فلسفه

#کانت
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
📚 #درسهای_فلسفه_اخلاق
نویسنده #ایمانوئل_کانت

درسهای فلسفه اخلاق، این مقالات پرطمطراق که توسط دانشجویان #کانت در طول سخنرانی های او در زمینه اخلاق در کنیگسبرگ در سالهای 1775-1780 رونویسی شده است ، نه تنها به دلیل بینش خود در مورد شیوه سخنرانی بی نقص و غالبا کنایه آمیز کانت، بلکه به عنوان کلید فهم پیشرفت اندیشه اخلاقی وی شهرت یافته اند. همانطور که لوئیس وایت بک در مورد این اثر اشاره می کند، کسانی که کانت را فقط با نقدهای دقیق و انتزاعی و روشنفکرانه وی می شناسند، ممکن است با انتشار این مقالات شگفت زده شوند چرا که این مقالات مبانی و جزئیات مباحث اخلاق کانت را بطور جزئی روشن مینماید و در عین حال او را به عنوان شخصی که یک اخلاق گرای عملی است و کسی که در قید جزئیات ظریف رفتار انسان و تأثیرات اجتماعی تعالیم اخلاقی او است، معرفی میکند. بحث ها و تعاریف کاملا متمرکز ، تفسیری از آثار نظری و پخته تر کانت را تقویت می کنند و همچنان سند قدرتمندی برای درک تاریخ نظریه اخلاقی برجسته دوران مدرن هستند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️کنش ذهنی #ناخودآگاه

فرض #روانکاوانه کنش ذهنی ناخودآگاه از نظر ما، از یک طرف، اتساع عظیمی از #جانگراییِ (animism) بدوی است که سبب می شود ما نسخه های بدل آگاهیِ خودمان را همه جا دور و برمان ببینیم و از طرف دیگر، گسترشی از تصحیحی است که کانت در دیدگاه ما نسبت به ادراک بیرونی اعمال کرد.

دقیقاً همانطور که #کانت به ما هشدار داد که این حقیقت را از قلم نیندازیم که ادراکات ما، به صورت ذهنی (subjectively) مشروطند و نباید آنها را با آنچه ادراک می شود، ولی خود ناشناختنی است، یکی بگیریم؛ از همین روروانکاوی هم به ما هشدار میدهد که نباید ادراکاتی را که به وسیله آگاهی صورت می پذیرد، با فرایندهای ذهنیِ #ناخودآگاهی یکی بگیریم، که ابژه آن ادراکات اند. نظیر امر فیزیکی، امر روانی ضرورتی ندارد که همانطوری که وجود دارد، بر ما ظاهر شود.

به هر حال باید شاد باشیم از اینکه تصحیح ادراک درونی آن مشکلات بزرگی را ندارد که تصحیح ادراک بیرونی به همراه داشت.

#ابژه های درونی کمتر شناخت ناپذیرند تا دنیای بیرونی. 

مشخصه ناخودآگاهی تنها یکی از مختصاتی است که در روان پیدا شده و به هیچ عنوان برای توصیف کردنِ روان کافی نیست. کنشهای روانی ای وجود دارند که از نظر ارزش کاملاً متفاوت اند، لیکن جملگی واجد خصیصه ناخودآگاهی اند. #ناخودآگاه، از یک طرف، کنشهایی را در بر می گیرد که صرفاً نهفته و به طور موقت ناخودآگاه اند، لیکن از جهت دیگر از کنشهای آگاه متفاوت نیستند؛ از طرف دیگر، ناخودآگاه فرایندهایی را در بر می گیرد نظیر فرایندهای سرکوب شده که اگر به [فرایندهای] آگاه تبدیل می شدند با سایر فرایندهای آگاه عریانترین تضاد را می داشتند.

می شود به تمامیِ سوء تفاهمات پایان داد به شرطی که از این پس در تشریح انواع مختلف کنشهای روانی به این سوال، که این کنش آگاه است یا #ناخودآگاه، بی اعتنا باشیم؛ و کوشش خود را معطوف کنیم به طبقه بندی و مرتبط کردن آنها فقط بر اساس رابطه شان با #غرایز و مقاصد، بر اساس عناصر تشکیل دهنده شان و بر این اساس که به کدامیک از سلسله مراتب نظامهای روانی تعلق دارند. اما به دلایلی متفاوت چنین چیزی عملی نیست. از این رو، گاهی اوقات به معنای توصیفی و گاهی اوقات به معنای نظاممند کلمه قادر نیستیم از ابهام نهفته در استعمال واژگان #آگاه و #خودآگاه دوری کنیم.

تا آنجا که به جنبه نظام مند مربوط می شود کاربرد این دو واژه بر ادغام آنها در نظامهای خاص و برخورداری از مشخصاتی خاص دلالت دارد. البته می توانیم برای پرهیز از سردرگمی بر آن شویم که برای نظامهای روانی ای که از هم متمایز ساخته ایم نامهایی دلبخواهی برگزینیم، نامهایی که هیچ ربط یا اشارهای به صفت آگاه بودن ندارند. فقط در اول کار باید زمینه هایی را مشخص کنیم که بر اساس آنها نظامهای [روانی] را تعریف می کنیم و برای این کار نباید از توصیف ویژگی ضمیر آگاه طفره برویم، و در نظر داشته باشیم این کار نقطه عزیمت تمامیِ پژوهشهایمان را شکل می دهد.

👤 #زیگموند_فروید
▪️#ناخودآگاه

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ «مختصری در باب “#عقل در برابر #غریزه” چنانچه #ویل_دورانت می نگارد»

#هیوم معتقد بود که اگر عقل با رفتار کسی سازگار نباشد آن شخص بر ضد عقل خواهد ایستاد.
#زنون نیز عقل و استدلال را به باد استهزا گرفت و آن را پوچ دانست.
با این حال مردم یونان و رم که در عین لذت جویی مردمی زاهد و اهل ریاضت بودند هرگاه #عقل و #شهوت را در مقابل هم می یافتند به آسانی از خرد پیروی می نمودند.
با گذشت زمان نیروی عرفانی که امیدها و آرزوهای انسانی را در بر داشت و تسلی بخش ستمدیدگان و تنگدستان بود از شرق به یونان تاخت و به راحتی جایگزین دنیای عقلانی شد.
#روسو انسان متفکر را حیوان فاسد خواند.
#کانت سخنان #زنون را تکرار کرد که به اروپاییان گفت “به خدا و اختیار و پایندگی روح معتقد باشند زیرا عقل در پذیرفتن اینکه انسان با سعی و عمل به بهشت می‌رود ناتوان است.”
#شوپنهاور عقل را بنده مطیع اراده و #فروید آن را پوششی بر غرایز و شهوات خواند.
امّا #غریزه چیست؟
غریزه،واکنشی ست که آدمی برای رفع نیازمندیهای دائمی خود بی آنکه به تأمل و اندیشه نیاز داشته باشد نشان می دهد،باز بعبارتی دیگر،غریزه تعلقات و خواست هایی از احساس و واکنش است که در سرشت آدمی نهاده شده است.
#دورانت،عقل را پاسخی کلی در مقابل وضعی کلی و در مقابل غریزه را پاسخی کلی به وضعی خاص می داند که در آن نیازی احساس می گردد.
هر غریزه با حسی انفعالی همراه است و تقریبا در هر شخص در برابر هر غریزه،ضد آن نیز موجود است که عواملی همچون محیط می توانند یکی از آن ها را برگزیده و قوت بخشند.
شاید برای زندگانی ابتدایی دوره شکار غریزه کافی بود اما آنجا که تمدن آغاز شد،دیگر نمیشد به غرایز اکتفا کرد پس زندگی از عقل یاری جست.
فیلسوفانی چون #افلاطون و #ارسطو عقل را به طرزی افراط گونه می ستودند و “عقل را تکیه گاه حقیقت” می دانستند.می توان گفت استدلال و پیرو عقل بودن به خاطر محبوب بودن آن نیست بلکه به دلیل لزوم آن است. اما با تمام این توصیفات،#نیچه غریزه را باهوش‌تر از هر عقلی دانست!
دورانت نیز معتقد است که گاه غریزه بر عقل استیلا می یابد،آنجا که پای دوست داشتن به میان می آید.چرا که تجربه-همان احساس متراکم- به ما آموخته است که لحظه ای #عشق به سالیانی #اندیشه می ارزد.
از سوی دیگر دورانت عقیده دارد که غرایز خودخواهند و تنها در جهت منافع خود کار می کنند،تنها ارضا خود را می خواهند ولو به قیمت فدا کردن تمام شخصیت فرد،او غریزه جنسی را به عنوان تمثیل می آورد که فرد را بدون هیچ توجهی به نتایج دچار آشفتگی می نماید.
#کنفسیوس می گفت؛“فرق انسان و حیوان خیلی کم است ولی بعضی از مردم همین اندک را نیز دور می اندازند.”
در این که هرآنچه بر اندیشه ما بیفزاید ما را از یقینات و مأمن آرام مان دور می نماید شکی نیست اما زندگی بدون تعقل نیز آدمی را سزا نیست که؛“سقراط بودن و به زندان رفتن بهتر از دیو بودن و بر تخت نشستن”.

📚 #لذات_فلسفه
#ویل_دورانت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️#کانت در توضیح تفاوت ایدئالیسم خود با ایدئالیسم #برکلی توضیح می‌دهد:

سخن همهٔ ایدئالیست‌های واقعی، از فیلسوفان الئائی تا اسقف برکلی در این عبارت خلاصه می‌شود که: «هر شناختی که از حس و تجربه حاصل شود جز توهم هیچ نیست و حقیقت، تنها در تصورات فاهمهٔ محض و عقل است.»

و می‌افزاید:

بر خلاف این سخن، اصلی که حاکم بر سراسر ایدئالیسم من و تعیین‌کنندهٔ آن است این است که: «هر شناختی که دربارهٔ اشیاء صرفاً از فاهمهٔ محض یا عقل محض حاصل شود جز توهم هیچ نیست و حقیقت فقط در تجربه است.»

👤 #ایمانوئل_کانت
📚 #تمهیدات
📖 صفحه 232
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️درک تجسمی درک تجسمی (embodied cognition)، استدلال می‌نماید که بیشتر ویژگی‌های شناختی، چه مربوط به انسان باشد یا غیرانسان، به وسیله ابعاد جسمانی آن موجود شکل می‌گیرد. ویژگی‌های شناختی شامل ساختارهای ذهنی سطح بالا (مانند مفاهیم و رده‌بندی‌ها) و توانایی…
چنین تزی به این ایده اصلی اشاره می‌نماید که بدن یک عامل، نقش مهمی در شکل‌دهی ویژگی‌های مختلف شناخت مانند ادراک، توجه، حافظه، استدلال و غیره ایفا می‌کند؛ لذا، این ویژگی‌های شناخت وابسته به نوع بدنی است که عامل دارد. به علاوه این تز از تذکر مستقیم بعضی از ابعاد «فراگیر تر بیولوژیکی، روانشناختی و فرهنگی» که توسط واریلا ات ال. بیان شد خودداری می‌نماید. این تفکیک درک تجسمی، شناخت گسترش یافته و شناخت موقعیتی را ممکن می‌سازد.

تز ذهن گسترش یافته برخلاف تز تجسمی، پردازش شناختی را به مغز یا جسم محدود نمی‌کند، بلکه آنرا به درون دنیای عامل گسترش می‌دهد. شناخت موقعیتی تأکید دارد که این گسترش تنها به شامل سازی منابع خارج از سر محدود نمی‌کردد. روی نقش کاوش و تغییر در تعامل با دنیای عامل تأکید دارد.

▪️پس زمینه فلسفی

فیلسوف #ایمانوئل_کانت، در اثر خود با عنوان «تاریخ طبیعی عمومی و نظریه آسمان‌ها» (۱۷۵۵ میلادی)، از دیدگاه مسئله ذهن و جسم دفاع نمود، که نقاط مشترکی با نظریه تجسم دارد. بعضی از مشکلاتی که این تفسیر کانت دارد عبارتند از: نظری که #کانت در مورد تجربی و مشخص بودن دانش بدن دارد با ادعاهای قیاسی غیر تجربی مطابقت ندارد. نظریهٔ که کانت در مورد فلسفه غیر تجربی دارد، گرچه باید تشریح نماید که ما چگونه می‌توانیم دانش تجربی داشته باشیم، اما در نفس خود تجربی نیست.

خوزه ارتگا یی گاست، جرج سانتایانا، میگل د اونامونو، موریس مرلو-پونتی و سایر افرادی که به سنت وسیع هستی‌گرایی عقیده دارند فلسفه‌های از ذهن پیشنهاد نموده‌اند که در ایجاد تز مدرن «تجسم» اثر گذار بوده‌است.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
🔹 #کانت استدلال میکرد که الزامات اخلاقی بر معیاری از عقلانیت که عنوان "امرمطلق" را برآن نهاد بنا شده اند
بدین سان غیر اخلاقی بودن مستلزم نقض امرمطلق و بدین ترتیب حاکی از عدم عقلانیت است
برخی از فلاسفه نظیر ..لاک ..و هابز استدلال کرده بودن که الزامات اخلاقی مبتنی بر معیار های عقلانیت اند

با این حال با این معیارها یا اصول ابزاری میل محور عقلانیت اند با مبتنی بر شهود های عقلانی منحصر به فرد

کانت با بسیاری از اسلاف خود موافقت داشت که تحلیل عقل عملی باید هماهنگ با اصول ابزاری باشند

در عین حال میتوان ثابت کرد هماهنگی با امر مطلق هماهنگی با خود الزامات اخلاقی برای عامل عاقل ضروری است

این استدلال مبتنی بر این آموزه جالب کانت است که اراده عقلانی باید خودآیین یا به تعبیر دیگر آزاد لحاظ شود ..


🔹 به نظر #کانت بنیادی ترین هدف فلسفه اخلاق و بنابراین بنیادی ترین هدفی که بنیاد گذاری نیز دارد جستجوی اصل بنیادی مابعدالطبیعه اخلاق است

او کارخود را با تحلیل و توضیح دیدگاه های عرفی در باب اخلاق می آغازد

هدف این طرح نخست بیان دقیق اصل یا اصولی است که تمام احکام اخلاقی متعارف ما بر آن مبتنی هستند

فرض کانت آن است که این احکام احکامی هستند که هر انسان عادی بالغ و عاقلی آنها را می پذیرد... کانت مخاطب خود را در درجه اول شکاک اخلاقی واقعی از آن دست که اغلب فیلسوفان اخلاق حضور دارد نمیداندیعنی فردی که برای اخلاقی عمل کردن نیازمند دلیل است رفتار اخلاقی اش منوط به برهان عقلی است که فیلسوفان ممکن است اقامه کنند

🔹 به نظر #کانت یگانه اهداف فلسفه (اخلاق) نیست

اخلاق این پرسش را مورد توجه قرار میدهدکه من چه باید بکنم

لازمه پاسخ دادن به این پرسش چیزی بیش از بیان اصل بنیادی وظایف اخلاقی گوناگون مان را تبیین کنیم

در راستای این غایت یافته هایش را در ما بعد الطبیعه اخلاق به کار می‌گیرد و وظایف اخلاقی اساسی ما در قبال خودمان و دیگران مقوله بندی می کند

فلسفه اخلاق همچنین باید الزامات یا اخلاق بر روانشناسی آدم و صورتعامل اجتماعی انسانی وارد‌کند

دست آخر فلسفه اخلاق باید در باب غایت نهایت سعی آدمی خیراعلی و نسبت آن با حیات اخلاقی چیزی بیان کند.

🔹 در کانون فلسفه اخلاق #کانت تصوری از عقل جای دارد که در امور عملی فراتر از تصور هیومی میرود

فراتر از تصوری که بر اساس آن عقل بنده عواطف و احساسات است افزون بر این حضور چنین عقل حاکم بر خودی در هر شخصی است

که به اعتقاد کانت مبنای قطعی برای این اندیشه را که همه انسان‌ها ارزش برابر دارند و مستحق احترام مساوی اند
فراتر می آورد.. اثر گذارترین مواضع کانت را در بنیادگذاری مابعدالطبیعه اخلاق می توان یافت اما او این آرا را در آثار متاخرش همچون نقد عقل عملی .. مابعدالطبیعه اخلاق.. انسان شناسی عملی بسط داده و عمق بخشید

📚 #فلسفه_اخلاق_کانت
👤 #رابرت_جانسون

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
🎧 #کتاب_صوتی
📚 #تاریخ_فلسفه
نویسنده #فردریک_کاپلستون
▪️جلد ششم:از #ولف تا #کانت
🔃 برگردان #اسماعیل_سعادت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#کانت با طرح این اندیشه که اخلاق مقدم بر دین است این آموزه را به میان می آورد که دین فارغ از اخلاق، دین بیرونی و ظاهری است که همت خویش را در آداب و مراسم ظاهری محدود می کند......در برابر دین بر شالوده اخلاق، دین درونی و باطنی است. چنین دینی در چارچوب آداب و مراسمی ظاهری محدود و خلاصه نمی شود و پیوندی ناب میان انسانها و خداوند پدید می آورد که پیراسته از ریا، خرافات و جزمیت است

📚 #فلسفه_سیاسی_کانت
👤 #علی_محمودی
📖 صفحه 399

کانت در واپسین کلام دين در حدود عقل تنها پیام بنیادین فلسفه دینی خویش را در یک عبارت کوتاه، خلاصه می کند که "راه راست به سوی پیشرفت، از رحمت (دین) به سوی فضیلت (اخلاق) نیست بلکه ترجیحا از فضیلت به سوی رحمت است". با این سخن کانت نیل به دین راستین و مذهب خالص دینی را از راه اخلاق جستجو می کند. فقط می توان از فضیلت (اخلاق) به رحمت (دین) رسید در این صورت راه بشر به سوی پیشرفت گشوده خواهد شد.

📚 #فلسفه_سیاسی_کانت
📖 صفحه 408
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#مسئله_‌شناخت‌_در‌_فلسفه‌_شوپنهاور

به اعتقاد #آرتور_شوپنهاور شناخت جزئی از آگاهی است .
قوه شناخت توان مندی دارا شدن بازنمود ها است
او میگوید همه موجودات شناخت هایی از جهان را دارند
اما تنها انسان است که به علت داشتن خرد واجب توانایی و درستی درک از جهان است

به نظر شوپنهاور موجودات دیگر به ادراک خود وابسته اند
اما انسان بخاطر داشتن قوه عقل قادراست تمامی مسائل اساسی جهان را زیرو رو کند .

عقل قوه ای است که منحصرا در تصاحب انسان است و آنها را قادر میسازد تا بازنمود انتزاعی یا مفاهیم را بسازد ..


#شوپنهاور دو امر "عین" و "ذهن" را برای برداشت شناخت توضیح میدهد.

مفهوم واقعیت عینی در برابر ذهن قرار گرفته و مستقلا شناخت پذیر و توصیف پذیر تلقی میشود که از راه معرفت به دست می آوریم جهان را از درون ادراک خود دریافت میکنم .

اما ذهن خودشناسی درونی است
ذهن اراده ماست ما میتوانیم از شناخت آغاز کنیم و بگوییم من میشناسم .

اگر جهان شناخت پذیر باشد
آنهم به اندازه ممکن ما در مرحله ی اول باید پیوند ذهن را با جهانی که من ادراکش میکنم بشناسم .

ذهن شناخت نگهدارنده ی جهان و شرط همه پدیدارهاست چون وجودش پیش فرض امکان شناخت و تجربه است .

ذهن و عین در فلسفه شوپنهاور متضایف اند چون تصور شدن یکی بدون تصور دیگری ممکن نمی باشد. حتی برای اندیشه هم جدایی ناپذیرند چون هریک از این دو تنها بواسطه ی دیگری و برای آن معنا و وجود دارد.


شوپنهاور میگوید اساسی ترین شناخت ما ، شناختی است که خودمان درکی از حضور در جهان را داریم.
حضور جسمانی مان در جهان بدست می اوریم.
این ادراک دو جنبه دارد.

از یک جنبه بازنمود بدن به مثابه ی جواهری که طبق قانون علیت با سایر جوهر جهان مادی تعامل می کند.
اما از جنبه ای دیگر ، آگاهی از بدن .

آگاهی از آن به مثابه بیان و بروز اراده فرد است. این ادراک دوم با اولی فرق دارد.

و شوپنهاور با توسل به دریافت تجربی ما در این ادراک دوم ادعا می کند که درک حسی ما از بدن مندی خودمان کاملا از هر نوع ادراک ابژه ای مادی متمایز است.


به اعتقاد شوپنهاور اولین و ساده ترین کار عقل مشاهده جهان واقعی است. مشاهده همان شناخت علت از طریق اثر یا معلول است.
از این رو برای شناخت جهان آنرا دارای دو قطب می داند.
تصور در جهان عینی, یعنی ذهن شناسنده ساده و خام بدون صورت شناسایی اش. و ماده خام بدون صورت و کیفیت. هر دو مطلقا قابل شناخت اند

ذهن چون آن است که می شناسد. ماده چون بدن وصورت و کیفیت قابل درک نیست اما هر دو شرایط اساسی هر گونه شناخت اند.
ذهن و ماده برای شناخت هر دو در تقابل هم قرار می گیرند.
ذهن پیش شرط هر گونه تجربه نیز است.
به عنوان منظر مقابل مستقیم خود در تقابل با ماده ی خام و بی شکل و کاملا بی جان قرار می گیرد.
بنابر این شناخت اثر شی در واقع شناخت خود شی میباشد. زیرا شی همان تصور است به این جهت که در مکان و زمان مشاهده می شود.


شوپنهاور زمان را مثل مکان یک شناخت می داند. اما شناخت ذهنی است و مثل مکان خود را به عنوان چیزی عرضه می کند که مستقل از ذهن و به شکلی یکسر عینی وجود دارد.
زمان برخلاف اراده ما شتاب می گیرد اما ما این شناخت را از آن داریم که آنرا بطور عینی به جهان پیوند بزنیم .
چیزی است که فقط در سر موجودات شناسنده وجود دارد.

یعنی انسان زمان مقدمتا صورت شناخت باطنی است و هم شناخت بیرونی
پس این جا شوپنهاور به #کانت خیلی نزدیک است که زمان را هم یک حس درونی می دانست و هم بیرونی، اما شوپنهاور اعتقاد دارد زمان چیزی است که از طریق شناخت آن ما می توانیم شناخت اراده ی فردی خودمان را که اززندگی متجلی می شود نمایان کنیم.

به اعتقاد شوپنهاور مادارای شناختی با رابطه هستیم.
از این رو کل ساختار عالم اندیشه ی ما متکی است بر عالم ادراک

به عبارت دیگر برای مان امکان پذیر است که صحت و سقم مفهوم را بوسیله ی ادراکاتی که نسبت نمونه ها را با انتزاعات دارند بررسی کنیم.

آن هم با قوه عقل که تمام چیستی های جهان با مفاهیم خاص شناسایی و آن را به یکدیگر مرتبط می سازد و شناخت بی واسطه را نمایان می سازد..

عقل شناخت ادراکی را در شکلی جایگزین باز تولید میکند.
▪️‌#کانت اصولی را که عملا در افعال ما دست اندر کارند، یعنی اصولی را که مبنای واقعی فعل ما هستند، اصول ذهنی می‌نامد.
اصول ذهنی تنها برای یک فاعل یا عاقل به عنوان اصولی که فاعل آنها را مبنای فعل خویش قرار می‌دهد، معتبر است.

اما اصولی را که هر فاعل عاقلی بر مبنای آنها عمل خواهد کرد، البته اگر عقل کنترل کامل بر عواطف داشته باشد، اصول عینی می‌نامد.
بنابراین اصول عینی برای هر فاعل عاقلی اعتبار دارد.

یک اصل تنها آن گاه می‌تواند اصل ذهنی باشد که بتوان بر مبنای آن عمل کرد. نیازی به گفتن نیست که ما همیشه بر مبنای اصول عینی عمل نمی‌کنیم. اصول عینی همواره عینی اند خواه بر مبنای آنها عمل کنیم یا نه. اما هر گاه بر مبنای اصول عینی عمل کنیم، این اصل در عین این که یک اصل عینی است، اصل ذهنی نیز می‌باشد.

تعبیر فنی کانت برای اصل ذهنی، ماکزیم یا دستور است. ماکزیم نوعی از اصل کلی است که برای یک فرد معتبر است و تحت آن، عمل خاصی را اداره می‌کند.

بنابراین، اگر من تصميم به خودکشی بگیرم به این دلیل که رنج زندگی بیشتر از لذت آن است، ماکزیم من چنین خواهد بود : هرگاه رنج و تلخی زندگی بیشتر از لذت آن باشد خودکشی می‌کنم. این ماکزیم اصل کلی است، زیرا من آن را در موقعیت‌های مشابه به کار می‌برم، اما مانند اصل عینی برای هر کسی معتبر نیست، البته این ماکزیم می‌تواند خوب یا بد باشد.

▪️#تبیین_و_نقد_فلسفه_اخلاق_کانت
👤 #محمد_محمدرضایی
📚 #اصول_ذهنی_و_عینی, صفحه: 65

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️رذیلت از دید #ایمانوئل_کانت

به باور #کانت سه چیز درون انسان است که جز رذیلت به حساب می آید . این سه مورد جز زیان بارترین مورد برای انحطاط آدمی است ..

۱ ناسپاسی
۲ بخل
۳ خباثت

هر کدام از این موارد میتواند باعث فرومایگی انسان شود .. کانت میگوید اگر این سه صفت در انسان رشد کند و پرورش یابند باعث نازل شدن انسان میشود. و میتوان آنرا جز صفت شیطانی هم دانست به این دلیل که حاکی از تمایل به شرارت است...

《ناسپاسی》 ‌ از دید کانت یعنی درک نادرست انسان از تکلیفی که نسبت به خود دارد . یا استغنای انسان نسبت به بخشش دیگری . به باور کانت آنچه که ناسپاسی را بوجود می آورد از یاد بردن نعمت دیگری بر ماست...ناسپاسی در حق دیگری حالت ضد انسانیت است . چون به این دلیل که انسان تمام خیر دیگری را انکار میکند انچه که کانت در نظر دارد این است این مورد و موارد دیگر جز موضوعاتی است که مقیاس ارزش های اخلاقی را دچار فروکش میکند ..

《بخل》در این مورد انسان نه تنها فقط،میخواهد خودش خوشبخت باشد بلکه خوشبختی دیگران را هم از بین می برد. انسان در این ساحت در جایگاهی قرارمیگیرد که به دنبال خدشه دار کردن زندگی دیگریست. این صفت باعث این میشود که او نگاه منفی به پیشرفت و رشد دیگری داشته باشد . و یا به دنبال آلوده کردن سعادت دیگریست .. اما آنچه که برای وی بدتر است این ست که خود دچار سقوط میشود . بخل اساسا نابود کننده است نابود کننده
خوبی ها..
عشق یا هر چیز دیگر . انسانی که بر دیگر حسادت می ورزد دچار عدم امنیت است به این دلیل که هیچگاه اعتماد به نفسی نسبت به خود ندارد..

《خباثت》کانت این مورد را در مقابل دلسوزی قرار میدهد . خباثت این است که انسان سعادت خود را با زیان رساندن به دیگری ببیند . مثالی که کانت میزند مانند کسی که بین زن و شوهری اختلاف بوجود آورد و از بابت این کار احساس لذت کند... خباثت مانند حسد یک هیجان ناهنجار و منفی است که نمیخواهد کمال دیگری را ببیند..

#آرسین

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Forwarded from فلسفه خوانی
▪️#مسئله_‌شناخت‌_در‌_فلسفه‌_شوپنهاور

به اعتقاد #آرتور_شوپنهاور شناخت جزئی از آگاهی است .
قوه شناخت توان مندی دارا شدن بازنمود ها است
او میگوید همه موجودات شناخت هایی از جهان را دارند
اما تنها انسان است که به علت داشتن خرد واجب توانایی و درستی درک از جهان است

به نظر شوپنهاور موجودات دیگر به ادراک خود وابسته اند
اما انسان بخاطر داشتن قوه عقل قادراست تمامی مسائل اساسی جهان را زیرو رو کند .

عقل قوه ای است که منحصرا در تصاحب انسان است و آنها را قادر میسازد تا بازنمود انتزاعی یا مفاهیم را بسازد ..


#شوپنهاور دو امر "عین" و "ذهن" را برای برداشت شناخت توضیح میدهد.

مفهوم واقعیت عینی در برابر ذهن قرار گرفته و مستقلا شناخت پذیر و توصیف پذیر تلقی میشود که از راه معرفت به دست می آوریم جهان را از درون ادراک خود دریافت میکنم .

اما ذهن خودشناسی درونی است
ذهن اراده ماست ما میتوانیم از شناخت آغاز کنیم و بگوییم من میشناسم .

اگر جهان شناخت پذیر باشد
آنهم به اندازه ممکن ما در مرحله ی اول باید پیوند ذهن را با جهانی که من ادراکش میکنم بشناسم .

ذهن شناخت نگهدارنده ی جهان و شرط همه پدیدارهاست چون وجودش پیش فرض امکان شناخت و تجربه است .

ذهن و عین در فلسفه شوپنهاور متضایف اند چون تصور شدن یکی بدون تصور دیگری ممکن نمی باشد. حتی برای اندیشه هم جدایی ناپذیرند چون هریک از این دو تنها بواسطه ی دیگری و برای آن معنا و وجود دارد.


شوپنهاور میگوید اساسی ترین شناخت ما ، شناختی است که خودمان درکی از حضور در جهان را داریم.
حضور جسمانی مان در جهان بدست می اوریم.
این ادراک دو جنبه دارد.

از یک جنبه بازنمود بدن به مثابه ی جواهری که طبق قانون علیت با سایر جوهر جهان مادی تعامل می کند.
اما از جنبه ای دیگر ، آگاهی از بدن .

آگاهی از آن به مثابه بیان و بروز اراده فرد است. این ادراک دوم با اولی فرق دارد.

و شوپنهاور با توسل به دریافت تجربی ما در این ادراک دوم ادعا می کند که درک حسی ما از بدن مندی خودمان کاملا از هر نوع ادراک ابژه ای مادی متمایز است.


به اعتقاد شوپنهاور اولین و ساده ترین کار عقل مشاهده جهان واقعی است. مشاهده همان شناخت علت از طریق اثر یا معلول است.
از این رو برای شناخت جهان آنرا دارای دو قطب می داند.
تصور در جهان عینی, یعنی ذهن شناسنده ساده و خام بدون صورت شناسایی اش. و ماده خام بدون صورت و کیفیت. هر دو مطلقا قابل شناخت اند

ذهن چون آن است که می شناسد. ماده چون بدن وصورت و کیفیت قابل درک نیست اما هر دو شرایط اساسی هر گونه شناخت اند.
ذهن و ماده برای شناخت هر دو در تقابل هم قرار می گیرند.
ذهن پیش شرط هر گونه تجربه نیز است.
به عنوان منظر مقابل مستقیم خود در تقابل با ماده ی خام و بی شکل و کاملا بی جان قرار می گیرد.
بنابر این شناخت اثر شی در واقع شناخت خود شی میباشد. زیرا شی همان تصور است به این جهت که در مکان و زمان مشاهده می شود.


شوپنهاور زمان را مثل مکان یک شناخت می داند. اما شناخت ذهنی است و مثل مکان خود را به عنوان چیزی عرضه می کند که مستقل از ذهن و به شکلی یکسر عینی وجود دارد.
زمان برخلاف اراده ما شتاب می گیرد اما ما این شناخت را از آن داریم که آنرا بطور عینی به جهان پیوند بزنیم .
چیزی است که فقط در سر موجودات شناسنده وجود دارد.

یعنی انسان زمان مقدمتا صورت شناخت باطنی است و هم شناخت بیرونی
پس این جا شوپنهاور به #کانت خیلی نزدیک است که زمان را هم یک حس درونی می دانست و هم بیرونی، اما شوپنهاور اعتقاد دارد زمان چیزی است که از طریق شناخت آن ما می توانیم شناخت اراده ی فردی خودمان را که اززندگی متجلی می شود نمایان کنیم.

به اعتقاد شوپنهاور مادارای شناختی با رابطه هستیم.
از این رو کل ساختار عالم اندیشه ی ما متکی است بر عالم ادراک

به عبارت دیگر برای مان امکان پذیر است که صحت و سقم مفهوم را بوسیله ی ادراکاتی که نسبت نمونه ها را با انتزاعات دارند بررسی کنیم.

آن هم با قوه عقل که تمام چیستی های جهان با مفاهیم خاص شناسایی و آن را به یکدیگر مرتبط می سازد و شناخت بی واسطه را نمایان می سازد..

عقل شناخت ادراکی را در شکلی جایگزین باز تولید میکند.
‍■ باید بگویم فلسفه #کانت فلسفه ی کاملا خفقان آوری است

جو آن سنگین است چنانچه در آن متوقف بمانیم ..

زمانی گفتم که فیلسوف بزرگ کسی است که مفاهیم را ابداع کند

در مورد #کانت نوعی ماشین اندیشه در کار است نوعی خلق مفاهیم که مطلقا هولناک است ...

👤 #ژیل_دلوز
📚 #درس_گفتارهایی_درباره_کانت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
دنیای سوفی
02کانت فصل25
📚 #کتاب_صوتی #دنیای_سوفی
نویسنده #یوستین_گردر
■ بخش 25 ( #کانت بخش2)

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
📚 #دنیای_سوفی یک رمان فلسفی اثر #یوستین_گردر نویسنده نروژی است که چاپ اول آن در سال 1991 میلادی در نروژ منتشر شد. این اثر داستانی است که تاریخ فلسفه را به زبان ساده برای نوجوانان تشریح می‌کند. این کتاب تاکنون به 54 زبان برگردانده شده و علاوه بر نوجوانان، توجه بزرگ‌سالان را هم بخود جلب کرده است. از روی کتاب دنیای سوفی فیلمی به همین نام ساخته شده است.

■ در این رمان با زبانی ساده شما با اساطیر جهان و نقش انها در تاریخ انسان آشنا شده و سپس با فلاسفه ی بزرگی مانند #دموکریتوس , #سقراط, #افلاطون, #ارسطو, #باروک, #دکارت, #اسپینوزا, #لاک, #هیوم, #برکلی, #کانت, #هگل, #کی_یرکگور, #مارکس, #داروین, #فروید, آشنا میشوید.
و همچنین با دوره های اثر گذار در تاریخ ,مانند قرون وسطا, رنسانس, عصر روشنگری, هلنیسم , رمانتیسم, عصر معاصر,....... از لحاظ تاریخی آشنا میشوید.

#کتاب با روایت سوم شخص به ماجراهای «سوفی آموندسن»، دختر چهارده سالهٔ نروژی می‌پردازد که با مادرش زندگی می‌کند. در ابتدای داستان، سوفی نامه‌هایی از یک فرستندهٔ ناشناس دریافت می‌کند که در آن‌ها سؤال‌هایی مانند «تو کیستی؟» و «جهان چگونه به وجود آمد؟» نوشته شده‌اند. مدتی بعد او بسته‌های بزرگتری دریافت می‌کند که آغازگر یک دورهٔ آموزش فلسفه برای او هستند. سوفی به زودی پی می‌برد که تمام بسته‌ها توسط «آلبرتو ناکس» برای وی ارسال می‌شوند. آلبرتو سوفی را قدم به قدم با تمدن یونان باستان، ظهور مسیحیت و تاثیر آن روی فلسفهٔ یونانی، قرون وسطی و نیز دوران رنسانس، باروک و رمانتیسیسم آشنا می‌کند. در کنار این، ماجراهایی که بین سوفی و مادرش و دوستش به اسم یووانا رخ می‌دهد، به داستان لحنی شبیه داستان‌های نوجوانانه می‌دهد که خواننده را به دنبال کردن ماجرا ترغیب می‌کند.

📚 #دنیای_سوفی
👤 #یوستین_گردر

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
#ابطال_گرایی_کارل_پوپر_و_فلسفه_علم ▪️بخش پنجم کارل پوپر ابطال گرایی و استقرا گرایی بدون شک کارل ‌پوپر به عنوان بزرگ‌ترین فیلسوف علم قرن بیستم، از جمله تاثیر گذارترین افراد در بحث روش های علم و اصول آن شناخته میشود. پوپر استدلال استقرایی را از کرسی بلند…
#ابطال_گرایی_کارل_پوپر_و_فلسفه_علم
▪️بخش ششم

مسئله مرزبندی

مسئله مرزبندی اشاره به تمایز بین علم و علم است (از جمله علم شبه). #کارل_پوپر این مسئله را اصلی فلسفه علم خواند. با این حال ، هیچ گزارش واحدی از این مسئله موجب پذیرش فیلسوفان نشده است و برخی این مسئله را غیرقابل حل یا غیر جالب می دانند.

مهم‌ترین موضوع اینکه، پوپر حتی متافزیک را بی معنی نمیدانست، علی رغم اینکه میان علم و متافزیک تمایز قائل
بود ولی ملاک این تمایز معنادار و بی معنایی نبود
حتی در اینجا مساله درست یا نادرست هم نیست
در کتاب «منطق اکتشافات علمی The Logic of Scientific Discovery » پوپر به این موارد اشاره کرده است
او مینویسد:
«من سعی کردم با پیشنهاد معیار ابطال پذیری حل کنم ، نه مسئله معناداری یا معناداری بود و نه مشکل صدق یا مقبولیت. این مسئله ترسیم خط بود (و همچنین این کار را می توان انجام داد) بین گزاره ها ، یا سیستم گزاره ها ، علوم تجربی ، و همه گزاره های دیگر - اعم از اینکه آنها از نظر مذهبی باشند یا از نظر متافیزیکی ، یا به سادگی شبه علمی
سالها بعد - احتمالاً در سالهای 1928 یا 1929 بوده است - من این اولین مسئله خود را "مسئله مرزبندی" نامیدم. ملاک ابطال پذیری، یک راه حل برای این مشکل تعیین مرز است ، زیرا می گوید که بیانیه ها یا سیستم های متعدد از گزاره ها ، برای اینکه در رتبه بندی علمی قرار بگیرند ، باید بتوانند با مشاهدات ممکن یا قابل تصور در تضاد باشند.»

پوپر در باب مسایل متافزیکی بیان میکند که آن موارد، چون ابطال ناپذیر اند پس علمی نیستند. ولی درستی یا نادرستی آن مسئله جداست

او‌ مینویسد:

«مورد طالع بینی ، امروزه یک شبه علم معمول است ، ممکن است این نکته را نشان دهد. به دلیل اشتباه ، تا زمان #نیوتن ، مورد حمله #ارسطوئیان و سایر خردگرایان قرار گرفت به این دلیل که اکنون ادعای پذیرفته شده ای مبنی بر "تأثیر" سیارات بر رویدادهای زمینی ("زیر قمری") وجود دارد. در واقع نظریه جاذبه نیوتن ، و به ویژه نظریه ماه در مورد جزر و مد ، از نظر تاریخی فرزندان مأموریت های نجومی بود. به نظر می رسد نیوتن بیشتر تمایلی به اتخاذ نظریه ای ندارد که از همان ثبات ناشی شود ، به عنوان مثال نظریه ای که اپیدمی های "آنفلوانزا" ناشی از "نفوذ" اختری است. و #گالیله ، بدون شک به همین دلیل در واقع نظریه ماه جزر و مد را رد کرد. و بدبینی های او در مورد #کپلر را می توان به راحتی با بدبینی هایش در مورد طالع بینی توضیح داد...»

میتوان گفت پوپر فیلسوف علم بود که از دو دوره تاریخ (علی الخصوص تاریخ فلسفه) متاثر شده بود

۱:دوره ظهور فلسفه سقراط،( گرچه سقراط یک استقراگرا بود ولی پوپر در بحث اعتراف به جهل «میدانم که هیچ نمیدانم» از او پیروی کرد

۲: دوره روشنگری: که پوپر را فیلسوف پسا کانتی میدانند(فیلسوف آزادی)
و البته با در نظر داشت توجه پوپر به آرای #هیوم

-اولا پوپر از #کانت پیروی میکند و خود را در چوکات گرایشات نئوکانتی قرار میدهد
همان گونه که کانت بشر را به آزادی فکری متوجه میسازد و آنرا در قالب اصطلاح بسیار عمیق فلسفی روشنگری تبیین میکند، پوپر نیز انسان ها را دعوت میکند تا از مرجع واقعی شناخت که همانا خرد بشری است استفاده کنند، آنهم مستقلانه و به دور از هر نوع تقلید کورکورانه.
کانت ایده روشنگری را در بهترین قالب تفسیر نموده است و پوپر نیز در یکی از نوشته های خود با عنوان «کانت-فیلسوف روشنگری- کارل پوپر Kant-Enlightenment philosopher» به آن اشاره نموده است.

اما گوش فرادهیم که خود کانت درباره ایده روشنگری چه می گوید. او می نویسد: «روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود کرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. این نابالغی هنگامی خودکرده است که علت آن نه کاستی فهم، بلکه کاستی عزم و دلیری در به کاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. در به کار بردن فهم خویش شهامت داشته باش! لذا اینست گزین سخن روشنگری».

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ فلسفه چیست؟ این پرسشی است که از حیث دشواری انگشت نماست. یکی از ساده ترین جواب هایی که میتوان به این پرسش داد این است که بگوییم فلسفه همان مشغله فلاسفه است، و بعد اشاره کنیم به نوشته های #افلاطون، #ارسطو، #دکارت، #هیوم، #کانت، #راسل، #ویتگنشتاین، #سارتر و سایر فلاسفه نامدار.
ولی اگر تازه قدم به وادی فلسفه گذاشته باشید، بعید است که این جواب چندان به کارتان بیاید، زیرا احتمالا مطلبی از این نویسندگان نخوانده اید.
حتی اگر نوشته ای از ایشان مطالعه کرده باشید، چه بسا باز هم دشوار بتوان گفت که وجه اشتراک آن ها چیست - البته اگر به واقع ویژگی مرتبطی در کار باشد که ایشان جملگی آن را به اشتراک داشته باشند.
جواب دیگری که می توان برای این پرسش تدارک دید این است که خاطرنشان کنیم که ریشه فلسفه واژه ای یونانی است به معنای " دوستداری حکمت" .
اما این جواب در قیاس با این که بگوییم فلسفه همان مشغله فلاسفه است ابهام بیشتری دارد و حتی کمتر مفید می افتد.
پس لازم است پاره ای آرای بسیار کلی را در باب این که فلسفه چگونه چیزی است عرضه بداریم.

👤 #نایجل_واربرتون
📚 #الفبای_فلسفه
■ ترجمه #مسعود_علیا

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■انسان متمدن«عشق» را چگونه تجربه می‌کند؟

#کانت هم مانند #افلاطون معتقد است که آدمیان در بهترین حالت مایلند خود را با واقعیت‌های بزرگ‌تر از خود بشناسند. با این تفاوت که افلاطون عشق بین اشخاص را همچون پلکانی می‌بیند که بتدریج ما را به چشم‌اندازی گسترده‌تر رهنمون می‌شود..

در حالی که کانت عشق بین اشخاص را مانعی برای رسیدن به این هدف می‌داند. نگاه افلاطون به عشق اروتیک یک عامل متمایزکننده در خود دارد (می‌توان گفت «عقل») که سطح مطلوب عاشق را به سطحی کلی‌تر و کیفی‌تر می‌رساند.
«عقل» از نگاه کانت چیزی فزاینده نیست بلکه مطلق است. عقل یک قوه همگانی است و وظایفی را تعیین می‌کند که گستره‌ای فراتر از اولویت‌های شخصی، عواطف دوستانه و وابستگی‌های همنوعانه دارند. ..


عقلانیت را نمی‌توان صرفاً به دنیای محرمانه روابط خصوصی محدود کرد. کانت خاطرنشان می‌کند که هر رابطه‌ای با دیگران در معرض اندیشه «عقل محض» قرار می‌گیرد و در نتیجه تمایلات خودخواهانه از بین می‌رود: «من دیگران را به خاطر نیک‌اندیشی‌شان نسبت به خودم می‌خواهم؛ پس من هم باید نسبت به دیگران نیک‌اندیش باشم.» اصل انصاف، جوانمردی و عدالت در حقیقت هدف هر جامعه آرمانی است که مستلزم عمل کردن بیطرفانه ما به تعهدات اخلاقی فارغ از علایق شخصی است.بنابراین کانت به دلربایی روابط صمیمانه با تردید می‌نگرد.

«هر کسی می‌خواهد تمام آدمیان را دوست بدارد اما تعداد کمی را انتخاب می‌کند و این برای سعادت معنوی حقیقی مضر است و زمانی به این درجه از خیر معنوی می‌رسد که دامنه خیرخواهی خود را به تمام جهان گسترش دهد.»


او تصدیق می‌کند که داشتن دوستان صمیمی برای زندگی ضروری است، چرا که آنها در تصحیح قضاوت‌ها به ما کمک می‌کنند تا از بودن‌مان لذت ببریم اما این به خاطر طبیعت محدود و کوته‌نظرانه ما است

انسان متمدن‌تر نگاه وسیع‌تری دارد و برای او دوستی شخصی جایگاه کمتری دارد؛ انسان متمدن‌تر در پی سعادت جهانی و دوستی با همگان است که فارغ از محدودیت رابطه‌های خصوصی است.

📚 #درآمدی_بر_فلسفه_عشق
👤 #رابرت_واگونر

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ برای فلسفه قابل پذیرش نبود که مدت های طولانی در جاده ای پراز سنگلاخ گام بردارد.
بخش هایی از فلسفه #کانت که با شکاکیت همراه بود از نظر ارزش فکری از بخش هایی که کوشیده بود سنت های دینی را نجات بدهد دوام بیشتری آورد. به زودی به این نکته پی برده شد که لزومی ندارد چنین فرض کنیم که چیزها به خودی خود وجود دارند، که در واقع دنباله همان موضوع ذات قدیمی بود و اکنون بر درک ناپذیریش تأکید شده بود.


در نظریه #کانت آن پدیده ها که قابل مشاهده اند فقط صورت ظاهرند و باطنی که در پس آنها است چیزی است که اگر در سایه مفروضات اخلانی نبود فقط به وجود محض آنها پی می بردیم.

از دیدگاه اندیشمندان پس از #کانت - پس از این که خط فکری پیشنهادی او با هگل به اوج خود رسید - این نکته آشکار شد که پدیده ها همان واقعیتی را دارد که قابل پی بردن است و نیازی نیست فرض کنیم نمونه ممتازی از واقعیت وجود دارد که شناسایی ناپذیر است. البته وجود چنان نمونه ممتاز واقعیت امکان دارد اما استدلال هایی که می کوشند ثابت کنند باید وجود داشته باشد بی اعتبار است.
بنابراین، وجود چنان امکان فقط یکی از امکان های بی شمار در نظر گرفته می‌شود که باید از آن چشم پوشی کرد، زیرا از میدان آنچه درک شده یا در آینده شناخته خواهد شد بیرون است. در میدان درک شدنی ها نیز جایی برای مفهوم ذات یا تغییر آن بصورت موضوع و چیز وجود ندارد.

👤 #برتراند_راسل
📚 #نبرد_دین_با_علم
📖 جسم و روح - صفحه : 84 - 85)


join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
Ещё