بی همگان...

#میثم
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
.
عمار عمار هادی...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عمار!
آفتاب داره میزنه...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من دلتنگتم خب...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
عمّاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار

#عمار
#فرمانده
#آبان
#حلب
#هادی
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#جواد
#میثم
#حسن
#حیدر
#ابوعباس
#قدیر
#روح‌الله
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

محمدحسین!
یعنی دلِ تو هم تنگه؟ 🥺

@bi_to_be_sar_nemishavadd
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

میخانه را
نبستند،

جامِ مرا
شکستند
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭

عشق تو بس صادق است... آاااااه که دل نیست
باده عجب راوق است و جام شکسته
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
😭
در میخانه بسته‌اند دگر
افتتح یا مفتح الابواب
.
.
.
رفیق
کجایی
#جامم_شکسته
.
.
.
عشق را آغاز و انجامی نبود
ساقیا، این جامم از آغاز ده
#احمد
#جواد
#روح_الله
#محمدحسین
#محمدهادی
#رسول
#سیدابراهیم
#سجاد
#حامد
#مهران
#مهدی
#مرتضی
#مسعود
#حسام
#مهدی
#محمد
#رضا
#عمار
#سیدمصطفی
#میثم
#ابووهب
#حاج_قاسم

السلام علیکم یا انصارالله

#شب_جمعه
#کربلا
یادمون کنید
(مخصوصا شما آقا محمودرضا)

جام_مرا_شکستند
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها

علیکم منّا السلام....

بیست و سوم آبان نود و نه
دو و نیم.... بعد از نیمه شب

#مرگ_نزدیک_است

خدایا
به شهادت ختممون کن

آمین

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

هوا امشب یه جوری نیست؟
نمیدونم چطوری بگم، ببین خودت چیزی حس نمیکنی؟
بوی زمین بارون خورده داره امشب
بوی اسپند
نمیدونم چطور بگم،
بوی رفتن...
.
.
دارم به این فکر میکتم که الانا دیگه باید سر و کله شیخ مالک هم پیدا بشه و بیاد کنارتون،
دیگه میثم باید یواش یواش پاشه بره وایسه به نماز،
دیگه داره وقتش میشه،
که بزنی و
روی آفتاب رو کم کنی...
.
.
هوا امشب چرا یه جوریه!؟
همش بوی رفتن میاد...
بوی تنها شدن...
بوی خاک بر سر شدن....
.
.
.

هوا چرا همه بوی فراق می دهد امروز؟
تو تا همیشه گر از من سرِ جدا شدنت نیست...

چه غم نداشته باشم تو را؟ که در نظر من
سعادتی به جهان، مثل دوست داشتنت نیست…

من و تو هر دو جدا از همیم و هر دو بر آنیم
که یار غیر توام نه، که یار غیر منت نیست

همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد
تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست…
.
.
#رفیق
#عمار
#فرمانده
#کربلا
#شب_جمعه
#میثم
#شیخ_مالک
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار
آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!


شانزدهمِ هشتمِ نود و چهارم
.
.
.
.
شانزدهمِ هشتمِ نود و نُهم

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

عمار
و
میثم
داشتند
دنبالِ
تکه‌هایِ
ابدانِ
مطهرِ
قدیر
و
روح‌الله
میگشتن
به چه
حالی
به چه
شوری
به چه
امیدی
داشتن
دنبالِ
رفقاشون
می‌گشتن
به چه
عشقی
به چه
امیدی
دنبالِ
برادراشون
بودن
و
رسیدن
خیلی
زود
خیلی
خوب
یعنی
ما
هم
بگردیم
پیداتون
میکنیم؟
تو این دنیا
اگه
پیداتون
نکردیم
اون
دنیا
پیدامون
میکنید؟
میگید
این
بدبختا
یه
عمر
دنبال
ما
بودن
اگه
نرسیدن
ما
بریم
دنبالشون؟
میگید؟
میاید؟
می‌گردید؟
ما
دنبالتون
میایم
دنبالتون
میگردیم
ما
پیداتون
میکنیم
اگه
نکردیم
قرارمون
شبِ‌جمعه
کربلا
منتظرمون
باشید
دنبالتون
هستیم...
.
.
.
دنبالِ تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

#رفیق
#عمار
#میثم
#علی
#قدیر
#عزان
#سابقیه
#کربلا
#برادر
#شب_جمعه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
آفتاب روز شانزدهم رمقی نداشت،
داشت نرم نرمک زلف شانه میزد وخرده موهای طلاییش از لای دندانه های شانه به دشت و بیابان میریخت که بیسیم خش خش کنان به صدا درآمد.

عمار به اذن الله حرکت کنید...
.
گفت:
نگران به عمار گفتم:
عمار آفتاب زده!! .

عمار بی نگرانی گفت:
ما هم میزنیم رویِ آفتاب رو کم میکنیم.

و شانه انداخت به لابلای موهای بلند و پریشانش، مثل کسی که بخواهد عروسی برود.
.
.
بعد از چهار سال
هنوز دشت پر است از صدای تیر و گلوله‌ی نابهنگام.
هنوز سینه دشت با فریادِ "حاج عمار استشهد" به آشوب میافتد.

چهار سال است که مهتابی،
روی خورشید را کم کرده.
چهار سال است که...
.
.
.
چهار ساله پر کشیدی،
تولدت مبارک
رفیق
تولدت مبارک
عمار

هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست؛
عمر شب فراق چرا کم نمی شود؟

قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد
شوق حرم به قبله نما کم نمی شود

تیغ شهادت است دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقا کم نمی شود

سیری ز وصل نیست دل بیقرار را
از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود...
.
.
.
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#تولدت_مبارک
#بخواب_آروم_عزیزم
#میثم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
یعنی خیلی خراب کردم؟
چرا اینطوری نگام میکنید؟
یعنی اینقدر اوضاعم خرابه؟
خب چیه میثم؟ یه چیزی بگو آخه.
ها علی ها؟ چرا اینجوری میخندی؟ چرا یه "زکّی بابا"ی ریز تو خنده ات داری؟ منکه ادعایی نکرده بودم. کردم؟ خب پس به چی‌م میخندی؟
تو چی اسماعیل؟ تو دیگه چرا؟ خب تو که میتونی یه پیام بدی، یه تشر بهم بری، یه فحش آبدار بذاری تو دامنم شاید مخم رگ به رگ بشه. خب تو چرا هیچی نمیگی؟
عمار....عماااار....تو یه چی بگو. تو که تعارف معارف سرت نمیشد. خب تو بگو لااقل. دِ لامصب اینجوری نگام میکنی داغون میشم نه. یه "خاااعک عالم تو سرت"ی تو نگاته که داره آتیشم میزنه. بابا لااقل تو حرف بزن. تو سرم داد بزن. تو نشین یه گوشه اینجور نگام کن. بابا ناسلامتی ما با هم...... ناسلامتی من.. من..... .
من خرِتونم
من نوکرتونم
من خاک پاتونم
من... .
همینجوری نذاریدم برید
همینجوری ولم نکنید
آخه من شنا بلد نیستم...غرق میشم.
آخه چقدر دیگه باید بکشم تا برسم.
بلند تر بگو میثم، از کی خجالت میکشی؟ بگو...بگو: تو آخه چی کشیدی گلابی که اینجوری حرف میزنی...بگو بهم میثم.
.
نه...راست میگی...راست میگید..آخه مگه من چی کشیدم؟ هیچی.
ولی دیگه حتی روم نمیشه تو آینه نگاه کنم...من یه فراری ام.
اما
کجا؟ وایستید ببینم...آهای عمار!
من که میدونم بالاخره میای سراغم. من که میدونم بالاخره دستت رو به طرف دراز میکنی، آخه من به دردت میخورم...بالاخره یه روز.
علی خان، بخند..باشه پسر بخند. ولی بالاخره میگی اون حرفی رو که نگفتی.
من منتظر میشینم...نه...نمیشینم...من منتظر راه میرم، لنگ میزنم، تا جایی، تا روزی، تا ساعتی که منم... راستی میثم حالت چطوره؟
.
.
.
.
ﺑﺴﯽ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﻗَﺖ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺟﺎﻧﺴﺖ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﺮﺍ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﻧﯿﺴﺖ

#نگاه
#رفیق
#عمار
#اسماعیل
#علی
#میثم
#محرم
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدزنده_امیرحسین_حاجی_نصیری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله


شهید سیدمرتضی آوینی:
ما از مرگ نمي‌ترسیم، كه مرگ ما شهادت است و شهادت، حیات عند رب.
عقل‌های محجوب به آیینه‌های قیراندود فطرت بشر غربی چگونه خواهند توانست كه معنای حیات عندالرب را دریابند؟
حیات عندالرب، نقطه‌ی پایانی معراج بشریت است كه به آن جز با شهادت دست نمي‌توان یافت...
ای وجدان‌های نیم‌خفته، چشم بیداری بگشایید و ای بیداران، گوش فرا دهید: ماییم كه بار تاریخ را بر دوش گرفته‌ایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است كه پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است.


#رفقا
#شهدا
#عندربهم‌یرزقون
#اسماعیل
#میثم
#عمار
#علی
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سیدمرتضی_آوینی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavad
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

ششم رجب هزار و چهارصد و چهل

#تنهایی

ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﺯ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺁﺳﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ؛
ﻣﻦ ﺑﯽ‌ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺭ ﺭﻩ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ...

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ، ﺍﺭ ﯾﺎﺭ ﺩﯾﺪﻣﯽ،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﮕﻔﺘﻤﯽ ﮐﻪ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ...

ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮ، ﮐﺰ ﻏﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺯ ﭘﺎﯼ،
ﮐﺎﺭﻡ ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺴﺎﺯ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ...

#رفیق
#علی
#میثم
#اسماعیل
#قدیر
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح‌الله‌قربانی
#شهیدمیثم‌مدواری
#شهیدزنده‌امیرحسین‌حاجی‌نصیری
#شهیدقدیرسرلک

@bi_to_be_sar_nemishavad
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

هوا سردِ
زیر اون یه دونه پتو با وجود شیخ مالک و عمار و.... دیگه جا نیست
آخرین فرصتِ
آخرین لحظه ها
باید پاشم
دیگه آخرشه
باید التماسش رو بکنم
باید راضیش کنم...
.
.
.
.

حالا که تیر میخواد راهیم کنه
حالا که بعد از طلوع خورشید میخوام راهی بشم
حالا که براتش رو گرفتم
حالا که دارم به آرزوم می رسم
نکنه تیر به قلبم بخوره
نکنه به پهلوم بخوره
نکنه ترکشها پاره پاره ام کنن و روحم رها بشه
خدایا من به اینها راضی نیستم
خدایا
بارالهی
حالا که اجازه دادی
که پر بکشم
بعد طلوع خورشیدت طلوع کنم
خدایا
پس التماست میکنم
این رخصت رو بهم بده
که برای حسینت
به عشق زینبت...
.
.
منو بیش ازین خجالت زده ی حسینت نکن
منو بیشتر ازین شرمنده ی سکینه نکن
حسینت سری نداشته باشه ومن...
.
سکینه به پیکر بی سر باباش خیره بشه و دخترای من...
.
خدایا
ازمن قبول کن
از میثمی که دستاش خالیه
از میثمی که توشه ای نداره
از میثمی که مسکینه
خدایا
از من قبول کن
و
این سر رو بپذیر... .
خدایا
این منو... این سر و... این تو
خدایا
دلم برات تنگه
خدایا
میشه آغوشت رو برای میثمت باز کنی...؟ .
.
.
و میثم
قنوت تک دستش رو
تموم کرد
با دو دست
اشک چشماش رو
به پهنای صورتش رسوند
از بالای پیشونی
تا انتهای چانه...
.
.
الله اکبری گفت و...
.
.
میثم هم
خودش رو
به عمار و
روح الله و
قدیر رسوند.... بی سر.
قصه ی میثم هم، به سر رسید...
.
.
.
.
ﻓﺮﺍﻕ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ‌ﺳﻮﺯﺩﻡ ﺟﮕﺮ، ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺯ ﮐﻮﯼ ﻋﺎﻓﯿﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﺪﺭ، ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺑﻪ ﺩﻝ ﮐﻨﻨﺪ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﭼﻮ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺖ ﺷﻮﺩ
ﺩﻟﻢ ﻧﻤﺎﻧﺪ، ﺯ ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﺻﺒﺮ ﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﻣﺮﺍ #ﺳﺮ ﯾﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﺮﺍ ﻧﯿﺰ
ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﮔﺮﻧﻪ #ﺳﺮ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺯﻟﻒ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻩ‌ﺍﻡ، ﺩﯾﺮﺳﺖ
ﮐﻨﻮﻥ ﺯ ﻫﺠﺮ ﺗﻮ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ، ﺩﮔﺮ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟
.
.
.
#میثم
#میشه_بگم_رفیق؟
#سر
#بی_سر
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#عمار
#علی
#قدیر
#شیخ_مالک
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله


سلام علی،
حسرت یه جمله نگفته ات هنوز رو دلمِ،
کاش بگی... کاش به من هم بگی اون سرّالله رو، همونجوری که به قدیر گفتی...
.
.
.
سلام قدیر،
نمیدونم چرا برای تو دل ندارم،
صدات، خنده هات، شوخیات... قدیر بیچاره ام کردی.
کاش عمررفاقتمون هم مثل عمقش زیاد بود.
قدیر.... چقدر کم دارمت...
.
.
.
سلام میثم،
یکپارچه معصومیت... زوری تو این دنیا مونده بودی، صورتت داد میزد... دااااااد.
میثم... کاش دست منم بگیری سلطان، کاش به منم گرا بدی... به من هم تصحیحات بدی،
کاش هوای دلم رو داشتی، رفیق...
.
.
.
سلام اسماعیل،
امروز هم قرآن باز کن،
امروز هم چشم بدوز به آیه های نورانی قرآن تا دلت آروم بشه پسر،دلت خونِ.... آتیشِ
بخون... برای دلِ همه مون... بخون اسماعیل
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا...
.
.
.
.
سلام الله علیکم یا انصار حجةالله،
کاش
لااقل
یه کم
یه کوچولو
یه ذره
به خوابم بیاید،
آخه
دلِ منم
تنگ میشه
بی معرفتا...
.
.
.
.
#علی
#قدیر
#اسماعیل
#میثم
#عمار
#آبان
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#جامونده
#هنوز_شهید_نشده
#امیرحسین_حاجی_نصیری

#bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
3gp-۰۰۰-Recovered_Avi_8.3gp
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

بی حرفِ زیاد و کم
فقط همونیکه اسماعیل گفت و نوشت،
حرفِ دل اسماعیل و....
.
اسماعیل تو بگو،
.
"(امیرحسین حاجی نصیری _ اسماعیل) :
انشاءالله عازمم. راهیان عشق
يه سربزنم، خونه ابوعباس
ذهبیه.... ببینم بچه های چیزی لازم ندارن؟
قدیروروح الله می خان برن ازبچه ها ی نجباوسایلشونوجمع کنن... اسماعیل گفت علی داری میری، اون دوربینه منم بگیرازبچه ها... ابوعباس تااین حرفوشنید،زدزیره خنده. که... بازم اسماعیل دنبال دوربینشه... آره اسماعیل هنوزم دنبال دوربینشه.
آخه فقط بااون میتونه ببینه. راه وازبیراهه تشخیص بده. فقط بااون میتونه دوباره صورت رفیقاشوببینه.
آخ که چقدرتنهاشده.... بگذریم.... برم ذهبیه بچه هامنتظرن، می خان صبحونه بزنن.
ابوعباس گفت اسی يه دست ازاین لباسای سبز می خام.
دادم بهش، چقدربهش میومد.
لباس جنگ خیلی قشنگه.
زشتی های آدم ومیپوشونه.... آهای رفیقا، آقایونه شهید، يه وقتایی، سره این سفره همه باهم می نشستیما. نون ونمک هم دیگروخوردیما، يادتون که نرفته؟
به حرمت نون ونمکی که باهم خوردیم
نذاریدحکایت ماهم بشه حکایت 30سال چشم انتظاری بعدازجنگ.
اصلاً موی سفیدبه مانمیاد،
الهی به موی سفید امام حسینت ماروهم تواین جوونی ببروبخر.
آمین يارب العالمین"
.
.
.
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
راستی نفر آخر اسماعیل بود، جلوی اسماعیل هم عمار میرفت، صدای آخر فیلم هم صدایِ قدیرِ؛
قدیر سرلک.

آقایونه شهید،
آهااااای رفیقا!
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
.
راستی اسماعیل،
سال علی و قدیر شد،
سالِ میثم و عمار...
.
راستی اسماعیل،
هرچی خواستی،
هرچی گرفتی،
منم شریک..... داداش

سلام منم برسون به همه شون....
.
.
اسماعیل
الیوم، کُشتیم...
.
.
.
#اسماعیل
#دوربین
#نون_و_نمک
#موی_سفید_به_ما_نمیاد
#تل_عزان
#تل_شهید
#ذهبیه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#قدیر
#علی
#میثم
#عمار
#حاج_ابوسعید
#شیخ_مالک
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#جامانده
#هنوز_شهید_نشده
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#بی_همگان_به_سر_شود
#بی_تو_به_سر_نمیشود

#bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

۵-گفت:
و صبح عاشورا... مالک و میثم با خاک آغشته شده به خون شهدای روز تاسوعا، و تربت اباعبدالله، گل درست کردن و.... جلوی در خونه ولوله بود. از اتاق که بیرون اومدم دیدم مالک داره یکی یکی بچه ها رو گل میماله، عمار، قدیر، میثم... حال و هوای عجیبی بود. صدمتری دشمن، روز عاشورا، صدای صلوات و ذکر حسین حسین بچه ها، تلفیق خنده ها و گریه ها، واقعا ماجرا چی بود، چی میدیدن... پرت شدم سال ۶۱،شب عاشورا، دور و بر خیمه ها، صدای خنده ها و گریه های اصحاب... یعنی تاریخ بود که تکرار میشد؟ ..اینبار در تیپی به نام سیدالشهداء؟
گفت:
عمار وسط اون خنده هاش گاهی دم میگرفت و به سینه میزد.یه بار هم به ابوعباس گفت یادش بخیر لاذقیه، اون شعر جهاد رو بذار... و صدای سیدرضانریمانی تو فضا پیچید که میخوند:
به تو وابسته شدم تویی که راهو بهم نشون دادی
توی این ظلمت شب ، دوباره ماهو بهم نشون دادی
پرزدی و برکت عمر کوتاهو بهم نشون دادی
تو شهید ابن شهید ، تو جهاد ابن عماد
با نگاه به عکست احساس خجالت میکنم
تو که همسن منی ، تو که همسال منی
یجورایی با تو احساس رفاقت میکنم
دستمو بگیر بهم بها بده
منو هم تو جمع خوبا راه بده
کنار خودت بمن یه جا بده...
.
عمار و ابوعباس هم صدا با رضانریمانی میخوندن و به سینه میزدن... اشک چشم عمار وقتی میخوند "تو که همسن منی...، توکه همسال منی... یجورایی با نواحساس رفاقت میکنم" جاری بود.
گفت:
گل مالیدن که تموم شد، عمار به بچه ها گفت بعد از نماز مقرفرماندهی برنامه است. همه بیاین. و خودش رفت دنبال کارهاش. بچه ها هم یکی یکی رفتن. من و قدیر و حیدر هم رفتیم تا بعد ازچند روز بریم یه سر عقب تا آبی به سر و رومون بزنیم
راه افتادیم تا...
.
.
.

#محرم
#عاشورا
#عمار
#میثم
#قدیر
#جهاد
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الي_الله

دلنوشته ای از...

نوشت:
بسم الله
برسد به دست اسماعیل...جلیل...طه...حیدر...مالک...یوسف...احمد...صادق...اسد...حسین...عباس...محمدرضا...
برسد بدست سیدالشهدایی ها...
برسد به دست جامونده ها...
برسد به دست عزانی ها...

پنجره ی اتاقم رو باز کردم. هوا لطیف بود و وصف نشدنی. نم نم بارون، نقاشی خدا روی زمین، سبزی زمین و رنگارنگی درختها مستم کرده بود...هوا داشت نفس میکشید...زمین داشت نفس میکشید... و من نفس میکشیدم... که نسیم خنکی تنم رو لرزوند...سرمایی لذت بخش... خواستم پنجره رو ببندم که انگار در زمان رها شدم و تا به خودم اومدم دیدم که...
.
اواسط آبان بود و هوا رو به سردی گذاشته بود. هنوز جون خونه سرد بود، با اینکه همه تو اتاق مخابرات جمع بودیم ولی باز سرد بود. زمین سرد بود اما دلامون گرم گرم بود. صبحانه رو که خوردیم بچه ها از اتاق زدن بیرون.
خیالمون راحت بود که امروز هم بخاطر هوا عملیات نمیشه.
عمار چفیه اش رو به سرش بست و طبق معمول اولین بیسیم بی صاحبی که دید برداشت و بدون جوراب رفت به طرف در تا پوتینش رو پا کنه. میگفت جلسه داره. جلیل گفت عمار جان لااقل یه جوراب پات کن میری جلسه. عمار یه نگاهی به دور و برش کرد و یه جورابِ بی پا رو رصد کرد و سرِ پا جوراب رو پوشید و رفت تا پوتین رو پا کنه. جلیل دوباره صدا زد عمارجان پس بعد جلسه بیا تا ماهم یه جلسه ای داشته باشیم. عمار باشه ای گفت و از اتاق خارج شد.
پشت سر عمار از اتاق زدم بیرون. جلوی در حسابی گل بود. پوتینم رو پام کردم و اومدم رو ایوون. عجب هوایی بود. بارون ریز و نرمی میبارید و هوا مه داشت. نهایتا صد متر بیشتر دید نداشتیم. کمی از مزرعه ای اونور جاده دیده میشد و مابقی مه بود مه. زمین سبز بود سبز...تلفیق سبزی علف ها با قرمزی گل جلوی خونه و خاکستری خیس جاده چه لطافتی درست کرده بود.
اسماعیل که داشت با قدیر حرف میزد در جواب قدیر خنده ای کرد و رفت سمت عمار تا برن جلسه. میثم تو آستانه در دست انداخت و پنجره بالایی در رو گرفت و چندتا بارفیککس رفت و بعدش کنار مالک روی مبل کهنه ای که روی ایوون گذاشته بودیم لم داد و از این هوای بارونی تعریف کرد. علی(روح الله) مثل همیشه با تجهیزات کامل و کوله پشتی به دوش رفت به طرف موتور، عباس گفت علی داداش کجا؟ علی همینجور که میرفت گفت با انصار قرار دارم.
حاج ابو سعید با سر باندپیچی شده و اورکت گشادی که تنش بود با همون لبخند قشنگش اومد رو ایوون و پشت سرش حیدر با اون لباس کامپیوتری کهنه اش. حیدر گفت ما بریم به بچه های آتیش یه سر بزنیم. حاج ابو سعید قدیر رو صدا کرد و گفت شما نمیای؟ قدیر جواب داد نه حاجی شما برید من با طه میرم بهداری دستم رو نشون بدم.
طه هم که تو ماشین نشسته بود صدای ضبط رو زیاد کرد و نوای روضه ی رضا نریمانی فضای مه آلود و با طراوت اونجا رو غرق خودش کرد.
و من غرق در لذتی وصف نشدنی بودم.
نمیدونستم بخاطر هوای بارونی و لطیف اونجا بود یا برای نفس کشیدن در کنار این اولیاءالله... هوا به غایت لطیف و دلچسب بود... و خنده ی روی صورت بچه ها در نهایت بشاشیت و شادیِ واقعی...
لحظه ها فراموش نشدنی و موندگار...
نسیم خنکی زد و سردم شد...به دیوار خونه تکیه دادم...همون خونه ای که تا چند روز دیگه علی و قدیر جلوش مثل یک ققنوس میسوزن و به بهشت میرن... سرم رو چرخوندم و نگاهم به سر میثم افتاد که از نم بارون خیس شده بود...همون سری که تا چند روز دیگه به شوق اربابش هوایی میشه...
با نگاهم راه رفتن حاج ابوسعید رو دنبال کردم تا سوار ماشین شد...شاید این همون ماشینیه که تا چند ماه دیگه پیکر غرق خونِ حاجی رو میاره عقب.
تو مه، چشم به دنبال ماشین عمار دوندم...عماری که قرار بود چند روز دیگه...
چشمام رو بستم و با تمام توان هوا رو داخل ریه ام کشیدم...
چشهام رو که باز کردم، جلوی پنجره، تویِ اتاق، خیسِ بارون...خیسِ بارون...خیسِ بارون...
به همین راحتی جاموندیم بچه ها،
به لطافت همین هوا پرکشیدین...
حالا باید بگم، دیدار به قیامت؟
اگه به رفاقتتون شک داشتم میگفتم
ولی شک ندارم...
منتظرتونم بچه ها...
شاید
تویه روز بارونی...

#بارون
#حلب
#عزان
#عمار
#میثم
#روح_الله
#قدیر
#ابوسعید
#اسماعیل
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدحاج_سعیدسیاح_طاهری

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#شهیدمیثم_مدواری @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الى_الله

میگقت:
بعد شهادتش خیلی دنبال این بودم که بتونم خواب میثم رو ببینم. تا اینکه یه شب اومد به خوابم.
میگفت:
دیدم کنار یه دیواری نشسته، نزدیکش شدم و حال و احوالی کردم و بهش گفتم میثم یه استخاره واسم بگیر.
میثم هم قرآنش رو درآورد و استخاره گرفت.
میگفت:
نمیدونم دقیق آیه اش چی بود، فقط یادم میومد درباره جهاد بود و اینکه میثم گفت آیه بیستم و آخر سوره است.
وقتی بیدار شدم حال عجیبی داشتم. با خودم میگفتم خدایا این چه خوابی بود؟ میثم چی میخواست بگه؟ چه آیه ای رو برام خوند؟
میگفت:
خیلی این ماجرا ذهنم رو درگیر کرده بود و خیلی گشتم تا بفهمم میثم چه آیه ای برام خوند ولی نمیتونستم پیدا کنم تا اینکه...
تو محلمون یه شیخ روشن ضمیری بود، این ماجرا رو براش تعریف کردم، شیخ پرسید چیزی از آیه یادم نمونده؟ گفتم فقط یادمه میثم گفت آیه بیستم و آخرین آیه است.
شیخ گفت بشین برات پیداش میکنم؛ و قرآن رو باز کرد به ونبال آیه.
میگفت:
شیخ آیه رو پیدا کرده بود،
همون آیه ای که میثم برام استخاره کرده بود.
آیه بیستم و آخرین آیه سوره ی مبارکه مزمل:

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَ اللّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقْرِضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لاِ َنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْر تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
میگفت:
از شیخ پرسیدم منظور میثم و این آیه ای که استخاره گرفته بود چیه؟
فرمود:
منظور اینه که اگه میخوای شهید بشی در خوندن نماز شب و قرائت آیات قرآن مداومت کن.

گفتم:
پس با این تفاسیر باید بیخیال شهادت بشیم.
داش میثم، مشتی، دمت گرم
بابا یه نسخه راحتتر برامون میپیچیدی خب.
میثم
داداش
کمک کن موفق بشیم.
منتظرمون باش عزیز
یاعلی


#میثم
#شهیدبی_سر
#رویای_صادقه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمیثم_مدواری


@bi_to_be_sar_nemishavadd