بی همگان...

#امامزاده_علی_اکبر
Канал
Логотип телеграм канала بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavaddПродвигать
250
подписчиков
406
фото
231
видео
29
ссылок
درد دل نامه ی خودمانی... دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک... https://t.center/HarfBeManBOT?start=HBM13567709
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحيم
#قربة_الى_الله

.
شب هشتم کجا باید رفت، جز محضر حضرت علی اکبر سلام‌الله علیه.
هر جوری بود خودم رو رسوندم چیذر، ولی برای اینکه بتونم وارد امامزاده بشم دیر شده بود و درها بسته.
پشت در منتظر بودم تا کی در باز میشه.
روضه‌ی حاج محمود که تموم شد و سینه زنی شروع، در رو باز کردن.
زود خودم رو رسوندم داخل امامزاده.
من آدم زیر سقف و تو حیاط و تو کوچه نیستم
هر جا بشه میشینم ولی
اونروز با تو قرار داشتم...
وارد امامزاده شدم
شلوغ بود و پر رفت و آمد
اومدم جلوتر
حاجی داشت میخوند ای ماه تابانم...
یهو چشمم به تو افتاد
کنار همون پله
نشسته بودی
کاپشن تنت بود و تو خودت بودی و سینه‌ت رو میزدی
حاجی داشت میخوند خرامان خرامان می‌روی سوی میدان/علی جان علی جان میبری از حرم جان...
و من چشمم به تو بود...به تو...
سالهاست محمودرضا من چشمم روی همون پله‌هاست،
همونجایی که آخرین باری که تو راية العباس دیدمت
چشمم اونجاست که شاید باز هم خدا بخواد یکبار دیگه ببینمت...
سالهاست میام امامزاده
به آقا حضرت علی اکبر سلام میدم، بالا سر شهدا میرم و سلام میدم و میام کنار همون پله و سکو و به تو سلام میدم...
میبینی مرا؟
میشنوی مرا؟
منم
محمودرضا
اومدم سر قرار
ولی
نمیبینم تو را........
.
.
یه شب هشتم دیگه
روبروی اون سکو
سلام میدم بهت
سلام برادرم
سلام رفیقم
سلام علی‌اکبرم...
.
.
.
منو تنها نذاریا
من اون رفیق قدیمی نیستم
میشناسی منو...؟

محمودرضا؛
دلم برای صدا زدنت و
جواب دادنت تنگ شده.
محمودرضا

وقتی صدایت میزنم
لطفا بگو جانم...
.
.
.
میدونم دیگه منو نمیشناسی
رفیقت رو که خیلی تغییر کرده،
میدونم که دیگه پیشت آبرویی ندارم
دیگه پیشت ارزشی ندارم
ولی
دو سه باره حاج آقا بهم گفته
ابوعباس بهشون گفته که من با تو خیلی رفیق بودم.
فکر میکنن من پیش تو آبرویی دارم، اعتباری دارم،
من میدونم که ندارم ولی
اونها نمیدونن.
گفتن که سفارش کار ابوعباس رو به تو بکنم
که تو کاری کنی برای ابوعباس، برای آزادیش.
محمودرضا
اونا نمیدونن من بی اعتبارم
ولی به دستِ بازِ تو و اعتبارت پیش اباعبدالله خیلی مطمئنن.
بهت امید دارن.
میخوای روی منو زمین بزنی، بزن
ولی اینها به تو امید دارن.... امیدشون رو ناامید نکن
نمیخوام روضه‌ی کسی رو بخونم که کنار شط امیدش ناامید شد.
دیگه خود دانی پسر.

محمود!
داداش!
میبینی مرا...؟
میبینی مرا...

#رفیق
#برادر
#محمود
#ابوعباس
#شب_هشتم
#امامزاده_علی_اکبر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمودرضابیضائی

بیست و سه‌ی تیر یکهزار و چهارصد و سه
سه‌هزاروهشتصدوبیست‌وهشت‌روز تنهایی....

مارابه‌سخت‌جانی‌خود...

@bi_to_be_sar_nemishavadd
بی همگان...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله

گفت:
پشت بیسیم گفتم رسیدیم آخرخانطومان، زیر سوله ها.
فرمانده گفت:شما خانطومان رو رد کردید، خالدیه روهم رد کردید و اونجا آخر خالدیه است. خطتون رو بچینید و هم نقاطتون رو تثبیت کنید هم منتظرپاتک دشمن باشیم.
بچه ها پخش بودن. زیر سوله ها بویم که صدای تیربار دشمن اومد.بالاسرم رو نگاه کردم، دیدم تیربارچی دشمن از بالای سوله ها سمت ما شلیک میکنه. دید خوبی رو بچه ها داشت. همون اول کار، امیر و حمید و یکی دیگه از بچه ها افتادن...
.
.
گفت:
مجبور شدیم یه گام بیایم عقبتر، کامل زیر دیدشون بودیم، ولی بچه ها مونده بودن رو زمین.
بچه ها رفتن امیر و بچه ها رو بیارن ولی چون دشمن مسلط بود شهید و مجروح دادیم و بچه ها برگشتن.
گفت:
به بچه هاگفتم نباید برای آوردن بچه ها اینجور دوباره شهید و مجروح بدیم، باید صبر کنیم و باطرح بریم تا تلفات بیشتری ندیم.
روز دوم باز هم بچه ها خواستن برن تا پیکر شهدا رو بیارن. گفتم بذارید شب بشه تا از تاریکی شب استفاده کنیم برا آوردنشون... اما باز هم نشد... منطقه تو تیر رس بود و پیکر پاک بچه ها هم روی زمین.
گفت:
روز سوم پیشنهاد دادم همراه تیم چندنفر از بومی ها رو هم بیاریم تا جنازه ها رو برامون حمل کنن.چون هم سنگینی جسم بچه ها مانع میشد سریع کار رو انجام بدیم،هم اینکه بعد از سه روز موندن جنازه ها رو زمین و زیر آفتاب، حتما بو گرفتن و حملشون سخت میشه.
دو سه نفری رو پیداکردیم که با ما بیان،هرکسی قبول نمیکرد بیاد زیر دید دشمن برای اینکه چندتا شهید رو برگردونه. بهشون هم وعده دادیم اگه کمک کنیدو شهدا رو برگردونیم نفری ۱۰۰دلار پاداش میدیم. پول کمی نبود، حقوق ۳ماهشون میشد.
گفت:
بالاخره شب شد و همراه تیم دو سه نفر سوری هم همراه شدن... اینبار رسیدیم به بچه ها.... با کمک سوری ها بچه ها رو برداشتیم حرکت کردیم به عقب. به منطقه ی امن که رسیدیم با خودم گفتم قبل از رسیدن ۱۰۰ دلارشون رو بدم و تشکر کنم اما هر کاری کردم قبول نکردن که پول رو بگیرن. خیلی تعجب کردم، چون امکان نداشت با اون وضع اقتصادی و مالی ازین پول بگذرن.
گفت:
بهشون گفتم ما باهم قرار گذاشتیم، شما زحمت خودتون رو کشیدید چرا این پول رو نمیگیرید.
یکیشون جواب داد اول بگو اینا کی هستن که ما برشون گردوندیم.؟
گفتم بچه های ایرانی هستن.
پرسید چند روزِ که اینا شهید شدن و جنازه هاشون رو زمین و زیر آفتابه؟
گفتم سه روز شده.!!
تو چشام زل زد د گفت: ما این پول رو از شما نمیگیریم. اینا آدمای معمولی نبودن، چطور میشه سه روز جنازشون زیر آفتاب مونده باشه و یه ذره بو نگرفته باشه...
گفت:
پرت شدم 1400 سال قبل،
وقتی قبیله بنی اسد رسید بالای جتازه های شهدای کربلا،
وقتی بعد از چند روز رو زمین موندن جنارگزه ها،
زیر تیغ آفتاب کربلا،
تو گودال پر خون کربلا،
جای بوی تعفن و بد،
از تو قتلگاه،
بوی سیب میومد...
.
.
بابی انت و امی یا اباعبدالله
نومری که شبیه اربابش نشه،
نوکر نیست،
سربارِ.
خوش به حال نوکرات
خوش به حال جون و عابس و وهب،
خوش به حال امیر ها و سعید ها و عمارها،
خوش به حال همه اون نوکرایی که لحظه ی آخر شما رسیدی بالاسرشون،
خوش به حال نوکرایی که رو زانوی شما نفس آخرشون رو حسین حسین گفتن و رفتن.
خوش به حالشون،
بیچاره اونایی که.....
.
.
اسماعیل..... بخون.... بخون.... بخون

شهدا رفتند
سوی ثارالله...
.
.
.
.
.
.
حسین.... به کربلا رسید


#نوکر
#آقا
#امیرخان
#کربلا
#خانطومان
#محرم
#چیذر
#رایةالعباس
#علمدار
#امامزاده_علی_اکبر
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدامیرسیاوشی

@bi_to_be_sar_nemishavadd