▪️#مسئله_شناخت_در_فلسفه_شوپنهاوربه اعتقاد
#آرتور_شوپنهاور شناخت جزئی از آگاهی است .
قوه شناخت توان مندی دارا شدن بازنمود ها است
او میگوید همه موجودات شناخت هایی از جهان را دارند
اما تنها انسان است که به علت داشتن خرد واجب توانایی و درستی درک از جهان است
به نظر شوپنهاور موجودات دیگر به ادراک خود وابسته اند
اما انسان بخاطر داشتن قوه عقل قادراست تمامی مسائل اساسی جهان را زیرو رو کند .
عقل قوه ای است که منحصرا در تصاحب انسان است و آنها را قادر میسازد تا بازنمود انتزاعی یا مفاهیم را بسازد ..
#شوپنهاور دو امر "عین" و "ذهن" را برای برداشت شناخت توضیح میدهد.
مفهوم واقعیت عینی در برابر ذهن قرار گرفته و مستقلا شناخت پذیر و توصیف پذیر تلقی میشود که از راه معرفت به دست می آوریم جهان را از درون ادراک خود دریافت میکنم .
اما ذهن خودشناسی درونی است
ذهن اراده ماست ما میتوانیم از شناخت آغاز کنیم و بگوییم من میشناسم .
اگر جهان شناخت پذیر باشد
آنهم به اندازه ممکن ما در مرحله ی اول باید پیوند ذهن را با جهانی که من ادراکش میکنم بشناسم .
ذهن شناخت نگهدارنده ی جهان و شرط همه پدیدارهاست چون وجودش پیش فرض امکان شناخت و تجربه است .
ذهن و عین در فلسفه شوپنهاور متضایف اند چون تصور شدن یکی بدون تصور دیگری ممکن نمی باشد. حتی برای اندیشه هم جدایی ناپذیرند چون هریک از این دو تنها بواسطه ی دیگری و برای آن معنا و وجود دارد.
شوپنهاور میگوید اساسی ترین شناخت ما ، شناختی است که خودمان درکی از حضور در جهان را داریم.
حضور جسمانی مان در جهان بدست می اوریم.
این ادراک دو جنبه دارد.
از یک جنبه بازنمود بدن به مثابه ی جواهری که طبق قانون علیت با سایر جوهر جهان مادی تعامل می کند.
اما از جنبه ای دیگر ، آگاهی از بدن .
آگاهی از آن به مثابه بیان و بروز اراده فرد است. این ادراک دوم با اولی فرق دارد.
و شوپنهاور با توسل به دریافت تجربی ما در این ادراک دوم ادعا می کند که درک حسی ما از بدن مندی خودمان کاملا از هر نوع ادراک ابژه ای مادی متمایز است.
به اعتقاد شوپنهاور اولین و ساده ترین کار عقل مشاهده جهان واقعی است. مشاهده همان شناخت علت از طریق اثر یا معلول است.
از این رو برای شناخت جهان آنرا دارای دو قطب می داند.
تصور در جهان عینی, یعنی ذهن شناسنده ساده و خام بدون صورت شناسایی اش. و ماده خام بدون صورت و کیفیت. هر دو مطلقا قابل شناخت اند
ذهن چون آن است که می شناسد. ماده چون بدن وصورت و کیفیت قابل درک نیست اما هر دو شرایط اساسی هر گونه شناخت اند.
ذهن و ماده برای شناخت هر دو در تقابل هم قرار می گیرند.
ذهن پیش شرط هر گونه تجربه نیز است.
به عنوان منظر مقابل مستقیم خود در تقابل با ماده ی خام و بی شکل و کاملا بی جان قرار می گیرد.
بنابر این شناخت اثر شی در واقع شناخت خود شی میباشد. زیرا شی همان تصور است به این جهت که در مکان و زمان مشاهده می شود.
شوپنهاور زمان را مثل مکان یک شناخت می داند. اما شناخت ذهنی است و مثل مکان خود را به عنوان چیزی عرضه می کند که مستقل از ذهن و به شکلی یکسر عینی وجود دارد.
زمان برخلاف اراده ما شتاب می گیرد اما ما این شناخت را از آن داریم که آنرا بطور عینی به جهان پیوند بزنیم .
چیزی است که فقط در سر موجودات شناسنده وجود دارد.
یعنی انسان زمان مقدمتا صورت شناخت باطنی است و هم شناخت بیرونی
پس این جا شوپنهاور به
#کانت خیلی نزدیک است که زمان را هم یک حس درونی می دانست و هم بیرونی، اما شوپنهاور اعتقاد دارد زمان چیزی است که از طریق شناخت آن ما می توانیم شناخت اراده ی فردی خودمان را که اززندگی متجلی می شود نمایان کنیم.
به اعتقاد شوپنهاور مادارای شناختی با رابطه هستیم.
از این رو کل ساختار عالم اندیشه ی ما متکی است بر عالم ادراک
به عبارت دیگر برای مان امکان پذیر است که صحت و سقم مفهوم را بوسیله ی ادراکاتی که نسبت نمونه ها را با انتزاعات دارند بررسی کنیم.
آن هم با قوه عقل که تمام چیستی های جهان با مفاهیم خاص شناسایی و آن را به یکدیگر مرتبط می سازد و شناخت بی واسطه را نمایان می سازد..
عقل شناخت ادراکی را در شکلی جایگزین باز تولید میکند.