا راه بده
کنار خودت بمن یه جا بده...
.
عمار و ابوعباس هم صدا با رضانریمانی میخوندن و به سینه میزدن... اشک چشم عمار وقتی میخوند "تو که همسن منی...، توکه همسال منی... یجورایی با نواحساس رفاقت میکنم" جاری بود.
گفت:
گل مالیدن که تموم شد، عمار به بچه ها گفت بعد از نماز مقرفرماندهی برنامه است. همه بیاین. و خودش رفت دنبال کارهاش. بچه ها هم یکی یکی رفتن. من و قدیر و حیدر هم رفتیم تا بعد ازچند روز بریم یه سر عقب تا آبی به سر و رومون بزنیم
راه افتادیم تا...
.
.
.

#محرم
#عاشورا
#عمار
#میثم
#قدیر
#جهاد
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

۴-گفت:
صبح تاسوعا بود. تو خانات میرفتم که ستون ماشینای بچه های فاطمیون از کنارم رد شد.
سیدعلی و موتورش رو اول دیدم، متوجه من نشد. ولی بعد، سید ابراهیم رو داخل یه تویوتا دیدم.
براش دست تکون دادم.
اون هم با یه خوشحالی دلچسبی خنده ای حواله ام کرد و تا ماشینش از کنارم رد بشه برام دست تکون داد، شاید صدام هم کرد.....
.
.
خیلی بهم چسبید. از بعد اون شب ندیده بودمش.
اصلا دلم روشن شد....رفتم به کارم برسم به امید اینکه دوباره سید ابراهیم رو ببینم.
تا اینکه...
.
.
دیدی چه زود
تاسوعا رسید
.
#تاسوعا
#محرم
#مصطفی
#سیدابراهیم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمصطفی_صدرزاده

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله


گفت:
اولین شهید از بنی هاشم که برای دفاع از حرم رفت، علیِّ اکبر بود.
.
.
گفت:
اولین شهید ایرانی که برای دفاع از حرم آل الله تقدیم شد هم باید علی اکبر باشه...
.
.
گفت:
وقتی پیکر محرم رو آوردن خزانه تا جوونای محل و رفقاش باهاش وداع کنن، روضه خون روضه ی علی اکبر خوند... چون محرم، تو سوریه، اسمش علی اکبر بود...
.
.
.
سلام علیِّ اکبرم...
.
.
.
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی

یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
.
.
.

#رفیق
#محرم
#علی_اکبر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
۳-گفت:
سیدابراهیم ادامه داد که بگو، بگومامثل سوریها نیستیم. ماایرانیم. حرفمون حرفه. مافردا میخوایم یه عملیات بزرگ رو شروع کنیم و خودتون بهتر میدونید که نمیتونید جلوی ما مقاومت کنید، اما...
.
رسم پیامبراسلام این بودکه قبل از نبردباحریفش گفتگومیکرد.حالاماهم میخوایم باشما حرف بزنیم،بشینیم ببینیم اصلا چرا داریم باهم میجنگیم،ماکه دینمون یکیه،پیغمبرمون یکیه، قرآنمون یکیه.
گفت:
سیدابراهیم فرمون داد ومنهم تو همون فرمون رفتم. دیگه سیدنشست وفقط گوش میداد. بعضی وقتا باهیجان میگفت چی گفت چی گفت؟ بعضی وقتا هم میخندید.اول جوابایی که از اونور میومدفقط دادوبیداد و فحش بود. کم کم بعضیا با عصبانیت میومدن که جواب مارو بدن.بعدیکی فحش میدادکه با اینا حرف نزنید. خلاصه غوغایی بود.خطها ومحورهاشون سراسیمه و باترس هرکدوم ازوضعیت خطش واینکه داره بهشون حمله میشه میگفتن.ومن وسیدهم که تو اون شلوغی مشتی رو مُخشون بودیم.
گفت:
گوش میدادم توصحبتاشون، وقتی هموصدا میکردن اسمشون رو یادمیگرفتم ومخاطب قرارش میدادم. ازاونور اسامه نامی رو صدامیزدن و ازینور ما صداش میزدیم. میگفتیم مگه شما مسلمون نیستین، مگه عرب نیستین، میخوایم بیایم مهمونتون بشیم، بشینیم چای بخوریم حرف بزنیم، کجارفته مهمون نوازیتون.... وسیدمیخندید... ومن مات سیدمیشدم... حیرون نیتش... خراب مرامش.
گفت:
شب ازنیمه گذشته بودوشارژ بیسیم به آخراش رسیده بود. سیدابراهیم گفت برای امروزکافیه. بریم یه چرتی بزنیم، ورفت تو یه اتاقی روی زمین خالی دراز کشید. داخل که شدم دستش رو باز کرد و گفت بیا اینجا دراز بکش. هوا سردشده بود وماهم هیچی نداشتیم، اماسر که به زمین گذاشتم خوابم برد.
گفت:
باصدا بیدارشدم. دیدم چندنفرسید رو دوره کردن و دارن حرف میزنن. چشام بازنمیشد، همونجورنشستم، باخودم گفتم چه جونی داره این، بگیر یه خورده بخواب دیگه.سیدابراهیم میگفت درازبکش با من کار دارن؛ ولی من تا جلسه بود روم نشدبخوابم. وقتی رفتن دوباره غش کردم.
گفت:
صبح شده بود، چشام رو که باز کردم دیدم سیدابراهیم کنارم نشسته و بالبخندی سلام کرد. معلوم بود خیلی وقته بیداره، شایدم نخوابیده. آماده رفتن بود. کار روبه یکی از بچه هاش تحویل داده بود و داشت با یه سری از بچه ها میرفت برای کار بعدی.
گفت:
موقع زفتن بهش گفتم سیدمیخوای بیسیم رو بدی به من، میدمش دست بچه های اط، میتونن ازش خوب اطلاعاتی در بیارن.
خنده ای زد و گفت نه این بمونه دست خودم بهتره. تو خیلی خوب حرف میزنی، بازم امشب یا یه وقت دیگه میام پیشت تا باهام بریم تو کارشون.
چرا دروغ بگم، با این حرفش قند تو دلم آب شد. بازم امشب، بازم با سید ابراهیم...
با بچه ها خداحافظی کردم آخر هم با سیدابراهیم. خنده اش بدجور دلم رو برده بود... سیدابراهیم... محمودرضا... سیدابراهیم...

گفت:
مخم پر شده بود از سید... از کارهاش... از حرفاش... میگفت ببین شل شدن، اینا خیلیاشون جاهلن، اگه باهاشون حرف بزنیم، اگه ما رو بشناسن، اگه بدونن آمریکا و اسرائیل تو چه بازی انداخته اینا رو، سر سلاحاشون رو از روی برادرای دینی و هموطناشون برمیدارن و رو به دشمنای واقعیشون میگیرن...
سید همش تو فکرم بود.
گفت:
رفت که دوباره همدیگه رو ببینیم... تا دوباره ببینمش هر لحظه خاطرات شیرین اون چندساعت رو مرور میکردم تا اینکه...
.
.
.
.
سیدابراهیم،
محرم شده،
شب جمعه،
داره تاسوعا میرسه،
سیدابراهیم،
و تو رخت عزا پوشان،
ناله کنان،
به سینه زنان،
در محضر اربابی،
و ما...
سید،
ما رو یادت نره،
ما که...
شب جمعه
یادت کردیم سید، قربونت بشم،
قسم به حضرت زینب، که تو هم یادمون کن.
دمت گرم مشتی
دمت گرم مرد
دمت گرم سید


#سیدابراهیم
#محرم
#تل_شهید
#حضرت_رقیه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمصطفی_صدرزاده

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
پشت بیسیم گفتم رسیدیم آخرخانطومان، زیر سوله ها.
فرمانده گفت:شما خانطومان رو رد کردید، خالدیه روهم رد کردید و اونجا آخر خالدیه است. خطتون رو بچینید و هم نقاطتون رو تثبیت کنید هم منتظرپاتک دشمن باشیم.
بچه ها پخش بودن. زیر سوله ها بویم که صدای تیربار دشمن اومد.بالاسرم رو نگاه کردم، دیدم تیربارچی دشمن از بالای سوله ها سمت ما شلیک میکنه. دید خوبی رو بچه ها داشت. همون اول کار، امیر و حمید و یکی دیگه از بچه ها افتادن...
.
.
گفت:
مجبور شدیم یه گام بیایم عقبتر، کامل زیر دیدشون بودیم، ولی بچه ها مونده بودن رو زمین.
بچه ها رفتن امیر و بچه ها رو بیارن ولی چون دشمن مسلط بود شهید و مجروح دادیم و بچه ها برگشتن.
گفت:
به بچه هاگفتم نباید برای آوردن بچه ها اینجور دوباره شهید و مجروح بدیم، باید صبر کنیم و باطرح بریم تا تلفات بیشتری ندیم.
روز دوم باز هم بچه ها خواستن برن تا پیکر شهدا رو بیارن. گفتم بذارید شب بشه تا از تاریکی شب استفاده کنیم برا آوردنشون... اما باز هم نشد... منطقه تو تیر رس بود و پیکر پاک بچه ها هم روی زمین.
گفت:
روز سوم پیشنهاد دادم همراه تیم چندنفر از بومی ها رو هم بیاریم تا جنازه ها رو برامون حمل کنن.چون هم سنگینی جسم بچه ها مانع میشد سریع کار رو انجام بدیم،هم اینکه بعد از سه روز موندن جنازه ها رو زمین و زیر آفتاب، حتما بو گرفتن و حملشون سخت میشه.
دو سه نفری رو پیداکردیم که با ما بیان،هرکسی قبول نمیکرد بیاد زیر دید دشمن برای اینکه چندتا شهید رو برگردونه. بهشون هم وعده دادیم اگه کمک کنیدو شهدا رو برگردونیم نفری ۱۰۰دلار پاداش میدیم. پول کمی نبود، حقوق ۳ماهشون میشد.
گفت:
بالاخره شب شد و همراه تیم دو سه نفر سوری هم همراه شدن... اینبار رسیدیم به بچه ها.... با کمک سوری ها بچه ها رو برداشتیم حرکت کردیم به عقب. به منطقه ی امن که رسیدیم با خودم گفتم قبل از رسیدن ۱۰۰ دلارشون رو بدم و تشکر کنم اما هر کاری کردم قبول نکردن که پول رو بگیرن. خیلی تعجب کردم، چون امکان نداشت با اون وضع اقتصادی و مالی ازین پول بگذرن.
گفت:
بهشون گفتم ما باهم قرار گذاشتیم، شما زحمت خودتون رو کشیدید چرا این پول رو نمیگیرید.
یکیشون جواب داد اول بگو اینا کی هستن که ما برشون گردوندیم.؟
گفتم بچه های ایرانی هستن.
پرسید چند روزِ که اینا شهید شدن و جنازه هاشون رو زمین و زیر آفتابه؟
گفتم سه روز شده.!!
تو چشام زل زد د گفت: ما این پول رو از شما نمیگیریم. اینا آدمای معمولی نبودن، چطور میشه سه روز جنازشون زیر آفتاب مونده باشه و یه ذره بو نگرفته باشه...
گفت:
پرت شدم 1400 سال قبل،
وقتی قبیله بنی اسد رسید بالای جتازه های شهدای کربلا،
وقتی بعد از چند روز رو زمین موندن جنارگزه ها،
زیر تیغ آفتاب کربلا،
تو گودال پر خون کربلا،
جای بوی تعفن و بد،
از تو قتلگاه،
بوی سیب میومد...
.
.
بابی انت و امی یا اباعبدالله
نومری که شبیه اربابش نشه،
نوکر نیست،
سربارِ.
خوش به حال نوکرات
خوش به حال جون و عابس و وهب،
خوش به حال امیر ها و سعید ها و عمارها،
خوش به حال همه اون نوکرایی که لحظه ی آخر شما رسیدی بالاسرشون،
خوش به حال نوکرایی که رو زانوی شما نفس آخرشون رو حسین حسین گفتن و رفتن.
خوش به حالشون،
بیچاره اونایی که.....
.
.
اسماعیل..... بخون.... بخون.... بخون

شهدا رفتند
سوی ثارالله...
.
.
.
.
.
.
حسین.... به کربلا رسید


#نوکر
#آقا
#امیرخان
#کربلا
#خانطومان
#محرم
#چیذر
#رایةالعباس
#علمدار
#امامزاده_علی_اکبر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدامیرسیاوشی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

عمار می گفت:
مداحها مثل خورشید میمونن،
نه اینقدر بهشون نزدیک بشید که بسوزید،
نه اونقدری دور بشین که یخ بزنید.
با یه فاصله مناسبی بشینید و روضتون رو گوش بدید و گریتون رو بکنید و سینه تون رو بزنید.
.
.
.
.
.
.
ایها الناس
باز محرم شد و بازار این حرفا داغ.
به درستی و غلطی این حرفا کار ندارم،
ولی این حرفا نزدیک محرم یه دلیل بیشتر نداره،
بدونیم که نوکرای اباعبدالله همشون مثل ما و از ما هستن. ممکن حتی خطاهایی هم داشته باشن.
لطفا اینقدر بهشون نزدیک نشید که با دیدن یه خطا ازشون آتیش بگیرید،
و اونقدری هگ ازشون دور نشید که پاتون از روضه و هیئت و مجلس عزا کنده بشه و یخ بزنید.

رفقا
هوای عزاداری ها،
هواتون رو خوب میکنه.
هوای هیئت رو داشته باشیم
تا حسین علیه السلام هوامون رو داشته باشه.
نوکرای اباعبدالله،
التماس دعا...
.
.
.
.
#رفیق
#عمار
#مداح
#محرم
#فرمانده
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
با محرم خیلی جور بودیم و شوخی داشتیم. من یه پسر داشتم و محرم اونموقع فقط یه دختر.
یه روز تو یه جمعی از بچه ها پرسیدم چندتا بچه دارین؟ هر کی یه جوابی داد، تا نوبت محرم شد.
گفت:
محرم جواب داد یه دونه.
منم از روی شوخی که با هم داشتیم گفتم دختر که حساب نمیشه. بچه باید پسر باشه.
گفت:
غم تمام چهره محرم رو گرفته بود...انگار غصه دنیا به دلش نشست... از جمع خارج شد و رفت یه گوشه ای نشست.
ناراحت نبود... شکسته بود... دخترش همه چیز و همه کسش بود، نفسش بود. تحمل نداشت کسی اینطور بگه.
تا چند وقت باهام سرسنگین بود. تا بالاخره از دلش درآوردم.
گفت:
محرم،
دختری ترین بابای دنیا بود...
.
.
.
وقتی میرفت به فاطمه اش گفت میرم تا کسی نتونه حضرت رقیه دختر امام حسین رو اذیت کنه...
.
.
.
#دلتنگتم
#رفیق
#محرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd