بی همگان...

#شهیدمحرم_ترک
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
میگفت:
داشتم پیش خودم دو دوتا چارتا میکردم که چند روزه که اومدم و چند روز دیگه برمیگردم. یه نگاه به تقویم کردم، دهم اردیبهشت بود. به حساب و کتاب خودم داشتم برنامه می‌ریختم که خبر اومد ماشین علی و امیر رفته رو تله انفجاری....
میگفت:
هنوز چند دقیقه ای از حاجز رد نشده بودن که نوری از وسط جاده بلند شد و صدای غرشی همه جا رو فرا گرفت...
نرسیده به پادگان بحوث، تو مسیر، تو دل شب، اومده بودن و جاده رو تله گذاری کرده بودن.
علی و امیر هم که میرسن به اونجا، محرم رو میبینن.
محرم، مثل همیشه، از همون خنده های معروفش میزنه و علی رو صدا میکنه.
امیر از فرط اشتیاق خودش رو پرت میکنه تو آغوش محرم. علی طبق عادت قدیم شروع میکنه تیکه ها و شوخیای بین خودش و محرم رو یکی یکی میگه و بلند بلند می‌خندن. محرم هم دست میندازه دور گردن علی و امیر و میگه بچه ها اینجا به بعد رو من میبرمتون، جمع کنید بریم...و خنده زنون، مثل یه شهاب، آسمونِ تیره حلب رو با خنده‌شون میدرند و میرن...
میگفت:
یکی دو روز بعد،
بعد از اینکه تیکه های باقی مونده پیکر علی و امیر رو برگردونده بودن ایران با یکی دوتا از بچه ها رفتیم محل شهادتشون شاید چیزی از علی و امیر رو پیدا کنیم که...
یکی از بچه ها با زانو خورد زمین
صدای ضجه و گریه‌ش بلند شد
رفتیم سمتش
دیدیم یه چیزی رو گرفته و هی میچسبونه به سینه‌ش و میبوسدش.
رفتیم جلوتر
دیدیم
قسمتی از دست علی کنعانیه که در اثر انفجار پرت شده بوده گوشه ای و....

دستش اما حکایتی دارد
رحم‌الله عمی العباس...

#نحن_عباسک_یازینب
#ده_اردیبهشت
#یکهزاروسیصدونودودو
#حلب
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک
#شهیدامیررضا_علیزاده
#شهیدعلی_کنعانی

دهم اردیبهشت یکهزار و چهارصد و دو...

سفر سلامت پهلوونا....

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله

امروز
بی هوا
وسط جمعیت
بغلت کردم...
محکم
طولانی
حتی
سر گذاشتم رو شونه ات و گریه هم کردم...

محمود
دیدی پیر شدم
دیدی پیر شدی...لاغر شدی...

بعد رفتی... تو جمعیت گم شدی.... ولی آغوش من هنوز بویِ تو رو میده...
.
.
.
چه رویای قشنگی...

کاش
ببینمت
صدات کنم
بغلت کنم
محکم
طولانی
حتی سر روی شونه هات بگذارم
گریه کنم....طولانی...

ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﻪ ﺍﯼ
ﻫﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻪ ﺍﯼ
ﮔﺮ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺮﯾﺰﻧﺪ ﮔﻞ ﺍﻧﺪﺭ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻧﻪ ﺍﯼ...
.
.
..
.
.
.
.

محمودرضا!
چگونه بی تو از این رنج جاودان بگریزم
مرا دوباره در آغوش خود بگیر عزیزم

#رفیق
#برادر
#محمود
#آغوش
#دلتنگ
#آغوش_تو
#از_خواب_میپرم_خوابی_که_درهم_است
#آغوش_تو_کجاست؟بدجور_سردم_است!
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک
#شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
خیلی دختری بود. یعنی بابایِ عجیبی بود. نفسش برا دخترش میرفت. دنیا بود و فاطمه اش.نه فکر کنی همینجوری عادی مثل همه‌ی باباها، نه، اصلا هرچی بگم کم گفتم.
گفتم:
خوبه حالا.اگه زنده بود هم اینا رو پشتش میگفتی. شماها منتظرید یکی شهید بشه بشینید پشتش غلو کنید!
گفت:
غلو!!؟ باشه، اصلا حرف تو درست. اونایی که ازش دیدم رو نمیتونم واقعا وصف کنم. اما یکیش رو میگم تا حساب کار بیاد دستت.
گفتم:
بگو ببینم چی تو چنته داری.
تعریف کرد.:
یه بار محرم گیرِ سه پیچ داد که بیا امشب شام بریم خونمون.خانومم یه شام مشتی پخته.
هرچی اصرار کردم که نه من میرم خونه پیشِ بچه هام، محرم زیر بار نرفت و آخرش راضیم کرد و باخودش برد.
آقایی که شما باشید، رسیدیم دمِ در خونه‌شون. محرم گفت: داداش یه دو دقیقه پشت در باش من برم داخل هم فاطمه رو ببینم هم یه یا الله‌ی بگم تا بیای داخل.
منم پشت در وایستادم و محرم رفت داخل خونه. دو دقیقه شد پنج دقیقه، پنج دقیقه شد یه ربع، یه ربع شد نیم ساعت ولی از محرم خبری نشد.از همون وقتی که رفت داخل صدای خنده و بازیش با فاطمه از همون پشت در میومد ولی هر چی منتظر شدم و میگفتم الان دیگه این در رو باز میکنه و میگه بفرما داخل، هیچ خبری نشد. فقط صدای خنده و بازی محرم بود که هی تا پای در میومد و هی صدا دور میشد.
خلاصه یه یکساعتی همینطوری یه لنگه پا پشت در خونه منتظر بودم که دیدم نه بابا من امشب اینجا کاسب نیستم. جمع کردم و رفتم خونه.
فردا صبح تو محل کار محرم رو دیدم. محرم خیلی عادی و انگار نه انگار که چیزی شده مثل هر روز شروع کرد به حال و احوال و سر سلامتی.
حرصم در اومد. گفتم مردِ حسابی دیروز منو کاشتی پشت در و رفتی حاجی حاجی مکه!! نه به اون عز و التماس و اصرارت که پاشو بیا خونمون، نه به اون یکساعت پشت در خونه کاشتن و سر و صدای خنده‌ت با فاطمه!!
آقا! محرم تا اینو شنید یهو جا خورد، انگار چیزی یادش اومده باشه، دست و پاش رو با تعجب گم کرد و گفت:ای وای داداش شرمنده... و بلند بلند خندید.
گفتم چی شد پس؟
گفت:بخدا اصلا یادم نبود دیروز باهم رفتیم خونه. همینکه در خونه رو باز کردم فاطمه اومد جلو و از همون جا شروع کردیم بازی کردن. اصلا یادم رفت پشت در موندی... و دوباره بلند بلند خندید و گفت: یزیدتو!! اگه الان هم قصه رو نمیگفتی یادم نمیومد دیروز پشت در کاشتمت... و دوباره با همون حالت شیرینِ خودش خندید. من که رسما کُپ کرده بودم هم شروع کردم به خندیدن...
.
.
.
آقا محرم،
محرم جان،
محرمِ تُرک!
بابایِ خوبِ فاطمه
تولدت مبارک مرد...

#عشق
#غلو
#محرم
#تولدت_مبارک
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

#دروازه_بهشت

و چهل روز گذشت...
.
.
.

رفتی و داغ فراقت همه را بر دل ماند
پیش هر دل ز تو سد واقعهٔ مشکل ماند
دولت وصل تو چون مدت گل رفت و مرا
خار غم حاصل از این دولت مستعجل ماند
روز محشر به تو گویم که چه با جانم کرد
از تو داغی که مرا بر دل بی‌حاصل ماند
ساربان ناقه بر انگیخت ز پی بشتابید
وای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند...
.
.
شما همه دعوتید به نگاهِ مهربونِ حامد

بزرگراه شهید محلاتی، خیابان نبرد شمالی، میدان نبرد، مسجد شهید بهشتی
زمان:
چهارشنبه ۱۳۹۸/۰۹/۲۰
ساعت: ۱۴:۳۰ تا ۱۶:۳۰
.
.
وااااای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند...
.
.
.
#چهلم
#حامد
#رفیق
#رفاقت_تا_بهشت
#شهیدمحرم_ترک
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#شهیدحامدسلطانی
(فعلا) #آخرین_شهید_مدافع_حرم

انگاری که دارن از دروازه بهشت رد میشن....

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
تا اینجاش رو که خندیدم.
فعلا که خوشم.
اما میدونم که یکهو آوار خاطرات ریز و درشت سرازیر میشه پشت پلکم و اونوقته که.... .
میدونی،
حتی الان به هیچ چیزی که تو توش باشی فکر نمیکنم.
نه اینکه بخوام باهاش لج کنما، نه.
شاید دنبال یه فرصت مناسبم، یه جای دنج؛ اونوقت چشمام رو ببندم و هجوم یادت رو بی امون به قلبم حس کنم.
اونوقته که میبینم آاااخ که چقدر تو رو داشتم....آااخ که چقدر بودی... آااااخ که چقدر خاطره دارم واسه گریه.... .
اما الان نه، باشه؟

الان دارم با خودم اون لحظه رو میسازم و هی به خودم -به تو- میگم خوش به حالش.
+ عمار و محرم دارن از دور نگاه میکنن.
محرم به ساعتش نگاه میکنه و میگه دیر شد، باید برسیم به صحن انقلاب.
عمار با خنده میگه برو خودت برش دار بیار.
چند قدم دیگه بر میدارن و جلو میان. خوب دارن نگاه میکنن.
عمار تو نگاهش پُرِ خنده است،
ولی تهِ نگاه محرم....-آخ محرم- اشتیاقِ.
دلتنگی رو پلکای محرم سنگینی میکنه و سنگین میشه و سُر میخوره رو صورتش.
چشماش از شوق و خنده برق میزنه.
میره جلو تا میرسه بهش.
دست میذاره رو شونش و میگه: داداش بریم؟
برمیگرده تو صورت محرم نگاه میکنه، از همون لبخندای ریزش میشینه گوشه‌ی لبش. میپرسه: کجا محرم؟
محرم میگه: من که جای بد نمیبرمت، پاشو بریم امام رضا منتظرته.... .
عمار از همونجا داد میزنه و میگه حالا مگه با این پاهاش راه میفته؟ و با انگشتاش چیزی رو نشون میده و دو نفری بلند بلند میخندن.
محرم دستش رو میگیره و بلندش میکنه. راه میفتن به سمت در. دری که از نور پوشیده شده.
عمار جلو میفته، بعدش محرم، پشت سرش هم.... به در که میرسه، برمیگرده و نگام میکنه. میگه: تو که داری مینویسی! رسیدم به #در ...که با این در اگر در بندِ در مانند، در، مانند... و بلند بلند میخنده و از در رد میشه
نقطه.

بماند بقیه اش...
.
.
.
.
.
.
.
.
#من_حالم_خوب_است... ولی #تو باور نکن.

#رسید
#رفت
#خندید
#خندیدم
#در
#سیدالشهدایی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهید...

هفتِ هشتِ نود و هشت
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
آخه تروریست اینقدر مهربون..! اینقدر دختر دوست..! اینقدر خندون..! اینقدر خوشمزه..! نه، اصلا اینقدر چاق!!؟

سلام اولین تروریست #شهید مدافع حرم؛
سلام مظلوم،
سلام محرم...


#من_هم_پاسدارم


#رفیق
#محرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اولین_شهیدمدافع_حرم
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله


گفت:
اولین شهید از بنی هاشم که برای دفاع از حرم رفت، علیِّ اکبر بود.
.
.
گفت:
اولین شهید ایرانی که برای دفاع از حرم آل الله تقدیم شد هم باید علی اکبر باشه...
.
.
گفت:
وقتی پیکر محرم رو آوردن خزانه تا جوونای محل و رفقاش باهاش وداع کنن، روضه خون روضه ی علی اکبر خوند... چون محرم، تو سوریه، اسمش علی اکبر بود...
.
.
.
سلام علیِّ اکبرم...
.
.
.
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی

یوسفم ،کاش که می شد به میان حرمت
ببرم پیرهنت را جگرم سوخت علی
.
.
.

#رفیق
#محرم
#علی_اکبر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
با محرم خیلی جور بودیم و شوخی داشتیم. من یه پسر داشتم و محرم اونموقع فقط یه دختر.
یه روز تو یه جمعی از بچه ها پرسیدم چندتا بچه دارین؟ هر کی یه جوابی داد، تا نوبت محرم شد.
گفت:
محرم جواب داد یه دونه.
منم از روی شوخی که با هم داشتیم گفتم دختر که حساب نمیشه. بچه باید پسر باشه.
گفت:
غم تمام چهره محرم رو گرفته بود...انگار غصه دنیا به دلش نشست... از جمع خارج شد و رفت یه گوشه ای نشست.
ناراحت نبود... شکسته بود... دخترش همه چیز و همه کسش بود، نفسش بود. تحمل نداشت کسی اینطور بگه.
تا چند وقت باهام سرسنگین بود. تا بالاخره از دلش درآوردم.
گفت:
محرم،
دختری ترین بابای دنیا بود...
.
.
.
وقتی میرفت به فاطمه اش گفت میرم تا کسی نتونه حضرت رقیه دختر امام حسین رو اذیت کنه...
.
.
.
#دلتنگتم
#رفیق
#محرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اولین_شهید_مدافع_حرم
#شهیدمحرم_ترک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
Photo
.
#بسم الله
#قربتا_الی_الله
بعد از شهادتش دفتری ازش پیدا شد که یادداشت روزانه داخلش مینوشت.
مضمون یکی از یادداشتهای محرم این بود:
ساعت ۱۲ شب قصد کردم بخوابم.با خودم گفتم ۸ رکعت نماز شبم رو بخونم و بخوابم.سه رکعت دیگه رو قبل از اذان صبح میخونم.نمازم رو خوندم و خوابیدم.
تو خواب دیدم تو کوچه مون دسته ی عزاست و داریم تو دسته زنجیر میزنیم.وسط زنجیرزنی خبر آوردن که قدرت(پسرعموی محرم که ممکن اسمشون چیز دیگه ای باشه) به رحمت خدا رفته.با اینکه میدونستم چند وقتی هست که قدرت مرحوم شده ولی ازشنیدن خبرش شوکه شدم.رفتم سمت خونه. دیدم قدرت اونجاست.گفتم چی شده قدرت.گفت مُردم.
بعد گفت میخوام حموم کنم و خودم رو بشورم.براش لگن آوردم تو حیاط و به مادرم گفتم آب گرم کنه.قدرت به من گفت خیلی ازت ممنونم این چند وقت خیلی منو یاد کردی.
از بعد ازاینکه قدرت مرحوم شده بود خیلی براش قرآن خونده بودم و براش صلوات فرستاده بودم.قدرت گفت برام تیغ بیار میخوام خودمو تمیز کنم.براش آوردم و همون وسط حیات لباسهاشو درآورد و مشغول نظافت شد.
کارش که تموم شد رو به من کرد و گفت:
محرم چیه چند وقته اینقدر خودتو درگیر خرید خونه کردی.میخوای چیکار؟اصلا میخوای من بهت خونه بدم؟
و خم شد و لگنی که توش حموم کرده بود و داخلش آب و چرک و کثیفی بود رو ریخت رو سر و صورت من و گفت:
بیا اینم خونه جدید.محرم مال دنیا به همین کثیفی و بی ارزشیِ آب تویِ این لگنِ.
و از خواب بیدار شدم....صدای اذان میومد.
.
.
.
.
محرم جان داداش
حالا تو در حق من برادری کن
تو بیدارم کن
مثل پسرعموت که تو رو بیدارت کرد.
محرم دستم رو بگیر
بیدارم کن
منو باخودت ببر
تو مسیر کربلا
تا حسینی بشم
محرم منو با خودت ببر
منو با خودت بکش
دست منو بگیر شهید
محرم....دلتنگتم.

#همراه_کربلایی
#اولین_شهیدمدافع_حرم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحرم_ترک


@bi_to_be_sar_nemishavadd