بی همگان...

#شهیدقدیرسرلک
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
اومد مقر،
خسته بود، اما مثل همیشه بلند بلند میخندید.
رسما خستگی رو شرمنده کرده بود.
اومد و دراز کشید.
تو همین حال هم از سر به سر گذاشتن و جواب تیکه های بچه ها رو دادن غافل نمیشد.
گفت:
اومدم داخل اتاق، دیدم دراز کشیده.
صدام کرد...
دستش رو باز کرد و گفت بیا بغلم یه خورده دراز بکش.
.
عشق کردم... اما... حیا هم کردم.
رفتم کنارش دراز کشیدم و سرم رو گذاشتم روی بازوش...
.
.
گفت:
تو اون همه ترافیک صدایِ پشتِ شبکه بیسیم، یه صدایی عمار رو به خودش آورد.
"عمار عمار حبیب"
نگذاشت به دومین ندا برسه، جستی زد و نشست و بیسیم رو دستش گرفت و شروع کرد با حاج قاسم حرف زدن.

گفت:
بچه ها سوژه پیدا کرده بودن.
مکالمه‌ش که با حاج قاسم تموم شد دوباره دراز کشید.
حالا نوبت بجه ها بود،
میگفتن: پاشو.. پاشو احترام بذار.
یکی از بچه ها هم عین قرقی پرید سیخ نشست و مثلا بیسیم دستش گرفت و شروع کرد ادای عمار رو در آوردن...سلام حاج آقا، بگوشم... و باز هم صدای خنده...
.
.
گفت:
حالا نوبت اسماعیل بود که سوژه بشه.
قدیر دوربین رو گردوند سمت اسماعیل که داشت مثل همیشه سرپا حلوا شکری میخورد.
قدیر پرسید:اسماعیل چی میخوری؟
+حلوا
_ حلوایِ کیه؟
+ حلوااااائه.... و یه خمپاره خورد کنار خونه.
اسماعیل که دم در بود گفت: اوه اوه اوه شصت زدنا
قدیر با خنده ریزی گفت جامونو پیدا کردن تمومه
و دوربین گوشی رو برگردوند سمت عمار که بی هیچ عکس العملی دراز کشیده بود.
باید تیکه آخر رو هم به عمار مینداخت؛ گفت:
عمار برا خمپاره بلند نشد ولی واسه حاج قاسم بلند شد...
.
.
راستش
من فکر میکنم
چهل و دو هفته پیش
قدیر هم کنار عمار
برای ورود حاج قاسم بلند شدن.
همراه با سیدابراهیم و میثم و روح‌الله و بقیه شهداء.
من فکر میکنم
الان
همه شون با هم،
پشت سر حاج قاسم راه افتادن و
الان
کربلان.
.
.
.
راستش
من فکر میکنم
جایِ
ما،
چقدر
پیششون
خالیه...
.
آقای عمار!
جناب قدیر!
بگید به امام حسین که
جایِ ما
پیشِ شما
خالیه...
.
.
بیدل منم که دلم مانده پیش تو...
من جای خالی همه دل های عالمم!
.
.
#فرمانده
#رفیق
#عمار
#قدیر
#حبیب
#اسماعیل
#شب_جمعه
#کربلا
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

دومین روز از آخرین آبان
ساعت سه و نیم به وقت دلتنگی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

عمار
و
میثم
داشتند
دنبالِ
تکه‌هایِ
ابدانِ
مطهرِ
قدیر
و
روح‌الله
میگشتن
به چه
حالی
به چه
شوری
به چه
امیدی
داشتن
دنبالِ
رفقاشون
می‌گشتن
به چه
عشقی
به چه
امیدی
دنبالِ
برادراشون
بودن
و
رسیدن
خیلی
زود
خیلی
خوب
یعنی
ما
هم
بگردیم
پیداتون
میکنیم؟
تو این دنیا
اگه
پیداتون
نکردیم
اون
دنیا
پیدامون
میکنید؟
میگید
این
بدبختا
یه
عمر
دنبال
ما
بودن
اگه
نرسیدن
ما
بریم
دنبالشون؟
میگید؟
میاید؟
می‌گردید؟
ما
دنبالتون
میایم
دنبالتون
میگردیم
ما
پیداتون
میکنیم
اگه
نکردیم
قرارمون
شبِ‌جمعه
کربلا
منتظرمون
باشید
دنبالتون
هستیم...
.
.
.
دنبالِ تو بودن گنه از جانب ما نیست
با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

#رفیق
#عمار
#میثم
#علی
#قدیر
#عزان
#سابقیه
#کربلا
#برادر
#شب_جمعه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله
سلام
فقط خواستم یادآوری کنم که
امشب شب سوم محرمِ.
و از نود سالی که پیش بینی کردی،
تازه چهار سالش گذشته.

خواستم یادآوری کنم که
پیش بینی‌ت برای شب سوم محرم درست از آب در نیومد،
کاش اون نود سالی هم که گفتی درست از آب درنیاد.

خواستم یادآوری کنم
بیست و سه سحر بعد از چیزی که پیش بینی کردی پر کشیدی....ولی...پر کشیدی.
دعا کن ما هم پر بکشیم.

خواستم یادآوری کنم که
من که میدونم چرا گفتی شب سوم...شب حضرت رقیه...،
پس تو رو قسم به همون نازدانه،
امشب
برای ما هم دعا کن،
ببین،
ازت جا موندیم...ببین تنها موندیم...ببین روزگارمون رو.... خواستم یادآوری کنم قدّ نود سال با سرنگ آب و غذا ریختن تو گلومون زجر کشیدیم،
عمار،
تکخوری کردن یعنی چی؟
یعنی با قدیر برید و....
.
.
خواستم یادآوری کنم
ما سرِ قرارمون هستیم،
تو هم سر اون دستی که دادی، سرِ اون قبلتُ‌یی که گفتی باش برادر.

خواستم یادآوری کنم
برای تو لازم نیست چیزی رو یادآوری کرد، بامعرفت.
اینا رو گفتم یه خورده دلمون سبک بشه وگرنه تو که میبینی...تو که میشنوی....تو که هستی...تو که زنده ای....
.
.
.
عمار!
سلام ما رو برسون
به قدیر، به روح‌الله، به میثم، به حاج سعید، به شیخ مالک، به سیدابراهیم، به.... به دردانه‌ی حسین، به سه ساله‌ی ابی عبدالله، به حضرت رقیه سلام الله علیها، به زینب کبری، به ابا عبدالله....
.
.

ﺳﻼﻡ ﻣﻦ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﺍﯼ ﺻﺒﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺑﮕﻮ
ﮐﻪ ﺳﻌﺪﯼ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﻬﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ ﻫﻨﻮﺯ...
.
.
.

روضه میخونیم هدیه به روحِ تو و قدیر، قربةالی الله:
برگ و برت دست کسی برگ و برم دست کسی
بال وپرت دست كسي بال وپرم دست كسي
خيرات دادی بهر من خیرات دادم بهر تو
انگشترت دست كسي انگشترم دست كسي
ماهر دوغارت دیده ایم هر دو اسارت دیده ایم
پیراهنت دست کسی و معجرم دست کسی
جز ریختن این پلک هایم چاره ای دیگر نداشت
از بسکه خورده گوشه ی چشم ترم دست کسی
نه موي توشانه شود نه موي من شانه شود
موي سرت دست كسي موي سرم دست كسي
بابا گرفتارت شدم از دو طرف غارت شدم
یک زیورم دست کسی یک زیورم دست کسی...
(ببین آخرش منو هم روضه خون کردی پسر...) .
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#قدیر
#محرم
#سیدتي_رقیه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الی_الله

.
چهارشنبه
یکم
مهرماه
هزار و سیصد و نود و چهار
.
گفت:
عمار صبح به بچه ها گفت که دمِ ظهری همه باشید، بچه های عراقی برای عید قربان دعوتمون کردن.
چشممون برق زد و آماده شدیم برای ناهار عید قربان...
.
گفت:
عراقیا خیلی کریم و سفره دارن،
برای مهمون سنگ تموم میذارن،
سفره رو چیدن،
کنار عمار نشستم،
قدیر بالای سفره نشسته بود و حاج ابوسعید روبرومون.
طبق های برنج و گوشت قربونی رو آوردن و گذاشتند وسط سفره و بسم الله زدن.
.
گفت:
قاشق نیاورده بودن،
یعنی عادت به قاشق خیلی نداشتن،
عمار به سبک خود عراقی ها با دست افتاد به جون طبق و برای خودش کشید،
حاج ابوسعید هم که با انگشتای یکی بود یکی نبودشون آروم و متین مثل همیشه شروع کردن بی صدا غذا خوردن و هر از گاهی هم جمله‌ای با صاحبان سفره گپ میزدن.
قدیر هم مثل ما دست دست میکرد که قاشق برسه.
بالاخره با اشاره‌ی یکی از میزبانها چندتا قاشق پلاستیکی آوردن که ما هم بسم‌الله رو محکم‌تر گفتیم و شروع کردیم...
.
گفت:
قدیر از همون اول شلوغ بازیاشو شروع کرد و شیطنت میکرد،
گاهی بلند بلند میخندید و گاهی سربه‌سر بغل دستیش میگذاشت.
تو دلم با خنده میگفتم: ای بابا این قدیر هم تا آبروی نداشته‌مون رو نبره بیخیال نمیشه.
عمار یکی دوباری برای قدیر چشم و ابرو اومد یعنی اینکه "قدیر مراعات کن ناسلامتی من فرمانده اینام ضایع بازی نکن"
و حاج ابوسعید همچنان آرام و متین با دست لقمه ها رو کوچک از ظرف میچید و در دهانش میگذاشت.
.
گفت:
ناهار داشت تموم میشد و هر کی چیزی میگفت و بلند میشد و میرفت تا دستش رو بشوره.
گوشم به حاج ابوسعید بود ببینم تعارفات آخر سفره رو چطور میگن تا من هم یاد بگیرم و بگم.
حاج ابوسعید الحمدللهی گفتند و رو به میزبان دعایی کردن و انشاءالله دائمی گفتند و بالنصر زدند تنگ کلامشون و رحم الله والدیکمی حواله کردند و نثار رفتگان و شهدای صاحب سفره و جمع طلب فاتحه ای مسبوقتا بالصلاة علی محمد و آله کردند و صدای صلوات تو اتاق پیچید.
من هم که از میون اون همه تعارف و دعا از "ان‌شاءالله دائم" بیشتر خوشم اومده بود رو به میزبانها کردم و بلند گفتم "ان‌شاءالله دائم" و یه کم خودم رو عقب کشیدم.
اما قدیر انگار کوتاه بیای ماجرا نبود،
میخورد و میخندید؛
میگفت و میخندید،
سربه‌سر بچه ها میگذاشت و میخندید،
میخندید و میخندید...
.
.
از اون عید قربان و اون سفره‌ای که بچه‌ها پاش نشستند تا قربانِ واقعی بچه‌ها و نشستنشون سر سفره اباعبدالله چهل روزی بیشتر طول نکشید.
اولتر از همه هم قدیر...بعد عمار.... و آخر تر هم حاج ابوسعید....
هنوز چشمای گریون حاج سعید تو بهشت زهرا زیر تابوت عمار جلوی چشام،
هنوز صدای گریه حاج‌سعید تو خونه‌ی قدیر، وقتی که به پدر مرحوم قدیر میگفتند "من از اینا جاموندم، دعا کنید بهشون برسم" تویِ گوشمه.
اما زیاد طول نکشید،
روزی که عید قربانِ حاج سعید هم تو دی ماه نود و چهار، توی باغهای خانطومان رسید،
گفت:
خوش به حالشون
قربونی‌شون قبول
حالا ما موندیم و سفره های خالی از بچه ها،
کاش
اون سفره‌ها،
"ان‌شاءالله دائم" بود.... کاش به سفره‌ی دائمی که براشون پهن شده برسیم،
آخه
ما ها
جاموندیم....
.
.
.
.
امروز عید ماست، که قربان او شدیم
اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم.... یاحق


#قربان
#رفیق
#عمار
#فرمانده
#حاج‌ابوسعید
#قدیر
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدحاج_سعید_سیاح_طاهری


@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

تو اگه تروریست نیستی، پس چی هستی قدیر!؟
چقدر دنیای تروریستی تون قشنگ بود...
چقدر تروریست‌های خوبی بودین...
چقدر جاتون خالیه،
چقدر...

قدیر...رفیق... تولد فرمانده ات مبارک سرباز...

#من_هم_پاسدارم


#رفیق
#قدیر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavad
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

ششم رجب هزار و چهارصد و چهل

#تنهایی

ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﺯ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﺁﺳﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ؛
ﻣﻦ ﺑﯽ‌ﺭﻓﯿﻖ ﺩﺭ ﺭﻩ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ...

ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ، ﺍﺭ ﯾﺎﺭ ﺩﯾﺪﻣﯽ،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﮕﻔﺘﻤﯽ ﮐﻪ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ...

ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﯿﺮ، ﮐﺰ ﻏﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺯ ﭘﺎﯼ،
ﮐﺎﺭﻡ ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺴﺎﺯ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩ‌ﺍﻡ...

#رفیق
#علی
#میثم
#اسماعیل
#قدیر
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح‌الله‌قربانی
#شهیدمیثم‌مدواری
#شهیدزنده‌امیرحسین‌حاجی‌نصیری
#شهیدقدیرسرلک

@bi_to_be_sar_nemishavad
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

الی الحبیب.
سلام قدیر.
سلام رفیق.
سلام بالیاقت.
سلام بامعرفت.
سلام بامحبت.
سلام به تو که از همه ی کنکورای زندگیت با سربلندی بیرون اومدی،
حتی کنکور شهادت...
.
.
سلام قدیر،
سلامی از یه قلب محروق
به یک جسم محروق...
.
.
سلام قدیر
سلام مشتی،
سلام به اون لحظه ای که یک آن روح شریفت جسم مطهرت رو ترک کرد و آتش گرفتن پیکرت رو عاشقانه نگاه کرد...
.
.
.
سلام قدیر،
سلام به اولین باری که دیدمت،
سلام به آخرین باری که بوسیدمت...
.
.
سلام قدیر.
سلام به زخمی که روی قلبم گذاشتی
سلام به آتیشی که تو سینه ام روشن کردی.
سلام به دماری که از روزگارم درآوردی...
.
.
سلام قدیر
سلام مرد
سلام مرد
سلام مرد.
سلام به لبهای همیشه خندونت.
سلام به دست مجروحت.
سلام به دل حسینی و پاکت...
.
.
سلام قدیر
سلام به بال و پر سوخته ات رفیق
سلام به حال خوبت رفیق
سلام به سلامهای آخر نمازت رفیق...
.
.
سلام قدیر
سلام عزیز
سلام علیِّ اکبرم
سلام عزیز برادرم
سلام شهید پرپرم
سلام مدافع حرم.... سلام مدافع حرم...
.
.
.
قدیر
اونجا برا همه دعا کن
که هیشکی از تو جانمونه،
حسرت مردن برا ارباب
رو قلب عاشقا نمونه...
.
.
.
قدیر
برام دعا کن
به حق نمک
به حق اشک
به حق لبخند
به حق برادری
به حق رقیه.......
.
.
.
.
#قدیر
#رفیق
#برادر
#آبان
#عمار
#دل_سوخته
#جان_سوخته
#همه_بال_و_پر_من_سوخته
#علی
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدقدیرسرلک
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله


سلام علی،
حسرت یه جمله نگفته ات هنوز رو دلمِ،
کاش بگی... کاش به من هم بگی اون سرّالله رو، همونجوری که به قدیر گفتی...
.
.
.
سلام قدیر،
نمیدونم چرا برای تو دل ندارم،
صدات، خنده هات، شوخیات... قدیر بیچاره ام کردی.
کاش عمررفاقتمون هم مثل عمقش زیاد بود.
قدیر.... چقدر کم دارمت...
.
.
.
سلام میثم،
یکپارچه معصومیت... زوری تو این دنیا مونده بودی، صورتت داد میزد... دااااااد.
میثم... کاش دست منم بگیری سلطان، کاش به منم گرا بدی... به من هم تصحیحات بدی،
کاش هوای دلم رو داشتی، رفیق...
.
.
.
سلام اسماعیل،
امروز هم قرآن باز کن،
امروز هم چشم بدوز به آیه های نورانی قرآن تا دلت آروم بشه پسر،دلت خونِ.... آتیشِ
بخون... برای دلِ همه مون... بخون اسماعیل
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا...
.
.
.
.
سلام الله علیکم یا انصار حجةالله،
کاش
لااقل
یه کم
یه کوچولو
یه ذره
به خوابم بیاید،
آخه
دلِ منم
تنگ میشه
بی معرفتا...
.
.
.
.
#علی
#قدیر
#اسماعیل
#میثم
#عمار
#آبان
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#جامونده
#هنوز_شهید_نشده
#امیرحسین_حاجی_نصیری

#bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
3gp-۰۰۰-Recovered_Avi_8.3gp
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

بی حرفِ زیاد و کم
فقط همونیکه اسماعیل گفت و نوشت،
حرفِ دل اسماعیل و....
.
اسماعیل تو بگو،
.
"(امیرحسین حاجی نصیری _ اسماعیل) :
انشاءالله عازمم. راهیان عشق
يه سربزنم، خونه ابوعباس
ذهبیه.... ببینم بچه های چیزی لازم ندارن؟
قدیروروح الله می خان برن ازبچه ها ی نجباوسایلشونوجمع کنن... اسماعیل گفت علی داری میری، اون دوربینه منم بگیرازبچه ها... ابوعباس تااین حرفوشنید،زدزیره خنده. که... بازم اسماعیل دنبال دوربینشه... آره اسماعیل هنوزم دنبال دوربینشه.
آخه فقط بااون میتونه ببینه. راه وازبیراهه تشخیص بده. فقط بااون میتونه دوباره صورت رفیقاشوببینه.
آخ که چقدرتنهاشده.... بگذریم.... برم ذهبیه بچه هامنتظرن، می خان صبحونه بزنن.
ابوعباس گفت اسی يه دست ازاین لباسای سبز می خام.
دادم بهش، چقدربهش میومد.
لباس جنگ خیلی قشنگه.
زشتی های آدم ومیپوشونه.... آهای رفیقا، آقایونه شهید، يه وقتایی، سره این سفره همه باهم می نشستیما. نون ونمک هم دیگروخوردیما، يادتون که نرفته؟
به حرمت نون ونمکی که باهم خوردیم
نذاریدحکایت ماهم بشه حکایت 30سال چشم انتظاری بعدازجنگ.
اصلاً موی سفیدبه مانمیاد،
الهی به موی سفید امام حسینت ماروهم تواین جوونی ببروبخر.
آمین يارب العالمین"
.
.
.
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
راستی نفر آخر اسماعیل بود، جلوی اسماعیل هم عمار میرفت، صدای آخر فیلم هم صدایِ قدیرِ؛
قدیر سرلک.

آقایونه شهید،
آهااااای رفیقا!
اصلا موی سفید به ما نمیاد...
.
.
.
راستی اسماعیل،
سال علی و قدیر شد،
سالِ میثم و عمار...
.
راستی اسماعیل،
هرچی خواستی،
هرچی گرفتی،
منم شریک..... داداش

سلام منم برسون به همه شون....
.
.
اسماعیل
الیوم، کُشتیم...
.
.
.
#اسماعیل
#دوربین
#نون_و_نمک
#موی_سفید_به_ما_نمیاد
#تل_عزان
#تل_شهید
#ذهبیه
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#قدیر
#علی
#میثم
#عمار
#حاج_ابوسعید
#شیخ_مالک
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#جامانده
#هنوز_شهید_نشده
#امیرحسین_حاجی_نصیری
#بی_همگان_به_سر_شود
#بی_تو_به_سر_نمیشود

#bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

۵-گفت:
و صبح عاشورا... مالک و میثم با خاک آغشته شده به خون شهدای روز تاسوعا، و تربت اباعبدالله، گل درست کردن و.... جلوی در خونه ولوله بود. از اتاق که بیرون اومدم دیدم مالک داره یکی یکی بچه ها رو گل میماله، عمار، قدیر، میثم... حال و هوای عجیبی بود. صدمتری دشمن، روز عاشورا، صدای صلوات و ذکر حسین حسین بچه ها، تلفیق خنده ها و گریه ها، واقعا ماجرا چی بود، چی میدیدن... پرت شدم سال ۶۱،شب عاشورا، دور و بر خیمه ها، صدای خنده ها و گریه های اصحاب... یعنی تاریخ بود که تکرار میشد؟ ..اینبار در تیپی به نام سیدالشهداء؟
گفت:
عمار وسط اون خنده هاش گاهی دم میگرفت و به سینه میزد.یه بار هم به ابوعباس گفت یادش بخیر لاذقیه، اون شعر جهاد رو بذار... و صدای سیدرضانریمانی تو فضا پیچید که میخوند:
به تو وابسته شدم تویی که راهو بهم نشون دادی
توی این ظلمت شب ، دوباره ماهو بهم نشون دادی
پرزدی و برکت عمر کوتاهو بهم نشون دادی
تو شهید ابن شهید ، تو جهاد ابن عماد
با نگاه به عکست احساس خجالت میکنم
تو که همسن منی ، تو که همسال منی
یجورایی با تو احساس رفاقت میکنم
دستمو بگیر بهم بها بده
منو هم تو جمع خوبا راه بده
کنار خودت بمن یه جا بده...
.
عمار و ابوعباس هم صدا با رضانریمانی میخوندن و به سینه میزدن... اشک چشم عمار وقتی میخوند "تو که همسن منی...، توکه همسال منی... یجورایی با نواحساس رفاقت میکنم" جاری بود.
گفت:
گل مالیدن که تموم شد، عمار به بچه ها گفت بعد از نماز مقرفرماندهی برنامه است. همه بیاین. و خودش رفت دنبال کارهاش. بچه ها هم یکی یکی رفتن. من و قدیر و حیدر هم رفتیم تا بعد ازچند روز بریم یه سر عقب تا آبی به سر و رومون بزنیم
راه افتادیم تا...
.
.
.

#محرم
#عاشورا
#عمار
#میثم
#قدیر
#جهاد
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدجهادعمادمغنیه
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء @bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربة_الي_الله

دلنوشته ای از...

نوشت:
بسم الله
برسد به دست اسماعیل...جلیل...طه...حیدر...مالک...یوسف...احمد...صادق...اسد...حسین...عباس...محمدرضا...
برسد بدست سیدالشهدایی ها...
برسد به دست جامونده ها...
برسد به دست عزانی ها...

پنجره ی اتاقم رو باز کردم. هوا لطیف بود و وصف نشدنی. نم نم بارون، نقاشی خدا روی زمین، سبزی زمین و رنگارنگی درختها مستم کرده بود...هوا داشت نفس میکشید...زمین داشت نفس میکشید... و من نفس میکشیدم... که نسیم خنکی تنم رو لرزوند...سرمایی لذت بخش... خواستم پنجره رو ببندم که انگار در زمان رها شدم و تا به خودم اومدم دیدم که...
.
اواسط آبان بود و هوا رو به سردی گذاشته بود. هنوز جون خونه سرد بود، با اینکه همه تو اتاق مخابرات جمع بودیم ولی باز سرد بود. زمین سرد بود اما دلامون گرم گرم بود. صبحانه رو که خوردیم بچه ها از اتاق زدن بیرون.
خیالمون راحت بود که امروز هم بخاطر هوا عملیات نمیشه.
عمار چفیه اش رو به سرش بست و طبق معمول اولین بیسیم بی صاحبی که دید برداشت و بدون جوراب رفت به طرف در تا پوتینش رو پا کنه. میگفت جلسه داره. جلیل گفت عمار جان لااقل یه جوراب پات کن میری جلسه. عمار یه نگاهی به دور و برش کرد و یه جورابِ بی پا رو رصد کرد و سرِ پا جوراب رو پوشید و رفت تا پوتین رو پا کنه. جلیل دوباره صدا زد عمارجان پس بعد جلسه بیا تا ماهم یه جلسه ای داشته باشیم. عمار باشه ای گفت و از اتاق خارج شد.
پشت سر عمار از اتاق زدم بیرون. جلوی در حسابی گل بود. پوتینم رو پام کردم و اومدم رو ایوون. عجب هوایی بود. بارون ریز و نرمی میبارید و هوا مه داشت. نهایتا صد متر بیشتر دید نداشتیم. کمی از مزرعه ای اونور جاده دیده میشد و مابقی مه بود مه. زمین سبز بود سبز...تلفیق سبزی علف ها با قرمزی گل جلوی خونه و خاکستری خیس جاده چه لطافتی درست کرده بود.
اسماعیل که داشت با قدیر حرف میزد در جواب قدیر خنده ای کرد و رفت سمت عمار تا برن جلسه. میثم تو آستانه در دست انداخت و پنجره بالایی در رو گرفت و چندتا بارفیککس رفت و بعدش کنار مالک روی مبل کهنه ای که روی ایوون گذاشته بودیم لم داد و از این هوای بارونی تعریف کرد. علی(روح الله) مثل همیشه با تجهیزات کامل و کوله پشتی به دوش رفت به طرف موتور، عباس گفت علی داداش کجا؟ علی همینجور که میرفت گفت با انصار قرار دارم.
حاج ابو سعید با سر باندپیچی شده و اورکت گشادی که تنش بود با همون لبخند قشنگش اومد رو ایوون و پشت سرش حیدر با اون لباس کامپیوتری کهنه اش. حیدر گفت ما بریم به بچه های آتیش یه سر بزنیم. حاج ابو سعید قدیر رو صدا کرد و گفت شما نمیای؟ قدیر جواب داد نه حاجی شما برید من با طه میرم بهداری دستم رو نشون بدم.
طه هم که تو ماشین نشسته بود صدای ضبط رو زیاد کرد و نوای روضه ی رضا نریمانی فضای مه آلود و با طراوت اونجا رو غرق خودش کرد.
و من غرق در لذتی وصف نشدنی بودم.
نمیدونستم بخاطر هوای بارونی و لطیف اونجا بود یا برای نفس کشیدن در کنار این اولیاءالله... هوا به غایت لطیف و دلچسب بود... و خنده ی روی صورت بچه ها در نهایت بشاشیت و شادیِ واقعی...
لحظه ها فراموش نشدنی و موندگار...
نسیم خنکی زد و سردم شد...به دیوار خونه تکیه دادم...همون خونه ای که تا چند روز دیگه علی و قدیر جلوش مثل یک ققنوس میسوزن و به بهشت میرن... سرم رو چرخوندم و نگاهم به سر میثم افتاد که از نم بارون خیس شده بود...همون سری که تا چند روز دیگه به شوق اربابش هوایی میشه...
با نگاهم راه رفتن حاج ابوسعید رو دنبال کردم تا سوار ماشین شد...شاید این همون ماشینیه که تا چند ماه دیگه پیکر غرق خونِ حاجی رو میاره عقب.
تو مه، چشم به دنبال ماشین عمار دوندم...عماری که قرار بود چند روز دیگه...
چشمام رو بستم و با تمام توان هوا رو داخل ریه ام کشیدم...
چشهام رو که باز کردم، جلوی پنجره، تویِ اتاق، خیسِ بارون...خیسِ بارون...خیسِ بارون...
به همین راحتی جاموندیم بچه ها،
به لطافت همین هوا پرکشیدین...
حالا باید بگم، دیدار به قیامت؟
اگه به رفاقتتون شک داشتم میگفتم
ولی شک ندارم...
منتظرتونم بچه ها...
شاید
تویه روز بارونی...

#بارون
#حلب
#عزان
#عمار
#میثم
#روح_الله
#قدیر
#ابوسعید
#اسماعیل
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدمیثم_مدواری
#شهیدحاج_سعیدسیاح_طاهری

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

چقدر دلم یهو برات تنگ شد رفیق...
چقدر دلم تو رو میخواد رفیق...
چقدر جات خالیِ رفیق...
چقدر زود تنهام گذاشتی رفیق...
چقدر بی تابتم...
آخ عمار....عمار...عمار
چرا وابسته ام کردی... آخه چرا...
تو که نمیخواستی بمونی چرا آتیشم زدی...
عمار‌...عمار...عمار...
ای مردمان بگویید آرام جان من کو....؟


عمار، قدیر کجاست؟
بامعرفتا خب یه سری هم به ما بزنید
مگه التماس کردن چه شکلیه که التماس ما رو نمیبینید؟
عمار!
به قدیر بگو بد جور خاطِرِشو میخوام.
به قدیر بگو بدجور خرابشم.
به قدیر بگو بدجور دلتنگشم...

عمار!
تو رو به امیرالمومنین بازم منو راه بدید تو بازیتون...
بازم...منو...حیدر و....کاظم و...یحیی و....اسماعیل و ...محمدرضا و....
تنهایی عذاب سختیه رفیق
چطوری شاهد عذاب دیدن مایی...
عمار...

جانان من سفر کرد با او برفت جانم...



کاش اینقدر خوب نبودی
کاش اینقدر مهربون نبودی
کاش....

کمی نخند!
کمی دست از دلم بردار...
که هر چه میکِشَم از دستِ مهربانی توست...


عمار...
حاضرم تموم زندگیم رو بدم
واسه یه بار دیگه با تو بودن...

این از من
ببینم تو چی کار میکنی نامهربون...


هرکس به خان و مانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو؟

#رفیق
#عمار
#فرمانده
#دلتنگی
#شب_جمعه
ُدَیر
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی

.۲:۵۰
جمعه
۴ اسفند ۹۶

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم الله
#قربتا_الی_الله

رویای صادقه...
نوشت:

"شب جمعه بود عمار اومد به خوابم.
گفت برا عملیات جدید ده نفر انتخاب کردم...یکیش تویی....
برو بقیشونو خبر کن.
ازاتاقش که اومدم بیرون به اون نُه نفر خبر بدم یادم افتاد که اسم اونارو بهم نگفت.
برگشتم بگم اون نُه نفر بعدی کیان؟ دیدم اینقدر دورش شلوغ شده نمیشه ازش پرسید.
روز یکشنبه صبح که اومدم سر کار شنیدم محمد معافی شهید شده.
سریع همین خواب تو ذهنم مرور شد.
فهمیدم یکی از اون نُه نفر که عمار اسمشونو نگفت شهید محمد معافی بوده."

عمار؛
آماده باش زده.
آماده ایم؟؟

۹_۱

الهی به امید تو....

#رویای_صادقه
#رفیق
#فرمانده
#عمار
#حیدر
#صابر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#اسماعیل
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدمعافی
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
Photo
.
#بسم الله
#قربتا_الی_الله
علی...قدیر...
.
.
خوشا به حال شما که مسیر رو پرواز کردین.
همه ی خوشیمون اینه تو این مسیر همسفرتون باشیم.
پای رسیدن به شما رو نداریم بچه ها
لطفا خودتون تشریف بیارید و دستهای ما رو بگیرید.
لطفا خودتون ما رو بکشید و ببرید کربلا.
به حرمت دلی که شما رو دوست داشت
به حرمت دلی که دوستتون داره
به حرمت رفاقت
شب جمعه
کربلا
رفقااااا
.
.
.
چون سوزن از لباس تعلق برهنه شو
تا با مسیح پاک نفس همسفر شوی

خدایا کمکم کن

الهی هب لی کمال انقطاع الیک...
.
.
#علی
#قدیر
#شب_جمعه
#همراه_کربلایی
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدروح_الله_قربانی
#شهیدقدیرسرلک

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
Photo
.
#بسم الله
#قربتا_الی_الله
تعریف کرد که:
عمار پشت میزش نشسته بود.
دوره اش کردیم و دوباره شلوغ بازیا شروع شد.
تو اون شلوغ بازیا و خنده ها که هرکی یه چیزی میگفت عمار با خنده گفت من که شب سوم محرم شهید میشم.
قدیر نذاشت حرف عمار تموم بشه
قهقهه اش بلند شد و گفت
یالا عمار همینو باید جلو دوربین بگی.
صدای خنده ی بچه ها کل اتاق رو پر کرده بود.
قدیر دوربین رو داد به یحیی و گفت بگیر میخوایم سندش کنیم.
یحیی دوربین رو گرفت دستش. بچه ها خودشون رو به عمار نزدیک کردن تا تو کادر بیافتن
یحیی یک دو سه ای گفت با سر اشاره کرد که شروع.
قدیر باز هم معرکه گیریش رو شروع کرد و گفت خب عمار بگو
و دوباره خنده و شلوغ کاری بچه ها.
عمار با خنده کفت
آقا من اعلام میکنم شب سوم محرم که شب حضرت رقیه است من شهید میشم..
و باز هم شیطنت و شلوغ کاری بچه ها...
.
.
.
.
عمار بیست شب بعد از شبی که خودش پیش بینی کرده بود شهید شد

و حالا دو سال از اون روزها داره میگذره.

و امشب شب شهادت حضرت رقیه است...و عمار حتما کنار این نازدانه به زانوی ادب نشسته و روضه میخونه.
خوش به حالش.

پنجشنبه
ساعت یک و نیم
بهشت زهرا
سر مزار عمار
براش ساگرد گرفتن.
خوش به حال کسایی که میرن.
فقط
تو رو خدا سلام منم بهش برسونید و

خبر ما برسانید به مرغان چمن
که هم آواز شما در قفسی افتادست
به دلارام بگو ای نفس باد سحر
کار ما همچو سحر با نفسی افتادست
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبینست که در وی مگسی افتادست
هیچ کس عیب هوس باختن ما نکند
مگر آن کس که به دام هوسی افتادست
سعدیا حال پراکنده گوی آن داند
که همه عمر به چوگان کسی افتادست

دمتون گرم
یاعلی

#عمار
#رفیق
#فرمانده
#اینجا_تیپ_سیدالشهداء
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فداییان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدقدیرسرلک
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی