فلسفه

#شوپنهاور
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
▪️اخلاق

#شوپنهاور مُصر است که واقعیات تجربی را نقطه ی آغاز بگیرد، نه آرای انتزاعی را. او دست به تلاش برای بررسیِ رفتارِ بشر بدون هرگونه تصورات قبلی از آنچه مردم باید انجام دهند می زند، یعنی با نگاه کردن به اینکه آنها واقعا چه می کنند، و به طور اخص اینکه چه نوع انگیزه‌ هایی به عنوان انگیزه های اَعمال آنها عمل می کنند. تحقیقِ او وی را به سوی این نتیجه‌گیری رهنمون می‌شود که سرچشمه های بیشتر ِ آنچه به طور سنتی رفتار اخلاقی تلقی شده است، با یک تحلیلِ موشکافانه، منفعت محورانه از آب در می آیند، لذا نمی‌توان آن‌ها را اخلاقی، به هر معنای پسندیده ای، و در واقع هر معنای مهم یا مفیدِ دیگری لحاظ کرد. در یک بررسی جدی، انگیزه‌های عمده برای اطاعت از قوانین دینی به مراجع دنیوی به وضوح شاملِ نیات و احساسات اخلاقی نمی شوند، بلکه به حداکثرِ وضوح شاملِ ترس از مجازات و امید به پاداش، خواه در این جهان خواه در آخرت، همرنگ جماعت شدن، ادب اجتماعی، شرطی شدن در کودکی و میل به امنیتِ اعطا شده به واسطه ی پذیرش مرجعیت می‌شوند. این واقعیت که آن ها به مثابه ی چیزی که ما آن را وجدان می نامیم درونی می شوند، کمکی به ارتقای موقعیتشان نمی کند.

📚 #فلسفه_شوپنهاور
👤 #برایان_مگی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ اراده آزاد ؟

هرچند ممکن است که انگیزه ها، در هر موقعیت مشخص، پیچیده و پرشمار و ناهمخوان باشند، آن انگیزه ای که قویتر از همه ظاهر می‌شود سلطه پیدا می‌کند. و نکته ی مورد نظر #شوپنهاور این است که ما نمی‌توانیم آزادانه برای خودمان تصمیم بگیریم که آن کدام یک باشد.

برتری یا اگر این تصدیق نشود، اندازه ی کاملاً بزرگِ انگیزشِ ناخودآگاه فی نفسه برای اثبات این کافی است. اما این حقیقتی است که در سطحِ انتخاب آگاهانه نیز صادق است و این را می‌توان با یک مثال ساده ثابت کرد:

وقتی که من در رستوران غذا سفارش می‌دهم آزادم که هرچه می خواهم از میان گزینه های روی منو انتخاب کنم اما آزاد نیستم که انتخاب کنم آنچه دوست دارم، چه باشد. نمی توانم به خودم بگویم "تا اینجای زندگی ام همواره از اسفناج نفرت داشته ام اما فقط امروز می خواهم آن را دوست داشته باشم." و در موقعیتی هم نیستم که از خودم بپرسم " آیا تصمیم بگیرم که هوس ماهی کنم، یا تصمیم بگیرم که هوس جوجه کنم؟" چیزی که من هوس کرده ام و آنچه دوست دارم یا از آن بیزارم، در اختیار من نیستند. آن ها برای من مسئله ی انتخاب نیستند؛ آن ها مثلِ عمل انجام شده در برابر من قرار می‌گیرند و من بر اساس آنها دست به انتخاب می زنم. من می توانم آن چه را می خواهم انتخاب کنم، اما نمی‌توانم اراده کنم که آنچه می خواهم انتخاب کنم، چه باشد. همان طور که اغلب مطرح شده است، من می‌توانم انتخاب کنم که چه اراده کنم، اما نمی‌توانم اراده کنم که چه اراده کنم...

کوتاه سخن، ما چیزی را اراده می‌کنیم که بیش از همه به وسیله عواملی که ما معین شان نمی کنیم، به اراده کردن آن برانگیخته می شویم و بعد بر این اساس دست به انتخاب می زنیم.

📚 #فلسفه_شوپنهاور
👤 #برایان_مگی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️زندگیِ هر یک از ما، از نگاهی کلی، و تنها با در نظر گرفتنِ خطوطِ برجسته‌ی آن، تراژدی‌ای حقیقی است؛ اما هنگامی که باید جزء-جزءِ زندگی گام به گام بررسی شود، صورتِ کمدی به خود می‌گیرد. هر روز کارِ خود را و دغدغه‌ی خود را به همراه می‌آورد؛ هر لحظه فریب و اغفالش را؛ هر هفته میل و هراسش را؛ هر ساعت سرخوردگی‌هایش را؛ چراکه بخت همیشه همچون دیده‌بانی گوش به زنگ آنجاست، تا شرّی به ما رسانَد؛ این‌ها همه صحنه‌های نابِ کمدی هستند. گویی که تقدیر می‌خواهد در مدتِ حیاتِ ما شکنجه را با خنده کامل کند؛ تقدیر همه‌ی رنج‌هایِ تراژدی را واردِ زندگیِ ما می‌کند؛ اما این کار را برایِ آن نمی‌کند که ما دستِ کم شأن و منزلتِ شخصیتِ تراژیک را پیدا کنیم؛ تقدیر‌ ما را به سطحِ جزئیاتِ زندگی، به نقشِ دلقک، فرو می‌کاهد.

👤 #دیدیه_رمون
📚 #شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تجربهٔ ملال هیچگاه وجود ندارد؛
این است تعریف تجربهٔ ملال.

باید گفت که ملال - اگر این تعبیر را می‌پسندید - تجربه است، اما تجربه‌ای از نوعی کاملاً خاص؛
تجربه‌ای که در آن در می‌یابیم که چیزی را تجربه نمی‌کنیم در حالی که انتظار داشتیم چیزی را تجربه کنیم.

به این ترتیب، ملال غافلگیر شدن از جانب غیابی است. چیزی که به آن امید بسته بودیم، و تقریباً در ساعت مقرری انتظارش را می‌کشیدیم، نیامد و هرگز نخواهد آمد.

ساعتِ ملال در واقع پیش‌بینی است؛ نظر به این که ملال از نظر شوپنهاور، افشای این واقعیت است که خرسندی -که پایان الم است- برخلاف الم تجربه نمیشود.

هربار که خرسندی‌ای حاصل شود، هر بار که نیازی برآورده شود، ساعت ملال شروع به نواختن می‌کند.

#شوپنهاور می‌نویسد:

«خرسندی یا خوشبختی -نامی که انسانها بر آن می‌نهند- به معنای حقیقی و در ذات خود چیزی نیست جز امری سلبی؛ فی‌نفسه به هیچ وجه ایجابی نیست. خرسندی‌ای که از پیشِ خود و با پای خودش به سوی ما بیاید وجود ندارد؛ این خرسندی باید ارضای میلی باشد. میل یا در واقع فقدان، شرط اولیهٔ هر لذتی است. باری، با ارضا و خرسندی میل خاتمه می‌یابد و درنتیجه لذت نیز به پایان می‌رسد.»

سلبی بودنِ خرسندی به طرز تغییرناپذیری ذاتی و ضروری است: وقتی ایجابی بودن الم را -که به شکل ایجابی تجربه می‌شود- پشت سر می‌گذاریم، به هیچ وجه با ایجابی بودنِ خرسندی -که هیچگاه به شکل ایجابی تجربه نمی‌شود- مواجه نمی‌شویم.
این که خوشبختی به تجربه در نمی‌آید، این نوع عدم احساسِ آنچه الم نیست، مُعرف دقیق شرایط ملال است.

پس به جای تجربه‌ی ملال، باید از ملال به مثابه عدم امکانِ تجربه سخن گفت. عدم امکانِ تجربهٔ خوشبختی، کلیدِ تجربهٔ ملال است و #شوپنهاور در نوشته‌ای دیگر با صراحت بیشتری این مطلب را بیان میکند:

ما الم را احساس میکنیم اما غیابِ نگرانی را نه؛ هراس را احساس میکنیم اما غیاب الم را نه؛ هراس را احساس میکنیم لیکن آسودگی خاطر را نه.
ما میل را احساس میکنیم، همچنانکه گرسنگی و تشنگی را؛ اما به محض آن که از میلی اشباع شدیم بر آن میل همان می‌رود که بر این دو میل یعنی گرسنگی و تشنگی می‌رود و از آن لحظه که کام ما از این امیال برآمد، دیگر حساسیتمان را برنمی‌انگیزند

👤 #دیدیه_رمون
📚 #شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ «مختصری در باب “#عقل در برابر #غریزه” چنانچه #ویل_دورانت می نگارد»

#هیوم معتقد بود که اگر عقل با رفتار کسی سازگار نباشد آن شخص بر ضد عقل خواهد ایستاد.
#زنون نیز عقل و استدلال را به باد استهزا گرفت و آن را پوچ دانست.
با این حال مردم یونان و رم که در عین لذت جویی مردمی زاهد و اهل ریاضت بودند هرگاه #عقل و #شهوت را در مقابل هم می یافتند به آسانی از خرد پیروی می نمودند.
با گذشت زمان نیروی عرفانی که امیدها و آرزوهای انسانی را در بر داشت و تسلی بخش ستمدیدگان و تنگدستان بود از شرق به یونان تاخت و به راحتی جایگزین دنیای عقلانی شد.
#روسو انسان متفکر را حیوان فاسد خواند.
#کانت سخنان #زنون را تکرار کرد که به اروپاییان گفت “به خدا و اختیار و پایندگی روح معتقد باشند زیرا عقل در پذیرفتن اینکه انسان با سعی و عمل به بهشت می‌رود ناتوان است.”
#شوپنهاور عقل را بنده مطیع اراده و #فروید آن را پوششی بر غرایز و شهوات خواند.
امّا #غریزه چیست؟
غریزه،واکنشی ست که آدمی برای رفع نیازمندیهای دائمی خود بی آنکه به تأمل و اندیشه نیاز داشته باشد نشان می دهد،باز بعبارتی دیگر،غریزه تعلقات و خواست هایی از احساس و واکنش است که در سرشت آدمی نهاده شده است.
#دورانت،عقل را پاسخی کلی در مقابل وضعی کلی و در مقابل غریزه را پاسخی کلی به وضعی خاص می داند که در آن نیازی احساس می گردد.
هر غریزه با حسی انفعالی همراه است و تقریبا در هر شخص در برابر هر غریزه،ضد آن نیز موجود است که عواملی همچون محیط می توانند یکی از آن ها را برگزیده و قوت بخشند.
شاید برای زندگانی ابتدایی دوره شکار غریزه کافی بود اما آنجا که تمدن آغاز شد،دیگر نمیشد به غرایز اکتفا کرد پس زندگی از عقل یاری جست.
فیلسوفانی چون #افلاطون و #ارسطو عقل را به طرزی افراط گونه می ستودند و “عقل را تکیه گاه حقیقت” می دانستند.می توان گفت استدلال و پیرو عقل بودن به خاطر محبوب بودن آن نیست بلکه به دلیل لزوم آن است. اما با تمام این توصیفات،#نیچه غریزه را باهوش‌تر از هر عقلی دانست!
دورانت نیز معتقد است که گاه غریزه بر عقل استیلا می یابد،آنجا که پای دوست داشتن به میان می آید.چرا که تجربه-همان احساس متراکم- به ما آموخته است که لحظه ای #عشق به سالیانی #اندیشه می ارزد.
از سوی دیگر دورانت عقیده دارد که غرایز خودخواهند و تنها در جهت منافع خود کار می کنند،تنها ارضا خود را می خواهند ولو به قیمت فدا کردن تمام شخصیت فرد،او غریزه جنسی را به عنوان تمثیل می آورد که فرد را بدون هیچ توجهی به نتایج دچار آشفتگی می نماید.
#کنفسیوس می گفت؛“فرق انسان و حیوان خیلی کم است ولی بعضی از مردم همین اندک را نیز دور می اندازند.”
در این که هرآنچه بر اندیشه ما بیفزاید ما را از یقینات و مأمن آرام مان دور می نماید شکی نیست اما زندگی بدون تعقل نیز آدمی را سزا نیست که؛“سقراط بودن و به زندان رفتن بهتر از دیو بودن و بر تخت نشستن”.

📚 #لذات_فلسفه
#ویل_دورانت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️پیش بینیِ نهایی شوپنهاور راجع به آنچه بعدها فروید گفت، میل جنسی است. همچناکه فروید بر این باور است که انگیزه واقعیِ بخشِ اعظم افعالِ بشری میلِ جنسی یی است که فرد بدان معترف نیست، شوپنهاورنیز بر این باور است که: "در کنار عشق به حیات... [میل جنسی] خود را... به عنوان نیرومندترین و فعالترین همه انگیزه‌ها نشان می‌دهد، و به شکلی بی وقفه ادعای مالکیتِ نیمی از نیروها و افکار بخش جوانترِ بشریت را دارد. چنین چیزی تقریبا هدف غایی همه کوششهای انسانی است؛ و تأثیر ناخوشایندی بر مهمترین امور گذاشته، و هر ساعت جدی ترین اشتغالات را از هم گسیخته، و گهگاه نیز برای برهه‌ای حتی بزرگترین اذهان را مبهوت خود می سازد. آن در زورچپان کردن خود با زوائدش خواه بر مذاکراتِ سیاستمداران [مونیکا لِوینسکی؟] و خواه بر پژوهشهای عالمانه اندک درنگی نمی‌ورزد. میداند که چگونه زیرزیرکی طُره ها و جملاتِ عاشقانه خود را حتی بر اوراق اداری و یا نوشته های فلسفی بپراکند" (ج خ ب II:533).

فروید درباره اثرپذیری خود در نظریاتش از شوپنهاور میگوید: "نظریه‌ی سرکوب را من یقیناً به شکلی مستقل [از شوپنهاور] از کار در آوردم. من هیچگونه تاثیری را نمی شناسم که مرا به هر شکلی به سوی آن سوق داده باشد، و من مشتاق بودم که اصل این ایده برای من باشد تا اینکه متنی از کتاب جهان به مثابه خواست و بازنمود شوپنهاور را به من نشان داد که فیلسوف در آنجا در تقلای بدست دادن تبیینی برای جنون است. آنچه او در آنجا راجع به کوشش علیه قبول بخشِ دردناک حقیقت بیان می کند به شکل کاملی با محتوای نظریه من راجع به سرکوب موافقت دارد که بار دگر می بایست از او به خاطر امکان کشف آنچیزی سپاسگزار باشم که از آن اطلاعی نداشتم. مطمئن باشید، دیگرانی این متن را مطالعه کرده و از نظر گذرانیده اند آنهم بدون اینکه به چنین کشفی نائل گردند، و شاید چنین چیزی نیز می توانست برای من رخ دهد اگر من نیز، سالها پیش، غرق در مطالعه نوشته های فلسفی می شدم. در سالیان گذشته من نیز لذت بزرگ مطالعه آثار نیچه را با این انگیزه آگاهانه بر خویشتن حرام کردم که نمی خواستم دیدگاههای روانکاوانه من بوسیله هیچ ایده از پیش مفروض انگاشته ای مختل گردد. از اینرو، بایستی مهیای واگذاردن همه دعاوی پیشین در مواردِ بسیاری شوم که در آنها پژوهشهای طاقت فرسای روانکاوانه تنها می تواند مویّد بصیرتهایی باشد که به نحو شهودی بوسیله فیلسوفان بدست آمده بود. نظریه سرکوب ستونی است که بر آن عمارتِ روانکاوی آرام می گیرد. این نظریه حقیقتا ضروری ترین بخش آن به شمار می رود... "

▪️#شوپنهاور_و_فروید
👤 #جولیان_یانگ
🔃 ترجمه : #بهنام_خداپناه


join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فیلسوفان اخلاق از واقعیات اخلاقی کمتر چیزی می‌دانسته‌اند. یعنی، تنها از آن پاره‌ای خبر داشته‌اند که خود از آن برگرفته‌اند و یا از فشرده‌ای از آن که ناخواسته با آن برخورد کرده‌اند؛ از چیزی مانند اخلاقیات محیط خود، طبقه‌ی خود، کلیسای خود، روح زمانه‌ی خود، اقلیم و سرزمین خود. و درست به این دلیل که درباره‌ی ملت‌ها و دوران‌ها و گذشته‌ها درست آموزش ندیده و یا چندان کنجکاو نبوده‌اند، هرگز با اصل مسأله‌ی اخلاق رویارو نشده‌اند؛ یعنی، مسأله‌ای که تنها با سنجیدن بسی اخلاقيات با هم پدیدار می‌شود. شگفتا که در تمامی «علم اخلاق»، تا کنون آنچه در کار نبوده همانا مسأله‌ی خودِ اخلاق است: هرگز این گمان در میان نبوده است که این جا چیزی مسأله‌وار وجود دارد. آنچه را که فیلسوفان «حجت اخلاق»، نامیده‌اند و برای فراهم آوردن‌اش کوشیده‌اند، چون نیک بنگریم، در آن جز صورتی دانشورانه از ایمانِ درست به اخلاق نمی‌بینیم...

▪️#شوپنهاور (در صفحه ی 137 کتاب مسائل اساسی اخلاق) می‌گوید:

«این است آن اصل و گزاره‌ای که همه‌ی علمای اخلاق درباره درونه‌ی آن به راستی همرأی‌اند: هیچ‌کس را میازار، بل تا آن جا که می‌توانی همه را یاری کن - به‌راستی این است آن گزاره‌ای که همه‌ی آموزگاران اخلاق در پی یافتن حجت برای آن می‌کوشند، آن بنیان راستین اخلاق که انسان از هزاران سال پیش، همچون اکسیر، در طلب‌اش بوده است.»

آوردن حجت برای گزاره‌ی یاد شده، به راستی می‌باید دشوار باشد و چنان که می‌دانیم، شوپنهاوئر هم این سعادت نصیب‌اش نشد. و اما آن کس که از دل و جان حس کرده باشد که در جهانی که ذات‌اش «خواست قدرت» است، این عبارت چه مایه دروغی بی‌مزه و احساساتی‌ست، چه بسا به خود اجازه دهد که به یاد آورد شوپنهاوئر، با همه‌ی بدبینی، به‌راستی - هر روز، بعد از نهار... فلوت می‌زد، و همان کس همچنین از خود بپرسد که: یک بدبین، یک منکر خدا و جهان، در پیشگاه اخلاق که درنگ می‌کند، به اخلاق - لبیک می‌گوید، به اخلاق «هیچ کس را میازار»، و فلوت می‌زند: یعنی چه؟ به‌راستی، این هم شد - آدم بدبین؟

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد
▪️بند 186

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#اصل_دلیل_کافی

اصل دلیل کافی اینگونه بیان می‌کند که: «هیچ گزاره‌ای درست نیست مگر برای درستی‌اش دلیل کافی وجود داشته باشد». اصل جهت کافی بیانگر این است که هر چیزی دلیلی دارد. عام‌ترین بیان این اصل را ولف بیان کرده و گفته است اصل دلیل کافی می‌گوید: «هیچ چیز نیست که زمینه یا دلیلی برای این که چرا به جای این که نباشد هست، نداشته باشد.» در مفهوم قابل فهم‌تر باید گفت هیچ چیز بدون زمینه یا دلیلی برای بودنش نیست.

ریشه این اصل در نظریه ی یگانه گرایی #پارمنیدس بنیان گذار مکتب #الئایی است. او ضد برهانی بر ایده ی #هراکلیتوس که میگفت همه چیز در جریان است مطرح کرد و گفت شما نمی‌توانید از نیستی ای سخن بگویید که هست، و بنابر این نیستی هرگز نمیتوانسته وجود داشته باشد. نمی‌تواند حقیقت داشته باشد که هستی از نیستی برخواسته، بنابر این باید همیشه وجود میداشته و همیشه هم وجود خواهد داشت چون نمی‌تواند بار دیگر نیست بشود. لذا جهان کاملاً پر از چیزی است که به قول او یک ذات یگانه است، همه یکی است. یک پارچه، دگرگون نا پذیر و لا یزال. #افلاطون دربارهٔ این اصل به گونه‌ای صحبت می‌کند که گویی این اصل، اصلی بدیهی، قطعی و مطلق است. وی می‌گوید: «لازم است هر چیزی که رخ می‌دهد به واسطه علتی رخ دهد، زیرا چگونه می‌تواند بدون آن رخ بدهد؟» یا مثلاً #ارسطو دربارهٔ این اصل می‌نویسد: «ما فکر می‌کنیم هر چیزی را زمانی به طور کامل می‌فهمیم که علتی را که آن چیز به موجب‌اش وجود دارد بشناسیم. یعنی بدانیم که این علت آن چیز است و هرگز هم نمی‌توانسته طور دیگری باشد.» #شوپنهاور عقیده دارد ارسطو در نظریاتش نشان داده است که دانستن و اثبات این که چیزی وجود دارد، خیلی با دانستن و اثبات اینکه چرا وجود دارد فرق می‌کند. دومی شناخت علت است در حالی که اولی زمینه یا دلیل شناخت. شوپنهاور ادامه می‌دهد که ارسطو با این حال نتوانسته است به وضوح این تفاوت را درک کند و در ادامه آثارش بازتاب دهد.

این اصل معمولاً به #گوتفرید_لایبنیتز نسبت داده می‌شود؛ هرچند اولین کسی‌که آن را به‌کار برد #آناکسیماندر بود.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ «يکي از جمع بندی های #شوپنهاور که به من کمک کرد اين بود که شادي هاي نسبي از سه منبع ريشه ميگيرند: آنچه که فرد هست، آنچه که دارد و آنچه که در چشم ديگران جلوه ميکند. او تأکيد ميکند که ما تنها بر اولي تمرکز ميکنيم و دومي و سومي، يعني داشته ها و شهرتمان را حساب نمي کنيم، زيرا هيچ اختيار و نظارتي بر آن دو نداريم و آن ها را ميتوانند از ما بگيرند و از ما گرفته خواهد شد. درست همانطور که افزايش سن اجتناب‌ناپذير زيبايي را از تو ميگيرد.
درواقع،"داشتن" عاملي معکوس در خود دارد. شوپنهاور ميگويد:اغلب آنچه ما داريم شروع ميکند به داشتن ما.»

👤 #اروین_یالوم
📚 #روان_درمانی_اگزیستانسیال

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
📚 #تسلی_بخشی_های_فلسفه
نویسنده #آلن_دوباتن

▪️آلن دوباتن در جست‌وجوی راهی براي آشتی دادن فلسفه با زندگی روزمره است‌. #سقراط‌، #اپيكور، #شوپنهاور، #مونتنی، #نيچه و #سنكا شش فيلسوفی هستند كه از نگاه دوباتن راه‌حل‌هايی برای مشكلات زندگی روزمره پيشنهاد ميی‌كنند. اين كتاب به بيشتر زبان‌های دنيا ترجمه شده و در شمار كتاب های پرفروشی است كه در پی ساده و قابل فهم كردن فلسفه برای همه‌، البته در شكلی موفق است‌.
او در اين كتاب از شيوه‌هايی ياری می‌جويد كه در نوع خود بديع است‌. او به آثار، نظرات و بيوگرافی شش فيلسوف بزرگ نقب می‌زند تا از اين رهگذر پاسخی به تشويش‌ها و مشكلات روزمره انسان داده باشد. تسلی‌بخشی‏‌های فلسفه كتابی است كه مباحث فلسفی را به ساده‌ترين زبان ممكن در اختيار خواننده قرار می‌دهد.

#آلن_دو_باتن یک نویسنده، فیلسوف و مجری تلویزیون ساکن بریتانیا است.
کتاب‌های او موضوعات مختلفی را به شیوه‌ای فلسفی با تاکید بر ارتباط آن با زندگی روزمره بررسی می‌کند.
در سال ۲۰۰۸ او یکی از اعضای هیات موسس یک سازمان جدید آموزشی با نام مدرسه زندگی بود.
دو باتن دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه هاروارد آغاز کرد ولی برای نوشتن کتب عامه پسند، آن را نیمه کاره رها کرد. مهم‌ترین کتب الن دو باتن، تسلی بخشی‌های فلسفه، هنر سیر و سفر و پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، نام دارند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️خودت باش

● برای انسانی که نمی خواهد جزو توده باشد، کافی است خودش را دست کم نگیرد و در عوض وجدان پاک خود را دنبال کند که به او نهیب می‌زند:

« خودت باش! همه‌ی آنچه که اکنون می‌کنی، می‌اندیشی، می‌طلبی، از آنِ خودت نیست...»

✍🏻 #فریدریش_نیچه
📚 #شوپنهاور_به_مثابه_آموزشگر


▪️مگی : دربارهٔ این نظر اساسی نیچه بحث کرده‌ایم که #اخلاقیات و #ارزش‌ها و ملاک‌هایی که به ارث برده‌ایم در اصل بر پایهٔ اعتقاد به خدا یا خدایان استوار بوده است. این معیارها را خدا یا خدایان به ما داده‌اند و سرانجام هم بر این اساس دربارهٔ ما قضاوت خواهند کرد که آیا توانسته‌ایم مطابق این ارزش‌ها زندگی کنیم یا نه.

ولی نیچه می‌گوید که ما ایمانمان را به تمامی این خدایان و به دین به طور کلی از دست داده‌ایم و در نتیجه دیگر به بنیاد و شالودهٔ نظام ارزشیِ به ارث رسیدهٔ خودمان مؤمن نیستیم اما هنوز سعی داریم در زندگی رابطه‌ای با این نظام ارزشی که دیگر به بنیادش ایمان نداریم، برقرار کنیم. این کار، صداقت و اصالت را از زندگی ما و در واقع از خودِ ما سلب می‌کند. اگر بخواهیم نظام ارزشی اصیلی داشته باشیم، باید کمر همت ببندیم و ارزش‌هایمان را یکسره از نو ارزشیابی کنیم...

حال می‌خواهم بپرسم که نیچه پس از اینکه همه‌چیز را به چنین مقیاس پهناوری جارو می‌کند و دور می‌ریزد، به جایش به چه چیزی قائل می‌شود. کدام ارزش‌های مثبت را پس از همهٔ این کارها ارائه می‌دهد؟

استرن : پاسخ ساده این است که خودت باش؛ هرچه هستی به منتها درجه باش؛ تا آخرین ذره باش؛ لبریز از زندگی باش؛ دل به دریا بزن و زندگی کن و هر چیز دیگری از این دست که بعدها در قلمرو مربوط به بشر تحت عنوان نشاط حیاتی مطرح شد.

این دستور که خودت باش و آن شو که هستی، نه تنها مقدمهٔ کبرا و مبدأ سخن نیچه، بلکه #غایت و #مقصدی هست که هرگونه #اخلاق باید به سوی آن هدایت شود. نیچه بر این نظر است که همهٔ اخلاقیاتی که تاکنون وجود داشته عملاً بر ضدّ اصل حیات کار می‌کرده است و نگرشِ دگرجهانی داشته است. محور آنچه او می‌گوید این است که زندگی یگانه ارزش و تنها منشأ ارزش‌هاست و بنابراین همهٔ ارزش‌ها باید از اصل حیات استخراج شوند.

ما باید قائل به زنده بودن باشیم و به کامل‌ترین مفهوم، ندای حیات را لبیک بگوییم، به این معنا که نه تنها عنانِ غرایزمان را رها نکنیم، بلکه همهٔ معیارها، حتی معیار عقل و حقیقت را، از همان منبع بگیریم!

✍🏻 #برایان_مگی
▪️ #فلاسفه_بزرگ
▪️#آشنایی_با_فلسفه_غرب

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تاثیر #آرتور_شوپنهاور بر نویسندگان خلاق

شاید تعجب ‌آور نباشد که نویسنده‌ی خیال‌ پردازی که بیش از همه تحت ‌تأثیر شوپنهاور است باید نویسنده‌ای باشد که در زبان مادری و همان سنت فرهنگی خاص با او شریک است. با این حال شباهت‌های شخصی #توماس_مان (۱۹۵۵-۱۸۷۵) با #شوپنهاورِ فیلسوف خیلی بیشتر از این است.

داستان اوایل زندگی او مانند داستان زندگی شوپنهاور است و در همان محیط اجتماعی کوچک بسیار خاص، منتها یک ‌صد سال بعد...

شرحمان از کشف شوپنهاور در بیست و چند سالگی‌اش یاد آور کشف نیچه است ( #نیچه نیز در جوانی با آثار شوپنهاور آشنا شد.) او همچنین می‌گوید که چگونه این تجربه را به صورت اولین رمان خود، #بودنبروکها درآورده است.

▪️#توماس_مان در سال 1916 نوشت:

« اتاق زیر شیروانی در حومه‌ی شهر پیش چشمانم تاب می‌خورَد، اتاقی که شانزده سال پیش آنجا تمام روز روی صندلی یا کاناپه‌ی از شکل افتاده‌ام لَم می‌دادم و #جهان_همچون_اراده_و_تصورِ شوپنهاور را می‌خواندم. جوان تنهای بی‌نظم و ترتیب، و در اشتیاقِ هم زندگی و هم مرگ، چگونه شربت سحرآمیز این متا فیزیکی را فرو می‌داد که ژرف‌ترین وجودش شهوت است و من سرچشمه‌ی روحانی #موسیقی "تریستان واگنر" را در آن بازشناختم!
انسان تنها یک ‌بار اینگونه می‌خوانَد و دیگر هرگز رخ نمی‌دهد. و چه بخت خوشی که من نباید از این تجربه اجتناب می‌کردم، بلکه مجالی بی‌درنگ داشتم برای بیان آن و برای نشان دادن قدرشناسی‌ام: فرصتی برای بخشیدن تعبیر شاعرانه به آن!

دو متر آن طرف‌تر از کاناپه‌ام دست ‌نوشته‌ای قرار داشت که به نحوی غیرممکن رشد می‌کرد- مسئولیت، شرافت، خانه و تبرک آن دوره‌ی غریب جوانی‌ام، که به لحاظ امکان انتشار، بسیار حیرت‌آور بود- و اندکی قبل به نقطه‌ای رسیده بود که توماس بودنبروک باید تسلیم مرگ می‌شد. من به او، تجربه‌ی گران‌بها و کشف بزرگ زندگی‌اش را اعطا کردم. من آن را به شکل داستان درآوردم زیرا به نظر می‌رسید که به من تعلق دارد.»

✍🏻 #برایان_مگی
📚 #فلسفه_شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#هگل در 1818 دیکتاتور فلسفه در آلمان بود؛ با اينهمه #شوپنهاور در حمله به او تردیدی به خویش راه نداد.

در دیباچه ی چاپ دوم کتاب #جهان_همچون_اراده_و_تصور چنین می نویسد:
هیچ زمانی برای فلسفه ناسازگارتر از آن نیست که آن را برای اغراض سیاسی به کار برند و وسیله ی امرار معیشت سازند. دیگر چیزی با این قول مشهور مخالفت نمی کند که اول زندگی و بعد فلسفه.

این آقایان می خواهند زندگی کنند آن هم از راه فلسفه، و حتی می خواهند زن و فرزندانشان نیز از این راه نان بخورند. نغمه ی "من برای کسی آواز می خوانم که نان مرا بدهد" همه جا حکومت می کند. قدما می گفتند که تحصیل پول از راه فلسفه کار سوفسطاییان است...
آنچه با پول بدست می آید چیز مبتذلی بیش نیست...

👤 #تاریخ_فلسفه
📚 #ویل_دورانت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#فروید معترف است که تمام ایده های بزرگش را شوپنهاور از پیش طرح کرده است ، اما به هیچ رو قبول ندارد که تحت نفوذ #شوپنهاور بوده است . برای مثال ، فروید بیان می دارد که

من نظریهٔ سرکوب را یقیناً خودم و مستقل [ از شوپنهاور ] از کار درآوردم . می دانستم که به هیچ طریقی در رسیدن به این نظریه تحت تأثیر کسی نبوده ام و تا مدت ها این ایده را اصیل می دانستم ، تا وقتی که اُ . رنک ¹ قطعه ای را در کتاب جهان همچون اراده و بازنمود نشانمان داد که فیلسوف در آن در تلاش برای تبیین جنون است . آنچه او در این قطعه در مورد تقلا در برابر پذیرش بخشی دردناک از واقعیت بدان اهتمام دارد به طور کامل با محتوای نظریهٔ سرکوب من در توافق است و من یک بار دیگر باید برای این که بدون خواندن کتب فلسفی زیادی برایم مقدور که چنین چیزی را کشف کنم خوشحال باشم . مسلماً دیگران این قطعهٔ شوپنهاور را خوانده اند و آن را ملاحظه کرده اند بدون این که چنین کشفی انجام دهند و شاید برای من نیز چنین می بود اگر در سال های دور لذت بیش تری از خواندن نوشته های نویسندگان فلسفی می بردم . در سال های اخیر ، من خودم را از لذتِ بزرگِ خواندن آثار نیچه محروم کرده ام ، به سبب این انگیزهٔ آگاهانه که امیدوار باشم تا هیچ ایده ای که قبلاً وضع و حمل شده است مرا از پروردن عقایدِ روانکاوانه ام باز ندارد . بنابراین ، من باید در بسیاری از مواردی که تحقیقات پرزحمت روانکاوی تنها می توانند تصدیق کنندهٔ آن بصیرت های شهودی که فیلسوفان به دست آورده اند باشند ، از هر مدعای مبنی بر مقدّم و نخستین بودن ـــــ با مسرت خاطر ـــ تبرّی بـجویم . نظریهٔ سرکوب ستونی است که عمارت بزرگ روانکاوی بر آن تکیه زده . و حقیقتاً ضروری ترین بخش آن است ... .

👤 #جولیان_یانگ
📚 #آرتور_شوپنهاور
🔃 برگردان #حسن_امیری_آرا

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️پاسخ شوپنهاور به پرسش " #زندگی_چیست؟" صریح است:

زندگی رنج است، آونگی است میان فشار خواستن و دردِ ملالت.

✍️ اما در پس این پاسخ ساده، اندیشه‌ای نهفته است که به مانندِ عمارتی عظیم ظرافت‌ها و جزئیات فراوانی دارد تا هر چه محکم‌تر بر این حکم بدبینانه مُهر تایید بزند.

البته به اعتقاد شوپنهاور ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود؛ بر دوش فلسفه است که در میان حضور طاقت فرسای رنج و شر تسلایی فراهم آورد. او در هنر گریزگاهی هرچند باریک از جهان رنج می‌یابد و سپس در عشق و سر انجام در آموزهٔ رستگاری گریزی ابدی از اراده و رنج می‌بیند.

رستگاری چیزی نیست مگر وقوف رازناک به اینکه کل جهان شناختنی هیچ نیست مگر رویایی ناگوار، رستگاری نوعی بیداری است از کابوس وجود زمانی.

👤 #جولیان_یانگ
▪️#شوپنهاور

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#مسئله_‌شناخت‌_در‌_فلسفه‌_شوپنهاور

به اعتقاد #آرتور_شوپنهاور شناخت جزئی از آگاهی است .
قوه شناخت توان مندی دارا شدن بازنمود ها است
او میگوید همه موجودات شناخت هایی از جهان را دارند
اما تنها انسان است که به علت داشتن خرد واجب توانایی و درستی درک از جهان است

به نظر شوپنهاور موجودات دیگر به ادراک خود وابسته اند
اما انسان بخاطر داشتن قوه عقل قادراست تمامی مسائل اساسی جهان را زیرو رو کند .

عقل قوه ای است که منحصرا در تصاحب انسان است و آنها را قادر میسازد تا بازنمود انتزاعی یا مفاهیم را بسازد ..


#شوپنهاور دو امر "عین" و "ذهن" را برای برداشت شناخت توضیح میدهد.

مفهوم واقعیت عینی در برابر ذهن قرار گرفته و مستقلا شناخت پذیر و توصیف پذیر تلقی میشود که از راه معرفت به دست می آوریم جهان را از درون ادراک خود دریافت میکنم .

اما ذهن خودشناسی درونی است
ذهن اراده ماست ما میتوانیم از شناخت آغاز کنیم و بگوییم من میشناسم .

اگر جهان شناخت پذیر باشد
آنهم به اندازه ممکن ما در مرحله ی اول باید پیوند ذهن را با جهانی که من ادراکش میکنم بشناسم .

ذهن شناخت نگهدارنده ی جهان و شرط همه پدیدارهاست چون وجودش پیش فرض امکان شناخت و تجربه است .

ذهن و عین در فلسفه شوپنهاور متضایف اند چون تصور شدن یکی بدون تصور دیگری ممکن نمی باشد. حتی برای اندیشه هم جدایی ناپذیرند چون هریک از این دو تنها بواسطه ی دیگری و برای آن معنا و وجود دارد.


شوپنهاور میگوید اساسی ترین شناخت ما ، شناختی است که خودمان درکی از حضور در جهان را داریم.
حضور جسمانی مان در جهان بدست می اوریم.
این ادراک دو جنبه دارد.

از یک جنبه بازنمود بدن به مثابه ی جواهری که طبق قانون علیت با سایر جوهر جهان مادی تعامل می کند.
اما از جنبه ای دیگر ، آگاهی از بدن .

آگاهی از آن به مثابه بیان و بروز اراده فرد است. این ادراک دوم با اولی فرق دارد.

و شوپنهاور با توسل به دریافت تجربی ما در این ادراک دوم ادعا می کند که درک حسی ما از بدن مندی خودمان کاملا از هر نوع ادراک ابژه ای مادی متمایز است.


به اعتقاد شوپنهاور اولین و ساده ترین کار عقل مشاهده جهان واقعی است. مشاهده همان شناخت علت از طریق اثر یا معلول است.
از این رو برای شناخت جهان آنرا دارای دو قطب می داند.
تصور در جهان عینی, یعنی ذهن شناسنده ساده و خام بدون صورت شناسایی اش. و ماده خام بدون صورت و کیفیت. هر دو مطلقا قابل شناخت اند

ذهن چون آن است که می شناسد. ماده چون بدن وصورت و کیفیت قابل درک نیست اما هر دو شرایط اساسی هر گونه شناخت اند.
ذهن و ماده برای شناخت هر دو در تقابل هم قرار می گیرند.
ذهن پیش شرط هر گونه تجربه نیز است.
به عنوان منظر مقابل مستقیم خود در تقابل با ماده ی خام و بی شکل و کاملا بی جان قرار می گیرد.
بنابر این شناخت اثر شی در واقع شناخت خود شی میباشد. زیرا شی همان تصور است به این جهت که در مکان و زمان مشاهده می شود.


شوپنهاور زمان را مثل مکان یک شناخت می داند. اما شناخت ذهنی است و مثل مکان خود را به عنوان چیزی عرضه می کند که مستقل از ذهن و به شکلی یکسر عینی وجود دارد.
زمان برخلاف اراده ما شتاب می گیرد اما ما این شناخت را از آن داریم که آنرا بطور عینی به جهان پیوند بزنیم .
چیزی است که فقط در سر موجودات شناسنده وجود دارد.

یعنی انسان زمان مقدمتا صورت شناخت باطنی است و هم شناخت بیرونی
پس این جا شوپنهاور به #کانت خیلی نزدیک است که زمان را هم یک حس درونی می دانست و هم بیرونی، اما شوپنهاور اعتقاد دارد زمان چیزی است که از طریق شناخت آن ما می توانیم شناخت اراده ی فردی خودمان را که اززندگی متجلی می شود نمایان کنیم.

به اعتقاد شوپنهاور مادارای شناختی با رابطه هستیم.
از این رو کل ساختار عالم اندیشه ی ما متکی است بر عالم ادراک

به عبارت دیگر برای مان امکان پذیر است که صحت و سقم مفهوم را بوسیله ی ادراکاتی که نسبت نمونه ها را با انتزاعات دارند بررسی کنیم.

آن هم با قوه عقل که تمام چیستی های جهان با مفاهیم خاص شناسایی و آن را به یکدیگر مرتبط می سازد و شناخت بی واسطه را نمایان می سازد..

عقل شناخت ادراکی را در شکلی جایگزین باز تولید میکند.
Forwarded from فلسفه خوانی
▪️#مسئله_‌شناخت‌_در‌_فلسفه‌_شوپنهاور

به اعتقاد #آرتور_شوپنهاور شناخت جزئی از آگاهی است .
قوه شناخت توان مندی دارا شدن بازنمود ها است
او میگوید همه موجودات شناخت هایی از جهان را دارند
اما تنها انسان است که به علت داشتن خرد واجب توانایی و درستی درک از جهان است

به نظر شوپنهاور موجودات دیگر به ادراک خود وابسته اند
اما انسان بخاطر داشتن قوه عقل قادراست تمامی مسائل اساسی جهان را زیرو رو کند .

عقل قوه ای است که منحصرا در تصاحب انسان است و آنها را قادر میسازد تا بازنمود انتزاعی یا مفاهیم را بسازد ..


#شوپنهاور دو امر "عین" و "ذهن" را برای برداشت شناخت توضیح میدهد.

مفهوم واقعیت عینی در برابر ذهن قرار گرفته و مستقلا شناخت پذیر و توصیف پذیر تلقی میشود که از راه معرفت به دست می آوریم جهان را از درون ادراک خود دریافت میکنم .

اما ذهن خودشناسی درونی است
ذهن اراده ماست ما میتوانیم از شناخت آغاز کنیم و بگوییم من میشناسم .

اگر جهان شناخت پذیر باشد
آنهم به اندازه ممکن ما در مرحله ی اول باید پیوند ذهن را با جهانی که من ادراکش میکنم بشناسم .

ذهن شناخت نگهدارنده ی جهان و شرط همه پدیدارهاست چون وجودش پیش فرض امکان شناخت و تجربه است .

ذهن و عین در فلسفه شوپنهاور متضایف اند چون تصور شدن یکی بدون تصور دیگری ممکن نمی باشد. حتی برای اندیشه هم جدایی ناپذیرند چون هریک از این دو تنها بواسطه ی دیگری و برای آن معنا و وجود دارد.


شوپنهاور میگوید اساسی ترین شناخت ما ، شناختی است که خودمان درکی از حضور در جهان را داریم.
حضور جسمانی مان در جهان بدست می اوریم.
این ادراک دو جنبه دارد.

از یک جنبه بازنمود بدن به مثابه ی جواهری که طبق قانون علیت با سایر جوهر جهان مادی تعامل می کند.
اما از جنبه ای دیگر ، آگاهی از بدن .

آگاهی از آن به مثابه بیان و بروز اراده فرد است. این ادراک دوم با اولی فرق دارد.

و شوپنهاور با توسل به دریافت تجربی ما در این ادراک دوم ادعا می کند که درک حسی ما از بدن مندی خودمان کاملا از هر نوع ادراک ابژه ای مادی متمایز است.


به اعتقاد شوپنهاور اولین و ساده ترین کار عقل مشاهده جهان واقعی است. مشاهده همان شناخت علت از طریق اثر یا معلول است.
از این رو برای شناخت جهان آنرا دارای دو قطب می داند.
تصور در جهان عینی, یعنی ذهن شناسنده ساده و خام بدون صورت شناسایی اش. و ماده خام بدون صورت و کیفیت. هر دو مطلقا قابل شناخت اند

ذهن چون آن است که می شناسد. ماده چون بدن وصورت و کیفیت قابل درک نیست اما هر دو شرایط اساسی هر گونه شناخت اند.
ذهن و ماده برای شناخت هر دو در تقابل هم قرار می گیرند.
ذهن پیش شرط هر گونه تجربه نیز است.
به عنوان منظر مقابل مستقیم خود در تقابل با ماده ی خام و بی شکل و کاملا بی جان قرار می گیرد.
بنابر این شناخت اثر شی در واقع شناخت خود شی میباشد. زیرا شی همان تصور است به این جهت که در مکان و زمان مشاهده می شود.


شوپنهاور زمان را مثل مکان یک شناخت می داند. اما شناخت ذهنی است و مثل مکان خود را به عنوان چیزی عرضه می کند که مستقل از ذهن و به شکلی یکسر عینی وجود دارد.
زمان برخلاف اراده ما شتاب می گیرد اما ما این شناخت را از آن داریم که آنرا بطور عینی به جهان پیوند بزنیم .
چیزی است که فقط در سر موجودات شناسنده وجود دارد.

یعنی انسان زمان مقدمتا صورت شناخت باطنی است و هم شناخت بیرونی
پس این جا شوپنهاور به #کانت خیلی نزدیک است که زمان را هم یک حس درونی می دانست و هم بیرونی، اما شوپنهاور اعتقاد دارد زمان چیزی است که از طریق شناخت آن ما می توانیم شناخت اراده ی فردی خودمان را که اززندگی متجلی می شود نمایان کنیم.

به اعتقاد شوپنهاور مادارای شناختی با رابطه هستیم.
از این رو کل ساختار عالم اندیشه ی ما متکی است بر عالم ادراک

به عبارت دیگر برای مان امکان پذیر است که صحت و سقم مفهوم را بوسیله ی ادراکاتی که نسبت نمونه ها را با انتزاعات دارند بررسی کنیم.

آن هم با قوه عقل که تمام چیستی های جهان با مفاهیم خاص شناسایی و آن را به یکدیگر مرتبط می سازد و شناخت بی واسطه را نمایان می سازد..

عقل شناخت ادراکی را در شکلی جایگزین باز تولید میکند.
▪️ این بینش #کانتی؛ که آنچه برای ما ممکن است از روی نحوه ی ساخته شدن ما مشخص می‌شود، باید در مورد همه‌ی چیزها از یک ریگ گرفته تا یک فیل صادق باشد.
ریگ نمی‌تواند بیاموزد که از دست من کلوچه بگیرد، و یک کودک نمی‌تواند با فیل بیخ دیواری بازی کند.
امکانات فعالیت یا استفاده‌ای که پیش روی هر چیزی هستند بی‌نهایت محدوداند، و در مورد همه چیز از یک اتم گرفته تا یک کهکشان، این که این امکانات چه هستند بر حسب این مشخص می‌شود که آن چیز چیست. در اصطلاح شناسی لاتین محبوب شوپنهاور، Posse (امکان) ما از esse (هستی) ما مشخص می‌شود. حال برای هیچ چیز ممکن نیست که بدون این که چیزی باشد وجود داشته باشد؛ اما این که آن چیز چه چیزی است بی درنگ و پیشاپیش دامنه ی کامل امکانات پیش روی آن را مشخص می‌کند. به این دلیل است که #شوپنهاور به این عقیده ی یهودی - مسیحی که خدا ما را آفریده و به ما اراده ای آزاد بخشید به دیده ی تحقیر می‌نگرد و می گوید این تناقض آلود است.

اگر انسان ها کاملا و مطلقا مخلوق یک ارادهی شخصی ِ دیگر باشند، آنگاه افق دید و حدود و همه‌ی تمایلات خوب و بد آنها، و در واقع همه‌ی امکاناتشان، توسط آن دیگری و به طرقی شکل گرفته است که کل ماهیت و دنیای آنها را مشخص می کند. دامنه ی حرکت ما چنان باریک و تنگ تنظیم شده که هیچ انسان منفردی حتی آزاد نیست انتخاب کند که چه نوع انسانی باشد.

من نمی توانم انتخاب کنم که یک آهنگساز بزرگ باشم یا یک راننده ی ماهر و یا حتی یک قهرمان معمولی دوِ سرعت؛ نمی‌توانم انتخاب کنم که یک سیاه آفریقایی باشم با یک انگلیسی ویکتوریایی؛ حتی نمی‌توانم انتخاب کنم که دو اینچ بلندتر از آنچه هستم، یا کک مکی باشم. من آن چیزی هستم که هستم، آن هم به طریقی که از آغاز بر تقریبا همه‌ی امکانات بشری حاکم است و تنها اندک چیزی برایم باقی می‌گذارد و در حقیقت، به نظر شوپنهاور، اصلا چیزی باقی نمی‌گذارد.

👤 #برایان_مگی
📚 #فلسفه‌_شوپنهاور
■ متافیزیک شخص

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3..
■ منشا اخلاقی

#دیوید_هیوم فیلسوف بزرگ اسکاتلندی، در برابر نظریه ای که می گوید خیرخواهی و نوع دوستی از خوددوستی نشات گرفته شده است به شدت می ایستد و آن را رد می کند.

باورمندان به این نظریه می گویند که خیرخواهی، از آنجا ناشی می شود که ما در تخیلمان خود را به جای دیگری قرار می دهیم و در اینجا نیز ما با خودمان دوستی می ورزیم نه با دیگری.

اما دلیل مهمی که دیوید هیوم در رد این نظریه می آورد(جدای از نمونه ها و شواهد مختلف) این است که: ما درون خود امیالی داریم که پیش از خوددوستی ظاهر می شوند و کاملا مستقل از آن ها هستند. به عنوان مثال در مورد میل به انتقام می گوید:

"چه کسی منکر این است که انتقام، به صرف نیروی مفرط میل، بدون هرگونه ملاحظه منفعت طلبانه ای می تواند چنان با حرارت و اشتیاق دنبال شود که ما را وادارد آگاهانه هرگونه ملاحظه راحتی و منفعت یا سلامت را کنار بگذاریم و همچون برخی حیوانات کینه جو، جانمان را هم در زخمی که به دشمن می زنیم تزریق کنیم"
"دیوید هیوم"

بنابراین #هیوم می گوید ما در هنگام سربرآوردن این امیال به منفعت خود توجهی نداریم و تنها هنگامی که به آن اهداف دست یافتیم لذتی را "حاصل از علاقه پاسخ یافته" حس می کنیم.

پس از آن می گوید حال که ما چنین نتیجه ای را برای امیال خصمانه گرفتیم چرا این نتیجه را برای خیرخواهی صادق ندانیم:

"چه فلسفه بدخواهی باشد که به انسانیت و نوع دوستی چیزی را روا ندارد که لاشک برای امیال سیاه خصومت و تلافی تضمین کرده است"
"هیوم"

در باب #شوپنهاور باید گفت او نیز مانند هیوم، منشا خوددوستی را در اخلاق نمی پذیرد:

در هر لحظه بر ما روشن و واضح است که آن دیگری دارد رنج می برد نه ما؛ و ما دقیقا در او احساس درد می کنیم و پریشان می شویم نه در خودمان. ما با او و لذا در او رنج می بریم. ما درد او را به مثابه درد خودش احساس می کنیم و تصور نمی کنیم درد خودمان است. در واقع هر چه وضعیت خودمان شادتر باشد و هر چه آگاه تر باشیم که وضعیت خودمان با وضعیت دیگری تفاوت دارد، بیشتر مستعد همدردی می شویم.
#شوپنهاور

در باب انتقام نیز نظرات شوپنهاور با هیوم توافق دارد. اما تبصره هایی نیز به آن وارد می کند:

"عطش انتقام، ارتباط تنگاتنگی با شرارت دارد. انتقام بدی را با بدی پاسخ می دهد، البته نه با توجه به آینده، که ماهیت مجازات است، بلکه صرفا به خاطر چیزی که اتفاق افتاده و به خودی خود گذشته است، و از این رو این کار را بی قیدانه، و نه به عنوان وسیله بلکه همچون هدف، انجام می دهد تا رنج متجاوز را که خود انتقام گیرنده ایجاد کرده مشاهده کند. چیزی که انتقام را از شرارت محض متمایز و تا حدودی قابل اغماض می سازد، نمودی از حق است، زیرا همان عملی که انتقام است، اگر توسط قانون، به عبارت دیگر بر اساس یک قاعده از پیش معین و معلوم در جامعه ای که چنین قانونی را تصویب کرده، مقرر می شد، مجازات و از این رو عدالت یا حق می بود
(شوپنهاور)

(البته شوپنهاور نوع دیگری از انتقام را هم بیان می کند که حتی دولت نیز نمی تواند آن را اجرا کند. شاید برای درک این کارکردهای چندگانه انتقام، مقدماتی نطیر تعریف عدالت و تمایز آن با مهرورزی و... نیاز باشد که در اینجا به آن نمی پردازیم)

و در نهایت شوپنهاور نیز محرک بنیادین اعمال انسان را به سه دسته تقسیم می کند: ۱-خودخواهی۲-شرارت۳-همدردی؛ و بیان می کند که محرک شرارت و همدردی یک وجه مشترک دارند و آن این که در هر دو خود و منافع شخصی خود هدف نیست بلکه هدف متوجه دیگریست البته با دو جهت معکوس

📚 #اخلاق_شوپنهاور
👤 #محسن_کوچکی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ شناخت و درکِ صحیحِ مقوله‌ی «خواست و اراده» در نظام فلسفی شوپنهاور به فهمِ «اراده‌ی معطوف به قدرتِ» نیچه یاری می‌رساند؛ به عبارت دیگر، درک مفهوم «اراده» نزد نیچه، پیش از شناختِ نظریه‌ی شوپنهاور دشوار خواهد بود. شوپنهاور هستی را «اثیری» تصور می‌کند که انسان در حیاتِ زمینیِ خویش نسبت به این جهان، تصوری دارد، یعنی از پیش آن را درک کرده است. اراده‌ی آدمی در رویارویی با طبیعت از راه عقل در درون وی بازتاب می‌یابد. این اراده خود را در تکثر اشیاء و انسان‌های گوناگون بازشناسی و یادآوری می‌کند. این «خواستْ» در زنجیر مکان و زمان و علیّت در حبس است. تصویر این جهان که در آیینه‌ی علوم طبیعی و فکر انسان منعکس شده، بسیار تار و مبهم و در آیینه‌ی شکسته‌ تصاویر بیشماری از جهان یافت می‌شود. هیچ تصویری کامل و واضح نیست. این شکل‌ها که توسط انواع علوم در آیینه‌ی فکر انسان انعکاس یافته، به نظر شوپنهاور حجابی است که دیدِ انسانِ میرا را کدر و تار می‌کند. اما ایده‌ی «اراده» در اندیشه‌ی نیچه، آن بستری نیست که زاینده‌ی نارضایتی است، بلکه آن اراده‌ای است که می‌بایستی به شدت متحول گردد. زیرا قدرت در نگاه او دارای فرّ و شکوه است. از نظر شوپنهاور راه خروج از غم و محنتِ این اراده‌ی کور و سیری‌ناپذیر، ذوبِ جوهرِ فردیت و نفی اراده است، اما نیچه، بر خلاف شوپنهاور، پرهیز از دنیا را در قامتِ ابرانسان نمی‌پسندید و معتقد بود که «انسان کامل» انسانی است خودمختار و مستقل که قوانین اخلاقی جدید وضع میکند و از قید و بندِ رعیتی و بندگی رهیده است.

📚 #نیچه_ی_زرتشت
👤 #علی_محمد_اسکندری_جو
📖 فصل نخست / بخش پنجم
▪️ بازتاب هنر و اخلاق در اندیشه‌ی #شوپنهاور و #نیچه

join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
Ещё