فلسفه

#ارسطو
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
▪️"شادی" بنا به گفته ی #آلن_بدیو از
مقوله ی #حقیقت نیست،ب لکه از مقوله ی هستی محض است، و از همین رو سر درگم، نامتعین و نامنسجم است
(پاسخ مشهور یک مهاجر آلمانی را به پرسش یک آمریکایی در نظر بگیرید که از او پرسید:آیا شادید؟ و پاسخ شنید: بله، شادم (اما خوشبخت نیستم)
این عبارت مفهومی مشرکانه است: برای «مشرکان» هدف زندگی «شاد بودن» است (ایده ی از این پس شاد زیستن روایت مسیحی شده ی شرک است)، و تجربه ی مذهبی و فعالیت سیاسی شکل های والای شادمانی تلقی می شود (نگاه کنید به #ارسطو) جای تعجبی ندارد که #دالایی_لاما اخیرا به چنین توفیقی دست یافته است، آن هم با تبلیغ انجیل شادمانی در سرتاسر جهان، و جای تعجبی ندارد که بیشترین پاسخ را دقیقا در آمریکا دریافت کرده است!
یعنی در بزرگترین امپراطوری (طلبِ) شادی...
مختصر آن که #شادی به اصل #لذت تعلق دارد و آن چه آن را تحلیل می برد، پافشاری بر فراسوی اصل لذت است.

👤 #اسلاوی_ژیژک
📚 #رخداد

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
#تاریخ_فلسفه_غرب
#پیشاسقراطیان

👤 #هراکلیتوس

هراکلیتوس از اهالی افسس Efessos از شهرهای یونانی آسیای صغیر بود.

در سالهای 535 تا 475 قبل از میلاد مسیح می زیست.

از خانواده ای اشرافی بود اما از مردم کناره می جست.

دلیل اینکار را خودش عدم تحمل مردم که در بلاهت محض می زیستند ،می دانست .

سخنانش بسیار دشوار فهم بود .

وی مبتدای هر چیز را #لوگوس می دانست.
که جوهری شبیه به آتش بود.

لوگوس عبارت است از گونه مشخصه ساختاری مشترک برای همه اشیا طبیعی

این تحلیل پیش از این توسط #آناکسیماندروس هم به کار رفته بود .

از نظر هراکلیت لوگوس تضمین کننده تعادل و پیوستگی فرجامین دگرگونیهاست.

هراکلیتوس مورد توجه سه فیلسوف مدرن قرار گرفت .

#هگل در درسهای تاریخ خود معتقد بود هراکلیت #دیالکتیک را بعنوان اصل فلسفه خود برگزیده بود.

#هگل می گفت :

در اقیانوس عظیم و وسیعی حرکت می کردم.
ناگهان به قطعه ای از خشکی رسیدم
برایم شگفت آور بود
صفات نو و بدیع در آن یافتم.
این جزیره قطعات اندک برجای مانده از هراکلیت بود.

و #مارکس بر این باور تاکید داشت که به غیر از ارسطو که به گفته او مهم ترین فیلسوف عهد باستان است, باید از هراکلیت نام برد .
که پیش از #ارسطو می زیست

او را فیلسوف تاریکی و ابهام نام نهاده اند.
به همین سبب بسیار مورد توجه #نیچه قرار گرفت.

▪️سخن مشهور هراکلیتوس:

امكان ندارد كه دوبار در رودخانه‌يِ واحدي گام گذاشت و دوبار موجودي فاني را در شرايطي يكسان لمس كرد...
ما در رودخانه‌هايِ واحدي پا مي‌گذاريم و نمي‌گذاريم، ما هستيم و نيستيم.

👤 #هراکلیتوس
📚 #تاريخ_فلسفه_راتلج

«همه چيز جريان دارد.» اين يكي از مهمترين، ايده‌ها در طولِ تاريخ فلسفه است و پس از او، تأثيرِ به سزايي بر هگل و نيچه گذاشت.
هراكليتوس، جهان و انسان را دائماً در حالِ حركت مي‌دانست و پيشرفتِ اين ايده، بعدها منجر به پديدآمدنِ #ديالكتيك هگل و مفهومِ «شَوَند» در نزدِ نيچه شد.
افزون بر اين، هراكليتوس را پدرِ «نگاهِ تاريخ‌مند»، در فلسفه مي‌دانند. وي براي نخستين بار اعلام كرد كه: «بايد هر امري را در زمينه و زمانه‌يِ خود سنجيد.» اين بدان معناست كه ممكن است انجامِ يك كار، در يك زمان، بسيار پسنديده و انجامِ همان كار، در زماني ديگر، نامناسب جلوه نمايد.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#تاریخ_فلسفه_غرب
▪️#پیشاسقراطیان

👤 #تالس

تالس‌ فیلسوف و دانشمند یونانی از اهالی میلادی در آسیای صغیر بود.
احتمالا در 624 قبل از میلاد مسیح به دنیا آمده است.

او را یکی از فرزانگان هفتگانه یونان باستان به شمار می آورند .
در مورد کشفیات او در ریاضیات و نجوم سخن بسیار است .
اما نباید از نظر دور داشت که با اغراق فراوان همراه است.

مهمترین نظریه طالس در مورد سرشت جهان :

همه چیز از آب است.
جهان بصورت کاملا مسطح بر روی آب شناور است .و خود از جنس آب است.

نظر #ارسطو در مورد طالس قابل تامل است.
ارسطو می گفت: طالس بر این اندیشه بود که سرشت ماهوی جهان آبگونه است.
او معتقد بود که همه چیز آکنده از ایزدان است و مرادش از این سخن آن بوده که روان یا نفس یا اصل جنبانندگی و جانبخشی به سبب گستره و توانائیش می بایست یزدانی باشد.
پس در همه چیز ساریست حتی در سنگ مغناطیس که ظاهرا بیجان است.
یعنی سنگ هم دارای جنبش حیات است.

#تالس را به پاس کوشش در توضیح عقلانی کل جهان، بعنوان #آغازگر فلسفه یونانی نام می برند.

تالس در 546 قبل از میلاد مسیح درگذشت.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#تاریخ_فلسفه_غرب
▪️#پیشاسقراطیان
▪️مقدمه

▪️ بیش از دو هزار و پانصد سال از درخشش فلسفه و خردورزی می گذرد. یونان بعنوان مهد فلسفه طلایه دار بنیادی ترین سرچشمه های تفکر و اندیشه محسوب می شود. خاستگاه فلسفه چه یونان باشد و چه کشورهای مشرق زمین، نافی آن نیست که امروزه این رویداد عظیم در سنت تفکر اروپایی خوش نشسته است.

آغاز گاه آن قرن ششم قبل از میلاد مسیح است. و این بنای عظیم بر شانه های فلاسفه پیشاسقراطی بنا نهاده شده است.

پیش از شروع شرح احوال و آرای فیلسوفان پیشاسقراطی لازم است به چند نکته توجه کنیم ‌:

شناخت ما از این خردورزان بسیار اندک است .
ما هیچ کار دست نخورده و یکپارچه ای از هیچ فیلسوفی قبل از سقراط نداریم .

آنچه داریم بصورت پاره نوشته های گسسته از یک کلمه گرفته تا چند جمله است.
که از طریق نقل شدن در آثار نویسندگان پسین روزگار باستان به دست ما رسیده است. عبارتی یا جمله ای از هر کدام.

از #فیثاغورث هیچ
از #هراکلیتوس یکصد و چند گفته اصیل
از #پارمنیدس یکصد و پنج نوشته بسیار کوتاه
از #امپدوکلس حدود سیصد و چهل خط نوشته
از #دموکریتوس که گفته می شود بسیار می نوشته فقط سیصد نوشته که آن هم اکثرا خصلت اخلاقی دارند و تنها چند نوشته به فیزیک و نقطه نظر درخشانش #اتم پرداخته است..

افزون بر آنچه بیان شد #افلاطون و #ارسطو هم در بازنمایی نظرات فلاسفه پیشاسقراطی شفاف نبوده اند .
افلاطون بجز #فیثاغورث بقیه را کژاندیش می خواند و ارسطو فقط به اندیشه های سیستماتیک نظر داشت .
بنابراین قلت منابع باعث شده این دوران مشعشع تاریخ فلسفه که پیش نیاز پرداختن به تاریخ فلسفه غرب است، تا حد زیادی مغفول بماند

▪️اصطلاح فیلسوفان پیش از #سقراط به ده یا دوازده تن از اندیشه ورزان دیرین یونان تا روزگار سقراط اطلاق می شود .

آنها می کوشیدند نهاد جهان و سرشت واقعیت و حقیقت را تعریف کنند

سردسته ایشان #تالس در آغاز سده ششم پیش از میلاد و آخرین آنها #دموکریتوس در نیمه دوم سده پنجم قبل از میلاد است .
این نخستین فیلسوفان اهل #ایونیا در مرکز کرانه باختری آسیای صغیر بودند
کشور شهرهایی مانند #میلتوس از رونق مادی و فرهنگی بسیار برخوردار بودند

با فرهنگ‌های مختلف از جمله مصر و لودیا موانست داشتند.

خود منطقه ایونیا نیز دارای فرهنگی غنی و کهنسال بود .که ابتدای آن به #هومر باز می گشت
در مقطع زمانی خاص این جوش و خروش فرهنگی توانست اندیشمندانی به جهان عرضه دارد.

چیزی نگذشت که دلبستگی به فلسفه به فراسوی دریاها گسترد
فیثاغورث از یکی از کوچگاههای یونان به جنوب ایتالیا رفت.

گرچه زادگاه #پارمنیدس، #زنون، و #گسنوفانس در جنوب غربی ایتالیا بود.
اما #امپدوکلس به سیسیل تعلق داشت.
بدین سان بیشتر فیلسوفان پیشاسقراطی یا به خاور و یا به باختر جهان یونانی تعلق داشتند .

منظور از جهان یونانی یعنی به غیر از خود کشور یونان ،کشورهایی که در سنت فرهنگی آن قرار داشتند

آتن فقط هنگامی به عرصه اندیشه فلسفی کشانده شد که #آناکساگوراس
در سالهای دهه هفتاد سده پنجم پیش از میلاد به آنجا رفت .
و آتن پایتخت یونان به مرکز تفکر و اندیشه تبدیل شد.

فیلسوفان پیشاسقراطی با وجود اختلافهایی که با هم دارند ،مقوله ای پدید آوردند که کاملا منطقی است.

سقراط طبیعیات (فیزیک) را وانهاده و دل به مسائل اخلاقی سپرد.

او اندیشه نظری یونان را قوام بخشید.

به جز #سوفیستها, بقیه دوستداران حکمت و فرزانگی مسائل آدمی را تابع ارزیابی شان از واقعیت طبیعی یا فیزیکی می دانستند .

به این وجه کسانی را که ما فیلسوفان پیشاسقراطی می خوانیم، #ارسطو
فوسیولوگوی( phisiologoi )
به معنای طبیعت شناسان یا طبیعت پژوهان می خواند

زیرا آنان فوزیس(physis ) یعنی طبیعت یا سرشت چیزها را به شکل کل می پژوهیدند .

برخی از ایشان چون #تالس و #آناکسیماندروس میلتوسی ذوفنون بودند .

اما چه چیز به این پژوهشگران راه خرد نام فیلسوف داد؟

مسائلی چون اندازه گرفتن فاصله ها و حد و اندازه وسعت عبور کشتیها,
حمل و نقل سپاه از راه دریا
تعیین دقیق مرز فصلها و.......
باعث شده بود تا پیشاسقراطیان به دنبال طبیعت اجسام بگردند

علم ریاضیات به ویژه افزون بر نجوم برای ایشان جذابیت داشت .

تا جائیکه #طالس و #فیثاغورث به شکل عمده جهان را فقط با اعداد توضیح می دادند .
بسیاری از این خردورزان به جای پرداختن به پاسخ سوالهای مطروحه از طریق علم ،سعی می کردند ماهیت وجودی اشیا را توضیح دهند

و از همینجا بود که فرق آشکاری بین ایشان و دانشمندان پدید آمد .

مهمترین سوال برای فیلسوفان در تمام دوران چنین است :

#حقیقت_هستی_چیست؟
یا
#هستی_حقیقی_چیست؟

آنها کوشیدند از سد اساطیر بگذرند و جوابهای مطلوب و ضروری بیابند.

ادامه دارد

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️بررسی #علم_‌‌اخلاق‌ (جلسه‌ی‌اول) #اخلاق چیست؟؟ اخلاق تکاملی به ما چه می گوید؟ آیا اخلاق نسبی است؟؟ آیا معیاری جهانی برای تعیین اخلاقی بودن یک فعل وجود دارد؟ در چند جلسه به مباحثی در مورد فلسفه اخلاق خواهیم پرداخت. اصولا وقتی که بحث فلسفه پیش می‌آید…
1) نظام اخلاقی وظیفه گرا.

این نظام اخلاقی همواره وجود داشته ولی عمدتا با #ایمانوئل_کانت فیلسوف آلمانی قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، برجسته شده و شناخته می‌شود. (کانت این نظام اخلاقی رو تئوریزه کرد). کانت، به اصول ثابت اخلاقی اعتقاد داشته و عمل به آنها رو تحت هر شرایطی وظیفه انسان می دانسته است. کانت می‌گفت راست بگو بدون قید و شرط.
وظیفه‌گرایی، گرایشی عمده در اخلاق است که ارزشِ اخلاقی را صرف‌نظر از نتیجه و پیامدها، وابسته به خودِ عمل می‌داند. بدین ترتیب که وظیفه گرایی یک گرایشی است که معتقد است که کارها و افعال انسانی، دارای حبس و قبح ذاتی و همیشگی هستند.
کانت به جهانشمول بودن اصول اخلاقی اعتقاد داشت و میگفت که یک عمل برای آنکه مجاز باشد، باید بتوان آن را بدون اینکه تناقضی پیش آید، دربارهٔ همهٔ افراد به کار برد.
به طور خلاصه، دراین نظام اخلاقی ما بدون توجه به نتیجه کار، اخلاقا موظف به رعایت اصول اخلاقی ثابت که وظایف اخلاقی ما هستند، هستیم.

2) نظام اخلاقی نتیجه گرا (فایده‌گرا).

این نظام اخلاقی توسط فیلسوفان متعددی مانند جرمی‌بنتام و جان استوارت میل مورد بحث قرار گرفته و تئوریزه شده است. طبق این نظام اخلاقی، عملی اخلاقی است که بیشترین خیر و فایده را برای بیشترین افراد داشته باشه. چنانچه ملاحظه می شود به نوعی در این نظام اخلاقی، نتیجه است که اهمیت دارد و تعیین کننده اخلاقی یا غیراخلاقی بودن یک فعل می‌باشد. یعنی اگر نتییجه یک فعل برای تعداد بیشتری از افراد، منفعت و خیر بیشتری داشته باشد، اخلاقی است. از اینرو در این نظام اخلاقی، افعال دارای حسن و قبح ذاتی همیشگی نیستند.
سعدی در گلستان، یک حکایتی آورده و اینکه یکی از وزیران دربار شاه با یک دروغ، جان یک اسیر رو نجات می‌دهد. سپس سعدی از زبان آن شاه میگوید که : "دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز".
این حکایت در ذیل نظام اخلاقی نتیجه‌گرا قرار می‌گیرد. چرا که وزیر اگر برحسب وظیفه اخلاقی اش راست رو میگفتت، آن اسیر کشته می‌شد و با معیار مهم نظام اخلاقی نتیجه‌گرا سازگار نیست.

3) نظام اخلاقی فضیلت گرا.

در این نظام اخلاقی فرد و فاعل عمل، بیشترین نقش رو دارد. یعنی انگیزه، نیت و داشتن میل شایسته در انجام فعلی، مهمترین معیار برای اخلاقی بودن یک عمل است. تمرکز این نظام اخلاقی به جای خود فعل و عمل و یا نتیجه آن، بیشتر بر فاعل متمرکز است.

افرادی مانند #افلاطون، #ارسطو، #توماس_آکوئیناس و #مولوی از بزرگان این نظام اخلاقی هستند. عرفان ایرانی و بالاخص عرفان مولوی به شدت فضیلت گرا است و به شخص "پیر" یا "مرشد" اهمیت زیادی میدهد و او را معیار تشخیص حق از باطل میداند.
برای توضیح این نظام اخلاقی مثال خضر پیامبر رو میزنم که معرف حضور همه ی دوستان هست. داستانی در مثنوی است که در آن موسی در مقابل کارهای به ظاهر غیراخلاقی خضر پیامبر، حیران مانده بود ولی این خضر بود که فاضل بود و موسی باید که سکوت میکرد و ........
#مولانا یک بیت شعر داره که به بهترین وجه نظام اخلاقی فضیلت‌گرا رو توصیف می‌کند:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گر چه ماند در نبشتن شیر، شیر

اخلاق در نظام فکری دینی تلفیقی از وظیفه‌گرا و فضیلت‌گرا است. در دین معمولا پیامبران در حدی از درجات بالایی از فضیلت قرار دارند که ما نباید که خودمان رو با آنها مقایسه کنیم. یعنی وقتی شما یک فعلی رو با فعل پیشوای دین مقایسه می‌کنید، بلافاصله به شما گفته می شود که اون پیامبر بود، و تو خودت رو با او مقایسه نکن. این تلقی نشاندهنده اخلاق فضیلت گرا است.
▪️تعریف‌ ستم از دیدگاه #ارسطو


▪️ستم چیست؟

تعریف ستم از دیدگاه ارسطو چیست؟ چرا مردم ستم میکنند؟ حالات روحی حاکم بر کسانی که ستم به آنها روا داشته می شود چیست؟ دراین مقاله به سوالات پاسخ داده شده است.

برای تعریف ستم و بررسی همه جانیه آن باید به چند سوال پاسخ بدهیم: نخست انگیزه‌های کسانی که مرتکب ستم می‌شوند از چه نوع است و شمار آنها چند است، دوم اینکه حالات روحی این کسان چگونه است، سوم اینکه کسانی که ستم به آنها روا داشته می‌شود از چه سنخ مردمان‌اند و حالات روحی آنها کدام است.

▪️1 : تعریف ستم و علتهای آن

در تعریف ستم می‌توان گفت: ستم زیان رساندن به دیگری به طوع و رغبت همراه با تخلف از قانون است. قانون یا خاص است یا عام. ارسطو قانون نوشته ای را که، بر شهری حاکم است، قانون خاص می نامد و مجموعه اصول نانوشته ای را که از وفاق عمومی حاصل شده است قانون عام. «به طوع و رغبت» عمل کردن یعنی کاری را با علم و اطلاع و بدون اجبار انجام دادن. هر کاری که انسان به طوع و رغبت انجام می‌دهد آن را از روی انتخاب سنجیده انجام نمی‌دهد، ولى هر کاری که انسان از روی انتخاب سنجیده انجام می دهد آن را با علم و اطلاع انجام میدهد، زیرا هیچ کس بدون علم و اطلاع کاری را از روی انتخاب سنجیده انجام نمی دهد.

▪️2 : آسیب به دیگران براساس عیبی که در شخص وجود دارد

علت اینکه کسی، به طوع و رغبت، انتخاب سنجیده میکند که به دیگری زیان برساند و با تخلف از قانون ستم میکند یکی رذیلت است و دیگری ناتوانی در خویشتن‌داری. زیرا کسی که یک عیب یا بیشتر دارد، در موضوعاتی هم که این عیبها به آنها مربوط می شود، به دیگران زیان می رساند.

مثلا خسیس در موضوع پول به دیگران زیان می رساند؛ تن پرور در موضوعات مربوط به آسایش؛ ترسو، در خطرها، زیرا ترس او را بر آن می دارد که یاران خود را در خطر رها کند؛ جاه طلب با کوشش برای رسیدن به افتخار به دیگران زیان می رساند؛ تندخو با خشم؛ ستیزه جو با برتری طلبی؛ انتقام جو با انتقام؛ ابله، با خطاهایی که در تشخیص نیکی از بدی مرتکب می شود، بی آزر، با بی اعتنایی به آبروی خود. و به همین ترتیب، هر کس دیگر، بر حسب نوع عیبی که دارد، به دیگران آسیب می رساند.

▪️3 : چرا مردم ستم می‌کنند؟

آشکار است که متهم کننده باید بکوشد تا بداند که، در میان انگیزه هایی که مردم را به ستم کردن در حق همنوعانشان سوق می دهد، چه تعداد از آنها و چه نوع از آنها را می توان به طرف دعوا نسبت داد، و متهم نیز باید در اندیشه آن باشد که بداند که، در میان این انگیزه ها، چه نوع و چه تعداد از آنها را نمی توان به او نسبت داد. و اما مردم، در همه موارد، یا، نه از روی قصد و اراده، فعلى انجام می دهند، یا از روی قصد و اراده. از آنهایی که نه از روی قصد و اراده فعلی انجام می دهند، بعضی آن را بر حسب اتفاق انجام می دهند و بعضی از روی اضطرار؛ و از آنهایی که از روی اضطرار انجام می دهند، بعضی قسری است و بعضی طبیعی.

ولى از افعالی که مردم آنها را از روی قصد و اراده انجام میدهند و خود علت آنهایند، بعضی را به عادت می توان نسبت داد و بعضی را به شهوت، خواه عقلانی و خواه غیر عقلانی. اراده شهوتی معطوف به خیر است (زیرا خواست ما به چیزی جز آنچه آن را خیر می پنداریم تعلق نمی گیرد). شهوتهای غیر عقلانی خشم و میل اند، بدین گونه، همه افعالی را که مردم انجام میدهند ضرورت باید به هفت علت نسبت داد: اتفاق، طبیعت، اضطرار، عادت، محاسبه، خشم، میل.

تمایز نهادن بیش از این میان افعال، مثلا بر حسب سن یا خصایص اخلاقی و جز اینها، کار زایدی است. زیرا اگر می‌بینیم که جوانان از روی خشم یا شهوت فعلی انجام می‌دهند، این به سبب جوانی آنها نیست، بلکه به سبب همان خشم یا شهوت آنهاست. ثروت و فقر نیز اسباب افعال خاص نیست، زیرا اگر پیش می آید که فقیر قصد مالی می کند چون نیازمند است و ثروتمند قصد التى غیر لازم، چون وسایل نیل به آن را دارد، آن نیز به سبب ثروت و فقر نیست، بلکه به سبب میل است.

ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️ #چه_نیازی_به_یادگیری_فلسفه_دارم؟

▪️1 ضرورت یادگیری فلسفه در چیست؟

زندگی انسانی بدون تصمیم و انتخاب معنی معقولی ندارد و در همین انتخاب است که ما به دانستن ها و آگاهی های مان نیاز پیدا می کنیم. برای افزایش آگاهی یک راه ساده، بالا بردن دیتای ورودی از طریق مشاهده و ابزارهای حسی است اما همه این داده ها بدون قدرت استدلال، بی مصرف و بیهوده خواهد بود. به همین خاطر نیاز اساسی داریم که بدانیم چگونه و چرا چیزی را انتخاب می کنیم. ضرورت یادگیری فلسفه را می توان در این جمله خلاصه کرد: فلسفه یعنی عشق به دانایی و خرد.

▪️2 تقویت حس کنجکاوی

اغلب ما انسان ها، جدا از لذات جسمانی، همواره به دنبال حقیقتی هستیم. در جستجوی فهم معنا و مقصود جهان و حوادث آنیم؛ گر چه همیشه به این نیاز درونی و فطری خود آگاه نباشیم. فلسفه به دلیل طبیعتی که دارد، به این نیاز ما پاسخ می دهد. نیاز به دانستن و فهمیدن یک نیاز همیشگی است. چنانکه می بینیم که کودکان همواره می خواهند چگونگی، چرایی و چیستی همه چیز را بفهمند.

به همین دلیل، #ارسطو گفته است: فلسفه با شگفتی و حیرت در برابر جهان آغاز شد، بنابراین هر انسانی به نوعی فیلسوف و تحت تاثیر فلسفه است؛ چرا که زندگی خود را هر چند ناخودآگاه، بر اساس جواب هایی که به این سئوالات بنیادین می دهد، بنا می نهد. بنابراین می توان ضرورت یادگیری فلسفه را در ارضاء حس کنجکاوی نیز دانست.

▪️3 کُل نگری
فلسفه برخلاف علوم دیگر کُل نگر است و به مسائل هستی می نگرد. فلسفه به جزئیات نمی پردازد و اساسا موضوع اش نیست؛ تصویری که از فلسفه حاصل می شود، به مراتب دقیق تر و کامل تر از تصویر حاصل از باورهای عقل عرفی میان انسان ها است. برای همین گفته شده که ضرورت یادگیری فلسفه در کُل نگری و وسعت نگاه عقلانی است که در علوم دیگر کمتر پرداخته شده است.

▪️4 بی طرفی و عدم پذیرش بی دلیل

این مساله را می توان یکی از عوارض فلسفه دانست که فیلسوف، بدون دلیل برهانی و محکم سخنی را نمی پذیرد و بی طرفی جزئی از ذات اوست زیرا که فلسفه در او به ظهور می رسد. فلسفه از جانبداری های احساسی و بدون منطق می پرهیزد و همواره با نتیجه گیری عجولانه نیز در ستیز است. استدلالی کردن مسائل به همه کمک می کند که در پذیرش یا عدم پذیرش به یک قدر جامع (کُل نگری) دست پیدا کنند و دلیل آوری باعث همگانی شدن می شود.

▪️5 نیاز به یادگیری در هر لحظه

مسائلی که در در درون هر شخص برایش مطرح است، غیر از عوامل بیرونی (که همیشه تاثیر مشخصی دارد) از عامل درونی نیز ناشی می شود. عامل درونی تحرک هر فرد از دیدگاه فلسفی «داشتن سوال و پرسش» است. اگر کسی پرسشی نداشته باشد، اساسا فلسفه نیز برایش جذاب نیست و بلکه زندگی هم برایش جز تکرار مکررات نخواهد بود. در ذات پرسش، تعقل و دانستن و نیاز به یادگیری نهفته است.

به این صورت که شخص آگاه خود را همواره در معرض پرسش های درونی خود قرار می دهد و در بیرون به دنبال کشف ابزارهای لازم برای پاسخ به سوال خود می گردد. یکی از مراحل کشف و اکتشاف بیرونی را می توان، نیاز به یادگیری صحیح و اصولی دانست که منجر به موفقیت فرد می شود. موفقیت و کمال در واقع یافتن پاسخ برای پرسش اول و طرح پرسش دوم است. فلسفه همواره به دنبال پرسش های بنیادین می رود به همین دلیل فرد نیاز دارد که همواره در حال دانستن و یادگیری باشد. یک فیلسوف تا آخر عمرش در حال یادگیری و گشتن به دنبال پاسخ سوال های بنیادین است.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تعریف دوستی از دیدگاه #ارسطو

ما چه کسی را دوست داریم و از چه کسی نفرت داریم در واقع تعریف دوستی چیست؟ این را باید، پس از آنکه نخست دوستی و دوست داشتن را تعریف کردیم، بگوییم. بگذارید فرض کنیم که دوست داشتن یعنی خواستی چیزی برای کسی که آن چیز، برای او نه برای خودمان، خوب باشد و به کار بستن هرچه در توان داریم برای اینکه آن را برای او فراهم کنیم. دوست ما کسی است که ما را دوست داشته باشد

اگر دوستی در قلمرو اراده است نه میل، به سبب آن است که عقلانی است. در پایان این فصل، وارد کردن خویشان و بستگان در «دوستی» به خوبی نشان می‌دهد که این مفهوم بیش از آنکه روان شناختی باشد جامعه شناختی است: در حقیقت دوستی ملاطی اجتماعی است که گروهی از اشخاص را به هم پیوند می‌دهد و نمی‌توان آن را فقط تأویل به احساسات کرد. ارسطو بیشتر بر دوستی به عنوان حالت روحی موقت، که می‌توان آن را به جمعی القا کرد، تأکید می‌کند تا به عنوان عنصری از فضیلت یا سعادت و ما در مقابل او را دوست داشته باشیم. کسانی یکدیگر را دوست خود می‌دانند که بدانند که این حالت روحی میان آن‌ها به طور متقابل وجود دارد.

▪️چه کسانی را دوست می‌داریم

۱- اگر این فرضها را بپذیریم، لازم می‌آید که دوست ما کسی باشد که از خوشی‌های ما، همراه ما شاد شود، و از غم ما غمگین شود و در این کار به چیزی جز خود ما نظر نداشته باشد. در حقیقت، همه مردم، هنگامی که آنچه دلخواه‌شان است پیش می‌آید، شاد می‌شوند، و هنگامی که خلاف آن پیش می‌آید، غمگین می‌شوند؛ از این رو، غم‌ها و شادی‌ها نشانه خواست آنهاست.

۲- همچنین کسانی با هم دوست‌اند که، اگر چیزی برای یکی از آن‌ها خوب باشد، برای دیگری هم خوب باشد و اگر چیزی برای یکی از آن‌ها بد باشد، برای دیگری هم بد باشد.

۳- کسانی که دوستان یکسان و دشمنان یکسانی داشته باشند، زیرا آن‌ها ضرورتاً خواهان چیزهای یکسانی‌اند. کسی هم که برای دیگری دقیقاً همان چیزی را می‌خواهد که برای خود می‌خواهد آشکارا دوست آن دیگری است.

۴- همچنین ما کسانی را دوست می‌داریم که به ما، چه به خود ما و چه به نزدیکان ما، نیکی کرده باشند، در صورتی که این نیکی‌ها قابل توجه، یا از روی صمیم دل، یا در موقعیتهای مهم، یا به نیت شخص ما باشد

۵- همچنین کسانی را دوست داریم که تصور می‌کنیم که می‌خواهند به ما نیکی کنند؛

۶- کسانی را دوست داریم که دوستان دوستان ما هستند و کسانی را که ما دوست داریم دوست می‌دارند.

۷- همچنین کسانی را دوست داریم که بخواهیم به آن‌ها دررسیدن به چیزهای خوب دلخواهشان یاری کنیم، به‌شرط آنکه این یاری نتیجه بدی برای ما به بار نیاورد. کسانی را دوست داریم که دوستانشان را همان‌قدر در حضورشان دوست دارند که در غیابشان، به همین سبب است که همه مردم کسانی را که با دوستان درگذشته خود این‌گونه رفتار می‌کنند دوست دارند.

۸- به طور کلی کسانی را دوست داریم که پای بند دوستی‌اند و دوستان خود را رها نمی‌کنند، زیرا در میان خوبان بیش از همه کسانی را دوست داریم که دوستان خوبی‌اند. همچنین کسانی را دوست داریم که با ما رو راست‌اند، این‌ها کسانی اند که حتی به عیبهای خود نزد ما اعتراف می‌کنند (زیرا گفتیم که ما، در برابر دوستان خود، از رفتاری که جز در انظار عمومی عیب نیست خجالت نمی‌کشیم، بنابراین، اگر کسی که خجالت می‌کشد دوست نیست، پس کسی را که خجالت نمی‌کشد می‌توان دوست دانست) همچنین کسانی را دوست داریم که ما را نمی‌ترسانند و در برابر آن‌ها احساس اطمینان می‌کنیم، زیرا هیچ کس نیست که اگر از کسی بترسد او را دوست بدارد.

۹- کسانی را دوست داریم که محبوب کسانی اند که ما نیز آن‌ها را دوست می‌داریم. کسانی را دوست داریم که دشمنان همانهایی اند که دشمنان مایند و از کسانی نفرت دارند که ما هم از آن‌ها نفرت داریم. زیرا همه آن‌ها همان چیزهایی را نیک می‌دانند که ما نیک می دانیم، و بنابراین خواهان خیر مایند؛ صفت خاص دوست هم همین است.

۱۰- همچنین کسانی دوست ما هستند که آماده‌اند که به ما یاری مالی کنند، یا از زندگی ما حمایت کنند. از این رو، ما مردمان بلند همت و شجاع را گرامی می‌داریم. همچنین ما دوستدار مردمان درستکاریم. مراد ما از «درستکاران» کسانی است که سربار دیگران نیستند و با کار خود زندگی می‌کنند، در میان آن‌ها بعضی از راه کشاورزی زندگی می‌کنند، و بعضی دیگر کارگران مستقل‌اند.. و مردمان پاکدامن، زیرا آن‌ها نادرست نیستند.

۱۱- کسانی که کاری به کار دیگران ندارند، به همین دلیل. همچنین کسانی که ما رغبت به دوستی با آن‌ها داریم، اگر معلوم شود که آن‌ها هم چنین رغبتی دارند: این‌ها کسانی اند که اخلاق نیک‌اند، به نیکی شهرت دارند، چه نزد همگان، چه نزد بهترینان، چه نزد کسانی که ما آن‌ها را می‌ستاییم و چه نزد کسانی که آن‌ها ما را می‌ستایند.
فلسفه
▪️چرا باید فلسفه بخوانیم؟ از آن جایی که منطق و استدلال، سنگ بنای فلسفه به شمار می آید، وقت گذاشتن برای مطالعه ی آثار در مورد این موضوعات، می تواند به ما در تبدیل شدن به متفکری بهتر و تکامل توانایی هایمان در استدلال کمک کند. با مطالعه ی چنین آثاری می توانیم…
▪️چگونه فلسفه بخوانیم؟

هنگام خواندن اثری فلسفی، حتی اگر «داستان فلسفی» باشد، باید زمان کافی را برای فهم مطالب به خودمان بدهیم. اینگونه از آثار می توانند متراکم باشند و شاید نیاز باشد که یک جمله، متن یا صفحه را بیش از یک بار بخوانیم تا به شکلی کامل متوجه منظور فیلسوف بشویم. در حالی که خواندن یک صفحه از کتابی غیرفلسفی ممکن است چند دقیقه از شما زمان بگیرد، فهم کامل یک صفحه از اثری فلسفی ممکن است به زمانی بسیار بیشتر نیاز داشته باشد. مثلا مطالعه ی یک کتاب فلسفیِ 120 صفحه ای ممکن است چند هفته زمان ببرد چرا که نیاز به بازگشت به مطالب قبلی، در مورد آثار فلسفی امری نسبتا عادی است.

روشی عالی برای فهمیدن و تفکر درباره ی مطالب مطالعه شده، حاشیه نویسی و یادداشت برداری است. ایده ی اصلی متن چیست؟ نتیجه گیری خودمان چیست؟ آیا با استدلال ارائه شده موافق هستیم؟ آیا نیاز به مطالعات و تحقیقات بیشتری در مورد موضوع داریم؟ آیا کتاب های دیگری در مورد همین موضوع وجود دارند که باید بخوانیم؟ چه سوالاتی پاسخ داده شده اند و چه سوالات جدیدی به وجود آمده اند؟ علاوه بر این ها، هایلایت کردن بخشی هایی که می خواهیم به یاد داشته باشیم، زیر سوال ببریم و یا دوباره مطالعه کنیم، از اهمیت بالایی برخوردار است.

روش عالی دیگر، نوشتن افکار و نظرات خودمان درباره ی موضوع مورد نظر است. با چه چیزهایی موافق و مخالف هستیم؟ نتیجه گیری خودمان و دلایل پشت آن چیست؟ از آن جایی که فلسفه به منطق متکی است، باید بتوانیم مباحثه ها و استدلال هایی مجاب کننده را برای نتیجه گیری خود فراهم کنیم. پس از گذشت مدتی، به خصوص پس از مطالعه ی اثری دیگر در مورد همان موضوع، می توانیم دوباره به این نتیجه گیری ها سر بزنیم و نقص های احتمالی موجود در آن ها را پیدا کنیم.

هنرمند، دست دارد و فیلسوف، اندیشه. دست در صنعت، وسیله ی وسیله ها است و اندیشه در فلسفه، صورتِ صورت ها. شاعر و فیلسوف هر دو از نعمت فراموش کردن نفس خویش, نعمتِ از خود رستن – بهره مند هستند. هر دو چابک اند و سودایی مزاج – هر دو پر هیجان و پر احساس اند – هر دو بی خواب و ناآرام اند و از رنج فکری و دقت و اندیشه در نظر لذت می برند، آن ها نوابغ اند و اگر سودای مزاج آن ها مفرط شود، دیوانه خواهند شد. از جملات « #ارسطو»

می توانیم مطالب مورد مطالعه را با دیگران به بحث و گفت و گو بگذاریم. گروه های آنلاین زیادی وجود دارند که در آن ها، دانشجویان و علاقه مندان به فلسفه می توانند تفاسیر و نظرات خود درباره ی آثار فلسفی را با سایرین به اشتراک گذاشته و از دل همین گفت و گوها، آموزه های مهم و جدیدی را بیاموزند. اما مهم تر از همه ی موارد، این است که نباید خودمان را به مکتبی مشخص از فلسفه محدود کنیم. اگر خودمان را در معرض مکتب های فلسفی مختلف قرار ندهیم، از تمام چیزی که فلسفه برای ارائه دارد، خود را محروم کرده ایم.

▪️فلسفه در زندگی روزمره

افراد اندکی هستند که از خواب بیدار شوند و بگویند «من به فلسفه نیاز دارم»! این موضوع کاملا قابل درک است، اما همه ی ما مشکلات مختص به خودمان را داریم و در زندگی روزمره، به شکلی با سختی های مختلف مواجه می شویم. و این دقیقا همان مسئله ای است که فلسفه (به خصوص در دوران باستان) تلاش می کند برایش چاره ای بیندیشد. فیلسوف آمریکایی «هنری دیوید ثورو» بیان می کند:

فیلسوف بودن، فقط به معنای داشتن افکار ظریف و عمیق نیست، حتی بنیان نهادن یک مکتب فکری هم نیست... بلکه حل کردن برخی از مشکلات در زندگی است، آن هم نه در تئوری، بلکه به شکلی عملگرایانه.

شاید نتوانیم بسیاری از مشکلات خود در رابطه با عشق، کسب و کار، و خواسته هایمان را یک «رنج بزرگ» بنامیم اما فلسفه می تواند در همین موارد نیز به ما کمک های بزرگی بکند. با هر مشکلی که اکنون مواجه هستید، به احتمال خیلی زیاد شخصی دیگر قبل از شما آن را تجربه کرده است! و تجربه و خرد آن شخص، از طریق فلسفه به ما رسیده است. این خرد در طول تاریخ توسط برده ها، شاعران، امپراتورها، سیاست مداران، سربازان، و مردان و زنانی عادی به رشته ی تحریر درآمده تا به واسطه ی آن، مشکلات خودشان و اطرافیانشان را حل کنند.

برخی از برترین فیلسوف ها هیچ وقت چیزی ننوشتند و از نوع و سبک زندگی خودشان به عنوان نمونه ای برای نشان دادن فلسفه ی خود در عمل استفاده کردند. این کار هم فلسفه به حساب می آید؛ فلسفه ای عملگرایانه که به شکلی محسوس تر، در بهبود زندگی افراد تأثیرگذار است. چهره هایی همچون «سنکا»، «میشل دو مونتنی»، «آرتور شوپنهاور»، «اپیکور» و در نمونه های معاصر «ویکتور فرانکل» (خالق کتاب «انسان در جست و جوی معنی») و «اروین یالوم»، از جمله افرادی هستند که کاربرد فلسفه را به زندگی روزمره می آورند.
▪️عدالت از دید #ارسطو


عدالت فضیلت کامل است چون عدل ورزیدن مستلزم به‌کار بردن همه فضایل است. عدالت از این جهت نیز فضیلت کامل است که آدمی‌ آن‌ را نه تنها در خویشتن بلکه در ارتباطش با دیگران نیز تحقق می‌بخشد عدالت یگانه فضیلتی است که خیرش اختصاص به فرد نداشته بلکه دیگران نیز از آن سود می برند زیرا چه بنابر وظیفه قانون گذاری یا یک فرد جامعه وجودش برای دیگران خیر و مفید است
" #ارسطو #اخلاق_نیکوماخوس"

#افلاطون موضوع عدالت را مفهومی اجتماعی سیاسی میداند عدالت به هر معنایی که باشد میتواند یکی از ویژگی های جامعه و نیز فرد انسانی باشد.
به باور افلاطون عدالت نه تنها جزئی از فضیلت انسان است بلکه خصیصه ای است در وجود مردمان که آن ها را مستعد برقرار کردن روابط سیاسی با یکدیگر به منظور تشکیل جامعه های سیاسی می سازد.
#ارسطو نیز مانند #افلاطون عدالت را دارای ویژگی عمومی و به عنوان فضیلت کامل و فراگیر لحاظ میکند. گرچه ارسطو هم درکتاب سیاست خود و هم در کتاب اخلاق نیکوماخوسی راجب عدالت حرف میزند

از دید ارسطو عدالت ملکه ای است که افراد را قادر به انجام دادن اعمال عادلانه میکند و یا به تعبیر دیگر عدالت آن صفتی است که ما را آماده اعمال درست میکند..

ارسطو عدالت را دو نوع میداند. عام و خاص..
عدالت عام معادل فضیلت در بستر اجتماعی اش شکل میگیرد. در کتابش اینگونه میگوید: عدالت محتوای هر فضیلت است. عدالت به معنای عام همان اطاعت از قانون است و انسانی که مطیع قانون نباشد ظالم است. پس این نوع عدالت به معنای احترام و رفتار درسا در تقابل با قوانین است شخصی که آنرا رعایت کند عادل است یا دوباره میتوان به #افلاطون برگشت جوهر عدالت این است هرکسی وظیفه خود را به درستی انجام دهد. عدالت یعنی فضیلتی که عمل افراد و مجموعه ها را هدایت کند

عدالت خاص. یا جزئی که دو گونه است
عدالت توزیعی.
و عدالت جبرانی

عدالت توزیعی به باور ارسطو این عدالت مهم‌ترین و مؤثرترین نوع شمرده می‌شود زیرا توزیع درآمد.ثروت و مشاغل براساس شایستگی افراد و جامعه انجام می‌پذیرد و این شایستگی در طبیعت افراد نهفته است.. همه ی انسانهای آزاد برابر لحاظ میشوند. به بیانی راحتر اینکه عدالت توزیعی معطوف انصاف یا تساوی سهم ها《ثروت، دارایی ها 》بین دونفر است.

بنگرید به دیدگاه #آکوئیناس که《اعتقاد داشت الزامات عدالت توزیعى زمانى محقق مى ‏شوند، که هر کس به سهم خود برسد، یعنى هر کس بر حسب منزلت مقام و کارکرد خود به سهم و حق خود برسد؛ اما عدالت در باب مجازاتها عدالت کیفرى یا اصلاحى زمانى محقق مى‏ شود که در حد امکان خسارات وارده به خاطر خطا و اشتباه جبران شود و خساراتى که به خاطر کارهاى خطا پرداخت مى‏ شود متناسب با جرم باشد، البته خود عدالت ایجاب مى‏ کند که هیچ جرمى، هیچ قتلى و هیچ تجاوزى علیه دیگران انجام نگیرد. 》

اما عدالت جبرانی این نوع عدالت اصلاح کننده ی بی عدالتی در عقود و معاملاتی است که بین افراد رخ میدهد ..

عدالت جبرانی بردو نوع است آزادانه و اختیاری هستند و بعضی چیزها غیر اختیاری
مواردی مانند خرید و فروش .ضمانت برای دیگری. قرض. امانت اختیاری اند
به این دلیل که فرد آزادانه آنرا انتخاب کرده.
اما از معاملات غیر ارادی بعضی نهانی اند مواردی مانند. دزدی. فریب دیگری..قتل. در عدالت جبرانی برابری میان افراد رعایت میشود. البته با تناسب عددی ..


join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ «مختصری در باب “#عقل در برابر #غریزه” چنانچه #ویل_دورانت می نگارد»

#هیوم معتقد بود که اگر عقل با رفتار کسی سازگار نباشد آن شخص بر ضد عقل خواهد ایستاد.
#زنون نیز عقل و استدلال را به باد استهزا گرفت و آن را پوچ دانست.
با این حال مردم یونان و رم که در عین لذت جویی مردمی زاهد و اهل ریاضت بودند هرگاه #عقل و #شهوت را در مقابل هم می یافتند به آسانی از خرد پیروی می نمودند.
با گذشت زمان نیروی عرفانی که امیدها و آرزوهای انسانی را در بر داشت و تسلی بخش ستمدیدگان و تنگدستان بود از شرق به یونان تاخت و به راحتی جایگزین دنیای عقلانی شد.
#روسو انسان متفکر را حیوان فاسد خواند.
#کانت سخنان #زنون را تکرار کرد که به اروپاییان گفت “به خدا و اختیار و پایندگی روح معتقد باشند زیرا عقل در پذیرفتن اینکه انسان با سعی و عمل به بهشت می‌رود ناتوان است.”
#شوپنهاور عقل را بنده مطیع اراده و #فروید آن را پوششی بر غرایز و شهوات خواند.
امّا #غریزه چیست؟
غریزه،واکنشی ست که آدمی برای رفع نیازمندیهای دائمی خود بی آنکه به تأمل و اندیشه نیاز داشته باشد نشان می دهد،باز بعبارتی دیگر،غریزه تعلقات و خواست هایی از احساس و واکنش است که در سرشت آدمی نهاده شده است.
#دورانت،عقل را پاسخی کلی در مقابل وضعی کلی و در مقابل غریزه را پاسخی کلی به وضعی خاص می داند که در آن نیازی احساس می گردد.
هر غریزه با حسی انفعالی همراه است و تقریبا در هر شخص در برابر هر غریزه،ضد آن نیز موجود است که عواملی همچون محیط می توانند یکی از آن ها را برگزیده و قوت بخشند.
شاید برای زندگانی ابتدایی دوره شکار غریزه کافی بود اما آنجا که تمدن آغاز شد،دیگر نمیشد به غرایز اکتفا کرد پس زندگی از عقل یاری جست.
فیلسوفانی چون #افلاطون و #ارسطو عقل را به طرزی افراط گونه می ستودند و “عقل را تکیه گاه حقیقت” می دانستند.می توان گفت استدلال و پیرو عقل بودن به خاطر محبوب بودن آن نیست بلکه به دلیل لزوم آن است. اما با تمام این توصیفات،#نیچه غریزه را باهوش‌تر از هر عقلی دانست!
دورانت نیز معتقد است که گاه غریزه بر عقل استیلا می یابد،آنجا که پای دوست داشتن به میان می آید.چرا که تجربه-همان احساس متراکم- به ما آموخته است که لحظه ای #عشق به سالیانی #اندیشه می ارزد.
از سوی دیگر دورانت عقیده دارد که غرایز خودخواهند و تنها در جهت منافع خود کار می کنند،تنها ارضا خود را می خواهند ولو به قیمت فدا کردن تمام شخصیت فرد،او غریزه جنسی را به عنوان تمثیل می آورد که فرد را بدون هیچ توجهی به نتایج دچار آشفتگی می نماید.
#کنفسیوس می گفت؛“فرق انسان و حیوان خیلی کم است ولی بعضی از مردم همین اندک را نیز دور می اندازند.”
در این که هرآنچه بر اندیشه ما بیفزاید ما را از یقینات و مأمن آرام مان دور می نماید شکی نیست اما زندگی بدون تعقل نیز آدمی را سزا نیست که؛“سقراط بودن و به زندان رفتن بهتر از دیو بودن و بر تخت نشستن”.

📚 #لذات_فلسفه
#ویل_دورانت

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️کسی که قادر نیست در اجتماع و در میان آدمیان زندگی کند، و نیازی به وجود دیگران ندارد چرا که تنهایی خویش را برای ادامه ی زندگی کافی می داند، یا باید یک هیولا باشد و یا یک خدا.

👤 #ارسطو

He Who Is Unable To Live In Society, For Who Has No Need Because He Is Sufficient For Himself, Must Be Either A Beast Or A God

"Aristotle"

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️زمان ما را رنج می‌دهد. به خاطر زمان است که پیر می‌شویم، و به خاطر زمان است که می‌میریم. اینها نگران‌کننده‌اند. همان‌طور که #ارسطو گفت، «زمان همه چیز را خرد می‌کند» و ما از خرد شدن خودمان و از خرد شدن دیگران وحشت داریم. زمان با سرعت‌های مختلفی می‌گذرد. رنج زمان را طولانی می‌کند. اما تنها به این خاطر که رنج ما را وادار می‌کند نسبت به زمان هشیار باشیم.

چقدر از زندگیمان را واقعاً در زمان حال زندگی می‌کنیم؟ چقدر را به جای آن یا هیجان‌زده و نگران آینده‌ایم یا پشیمان و سوگوار گذشته؟ واکنش ما به همه‌ٔ این نگرانی‌ها در مورد زمان این است که تلاش کنیم و همه چیز را پیش از آن که خیلی دیر شود به دست بیاوریم. پول کسب کنیم، پول بیشتری کسب کنیم، و همین‌طور تا ابد ادامه بدهیم.

تبدیل زندگی به مسابقه‌ای ناامیدانه برای کسب مادیات بیشتر تنها به کوتاه شدن آن منجر می‌شود. نه در طول سال‌ها، نه به صورت زمان واقعی، بلکه به صورتی که زمان حس می‌شود. تصور کنید همه‌ی زمانی که در اختیار داریم در یک بطری سربسته بود و آن را به دست ما می‌دادند. چطور کاری می‌کردیم آن بطری بیشتر باقی بماند؟ با آهسته نوشیدن آن، با لذت بردن از طعمش، یا با لاجرعه سر کشیدنش؟

📚 #دلایلی_برای_زنده_ماندن
👤 #مت_هیگ

l👇 عضو شوید 👇l
@Philosophers2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️#ارسطو و #جاشوآ_بل چه چیزی در مورد تشویق و ترغیب به ما یاد دادند.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️مسیحیت و فلسفه یونانی

پدران اولیهٔ کلیسا غیریهودی، یونانی، و رومی بودند. آنان وقتی مصمم شدند ایمان مسیحی را به معاصران خود معرفی کنند، ناگزیر بودند آن را در چارچوب الگوهای فکریِ رایجِ جامعهٔ خودْ بیان کنند، یعنی در چارچوب و مفاهیم فلسفهٔ یونان.

در آن دوران، سه مکتب عمدهٔ فلسفی وجود داشت که بر آثار نویسندگان مسیحی تأثیر می‌گذاشت: فلسفهٔ افلاطونی که افلاطون (متوفی در ۳۷۴ ق. م.) بنیان‌گذار آن بود - او خود شاگرد #سقراط بود (متوفی در سال ۳۹۹ ق. م.). فلسفهٔ ارسطویی که #ارسطو (متوفی در سال ۳۲۲ ق. م.) شاگرد #افلاطون بنیان گذاشته بود و رواقی‌گری که #زنون بنا نهاده بود (متوفی در سال ۲۶۳ ق. م). هرچند این مکاتب، مجزا باقی ماندند، اما در دوران آغاز مسیحیت عمیقاً بر یکدیگر تأثیر گذاشتند. در قرن دوم متفکری افلاطونی در واقع به ترکیبی از هر سه فلسفهٔ افلاطونی، ارسطویی و رواقی‌گری باور داشت، اما فلسفهٔ افلاطونی بر نظام فکری او غالب بود.

در قرن سوم، شکل تجدیدنظریافتهٔ فلسفهٔ افلاطونی به‌نام «فلسفهٔ نوافلاطونی» توسط آمونیوس ساکاس و فلوطین پا به عرصهٔ اندیشه گذاشت. این فلسفه بر فراباشندگیِ کاملِ خدا تأکید داشت و تا مدتی رقیبی برای ایمان مسیحی محسوب می‌شد که در آن زمان به‌سرعت در حال رشد بود. این فلسفه از قرن چهارم به بعد بر بسیاری از متفکرین مسیحی نیز تأثیر گذاشت.

مسئلهٔ بنیادین برای افلاطون و ارسطو، تمایزِ بینِ «بودن» و «شدن» بود. آنان باور داشتند همه چیز در این جهان تابع تغییر و فساد است. هیچ چیز تغییر ناپذیر نیست. هستی امور نه تنها بدون تغییر نمی ماند بلکه همواره در حال تغییر و شدن (صیرورت) است. چنانکه فیلسوف باستان می‌گوید: «شما نمی‌توانید دوبار در یک رودخانه بپرید زیرا بین پریدن‌ها رودخانه تغییر می‌کند». افلاطون بر این باور بود که در تقابل با این دنیای در حال تغییر که همواره در حال «شدن» و دگرگونی است، قلمروی از «هستی» وجود دارد که جاودانی و تغییرناپذیر است. تضاد بین دو قلمروِ متمایز، به‌روشنی در آموزهٔ «ثُمُلِ» افلاطون مشهود است. از نظر او یک مُثُل یا شکل جاودانی و تغییرناپذیر از «انسان» وجود دارد. شخصیت‌های‌منفرد انسانی صرفاً سایه‌هایی شبح‌گونه از این «مُثُلِ» جاودانی‌اند، و نه انسان خاکی، بلکه مُثُل، واقعی است؛ بنابراین رابطهٔ بین انسانِ «مُثُل» و انسان خاکی را می‌توان به رابطهٔ مُهرِ طلا و نقشی که بر موم می‌گذارد تشبیه کرد، که در این تشبیه، مُهرِ طلا «مُثُلِ» انسان است و نقش‌های مانده بر موم، انسانِ خاکی. پس تصویرِ مُهر است که «واقعی» است نه نقش‌های مانده برموم. بدین‌سان واقعیتْ قلمروِ «هستیِ» تغییرناپذیر و جاودانی است و این جهان در حال تغییر و «شدن» چیزی نیست جز انعکاس سایه‌وار واقعیت.

در آغاز دوران مسیحیت بخش عمده‌ای از فلسفهٔ یونان بر اساس فلسفهٔ افلاطونی و ارسطویی بنا شده بود که صریحاً تأکید بر وجود خدایی فراتر از انسان و متعالی داشت. این یکتاگراییِ فلسفی برای دفاعیونِ مسیحی نقطهٔ ایجاد تماس با فلسفهٔ یونانی بود. اما در این مورد مشکلی وجود داشت. خدای فلسفهٔ یونان متعلق به قلمرو «هستیِ» لایتغیر، و نتیجتاً تغییر و تبدیل‌ناپذیر بود. این امر بدین معنی بود که او نمی‌توانست هیچ‌گونه تماسی مستقیم با این جهان متغیر و در حال «شدن» داشته باشد. او همچنین تأثرناپذیر بود یعنی تحت تأثیر عواطف و احساسات قرار نمی‌گرفت. پدران اولیهٔ کلیسا ناگزیر بودند به‌شکلی تناقضِ بینِ مفهوم خدا در فلسفهٔ یونان و مفهوم خدا در کتاب‌ مقدس را حل کنند.

از آنجا که خدای فلسفهٔ یونان تأثرناپذیر و متعلق به قلمرو «هستی» بود، نمی‌توانست تماسی مستقیم با این جهان داشته باشد؛ بنابراین برای تماس با این جهان به یک واسطه نیاز داشت . یکی از واژگان رایج که در فلسفهٔ یونان برای این اصل یا قدرتِ واسط به‌کار می‌بردند، لوگوس بود که هم به معنای خِرَد است و هم «کلمه». برای مثال، مفهوم خدای واحد حقیقی، که «کلمه» واسطهٔ ارتباط او با جهان بود، مشابه باب اول انجیل یوحنا است، و برای دفاعیون مسیحی نقطهٔ تماسی با فلسفهٔ یونان به‌وجود می‌آوَرد. اما همچنان مشکلاتی وجود داشت. وجود «کلمه» ضرورت داشت نه به‌خاطر وجود گناه در این جهان، بلکه چون خدا نمی‌توانست مستقیماً با جهان در حال تغییر و تبدیل ارتباط داشته باشد، به‌علاوه «کلمه» در فلسفهٔ یونان به‌وضوح از خدا جدا بود و شأن و مرتبتی پایین‌تر از او داشت. این طبیعتاً باعث سلب الوهیت از «کلمه» می‌شد، مشکلی که الهیاتِ مسیحیِ قرنِ چهارم با آن روبه‌رو بود.
▪️ما نمی گوییم که شخص پس از مرگ سعادتمند است و «سولن» نیز نخواسته چنین رأیی اظهار کند. بلکه می خواهد بگوید که نمی توان مخلوقی را به طور قطع، سعادتمند دانست مگر آنکه، تا پایان عمر از پیش آمدهای تلخ و واژگون بختی ها، مصون مانده باشد. در این باب، باید باز به بحث پرداخت. به نظر می رسد، برای کسی که فانی شد، بدون آنکه بدی ها و نیکی هایی را مانند افتخارات و یا آثار انزجار و نفرت احساس نماید به عینه در نزد کودکان، یا به طور اعم، در نزد بازماندگان، چون رفتار نیک یا بدبختی ظاهر شود.

📚 #اخلاق_نیکوماخوس
#ارسطو

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
📚 #آغاز_فلسفه
#هانس_گئورگ_گادامر

▪️هانس گئورگ گادامر، زاده ی 11 فوریه 1900 و درگذشته ی 13 مارس 2002، فیلسوف و نویسنده ی برجسته ی آلمانی بود. گادامر در ماربورگ به دنیا آمد. او بعدها در فرایبورگ با #هایدگر آشنا شد. در آن زمان هایدگر دانشجو بود و هنوز به سمت استادی دانشگاه درنیامده بود. گادامر، هرمنوتیک را فلسفی کرد، آن را به کمال رساند و از نظریه ی ادبی جدا کرد.

🔹 معرفی کتاب آغاز فلسفه اثر هانس گئورگ گادامر

در «آغاز فلسفه» ، گادامر با استفاده از #افلاطون و #ارسطو و پس از آن #هگل، #نیچه و #هایدگر فلسفه رو به شیوه خود مورد بازنگری قرار می دهد. گادامر به ما نشان می دهد که چگونه برخی از مفاهیم فلسفی اولیه مانند حقیقت، برابری، طبیعت، روح و موجودیت به وجود آمده است و چگونه درک امروز ما از آنها عمیقا مدیون اندیشمندان پیشاکراتیک است. این کتاب بر اساس مجموعه سخنرانی هایی است که گادامر در سال 1967 ایراد کرد و سپس به انگلیسی ترجمه و توسط گادامر برای این مجموعه ویرایش شد. این یک اثر فلسفی-تاریخی بزرگ از یکی از بزرگترین متفکران قرن بیستم است.
هانس گئورگ گادامر در 11 فوریه 1900 متولد شد و در 13 مارس 2002 درگذشت. او نویسنده مهمترین کتاب حقیقت و روش و اخیرا کتاب آغاز فلسفه و آغاز دانش بود.
در این کتاب بحث می شود که چگونه فیلسوفان پیش سقراطی از جریان تجربه حس شروع به درک و بیان آنچه ما امروزه به عنوان مفاهیم پایدار اندیشه و تفکر می شناسیم، کردند. یعنی ریشه ها و ماهیت و روند بیان کلمات آن چیزی که از طریق حواس تجربه می کنیم.

این ممکن است بی اهمیت به نظر برسد، اما این چیزی است که ما را به چیزی تبدیل کرده است که ما آن را "انسان" می نامیم.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
📚 #بنیاد_مابعدالطبیعه_اخلاق
👤 #ایمانوئل_کانت

کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق از فیلسوف بزرگ «امانوئل کانت» که در سال 1785 منتشر شد، در کنار جمهوری #افلاطون و اخلاق نیکوماخسی #ارسطو به عنوان یکی از عمیق ترین و تأثیرگذارترین آثار در فلسفه اخلاق که تاکنون نوشته شده است، قرار دارد.
به گفته خود کانت ، هدف آن شناسایی و تأیید اصل عالی اخلاق است. او استدلال می کند که انسانها هدفهای خودشان هستند و هرگز فقط به عنوان وسیله ای مورد استفاده قرار نمی گیرد و تعهدات جهانی و بدون قید و شرط باید بیانگر توانایی انسان برای خودمختاری و خودگردانی باشد. به همین ترتیب، آنها تابع قوانین آزادی هستند.
همچنین به عنوان مبانی متافیزیک اخلاقیات ، اولین مقاله ایمانوئل کانت است. آثار او در مورد فلسفه اخلاق یکی از تأثیرگذارترین ها در این زمینه باقی مانده است. کانت تحقیق خود را به عنوان یک کار اخلاقی بنیادی تصور می کند - موضوعی که زمینه را برای تحقیقات آینده با توضیح مفاهیم اصلی و اصول نظریه اخلاقی ، و نشان دادن هنجار بودن آنها برای عوامل منطقی، روشن می کند.

کانت قصد دارد اصل اساسی اخلاق را نادیده بگیرد و نشان دهد که این در مورد ما نیز صدق می کند.
او یک استدلال پیشگویی ارائه می دهد که درستی عمل را اصولی تعیین می کند که شخص براساس آن تصمیم می گیرد. این کاملا در تضاد با نظریه های حس اخلاقی و نظریه های اخلاقی غایت شناختی است که در زمان فعالیت کانت بر فلسفه اخلاق تسلط داشتند.

در کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق کانت با ایجاد انگیزه برای نیاز به فلسفه اخلاقی ناب ، برخی نکات مقدماتی خود را توضیح می دهد.

کانت با تأیید ایده یونان باستان مبنی بر تقسیم سه گانه فلسفه به منطق، فیزیک و اخلاق، کار خود را ارائه می دهد.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Audio
📚 #آثار_کلاسیک_فلسفه
#نایجل_واربرتون
▪️بخش دوم:#ارسطو

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#اصل_دلیل_کافی

اصل دلیل کافی اینگونه بیان می‌کند که: «هیچ گزاره‌ای درست نیست مگر برای درستی‌اش دلیل کافی وجود داشته باشد». اصل جهت کافی بیانگر این است که هر چیزی دلیلی دارد. عام‌ترین بیان این اصل را ولف بیان کرده و گفته است اصل دلیل کافی می‌گوید: «هیچ چیز نیست که زمینه یا دلیلی برای این که چرا به جای این که نباشد هست، نداشته باشد.» در مفهوم قابل فهم‌تر باید گفت هیچ چیز بدون زمینه یا دلیلی برای بودنش نیست.

ریشه این اصل در نظریه ی یگانه گرایی #پارمنیدس بنیان گذار مکتب #الئایی است. او ضد برهانی بر ایده ی #هراکلیتوس که میگفت همه چیز در جریان است مطرح کرد و گفت شما نمی‌توانید از نیستی ای سخن بگویید که هست، و بنابر این نیستی هرگز نمیتوانسته وجود داشته باشد. نمی‌تواند حقیقت داشته باشد که هستی از نیستی برخواسته، بنابر این باید همیشه وجود میداشته و همیشه هم وجود خواهد داشت چون نمی‌تواند بار دیگر نیست بشود. لذا جهان کاملاً پر از چیزی است که به قول او یک ذات یگانه است، همه یکی است. یک پارچه، دگرگون نا پذیر و لا یزال. #افلاطون دربارهٔ این اصل به گونه‌ای صحبت می‌کند که گویی این اصل، اصلی بدیهی، قطعی و مطلق است. وی می‌گوید: «لازم است هر چیزی که رخ می‌دهد به واسطه علتی رخ دهد، زیرا چگونه می‌تواند بدون آن رخ بدهد؟» یا مثلاً #ارسطو دربارهٔ این اصل می‌نویسد: «ما فکر می‌کنیم هر چیزی را زمانی به طور کامل می‌فهمیم که علتی را که آن چیز به موجب‌اش وجود دارد بشناسیم. یعنی بدانیم که این علت آن چیز است و هرگز هم نمی‌توانسته طور دیگری باشد.» #شوپنهاور عقیده دارد ارسطو در نظریاتش نشان داده است که دانستن و اثبات این که چیزی وجود دارد، خیلی با دانستن و اثبات اینکه چرا وجود دارد فرق می‌کند. دومی شناخت علت است در حالی که اولی زمینه یا دلیل شناخت. شوپنهاور ادامه می‌دهد که ارسطو با این حال نتوانسته است به وضوح این تفاوت را درک کند و در ادامه آثارش بازتاب دهد.

این اصل معمولاً به #گوتفرید_لایبنیتز نسبت داده می‌شود؛ هرچند اولین کسی‌که آن را به‌کار برد #آناکسیماندر بود.

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Ещё