فلسفه

#لایب_نیتس
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
▪️#لایب_نیتس

گوتفرید ویلهلم لایبنیتس در سال ۱۶۴۶ در دوره‌ای که جهان پر از آشفتگی و نابسامانی بود به دنیا آمد. جنگ‌های سی ساله که از ۱۶۱۸ آغاز شد جمعیت آلمان را به نصف رسانده بود. پدر لایبنیتس استاد فلسفه دانشگاه لایپزیش بود و هرچند فرصت چندانی برای شناخت فرزند خود نداشت (وقتی او مُرد لایبنیتس شش سالش بود) فرصت کافی داشت که هوش پیش‌رس پسرش را تشخیص دهد و به آن ببالد. لایبنیتس و خواهرش نزد مادر مهربانشان بزرگ شدند و بیشتر دوران کودکی خود را صرف مطالعه‌ی کتاب‌های کتابخانه پدرش و در کنار آن تقویت زبان‌های لاتین و یونانی کرد. لایبنیتس در پانزده سالگی در دانشگاه لایپزیش ثبت نام کرد. دو سال بیشتر نگذشته بود که رساله‌ای در باب متافیزیک نوشت؛ سه سال بعد اثری کوتاه در باب رياضيات منتشر کرد؛ بلافاصله پس از آن نیز موفق به اخذ دکتری در فلسفه‌ی حقوق شد. لایبنیتس تلاش‌های فکری خود را برای باقی عمرش به همین سه زمینه یعنی متافیزیک، ریاضیات و عدالت معطوف کرد. در دل جهانی که فلسفه‌ی او توصیف می‌کند، متافیزیکی عمیق، هماهنگیِ ریاضی‌وار و تضمینی از قطعی بودنِ عدل الهی به چشم می‌خورد. به طور خلاصه می‌توان گفت جهان مد نظر او دارای تمام چیزهایی بود که آلمان جنگ‌زده فاقد آن بود.

در بیست سالگی به او پیشنهاد استادی در دانشگاه آلتدورف را دادند که رد کرد و در عوض تصمیم گرفت سهم بیشتری در جهان سیاسی ناپایدار اطراف خود داشته باشد. بی‌تردید او برنامه داشت دیدگاه فلسفی خود را عمیق‌تر و مفصل‌تر کند و این دانش را با حاکمان جهان به اشتراک بگذارد تا با هم بتوانند حکومتی عادل و عقلانی‌تر بسازند. به همین دلیل، عمر خود را صرف خدمت به اعضای خاندان سلطنتی کرد، یعنی بیش از همه دوک‌ها و کُنت‌ها و از جمله شماری از افرادی که در آینده پادشاه و ملکه می‌شدند؛ اما این افراد بیشتر درخواست خدمات پیش پا افتاده (مثل ترسیم شجره سلطنتی) از او داشتند و از اینکه لایبنیتس بیشتر وقت خود را به پروژه‌های عظیم‌تر اختصاص می‌داد، بر می‌آشفتند. آنها علاقه چندانی به برنامه‌های سیاسی و آرمان‌شهریِ لایبنیتس نداشتند و به دیدگاه‌های درخشان او در زمینه‌ی ریاضیات و متافیزیک هیچ اعتنایی نمی‌کردند. به این ترتیب بخش اعظمی از زندگی لایبنیتس به دنبال کردن یک به یک این حامیان سلطنتی گذشت، به امید اینکه بتواند یک نفر پیدا کند که کاملا متوجه رسالت و برنامه‌ی او بشود و آن را ارج نهد و پشتیبانی کند. ولی هیچ وقت چنین شخصی را نیافت. زندگی او داستان غم‌انگیز فردی با استعداد است که آماده بود تمام تلاش‌های فکری‌ خود را وقف بهتر کردن جهان کند، اما در این مسیر همه او را رد کردند و نادیده گرفتند. در سال ۱۷۱۶، هنگام مرگش، تقریبا مردی از یاد رفته بود و قبر او تا ۵۰ سال هیچ نشانی نداشت.

📚 #درآمدی_به_عقل‌گرایی - جهان مونادهای #لایب_‌نیتس
👤 #چارلی_هیونمن

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ جوهر در فلسفه #باروخ_اسپینوزا

اسپینوزا جوهر را چنین تعریف میکند..
《شیء که در خود است و به نفس خودش تصور درآید یعنی تصورش به تصور شی دیگری که از آن ساخته شده باشد متوقف نیست

#اسپینوزا جوهر را موجودی قائم به ذات میداند یعنی بیرون از خود وابسته نیست. موجودی که اسپینوزا قائم به ذات میداند موجودی است کامل و عدم تناهی یکی از شرایط کمال.

جوهر اسپینوزا چیزی است متقدم و در خود چیزی است واحد...
بودن دو جوهر در طبیعت طبق تعریف واحد بودن آن ممکن نیست برخلاف #رنه_دکارت و لایب نیتس.

#لایب_نیتس نیز در بحث جوهر کثرت گرا است او بر سر موضوع جوهر چنین اعتقاد دارد که در جهان بی نهایت جوهر بسیط یا مونادوجود دارد》

اسپینوزا اعتقادتش بر این است که یک جوهر نمیتواند از جوهر دیگری پدید آید. این جوهر چیزی نیست جز خدا که یک امر واحداست ..به باو او فقط یک نمونه میتوان از آن تصور داشت تصور ذاتی که مستلزم وجود حقیقی اش است..

بنابراین این جوهر همه چیز است و نمیتوان . چیزی رو از آن جدا کرد در نهایت این جوهر واحد کل عالم را فرا میگیرد.. آنچه که اسپینوزا باور دارد این است که جوهر امری است که هم در مقام وجود و تحقق و هم در مقام تصور قائم به ذات است
جوهر عبارت است از هر یک از صفات خودش که به همراه هم یک واقعیت تجزیه ناپذیر یا لایتجزی است.
به باور اسپینوزا تنها یک جوهر وجود دارد که میتوان آنرا خدا یا طبیعت نامید.
طبیعتی که اسپینوزا بیان میکند طبیعت مادی نیست بلکه آن چیزی است که همه چیز را شامل میشود.. در نزد اسپینوزا خدا و طبیعت علت فاعلی جهان نیست بلکه با جهان یکی ست.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
#تجربه_گرایان

شماری از فیلسوفان باور دارند که آنچه در ذهن ماست صد در صد از راه حواس ما تجربه شده است. این برداشت را تجربه گرایی می نامند.
مهم‌ترین تجربه گرایان #لاک،#بارکلی و #هیوم، و هر سه بریتانیایی، بودند.
در مقابل، مهم‌ترین #خردگرایان قرن هفدهم #دکارت فرانسوی، #اسپینوزای هلندی و #لایب_نیتس آلمانی بودند. از این رو معمولا میان تجربه گرایی بریتانیا و عقل گرایی اروپا تمایز گذارده می شود.
#ارسطو در خصوص تجربه گرایی می گفت: « آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده است.»

#جان_لاک

لاک اثر مهمی به نام #تحقیق_درباره_فهم_انسانی دارد که در آن به روشن سازی دو موضوع می پردازد:
اول اینکه انسان اندیشه های خود را از کجا می آورد و دوم اینکه آیا می توان به حواس اعتماد کرد.
از دید او فعالیت هایی که در ذهن صورت می گیرد بر یک یک تصورات حسی ما تأثیر گذارده و منتهی به چیزی می شود که لاک #تأمل می نامد.
او باور داشت که ما تنها چیزی را حس می کنیم که با محسوسات بسیط خود آن را دریافته باشیم و این محسوسات شامل تمام حس هایی است که در هنگام رویارویی با چیزی از آن بهره می بریم.
البته بعدها لاک اذعان داشت که هستی مادی دارای صفاتی است که انسان می تواند با عقل خود درک کند. درواقع او میان آنچه به تعبیر خودش کیفیات اولیه و کیفیات ثانویه می خواند تمایز قائل شد و اعتراف کرد که این را مدیون فیلسوفان بزرگ پیش از خود از جمله #دکارت است.
منظور او از کیفیات اولیه؛ بعد، وزن،
حرکت، تعداد و غیره بود و این ها چیزهایی هستند که حواس ما عینا آن ها را مشخص می سازند ولی کیفیات دیگری نیز هست که نتیجه ی تأثیر هستی خارجی بر حواس ما را بازمی نمایانند و نه کیفیات حقیقی و ذاتی خود شیء را،کیفیاتی همچون؛ رنگ، بو، مزه و صدا که هر کس برداشت خود را از آن ها دارد و بسته به ماهیت احساس از شخص به شخص و از حیوان به حیوان فرق می کند.
وی به اندیشه ی حق طبیعی باور داشت و این جنبه ی عقلی تفکر او بود.
جنبه ی دیگر اعتقاد لاک آن بود که توانایی شناختِ وجود خدا را ذاتی عقل انسان می دانست.در واقع او معتقد بود که خدا زاییده ی عقل بشر است.
لاک از آزادی فکری و رواداری و تساهل هواداری می کرد.او همچنین در فکر برابری زن و مرد بود و می گفت استیلای مردان بر زنان ساخته و پرداخته ی مردهاست بنابراین می تواند تغییر پذیرد.
او بود که نخستین بار اصل #تقسیم_قوا را تبلیغ کرد؛
قوه ی مقننه یا نمایندگان انتخابی. قوه قضاییه یا دادگاه های حقوقی و قوه اجراییه که دولت است.
البته این تقسیم قوا در حقیقت متعلق به #مونتسکیو فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است ولی لاک بیش و پیش از همه بر مجزا بودن قوه ی مقننه و قوه اجرائیه برای مقابله با استبداد تأکید ورزیده بود.
لاک در مجموع پیشاهنگ بسیاری از اندیشه های #آزادیخواهی بود که بعدها در #عصر_روشنگری_فرانسه،در قرن هجدهم، کاملا شکوفا شد.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3

■ تاثیر #آرتور_شوپنهاور بر #فردریش_نیچه ، #زیگموند_فروید و #لودویگ_ویتگنشتاین


■ هیچ کس از لحاظ تأثیر در هنرمندان آفریننده به پای شوپنهاور نمی رسد و تأثیر او در عده ای از بزرگترین رمان نویسان صدوپنجاه سال اخیر- مانند تورگنیف و تامس هاردی و جوزف کنراد و مارسل پروست و توماس مان- از کتاب هایشان پیداست و این تازه مشتی است نمونۀ خروار. هیچ کسی خارج از حوزۀ موسیقی بیش از شوپنهاور در واگنر تأثیر نگذاشته است. ولی چون سلسله بحث های ما به فلسفه مربوط می شود، شاید بهتر است تأثیر او را در متفکران نوآور مورد توجه قرار بدهیم، نه هنرمندان. سه نمونه در این زمینه از همه برجسته ترند: نیچه و فروید و ویتگنشتاین.


■ همان طور که می دانید، #نیچه به چشم مربی به #شوپنهاور نگاه می کرد، کما اینکه اسم یکی از اولین کتاب هایش را گذاشت شوپنهاور در مقام مربی (Schopenhauer as Educator). این نشان می دهد که نیچه، شوپنهاور را مردی می دانسته که به جنبۀ سطحی امور قانع نیست و به زیر سطح رخنه می کند و ترسی از این ندارد که راست و مستقیم به چهرۀ دنیا و تاریخ چشم بدوزد. نظر نیچه این بود که شوپنهاور سعی نکرده جنبه های بد و سیاه جهان و زندگی را سرسری برگذار کند و، برخلاف #لایب_نیتس، نگفته که این جهان بهترین جهان ممکن است. شوپنهاور صداقت و شهامت فکری داشته و زندگانی و تاریخ بشر را آن طور که هست تصویر کرده نه آن طور که دوست داشته ببیند. از این گذشته، نیچه کاملاً با شوپنهاور در خصوص تبعیت عقل از «اراده» هم عقیده است، یعنی موافق است که ذهن یا قوۀ عقلی اصلاً یا در مرتبۀ اول، خادم و زیردست «اراده» است.


#نیچه همچنین به سبب اینکه شوپنهاور دارای استقلال شخصیت بوده و نگذاشته تحت تأثیر القائات جامعه یا سایر فلاسفۀ گذشته و معاصر قرار بگیرد و شخصاً در مسائل عمیق شده، از او تجلیل کرده است. البته نیچه بعدها سخت به شوپنهاور تاخته که چرا از زندگی روی برگردانده و برخوردی اختیار کرده که به جهان و زندگی بشر «نه» بگوید. اما همان طور که #پروفسور_کرین_برینتن بحق متذکر شده، خود آن «آری گوی» بزرگ- یعنی #نیچه- هم بیشتر عمرش را به «نه گویی» گذرانده است. منتها نیچه در همان حال اصرار داشت که باید به زندگی به چشم قبول و اثبات نگاه کرد نه انکار و نفی. به هر حال، نیچه همیشه از #شوپنهاور ستایش می کرد و به عنوان کسی که فلسفه اش در ایام دانشجویی چشمان او را باز کرده، به او احترام می گذاشت.


join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
■ قسمت چهاردهم ( #هگل) ■ #فردریش_هگل فرزند خلف #رمانتی_سیسم بود. او همه ی اندیشه هایی را که در عصر رومانتیک سر برآورده بود یکپارچه کرد و توسعه داد ولی به بسیاری از رومانتیک ها از جمله #شلینگ به دیده ی انتقادی نگریست. شلینگ مانند دیگر رومانتیک ها می گفت ژرف…
■ قسمت پانزدهم

#سورن_کی‌یرکگور

سورن کی‌یرکگور تحت تعالیم پدری سخت گیر و مذهبی بزرگ شد و همین دلیلی بر مخالفت شدید او با مذهب بود. در نظر او مسیحیت آن چنان غیرعقلانی و توانکاه است که می بایست یا دربست آن را پذیرفت یا دربست رد کرد.درواقع،<اندکی> یا <تا اندازه ای> مذهبی بودن فایده ای ندارد.
کرکه گور نشان داد که افکار #هگل،که در آن زمان بسیار فراگیر شده بود،هیچ ربطی به زندگی فردی ندارد.
چنانکه #لایب_نیتس در مقابل فلسفه ی #ایده_آلیستی #اسپینوزا واکنش نشان داد،کرکه گور نیز به عنوان فیلسوفی #فردگرا به مخالفت با فلسفه ی هگل برخاست.
از نظر او هم #آرمان_گرایی #رومانتیک ها و هم #تاریخ_گرایی #هگل مسئولیت فرد را در قبال زندگی خویش تیره و تار کرده است.
او #سقراط را <متفکر وجودی> می نامید یعنی اندیشمندی که تمامی وجود خود را به درون بازاندیشی فلسفی اش می کشد.
او می گفت به جای آن که به دنبال حقیقت،
حقیقت بزرگ،بگردیم مهمتر آن است که آن گونه حقایقی را بیابیم که در زندگی فرد مفهوم دارند.بدین ترتیب او #فرد یا همه ی افراد بشر را بر ضد نظام می انگیزد.
به عقیده کرکه گور هگل فراموش کرده است که خودش هم بشر است.از دید او تنها “هستی خود هر انسان” مسئله ی مهم است.
با این نگرش می‌توان دیدگاه او را در کنار دیدگاه #بودا قرار داد.هردوی ایشان به راستی دریافته بودند که برای دمی زودگذر وجود دارند.
کرکه گور می گفت حقیقت #ذهنی است بدین معنا که حقایقِ واقعا مهم #شخصی اند و تنها این حقایق است که برای من مهم است.
از دید او در مسائل مذهبی #ایمان مهم‌ترین عامل است. در جایی نوشته است؛« اگر قادر بودم خدا را به طور عینی دریابم باورش نمی کردم ولی دقیقا چون نمی توانم این کار را بکنم باید او را باور بدارم.»
بسیاری پیش از آن کوشیده بودند وجود خدا را ثابت کنند یا به هر جهت خدا را در محدوده ی عقل و برهان بیاورند ولی از دید او اگر به دلیل عقلی یا استدلال منطقی اکتفا کنیم ایمان خود را از دست می دهیم یا از شور و شوق مذهبی خود می کاهیم.

■ دیدگاه کی‌یرکگور در باب #حیات

او معتقد بود سه شکل مختلف حیات وجود دارد؛مرحله حسی، مرحله اخلاقی و مرحله دینی.

● مرحله #حسی

کسی که در این مرحله روزگار می گذراند دم را غنیمت شمرده و از هر فرصتی برای لذت و تفریح استفاده می کند.چنین آدمی یکسره در جهان #محسوسات به سر می برد و برده ی حالات و خواست های خویش است.
با توجه به این دیدگاه او #رومانتیک ها افرادی حسی اند.کسانی که با هستی-یا با هنر یا با فلسفه- برخورد خیال انگیز دارند.
کسی که در مرحله حسی به سر می برد به سهولت ممکن است دستخوش دلهره یا حس هراس و احساس خلأ و پوچی گردد. به عقیده کرکه گور دلهره احساسی کمابیش مثبت است.نشانه ای است که فرد در موقعیت وجودی قرار گرفته است و می تواند جهشی بزرگ به مرحله ای بالاتر داشته باشد و حال نوبت به تصمیم گیری خود شخص می رسد.
چنانچه سقراط از این مقوله تصمیم با عنوان “#بینش_حقیقی که از درون می جوشد” یاد می کرد و می توان نمونه آن را در #جنایت_و_مکافات #داستایفسکی دید.

● مرحله #اخلاقی

ویژگی این مرحله جدیت و صداقت و پیگیری در تصمیم های اخلاقی است.این رویکرد بی شباهت به #اخلاقیات_وظیفه_شناسی #کانت نیست،اینکه انسان باید بکوشد تا مطابق موازین اخلاقی زندگی کند. مهم نیست که از نظر تو،به عنوان مخاطب،چه چیز درست یا چه چیز نادرست است،مهم عقیده شخص درباره هر موضوع است.

● مرحله #دینی

آنان که ایمان را بر لذت های حسی و ندای عقلی ترجیح می دهند به این مرحله صعود کرده اند.به گفته کرکه گور؛« پریدن در آغوش باز خدای زنده هولناک است» اما تنها راه رستگاری است.
آری!از دید کی‌یرکگور مرحله دینی،آیین مسیحی است.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
■ قسمت هشتم ● #اسپینوزا #باروخ_اسپینوزا از جامعه ی یهودی آمستردام بود ولی به علت دگراندیشی و کجروی تکفیر شد. او می گفت مسیحیت و یهودیت با احکام جزمی خشک و مناسک صوریْ خود را زنده نگه داشته اند. او نخستین کسی بود که در مورد کتابِ مقدس تفسیرِ به اصطلاح تاریخی…
■ قسمت نهم

#تجربه_گرایان

شماری از فیلسوفان باور دارند که آنچه در ذهن ماست صد در صد از راه حواس ما تجربه شده است.این برداشت را تجربه گرایی می نامند.
مهم‌ترین تجربه گرایان #لاک،#بارکلی و #هیوم،و هرسه بریتانیایی، بودند.
در مقابل،مهم‌ترین #خردگرایان قرن هفدهم #دکارت فرانسوی،#اسپینوزای هلندی و #لایب_نیتس آلمانی بودند.از این رو معمولا میان تجربه گرایی بریتانیا و عقل گرایی اروپا تمایز گذارده می شود.
#ارسطو در خصوص تجربه گرایی می گفت:« آنچه در ذهن است ابتدا در حواس بوده است.»

#جان_لاک
لاک اثر مهمی ب نام #تحقیق_درباره_ی_فهم_انسانی دارد که در آن به روشن سازی دو موضوع می پردازد:
اول اینکه انسان اندیشه های خود را از کجا می آورد و دوم اینکه آیا می توان به حواس اعتماد کرد.
از دید او فعالیت هایی که در ذهن صورت می گیرد بر یک یک تصورات حسی ما تأثیر گذارده و منتهی به چیزی می شود که لاک #تأمل می نامد.
او باور داشت که ما تنها چیزی را حس می کنیم که با محسوسات بسیط خود آن را دریافته باشیم و این محسوسات شامل تمام حس هایی است که در هنگام رویارویی با چیزی از آن بهره می بریم.
البته بعدها لاک اذعان داشت که هستی مادی دارای صفاتی است که انسان می تواند با عقل خود درک کند.درواقع او میان آنچه به تعبیر خودش کیفیات اولیه و کیفیات ثانویه می خواند تمایز قائل شد و اعتراف کرد که این را مدیون فیلسوفان بزرگ پیش از خود از جمله #دکارت است.
منظور او از کیفیات اولیه؛بعد،وزن،
حرکت،تعداد و غیره بود و این ها چیزهایی هستند که حواس ما عینا آن ها را مشخص می سازند ولی کیفیات دیگری نیز هست که نتیجه ی تأثیر هستی خارجی بر حواس ما را بازمی نمایانند و نه کیفیات حقیقی و ذاتی خود شیء را،کیفیاتی همچون؛رنگ،بو،
مزه و صدا که هر کس برداشت خود را از آن ها دارد و بسته به ماهیت احساس از شخص به شخص و از حیوان به حیوان فرق می کند.
وی به اندیشه ی حق طبیعی باور داشت و این جنبه ی عقلی تفکر او بود.
جنبه ی دیگر اعتقاد لاک آن بود که توانایی شناختِ وجود خدا را ذاتی عقل انسان می دانست.در واقع او معتقد بود که خدا زاییده ی عقل بشر است.
لاک از آزادی فکری و رواداری و تساهل هواداری می کرد.او همچنین در فکر برابری زن و مرد بود و می گفت استیلای مردان بر زنان ساخته و پرداخته ی مردهاست بنابراین می تواند تغییر پذیرد.
او بود که نخستین بار اصل #تقسیم_قوا را تبلیغ کرد؛
قوه ی مقننه یا نمایندگان انتخابی. قوه قضاییه یا دادگاه های حقوقی و قوه اجراییه که دولت است.
البته این تقسیم قوا در حقیقت متعلق به #مونتسکیو فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است ولی لاک بیش و پیش از همه بر مجزا بودن قوه ی مقننه و قوه اجرائیه برای مقابله با استبداد تأکید ورزیده بود.
لاک در مجموع پیشاهنگ بسیاری از اندیشه های #آزادیخواهی بود که بعدها در #عصر_روشنگری_فرانسه،در قرن هجدهم، کاملا شکوفا شد.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
‍ ‍ ■ قسمت پنجم ■ #دوران_رنسانس واژه رنسانس یعنی تجدید حیات و مقصود از آن تحول فرهنگی ای ست که در اواخر قرن چهاردهم آغاز شد. دورانی که اختراعاتی همچون قطب نما،سلاح گرم و ماشین در آن به انجام رسید و همین ها منجر به سفرهای بزرگ اکتشافی،برتری نظامی اروپا و…
‍ ■ قسمت ششم

#عصر_باروک

لفظ باروک از واژه ای ست که برای توصیف کردن مرواریدهای نامنظم شکل به کار می رود.برخلاف سبک ساده و موزون هنر رنسانس،بی نظمی ویژگی هنر باروک بود.
تضادهای آشتی ناپذیر به طور کلی خصلت بارز قرن هفدهم بود؛از سویی خوشبینی بی وقفه ی رنسانس و خودنمایی های پرزرق و برق و از سوی دیگر نقطه ی مقابل آن یعنی کسانی که در پی ریاضت و انزوای مذهبی بودند.
در گفته های معروف عصر باروک نیز این تقابل را می توان دید؛عبارت «دم را غنیمت شمار» در مقابل عبارت دیگر «یادت نرود که می میری».
همچنین این عصر،دوران اختلافات بزرگ طبقاتی نیز بود.زندگی اشراف و دربار ورسای در مقابل تنگدستی مردمان فرانسه.
#تئاتر در عصر باروک‌ تنها نوعی هنر نبود،در واقع رایجترین نماد دوران بود؛نماد زندگی.
در تئاتر انسان توهمی را بر صحنه می پرورد تا نشان دهد که نمایشنامه در نهایت توهمی بیش نیست. بدین منوال تئاتر بازتاب کلی زندگی انسان شد.
#شکسپیر بزرگ‌ترین نمایشنامه های خود را در دوران رنسانس و عصر باروک نوشت.آثار او پر از قطعاتی ست که زندگی را نوعی تئاتر می خواند.در #مکبث می گوید:
«...زندگی داستانی است
پرشور و غوغا،اما بی معنا،
که ابلهی روایت کرده است.»
شاعران باروک نیز زندگی را یا صحنه ی تئاتر و یا رؤیا خواندند.
نمایشنامه نویس اسپانیایی #کالدرون_دلابارکا با اقتباس از قصه های عربی هزار و یک شب،
زندگی را دیوانگی،توهم و رؤیا می نامد و #لودویگ_هولبر که نمودار گذر از عصر باروک به عصر روشنگری ست نیز نمایشنامه #یپه_روی_کوه را از روایت ها ی کالدرون الهام می گیرد.
داستانی که در آن یپه در گودالی می خوابد، و در تخت سلطانی از خواب برمی خیزد و خیال می کند شاید خواب دیده که کارگری ست،باز به خواب می رود و این بار در گودال از خواب برمی خیزد و خیال می کند که خواب دیده در تخت سلطان است.
فرزانه چین باستان #چوانگ نیز گفته ای با این مضمون دارد:« من یک بار خواب دیدم پروانه ام و حالا دیگر نمی دانم آیا چوانگ تسه ام که خواب دید پروانه است یا پروانه ام که خواب می بیند چوانگ تسه است.»
فلسفه نیز در عصر باروک دستخوش کشمکشی شدید میان طرز فکرهای کاملا متضاد بود.برخی فیلسوفان بر آن بودند که آنچه وجود دارد در کُنه ماهیت معنوی دارد.این دید را #آرمانگرایی[#ایده آلیسم] می نامند و دیدگاه مغایر را #ماده_گرایی

[#ماتریالیسم] که منظور از آن فلسفه ای ست که تمام چیزهای حقیقی را حاصل مواد مادی ملموس می داند.
فلسفه ی ماده گرایی در قرن هفدهم هواداران فراوان یافت.بانفوذ ترین فیلسوف ماده گرا #تاماس_هابز بود که عقیده داشت همه پدیده ها از جمله انسان و حیوان فقط و فقط از ذرات ماده تشکیل شده اند،حتی ضمیر-یا روح- انسان ناشی از حرکت ذره های ریز مغز است.
#آرمانگرایی و #ماده_گرایی در سراسر تاریخ فلسفه همواره به چشم می خورند ولی کمتر زمانی مانند عصر باروک‌ این دو نظر را چنین آشکار در کنار هم می بینیم.
در این دوران علوم جدید پیوسته از ماده گرایی تغذیه می کرد.#نیوتن با دید مکانیستی به جهان توضیح داد که معمولا هر تغییر طبیعی را می توان با ریاضیات محاسبه کرد.
#لاپلاس،ریاضیدان فرانسوی، نیز دید مکانیستی جهان را اینگونه توضیح داد؛”اگر در برهه ای از زمان موجوداتی هوشمند موضع تمامی ذرات ماده را دانسته بودند هیچ چیز مجهول نمی ماند و آینده و گذشته آشکار در برابر دیدگان آن ها بود.”
این سخن درواقع #جبرگرایی[determinism] را بیان می نماید. از دید جبرگرایان همه چیز حتی افکار و رؤیاهای ما محصول فرایندهای مکانیکی است.
و این در حالی است که #لایب_نیتس از فلاسفه ی نامدار قرن هفدهم می گوید:
“تفاوت بین مادی و روحی دقیقا این است که می توان ماده را شکست و به قطعات کوچکتر تقسیم کرد ولی روح را به دو قسمت نیز نتوان نکرد.”
#دکارت و #اسپینوزا نیز از جمله فیلسوفان بزرگ قرن هفدهم،همواره درگیر مسائلی چون رابطه ی روح و جسم بودند....

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر
■ گردآوری #الهام_اولیائی

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3

■ تاثیر #آرتور_شوپنهاور بر #فردریش_نیچه ، #زیگموند_فروید و #لودویگ_ویتگنشتاین


■ هیچ کس از لحاظ تأثیر در هنرمندان آفریننده به پای شوپنهاور نمی رسد و تأثیر او در عده ای از بزرگترین رمان نویسان صدوپنجاه سال اخیر- مانند تورگنیف و تامس هاردی و جوزف کنراد و مارسل پروست و توماس مان- از کتاب هایشان پیداست و این تازه مشتی است نمونۀ خروار. هیچ کسی خارج از حوزۀ موسیقی بیش از شوپنهاور در واگنر تأثیر نگذاشته است. ولی چون سلسله بحث های ما به فلسفه مربوط می شود، شاید بهتر است تأثیر او را در متفکران نوآور مورد توجه قرار بدهیم، نه هنرمندان. سه نمونه در این زمینه از همه برجسته ترند: نیچه و فروید و ویتگنشتاین.


■ همان طور که می دانید، #نیچه به چشم مربی به #شوپنهاور نگاه می کرد، کما اینکه اسم یکی از اولین کتاب هایش را گذاشت شوپنهاور در مقام مربی (Schopenhauer as Educator). این نشان می دهد که نیچه، شوپنهاور را مردی می دانسته که به جنبۀ سطحی امور قانع نیست و به زیر سطح رخنه می کند و ترسی از این ندارد که راست و مستقیم به چهرۀ دنیا و تاریخ چشم بدوزد. نظر نیچه این بود که شوپنهاور سعی نکرده جنبه های بد و سیاه جهان و زندگی را سرسری برگذار کند و، برخلاف #لایب_نیتس، نگفته که این جهان بهترین جهان ممکن است. شوپنهاور صداقت و شهامت فکری داشته و زندگانی و تاریخ بشر را آن طور که هست تصویر کرده نه آن طور که دوست داشته ببیند. از این گذشته، نیچه کاملاً با شوپنهاور در خصوص تبعیت عقل از «اراده» هم عقیده است، یعنی موافق است که ذهن یا قوۀ عقلی اصلاً یا در مرتبۀ اول، خادم و زیردست «اراده» است.


#نیچه همچنین به سبب اینکه شوپنهاور دارای استقلال شخصیت بوده و نگذاشته تحت تأثیر القائات جامعه یا سایر فلاسفۀ گذشته و معاصر قرار بگیرد و شخصاً در مسائل عمیق شده، از او تجلیل کرده است. البته نیچه بعدها سخت به شوپنهاور تاخته که چرا از زندگی روی برگردانده و برخوردی اختیار کرده که به جهان و زندگی بشر «نه» بگوید. اما همان طور که #پروفسور_کرین_برینتن بحق متذکر شده، خود آن «آری گوی» بزرگ- یعنی #نیچه- هم بیشتر عمرش را به «نه گویی» گذرانده است. منتها نیچه در همان حال اصرار داشت که باید به زندگی به چشم قبول و اثبات نگاه کرد نه انکار و نفی. به هر حال، نیچه همیشه از #شوپنهاور ستایش می کرد و به عنوان کسی که فلسفه اش در ایام دانشجویی چشمان او را باز کرده، به او احترام می گذاشت.


join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3