آمین

#احمد_شاملو
Канал
Искусство и дизайн
Социальные сети
Семья и дети
Новости и СМИ
Персидский
Логотип телеграм канала آمین
@aminhaghrahПродвигать
767
подписчиков
7,58 тыс.
фото
860
видео
1,77 тыс.
ссылок
درباره ی اجتماع، فرهنگ، هنر و هرچه که دغدغه‌ی روزانه است. ارتباط با آمین: @aminhaghrah1

تصویرسازی #مرتضی_ممیز از چهره‌ی #احمد_شاملو
از مجموعه‌ی تصویرسازی‌ها برای معرفی نویسندگان کتاب هفته


• منبع: آنگاه، شماره‌ی ۵/ آرشیو موزه‌ی ملی گرافیک ایران

@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات

چه کسی خطا کرده؟ شاملو یا خیام؟!

از اهالی ذوق کمتر کسی‌ست که آلبوم #رباعیات_خیام را با صدای اغواگر #احمد_شاملو نشنیده باشد. همان که #شهبازیان برایش آهنگ ساخت و #شجریان در فرازهایی از آن آواز خواند...

در قطعه‌ی هفتم همین مجموعه، #شاملو این رباعی را خوانده:
افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم

حتمن برای آن‌ها که اهل مداقه و موشکافی‌ و نکته‌سنجی‌اند، مصرع دوم این رباعی محل مساله بوده است. کجایش؟ "سوده شدن از داسِ سپهر سرنگون!" که اساسن یک ترکیب بی‌معنی‌‌ای می‌شود و ساختنش هم از حضرت خیام بعید است!
داسِ سپهر سرنگون که تشبیهی از هلال ماه است. سوده شدن هم یعنی سائیده شدن. داسِ ماه با آن تیزی‌اش آخرش بتواند ما را درو یا قطعه‌قطعه کند، اما سائیده هرگز! چنین ترکیب غریبی‌ هم البته هیچ‌کس در سابقه‌ی ادبیات فارسی ندیده و نشنیده است، جز در همین رباعی منسوب به خیام که گفته‌اند از او هم نیست و از #عطار است و گویی اول‌بار #صادق_هدایت با همین شکل شبهه‌ناک در نسخه‌ی خودش نشر داده و برخی دیگرانِ بعد از او هم مثل شاملو و... تکثیرش کرده‌اند.

خب! پس حالا درستِ ماجرا چیست؟
من پاسخی منطقی به این شبهه را همین نزدیکی از میان مقالات پنجمین همایش پژوهشهای زبان و ادبیات فارسی (۱۳۸۹) یافتم. در یادداشت #ابراهیم_استاجی؛ استادیار دانشگاه تربیت معلم سبزوار.
استاجی در نقد متن این رباعی منتسب به خیام نوشته که از دیر باز در سنت ادب فارسی، شعرا و نویسندگان، به دلیل مدور بودن و گردان بودن و موثر بودن چرخش فلک، از واژه‌ی "آس" (به معنی دو سنگ گرد و پخی که با آن حبوب را خرد یا آرد می‌کنند/ دهخدا) استفاده کرده‌اند و به عقیده‌ی او درستِ آن رباعی منتسب به خیام (بر اساس نسخه‌های بدل) نه آن‌گونه که شاملو خوانده، بلکه این‌گونه است:
افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم
وز "آسِ" سپهر سرنگون سوده شدیم...
(از سنگینیِ سنگ آسمانِ واژگون فرسوده شدیم)

او برای استدلالش البته نمونه‌هایی از آثار قدما را هم آورده. مثل:

"آس" شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه
[کسایی مروزی]
آسمان آسیای گردان است
آسمان، "آسِ" مان کند هزمان
[کسایی مروزی]

دوستا! جای‌ بین و مرد شناس
شد نخواهم به آسیای تو "آس"
[لبیبی]

همی نثار کند ابرِ شامگاهی دُر
همی عبیر کند باد بامدادی "آس"
[منوچهری] و...

این را هم اضافه کنید:
و پارسیان او را آسمان نام کردند. یعنی ماننده‌ی [سنگِ] آس از جهت حرکت او که گرد است...
[ ابوریحان بیرونی، التفهیم لاوایل صناعه التنجی]


#روزانه
@aminhaghrah
▪️
پرتره‌ی #اردشیر_محصص
اثر: #احمد_شاملو | ۱۳۵۰ خورشیدی

#طرح
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
اگر حتی #حسین_لامعی #قدیس را بد و با بددلی ساخته باشد. اگر بدخواهان به ناحق و ناجوانمردانه بر #شاملو ی بزرگ تاخته باشند. اگر در ... و ... هم به فرمان از ما بهتران، بر #احمد_شاملو و دوستانش دروغ بسته باشند‌، نقد او و پرسش از او و دیگرانی مثل او که تاریخ ساخته‌اند، بی‌خیال افاضات بددهنان بی‌عملِ همه‌چیزدان! هم‌چنان یک "باید" است.

این قانونیست که خدشه نمی‌پذیرد:
جامعه‌ای که میل به تغییر دارد، جامعه‌ای که می‌خواهد پوست بیاندازد و بزرگ شود، هیچ مرزی برای نقادی و پرسش‌گری نمی‌شناسد.
آن‌ها که فرمان دورباش می‌دهند و دورِ آدمها و رویدادها و... مرز ممنوعه می‌کشند، حقارت و سرسپردگی خلق را می‌خواهند نه سرافرازی و عزت‌مندی‌شان را. آن‌ها نه مسلک آزادگان را می‌شناسند، نه خود، آزادی را می‌خواهند. با بستن بابِ نقادی و حساب‌کشی از خودی‌ها (چه فرقی می‌کند از چپ و راست و پایین و بالا) اتفاقن خود باب دکان قدیس‌پروری و دغل‌کاری را باز کرده‌اند و جهل‌ و بی‌خبری می‌فروشند...

داستان این است:
ما به یک عادت خطرناک جمعی گرفتار آمده‌ایم. خودی و غیرخودی، اپوزوسیون و اعتدالی و اصلاح‌طلب و اصول‌گرا... ندارد. نوبت قضاوت که به ما برسد مثل همیم و با یک الگو همدیگر را داوری می‌کنیم.

در جامعه‌ای که ایده‌ و عملِ قشر روشن‌اندیش‌اش، همچون ایده و عمل سیاستمداران و اهالیِ زور و زرش، به جای ترویج فرهنگ گفتگو و تحمل و مدارا و نقد و نظر و تمرکز بر دفاع مستند و فاشگوییِ منصفانه‌ی حقیقت، هزینه‌ی فحاشی و هتاکی و برچسب‌زنی به آن دیگریِ منتقد (حالا آبشخور تولیدات نقادانه‌اش هر کجا باشد) و حذف و دفعش می‌شود، واقعن دیگر چه امیدی به بهبود احوال خراب‌ش؟


پانوشت:
حسین لامعی مستند قدیس را سال ۹۵ ساخته (۴سال قبل از پخش نسخه‌ی ناقص و دستکاری شده‌اش از تلویزیون) او همان زمان در پوستر مراسم رونمایی‌ فیلم در مجتمع فرهنگی اسوه به میزبانی انجمن سینمای انقلاب، موضع انتقادی‌اش را نسبت به شاملو روشن و شفاف اعلام کرده.
او (با پول خودش یا هرکس و گروه دیگر) آن‌چه را که فهمیده یا دلش خواسته در فیلمی که ساخته درباره‌ی شاملوی بزرگ گفته. کارش درست بوده، یا خطا کرده و سفارش گرفته و هرز ساخته، پاسخ به آن‌چه ساخته فحاشی و هتاکی نیست. پرسشگری و نقد مستند و محکم و کوبنده است. تاسف‌بار است که چهار سال از ساخت "قدیس" می‌گذرد و در این مدت کار دوستدارانِ امروز شاملو، در پاسخ به مدعیات لامعی سکوت بوده. که اگر هم آن‌روز آن‌را فاقد ارزش پاسخگویی دانسته‌اند و حالا نظرشان عوض شده، باید بپذیرند که در کار روشنگری کوتاهی کرده‌اند و دیر جنبیده‌اند. خب! این گوی این میدان! هنوز هم دیر نشده!


#روزانه
@aminhaghrah
Mano to o derakhto baran
Khashayar Etemadi
▪️
باران...
شعر: #احمد_شاملو
آهنگ: #بابک_بیات
خواننده: #خشایار_اعتمادی

من بهارم تو زمین 
من زمینم تو درخت 
من درخت‌ام تو بهار 
ناز انگشت‌های بارون تو باغ‌ام می‌کنه 
میون جنگل‌ها تاق‌ام می‌کنه. 
تو بزرگی مثل شب. 
اگه مهتاب باشه یا نه 
تو بزرگی مثل شب. 
خود مهتابی تو اصلا، خود مهتابی تو. 
تازه، وقتی بره مهتاب و، هنوز 
شب ِ تنها 
باید 
راه دوری بِره تا دَم دروازه‌ی روز 
مث شب گود و بزرگی 
مث شب....



#تک_ترانه
@aminhaghrah
▪️
فریدون فرخزاد، جایزه‌ی فروغ، امیر عباس هویدا و باقی قضایا...

در جلد سوم از کتاب اسناد موسیقی، تئاتر و سینما در ایران (۱۳۰۰-۱۳۵۷) سندی آمده از ۱۱ آذر ماه ۱۳۵۴، حاوی تقاضای #فریدون_فرخزاد از نخست وزیر وقت (#هویدا) مبنی بر مساعدت مالی جهت برگزاری هفته و جایزه‌ی #فروغ (خواهرش) در دهمین سال درگذشت شاعر.
فریدون در پیوست این نامه‌، نام داوران جایزه‌ی فروغ را هم آورده. چهره‌هایی همچون: #احمد_شاملو، #اسماعیل_خویی، #سیروس_طاهباز، #بهمن_فرمان_آرا، #ایرج_پزشکزاد، #مسعود_بهنود، #جواد_مجابی و... که بسیاری‌شان اگر در آن زمانه (روزهای سرکوب سخت جریان‌های سیاسی) سر ستیز با دستگاه #پهلوی نداشته‌اند حکمن به استناد آثاری که از آنها به دیده آمده، همراه و همدل به آن نیز نبوده‌اند!

جز این‌ها، این سند، خواندنی دیگری هم دارد! پاسخ آقای نخست‌وزیر. ایشان‌ ذیل نامه‌ای که نام آن‌همه ادیب و وکیل و نویسنده و شاعر و سینماگر و موسیقی‌دان و بازیگر و منتقد را یدک می‌کشد، به واسطه‌ی مدیردفتر؛ کامبیز پارسا، این‌طور مختصر و صریح دستور داده:
«متاسفانه مقدور نیست! بودجه‌ای در این مورد موجود نمی‌باشد!»
.
.
●پانوشت:
این مجموعه سه جلدی در سال ۱۳۷۹ و‌ توسط سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، معاونت اطلاع‌رسانی دفتر ریاست جمهوری و تحت نظارت #میرحسین_موسوی، هادی خانیکی و احمدمسجد جامعی منتشر شده است.

#سند
@aminhaghrah
روزگار غریب
علیرضا قربانی - @antelectory
▪️
روزگار غریب...
خواننده: #علیرضا_قربانی
شعر آواز: #احمد_شاملو
ترانه ترجیع‌بند: حمید خلف‌بیگی
آهنگساز: حسام ناصری


#تک_ترانه
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
بعد از اندیشه‌‌ی پویا با انتشار سندی بحث‌برانگیز از #احمد_شاملو معطوف به درخواست مساعدت از #هویدا (نخست‌وزیر #پهلوی دوم)، فکر می‌کنم روزنامه سازندگی نخستین رسانه‌ی مکتوب رسمی باشد که این‌طور مستقیم و جدی به مساله‌‌ پرداخته است.

به زعم من نگارش این یادداشت توسط مهدی یزدانی خرم (جدای از این‌که با او و نظراتش همراهیم یا ‌نه) هم شجاعانه است هم به وقت.

شجاعانه است چون طرح موضوعِ اسطوره‌زدایی از #شاملو، حرکت در مسیری خلاف جهت قاطبه‌ی جریان روشنفکری و توده‌ی متاثر از آن است و اتفاقن به‌گونه‌ای هم‌مسیر یا تامین‌کننده‌ی نظرات و آمال مخالفان ‌سنتی و رادیکال این جریان. به زبان ساده، نوشتن این‌گونه از شاملو بسیار خطیر است چون در باور سنت‌زده‌ی ما، هرکه با ما نیست بر ماست. یا به قول خود نویسنده‌ی یادداشت، حکم دخول به بازی ارتجاعیِ فرشته و شیطان (محصول مشترک استبداد قدیس‌پرور هواداران شاعر، و ترور شخصیت برخی رسانه‌های اصولگرا) را دارد.

و به وقت است چون می‌تواند محرکی باشد برای هواداران‌شاملوی بزرگ از اهل پژوهش و اندیشه، که به جای هتاکی و فحاشی و تکفیر و تکذیب، برای اغنای شیفته‌‌گان حقیقت، پاسخ‌هایی مستند، مستدل ‌و محترمانه به اسنادی که مجعول و شبهه‌ناک می‌خوانند بسازند.
گو این‌که آن پاسخ آنقدر محکم و متقن و‌ کوبنده باشد که نه فقط یکسره طومار افشاگران و اسطوره‌زدایان را در هم بپیچد، بلکه شاملو را همانی بنمایاند که می‌خواهد.
کاش این شود...

@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
این یادداشت خشمگین فیس بوکی از #عادل_بیابانگرد_جوان (در امتداد ماجرای افشای نشر سند دریافت کمک مالی #شاملو از دربار #پهلوی برای درمان، در #اندیشه_پویا ) در دفاع تمام قد از او و تکذیب همه جانبه‌ی منتقدانِ برخی خلقیاتش را دوستی برایم فرستاد.

بیابانگرد به جای آوردن سند و ادله، پرخاشگرانه منتقدین شاعر را به شرمساری دعوت کرده است و آنان را یکسره یاوه، مست و ملنگ، متظاهر، مزور و مزدور خوانده (عکس العملی که متاسفانه از طرف دیگرانی هم از طبقه موسوم به روشنفکری معاصر با ادبیاتی مشابه دیده شده)
خب! بی مقدمه ببینیم آن چیست که عادل بیابانگرد و رفقایش را این طور برآشفته؟

●یکم
اشاره ی مترجم و شاعر ما (عادل بیابانگرد) در پاراگراف دوم به نوشته‌ی انتقادی #سایه_اقتصادی_نیا ست در نقد یادداشت فیس بوکی #عبدی_کلانتری و هم بیشتر به یادداشت #احمد_کریمی_حکاک (نویسنده، مترجم و پژوهشگر ادبی) در شماره‌ی ۵۵ اندیشه پویا.
عبدی کلانتری نوشته بود که اگر #احسان_یارشاطر، در دهه‌ی ۵۰ روشنفکرانِ عمومن کانونی را برای پروژه‌های معظم دانشنامه نخواست دلیلش عدم چشم‌پوشی اعضای کانون نویسندگان از مشی «آزادی‌خواهی» در قبال استخدام‌شان بود. اقتصادی‌نیا اما با رد این اتهام، دلیل اصلی عدم همراهی ایشان را کمبود تخصص‌ در امر فرهنگ نویسی و هم لاقیدی و نظم ناپذیری آن‌ها دانست. در تکمیل این نظر اما، دکتر کریمی حکاک به نکات تازه و ناگفته‌ای به‌خصوص پیرامون دلایل کناره گرفتن #احمد_شاملو از پروژه‌ی دانشنامه اشاره کرد. شاملو پیش از این مدعی بود که؛ علی‌رغم دعوت از سوی یارشاطر برای کار در دانشگاه کلمبیای امریکا و دریافت چک یک ماه حقوق، به دلیل آن چه که افشای کمک مالی میلیون دلاری دربار پهلوی به دانشگاه برای گسترش فرهنگ و زبان فارسی نامید، هرگز پا به دانشگاه نگذاشت و چک‌شان را هم برگرداند. کریمی حکاک اما ضمن یادآوری دوستی دیرینه‌اش با شاملو و یارشاطر، نوشت که اساسن این خودِ شاملو بود که برای کار در دانشگاه کلمبیا از یارشاطر تقاضا کرد و او هم واسطه‌ی پذیرش‌اش شد. و اتفاقن برخلاف ادعاهای صورت گرفته، چند وقتی هم کج‌دار و مریز به دانشگاه رفت اما به دلیل عدم تعهد به وظایف و بی‌نظمیِ مستمر در امر حضور در محل کار، توسط یارشاطر که سختگیر و جدی بود اخراج شد. نکته‌ی دیگری که حکاک نوشت و تکان دهنده است این که اساسن چکی بین دانشگاه و شاملو رد و بدل نشده که برگردانده شده باشد!

نمی‌دانم که عادل بیابانگرد و دوستانش، متوجه‌اند که با تکذیبِ از اساسِ روایتِ نزدیک به واقع حکاک (مثل تکذیب آن سند تقاضای کمک مالی از هویدا) بی آن که به خود زحمتی بدهند و از مراجع موجود راستی یا ناراستی‌اش را بجویند (گو این که هم آیدا هست و هم مجابی و هم خود حکاک و هم اسناد دانشگاه و ...) برای تبرئه‌ی استاد، با بی انصافی و قدرناشناسی، حالا خواسته و ناخوسته، انگ جیره‌خواری و وابستگی به احسان یارشاطر نازنین (که جان و جهانش را فداییِ فرهنگ ایران کرد) زده اند. گناهی که اگر خدا ببخشد، تاریخ نمی بخشد!

●دوم
باشد! سایه‌ی اقتصادی‌نیای ۴۵ساله که #احمد_سمیعی_گیلانی ِ بزرگ، موید و معرفش به فرهنگستان زبان و ادب فارسی بوده، جوان است و جویای نام! اما احمد کریمی حکاک که رفیق قدیمی احمدشاملوست. استاد ادبیات دانشگاه مریلند و صاحب نظر است. شاملو همان روزهای دهه‌ب ۵۰ (بعد از ماجرای ساعدی) که از خوف و خفقان به امریکا پناه گرفت همراه آیدا مدتها مهمان منزل او شد. او بود که معتمدشان شد و خدمتگزاری‌شان را کرد. متن‌ها و نامه‌هایش را ترجمه کرد و اسباب ارتباطش با دیگران شد. او اگر نمی‌تواند از شاملو بگوید پس چه کسی باید بگوید؟ اصلن چه طور است رفقا به یک اجماعی برسند و چند نام را مشخص کنند تا فقط ایشان از استاد بگویند و بنویسند و الباقی ممنوع‌القلم و خلاص!...

◆ادامه در پایین▼

#روزانه
@aminhaghrah
Forwarded from اتچ بات
▪️
و مرد افتاده بود.
يکي آواز داد: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
دو تن آواز دادند: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
ده‌ها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد هم‌چنان افتاده بود.
تمامي‌ آن سرزمينيان گرد آمده اشک‌ريزان خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد به‌پای برخاست
نخستين کس را بوسه‌ای داد
و گام در راه نهاد...


●سروده‌ای از گابريل گارسيا #مارکز برای #چه_گوارا | به روایت: #احمد_شاملو

[ ۹اکتبر، سالروز کشته شدن چه گوارا ست... ]

#شعر
@aminhaghrah
▪️
از راست: #محمد_مختاری، #محسن_یلفانی، #باقر_پرهام، #احمد_شاملو، #غلامحسین_ساعدی و #اسماعیل_خویی

نیم قرن از تاسیس کانون نویسندگان ایران گذشت...

@aminhaghrah

شهری‌ست که ویران می‌شود؛
نه فرونشستن بامی،
باغی‌ست که تاراج می‌شود؛
نه پرپر شدن گلی،
چلچراغی‌ست که در هم می‌شکند؛
نه فرومردن شمعی،
و سنگری‌ست که تسلیم می‌شود؛
نه از پا افتادن مبارزی!

#احمد_شاملو
#شعر
@aminhaghrah
🔻29آبان، سالمرگ غلامحسین ساعدی/ گوهرمراد (1364-1314) نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس و نمایشنامه‌نویس شهیر ایرانی ست.

«ساعدی» تبریزی بود. در نوجوانی سمپاتِ جمعیت جوانان فرقه دموکرات آذربایجان شد. در 18 ساله گی به اتهام همکاری با فرقه مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس کشید. دیپلم طبیعی که گرفت در دانشگاه تبریز درس پزشکی خواند. در روزهای دانشجویی یاز غارش، صمد (بهرنگی) بود. همین وقتها هم نوشتن داستان و نمایش را به جد شروع کرد. پزشک که شد در پادگان سلطنت‌آباد تهران با شمایل یک سرباز صفر خدمت کرد! همان روزها داستان‌هایش را در مجله سخن منتشر می کرد. بعدتر طبابت را رها کرد و تخصص روانپزشکی گرفت. در روزهایی که هنوز کار پزشکی می کرد مطبش در خیایان دلگشا پاتوق و پایگاهِ عمده روشنفکران آن روزگار بود؛ آل‌احمد، شاملو، به آذین،، م. آزاد و دیگران...
در سال ۴۶ همراه جمعی دیگر کانون نویسندگان ایران را سامان داد. 5۳ توسط ساواک دستگیر شد و حبس یک ساله را در اوین گذراند.

#احمد_شاملو درباره تجربه زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی نوشت:
آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره می‌کنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید، بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. ساعدی مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌العمل نشان بدهد. اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند...

ساعدی پس از ۱۳۵۷ همچون خیلی های دیگر مجبور ترک وطن شد. در فرانسه سکنی گزید. دردمندانه زندگی کرد و تا 64 بیشتر دوام نکرد. او را در پرلاشز در حوالی «صادق هدایت» به خاک سپردند.
ساعدی سالها نوشته هایش را با نام «گوهر مراد» امضا می کرد. او خود در گفتگویی منتشر نشده درباره انتخاب این نام گفته است که؛ «در پشت خانه مسکونی شان در تبریز گورستانی متروک بود و او گاه ساعت‌ها در این گورستان قدم می‌زده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهرمراد می‌افتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده، و همان‌جا تصمیم می‌گیرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند...

غلامحسین ساعدی یکی از سخنرانانِ ده شب گوته بود. از معدود فایل های صوتی به جا مانده از او هم مربوط به سخنرانی اش در شب چهارم از آن ده شب است. آن جا که درباره ی مساله ی هنرمند و شبه هنرمند حرف می زند.
در ادامه از «آمین» همین سخنرانی را خواهید شنید...
#غلامحسین_ساعدی #ادبیات #داستان #زندگی
@aminhaghrah
از فحوای صحبت های شاعر ما (در همان یک مصاحبه ی سینمائی) سه نکته به دست می آید:
1-کارنامه ی سینمائی من، برده گی من است.
2-سینما نه در حد ادبیات است و نه اهمیت ادبیات را دارد.
3-در سال هائی که سینما کار می کردم، سینمای ایران تولید زیادی نداشت. نازل بود و سنتی نداشت.
****
پیرامون مورد اول صحبت ایشان، بحثی نیست. مورد دوم (ام) با همه ی درستی ی نظرشان، بماند. مورد سوم، اما، درست نیست.
****
حضور شاعر ما در سینممای ایرانی هنگامی شکل گرفت که (60 سال) از موجودیت صنعت فیلم در ایران می گذشت.
60 سال، یعنی، پی ریزی ی یک سنت. دیگر این که، سینمای ایران (از سال 1330) به این سو (به دلایلی مشخص) به سوی تولید انبوه حرکت کرد. در همان سال 39 که ایشان در تولید فیلم (اول هیکل) مشارکت داشته اند، 33 فیلم به تولید در آمدند.
****
نازا بودن سینمای ایران در آن برهه، صحت ندارد. در سال 1351 که شاعر ما فیلم نامه ی (مرد اجاره ای) را می نوشت، به یک تاویل، هفت سال) اگر مبدا فیلم خشت و آینه است) و به تاویلی دیگر چهار سال (اگر مبدا فیلم گاو است) از نوزائی ی موج نو سپری شده بود. در عرصه ی مستند ام، فیلم نخست ایشان (آنا قلیج داماد میشه)، 1348،در وضعیتی رخ داد که مستند سازی در ایران، فرایند شکوفائی اش را می گذراند. فرایندی که به یک مفهوم، از سال 1336 و با فیلم (یک آتش) پدید آمد.
****
با نفی صورت مسئله، ماهیت مسئله تغییر نمی یابد. شاعر ما در پاره ای از لحظات زیستار اش، نظراتی را ارائه داد که نه در شان روشنفکری بوده و نه در سطوح شاعری، و نه، حائز صحت تاریخی. نظرات ایشان در مورد (فرزانه ی توس)، (موسیقی ی ایرانی)، (سهراب سپهری) از این نسخه اند.
****
اعتراض اش به سپهری، صرف نظر از لحن ( )، تجویز نسخه ی کار به شاعری ست که به گمان وی، در هنگامه ی هیاهوی کشتار، از (گِل نکردن) می گوید. ایراد کار، اما، در این است که در همان هنگامه ی هیاهوی کشتار، (به فرض، رخداد سیاهکل)، 1349، شاعر ما، فیلم نامه ی اثر مستندی را نوشت و کارگردانی کرد با عنوان (رقص قاسم آبادی)، 1349.

(مهرداد بهروزی/مهرماه 1395)

#سینما #فیلم #شاعر #احمد_شاملو #خروس_جنگی #مهرداد_بهروزی
@aminhaghrah
نقدی بر حضور 16 ساله ی احمدشاملو در عرصه ی فیلم وسینما
#سینما #شاعر #احمد_شاملو #مهرداد_بهروزی
@aminhaghrah