کانال زندگی نامه شهدا

#پسرم
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
🌷ب یاد شهیدان🌷:
من #تک فرزندهستم و خداوند بعد از بیست و پنج سال مرا به پدرومادرم داده، کسانی که خواهر و برادر ندارند حال مرا بهتر می فهمند😔 وقتی با #آقا هادی نامزد کردم خیلی خوشحال بودم که از تنهایی در آمدم و همدم دارم.

خلاصه #خیلی سخت بود وقتی حرف از رفتن به #جبهه را می زد😔، ولی از طرفی هم وقتی #عشق و #علاقه زیادش به #جهاد را می دیدم دلم #نرم می شد.

هروقت از #جهاد در #سوریه با من صحبت می کرد می گفتم: لااقل یکی #دو ماه بعد از عروسی بروید.
 ولی بالاخره #رضایت مرا گرفت. وقتی دیدم خیلی #علاقه دارد #راضی شدم و
به #حضرت زینب (س)⚘سپردمش😭
🍃🍃
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

به روایت ازمادر#شهید:
دختر همسایه رو براش خواستگاری کردم و مهر امسال جشن عروسی اش بود. #10 روز از عروسی اش گذشته بود که به #مأموریت رفت. برای #دفاع از #حرم بی بی زینب (س)⚘ راهی #سوریه شد و بعد از چند روز به #آرزویش رسید.
🍃🍃
وقتی با #پیکر #تازه دامادم مواجه شدم😭 که# تیر به #پشت گردن و #پهلوهاش اصابت کرده بود، حالم دگرگون شد😭. مثل حال همه پدر و مادرها مویه می کردم اما #قشنگ ترین حرفم این بود: مادر #سلامم را به #خانم زینب (س)⚘ برسان و #شفیع ما باش، پسرم همیشه می گفت دعا کنید من #شهید شوم و باعث #افتخارم است #پسرم #فدایی خانم زینب(س)⚘ شد، من #حضور #پسر #شهیدم را همیشه حس می کنم کل خانواده خوابش را دیدند، #پسرم در هر دو سرا #دستگیرمان است😭.
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

مردم اسلامشهر و توابع برای تشییع #پیکرش آمدند و خیلی با شکوه این مراسم برگزار شد. مراسم تاریخی بود. آن روز نماز جمعه و نماز میت بر #پیکرش خواندند، همه #پسر #شهیدم را با #وهب نصرانی مقایسه می کردند.
🍃🍃
#هادی #10 روز بعد از #عروسی روز #5 مهر به #مأموریت سوریه رفت و #28 #مهر #شهید شد و #پیکرش را #30 مهر برای ما آوردند و #اول آبان روز #تاسوعا به خاک رفت.😭
🍃🍃
#نحوه #شهادت آقاهادی 😭😭
#فرمانده ایشان وقتی برای سر زدن به منزل ما آمدند گفتند:« #آقا هادی شما خیلی #شجاع بودند، سعی می کردند توی #خط مقدم باشند، می خواستیم سنگر را با برگ درخت زیتون استتار کنیم تا از تیررس دشمن به دور باشیم، #داوطلب می خواستیم #آقا هادی پیش قدم شدند، #مشغول استتار بودند که #تیر خورد به #دست و #قلبشان، شاخه درخت زیتون از دستشان افتاد و #شهید شد.»
🍃🍃
#بیست و هشتم مهر #شهید شدند #پیکرشان یکم آبان ماه روز #تاسوعای
#امام حسین (ع)⚘از مصلای شهر چهاردانگه به سمت
#امامزاده عباس (ع)⚘ تشییع شد وقتی دیدمشان #جسمشان #سالم بود و #صورتشان #نورانی😭
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

#نبودن هایش واقعاً سخت است. #دلتنگی #مادر #تمامی #ندارد. 😭

از اینکه #فرزندم در #راه #خدا♡ رفت #خوشحالم اما #مادرم #دلم #هوایش را می کند، خوابش را می بینم که می گوید مادر من #زنده ام #بیقراری نکنید می گوید من کنار #قبر #بی بی زینبم⚘.
🍃🍃
# پسرم همیشه از #خدا می خواست به #شهادت برسد و می گفت #جان #زهرا(س)⚘ روز #تاسوعا خاکم کنید. همین طور هم شد و #تاسوعا #دفنش کردیم.
🍃🍃
از اینکه مادر #شهید هستم افتخار می کنم. به خودم می بالم طوری #پسرم را تربیت کردم که #فدایی #خانم زینب(س)⚘ شد.😭
🍃🍃
سرانجام #شهید هادی شجاع در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۸به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا♡بود رسید.
🍃🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز

💠 شهید هادی شجاع💠


🌷 صلوات 🌷

التماس دعای فرج وشهادت

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
در سایر موارد هم #پسرم مرجع بود و قابل استناد. هر زمان در مورد مسائل شرعی ، سیاسی و مواردی از این دست به پرسش و سؤالی برخورد می‌ کردیم با رجوع به امین و پاسخ مستدلی که به ما می‌ داد ، قانع می‌ شدیم.

به شدت #مسئولیت‌ پذیر بود. جوری نبود که تنها وقت برای اعضای خانواده ی خود و فرزند و همسرش بگذارد. محال بود در مراجعت از هر سفری اول سری به مادر بزرگش نزند و ازش دلجویی نکند و به خاطر تمامی این حساسیت‌ ها و دلسوزی‌ هایی که در قبال خانواده ی خود داشت به چنین آبرویی رسید که این گونه به آسمان‌ ها پر بکشد.😔

پسرم به من و خانواده آبرو و عزت بخشید. ما اصالتاً خانواده ی مذهبی هستیم و خوشحال و خرسندیم که چنین جوانی را تربیت و تقدیم به این نظام و انقلاب کردیم.😔
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه‌ ها برگزار می کردند « سه‌ شنبه‌ های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.

همیشه به من می‌ گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی می‌توانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.

پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔

واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام‌ هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می‌ شود و تلفن‌ هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می‌ شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.

تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت‌ های خودجوش به منظور خدمت‌ رسانی به همنوعان داشته باشد.
#به روایت از پدرشهید امین بابا شیرازی:
پسر #شهیدم یک فرزند دختر دو ساله به نام بهار دارد که این روزها شرایط سختی را می‌گذراند و بی‌ تاب پدر است اما باید بگویم که پسرم علیرغم همه ی عشق و علاقه‌ ای که به همسر و دختر خردسالش داشت اما بنا به تعهدی که در زندگی کرده بودلحظه‌ ای از فعالیت در زمینه‌ های گوناگون که معمولاً کارهای عام‌ المنفعه بود دست نکشید و با توجه به اینکه# مهندس عمران بود در قالب #اردوهای جهادی مرتب به #مناطق محروم برای #کمک به مسئله ی عمران و آبادی می رفت.😔

#پسرم در آخرین سفرش که سفری بی‌ بازگشت بود برای انجام یک #اردوی جهادی به منطقه ی گیلان غرب رفت. قبل از سفر پیش من آمد و گفت مسئله‌ای که وجود دارد این است که من تا این لحظه حتی روستا و مکانی را که قرار است به آنجا برویم در نقشه پیدا نکردم.

در مراجعه به همسر و خانواده ی او برای کسب اجازه کمی با مخالفت آنها مواجه شده بود اما توانست با این قول که از این #اردو زودتر از دفعات بعد باز می‌گردد نظر آنها را نیز جلب کند که البته این اتفاق افتاد و من هنوز منتظرم که صحیح و سالم از این سفر برگردد.😔
همان چند روزی که #عراق بود خیلی عرب‌ها با او دوست شده بودند. آن‌ قدر که حاضر نبودند به مناطق خطرناک برود اما #جواد می‌گفت من آمده ام تا به هر شکلی که هست هر کاری که از دستم بر می‌آید انجام دهم و به #شهادت برسم.

#پسرم گاهی به #آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) در پارک ملت نیز سر می‌زد. #جانبازان را حمام می‌ برد و آن‌ها را خیلی دوست داشت. بعضی‌ از جانبازان با صندلی‌ های چرخ دارشان از تهران برای شرکت در مراسمش آمده بودند.😔🍃🍃

#ارادت خاصی به امام رضا (ع)♡ داشت. #خادم افتخاری حضرت بود در کنار صاحب اسمش هم به #شهادت رسید. #فلوجه نزدیک #حرم امام جواد (ع) است. #جواد در همان مکان پر کشید.😔


روی هیچ‌ یک از قبور #شهدا نام « ثار‌الله » حک نشده است اما روی مزار #فرزندم نوشته‌ اند : « مدافع حرم ثارالله » اولین کسی که از مشهد در عراق #شهید شد فرزند من بود.😔


سرانجام #شهید جواد کوهساری هم در تاریخ ٩۴/۴/٢۶ در فلوجه ی عراق به آرزویش که همانا #شهادت بود رسید.

مزار شهید⚘
مشهد مقدس ، بهشت حضرت رضا (ع)
یکی دو ساعت بعد حاج‌ آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمی‌دانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار می‌خوردم.😔

به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :

می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی‌ اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔

پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار می‌کرد.#بیمه شده بود و حقوق می‌گرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔

وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی‌ ام ، برو ....😔🍃🍃

#جوادم فوق‌ العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره‌ ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق می‌گفت :#جواد در حالی‌ که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد می‌شدند در حال جمع‌آوری #مین‌ها بود تا راه را باز کنه.
این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 #بعدازظهر #روز هفدهم #ماه رمضان بود که #حسین رفت بالای کوه‌ها و ما هم برگشتیم قزوین.
🍃🌷🍃
ده روزی بود قزوین بودیم که #حسین را به #همراه #گروهی از #رزمندگان به "دوجیله عراق" اعزام کرده بودند که بر اثر #عوارض ناشی از #مصدومیت #شیمیایی دشمن، در آنجا به #شهادت رسیده بود.😭
🍃🌷🍃
#حسین روز #عید فطر آن سال به #شهادت رسید ولی او را در #سردخانه نگهداری کرده و پس از 3#روز، مراسم #تشییع‌اش انجام شد.😭
🍃🌷🍃
#پسرم، #قبل از #اعزامش به #سربازی گفته بود: دوست دارم پس از #گذراندن #دوره آموزشی، به نقطه‌ای #دوردست اعزام شوم و توسط #بمب شیمیایی دشمن #شهید شوم.😭😭
🍃🌷🍃
#پسرم ،از میان #سه هزار #شهید استان قزوین،#تنها #شهیدی است که #بیست و هفتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷#، #همزمان با روز #عید سعید فطر به #شهادت رسید. 😭😭😭
🍃🌷🍃
این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 #بعدازظهر #روز هفدهم #ماه رمضان بود که #حسین رفت بالای کوه‌ها و ما هم برگشتیم قزوین.
🍃🌷🍃
ده روزی بود قزوین بودیم که #حسین را به #همراه #گروهی از #رزمندگان به "دوجیله عراق" اعزام کرده بودند که بر اثر #عوارض ناشی از #مصدومیت #شیمیایی دشمن، در آنجا به #شهادت رسیده بود.😭
🍃🌷🍃
#حسین روز #عید فطر آن سال به #شهادت رسید ولی او را در #سردخانه نگهداری کرده و پس از 3#روز، مراسم #تشییع‌اش انجام شد.😭
🍃🌷🍃
#پسرم، #قبل از #اعزامش به #سربازی گفته بود: دوست دارم پس از #گذراندن #دوره آموزشی، به نقطه‌ای #دوردست اعزام شوم و توسط #بمب شیمیایی دشمن #شهید شوم.😭😭
🍃🌷🍃
#پسرم ،از میان #سه هزار #شهید استان قزوین،#تنها #شهیدی است که #بیست و هفتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷#، #همزمان با روز #عید سعید فطر به #شهادت رسید. 😭😭😭
🍃🌷🍃
#فردای همان روز حادثه، از طرف ستاد با من تماس گرفتند و خبر #شهادت را به من دادند. #پسرم در #شب میلاد #امام زمان (عج) به #شهادت رسید. او #همنام #امام زمانش بود و #ارادت خاصی به #اهل بیت (ع)🌷 داشت، #شهادتش در این #روز عزیز هم #موهبتی بود که #خداوند🤍 نصیب #پسرم و #خانواده ما کرد.
😭
🍃🌷🍃
شاید کمی #باورش برای #خوانندگان و #کسانی که این مطالب را می‌خوانند #سخت باشد، اما به من #الهام شده بود که #پسرم #شهید خواهد شد. خود #محمد‌مهدی هم #بی‌تاب و #طاقت شده بود.😭
🍃🌷🍃
#پسرم خیلی #نورانی شده بود. قرار بود که روز جمعه خدمت #پسرم از استان ایلام به کرمانشاه منتقل شود، اما به خاطر یکسری #ملاحظات و #مسائل نظامی این اتفاق نیفتاد و در نهایت #محمد‌مهدی در #همان روز به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
#پسرم #علمدار #هیئت #انصارالحسین🌷 بود. یکی از #مخلص‌ترین #بسیجیان استان کرمانشاه و در #خط مقدم این مسیر بود، در نهایت هم در کسوت #سربازی لایق #شهادت شد.😭
🍃🌷🍃
چگونگی #شهادت را از زبان مسئولانش برایتان روایت می‌کنم؛ گویا ساعت ۱:۴۰# بامداد روز ۲۲# فروردین‌ماه نگهبان شب متوجه دو نفر فرد پیاده می‌شود که در بیرون از #یگان حضور دارند.

#افسر وقت #همراه #سه نفر به محل #اعزام می‌شوند. #فرمان ایست صادر می‌کنند تا هویت آن افراد شناسایی شود، اما آن‌ها شروع به #تیراندازی می‌کنند. تعقیب و گریز انجام می‌شود.

اگرچه افراد ناشناس #شلیک می‌کنند، اما با #فداکاری و #ایثار #بچه‌ها یکی از آن افراد #مسلح در محل تیر می‌خورد و دیگری نیز در کمتر از ۱۲ ساعت #دستگیر می‌شود.

هر دو از مجرمان سابقه‌دار و دارای جرائم سخت و خشن بودند. متأسفانه در حین #درگیری #محمد‌مهدی هم #تیر می‌خورد و از ناحیه #کتف چپ #مجروح می‌شود.
😭
🍃🌷🍃
#محل #شهادت #محمد‌مهدی در ۴ کیلومتری #جنوب شرقی مهران در کنار #آستان مقدس #امامزاده #سید‌حسن🌷 در #ارتفاعات قلاویزان است.😭
🍃🌷🍃
به روایت از پدر #شهید:
#محمدمهدی یکی از #بسیجیان #فعال #پایگاه شهیدمدنی کرمانشاه بود که هر چند برای #دفاع از #حرم اقدام کرده بود، اما عاقبت در #کسوت یک #سرباز و در سن ۱۹#سالگی در #نیمه شعبان آسمانی شد.😭
🍃🌷🍃
اصالتاً ساکن روستای نوروزآباد استان کرمانشاه هستیم. من دو فرزند داشتم؛ #محمدمهدی فرزند #کوچکم بود.
🍃🌷🍃
در سال‌های ۱۳۶۳#، ۱۳۶۴#و ۱۳۶۵# در #جبهه #حضور داشتم. در #عملیات فتح‌المبین بودم و در #عملیات رمضان هم به‌عنوان #راننده آمبولانس #فعالیت می‌کردم.
🍃🌷🍃
اما لیاقت #شهادت نداشتم و #محمد مهدی ازمن #جلو زد و به #افتخار #شهادت رسید😔 بنده هم امروز به‌عنوان یک #بسیجی ساده در #پایگاه #شهید ایرج نوری #فعالیت می‌کنم.
🍃🌷🍃
در گروه #هنری و #تئاتر #مسجد #فعالیت می‌کرد. خیلی پسر #مؤمن و #شجاعی بود. #دلیری، #بی‌باکی و #زرنگی از #شاخصه‌های #رفتاری‌اش بود.
🍃🌷🍃
#پسرم #نمونه و #اسوه #اخلاقی هم برای ما و هم برای دوستانش بود. در کنار همه این ویژگی‌ها باید ایشان را یک #بسیجی نمونه و #فعال معرفی کنم.
🍃🌷🍃
#خاطرات مادر شهید علی هاشمی🥀

#پسرم  قبل از انقلاب تو مسجد فعالیت داشت،  یه بار در حال فعالیتهای ضد طاغوتی تو مسجد دستگیرش کردند
که پس از مدتی آزاد شد
وقتی به خونه برگشت  ، اون قدر  شکنجه اش  داده بودن که کاملا ساق پاش سیاه و کبود بود و از شدت درد به خود می پیچید؛😔
 ولی با این وجود از فعالیت خود در مسجد دست نکشید و روز به روز بیشتر تلاش می کرد تا به انقلاب اسلامی خدمت کنه.


از همان ابتدا عاشق و دلباخته امام(ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام ،وارد کمیته انقلاب شد.
 به همراه حسین علم الهدی، علیرضا نظرآقایی و .... جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاش‌های بسیاری کردند.

زندگی درجنگ تحمیلی مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضورش در دنیای خاکی بود.#اوج ایثار و رشادت ایشان در شناسایی هایش نمایان بود آنچنان که تمام #طرح‌های عملیاتی اش رو با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام می‌رساند.

با گسترش محورهای عملیاتی،#تیپ 37 نور رو در محور حمیدیه تشکیل داد و پس از عملیات بیت‌المقدس توانست #سپاه بستان و هویزه رو تشکیل بدهد
#ایجاد پاسگاه‌های مرزی و مسئولیت پدافندی کل منطقه از فعالیت‌های دیگرش بود.
در سایر موارد هم #پسرم مرجع بود و قابل استناد. هر زمان در مورد مسائل شرعی ، سیاسی و مواردی از این دست به پرسش و سؤالی برخورد می‌ کردیم با رجوع به امین و پاسخ مستدلی که به ما می‌ داد ، قانع می‌ شدیم.

به شدت #مسئولیت‌ پذیر بود. جوری نبود که تنها وقت برای اعضای خانواده ی خود و فرزند و همسرش بگذارد. محال بود در مراجعت از هر سفری اول سری به مادر بزرگش نزند و ازش دلجویی نکند و به خاطر تمامی این حساسیت‌ ها و دلسوزی‌ هایی که در قبال خانواده ی خود داشت به چنین آبرویی رسید که این گونه به آسمان‌ ها پر بکشد.😔

پسرم به من و خانواده آبرو و عزت بخشید. ما اصالتاً خانواده ی مذهبی هستیم و خوشحال و خرسندیم که چنین جوانی را تربیت و تقدیم به این نظام و انقلاب کردیم.😔
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه‌ ها برگزار می کردند « سه‌ شنبه‌ های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.

همیشه به من می‌ گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی می‌توانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.

پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔

واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام‌ هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می‌ شود و تلفن‌ هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می‌ شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.

تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت‌ های خودجوش به منظور خدمت‌ رسانی به همنوعان داشته باشد.
#به روایت از پدرشهید امین بابا شیرازی:
پسر #شهیدم یک فرزند دختر دو ساله به نام بهار دارد که این روزها شرایط سختی را می‌گذراند و بی‌ تاب پدر است اما باید بگویم که پسرم علیرغم همه ی عشق و علاقه‌ ای که به همسر و دختر خردسالش داشت اما بنا به تعهدی که در زندگی کرده بودلحظه‌ ای از فعالیت در زمینه‌ های گوناگون که معمولاً کارهای عام‌ المنفعه بود دست نکشید و با توجه به اینکه# مهندس عمران بود در قالب #اردوهای جهادی مرتب به #مناطق محروم برای #کمک به مسئله ی عمران و آبادی می رفت.😔

#پسرم در آخرین سفرش که سفری بی‌ بازگشت بود برای انجام یک #اردوی جهادی به منطقه ی گیلان غرب رفت. قبل از سفر پیش من آمد و گفت مسئله‌ای که وجود دارد این است که من تا این لحظه حتی روستا و مکانی را که قرار است به آنجا برویم در نقشه پیدا نکردم.

در مراجعه به همسر و خانواده ی او برای کسب اجازه کمی با مخالفت آنها مواجه شده بود اما توانست با این قول که از این #اردو زودتر از دفعات بعد باز می‌گردد نظر آنها را نیز جلب کند که البته این اتفاق افتاد و من هنوز منتظرم که صحیح و سالم از این سفر برگردد.😔
در سایر موارد هم #پسرم مرجع بود و قابل استناد. هر زمان در مورد مسائل شرعی ، سیاسی و مواردی از این دست به پرسش و سؤالی برخورد می‌ کردیم با رجوع به امین و پاسخ مستدلی که به ما می‌ داد ، قانع می‌ شدیم.

به شدت #مسئولیت‌ پذیر بود. جوری نبود که تنها وقت برای اعضای خانواده ی خود و فرزند و همسرش بگذارد. محال بود در مراجعت از هر سفری اول سری به مادر بزرگش نزند و ازش دلجویی نکند و به خاطر تمامی این حساسیت‌ ها و دلسوزی‌ هایی که در قبال خانواده ی خود داشت به چنین آبرویی رسید که این گونه به آسمان‌ ها پر بکشد.😔

پسرم به من و خانواده آبرو و عزت بخشید. ما اصالتاً خانواده ی مذهبی هستیم و خوشحال و خرسندیم که چنین جوانی را تربیت و تقدیم به این نظام و انقلاب کردیم.😔
همچنین جلسات پیگیر و مستمری که این مؤسسه هر هفته سه شنبه‌ ها برگزار می کردند « سه‌ شنبه‌ های مهدوی » بود که پسرم به اتفاق همکارانش در قالب آن سعی در #فرهنگ سازی بر اساس مبانی فرهنگ #انتظار حضرت حجت (عج)♡ داشتند.

همیشه به من می‌ گفت ما باید این کار را انجام بدهیم و نباید #موضوع مهدویت را محدود به مکانی همچون مسجد جمکران کنیم که تنها عده ی خاصی می‌توانند با حضور در آنجا به ساحت حضرت حجت (عج)♡ عرض ارادت داشته باشند.

پسر #شهیدم در روز آخر قبل از رفتن به اردوی جهادی به من گفت که بابا این سفر برای من و شما خیر و برکت فراوان خواهد داشت. آن زمان متوجه منظور او نشدم اما اکنون به حرف او بیش از پیش واقف شدم.😔

واقعاً خیرات و برکات #شهادتش را در این چند روز شاهد هستم با پیام‌ هایی که برای من از سوی دوستان و همکارانش ارسال می‌ شود و تلفن‌ هایی که از جاهای دور و نزدیک زده می‌ شود و دیدارهایی که دوستان با ما دارند.

تازه متوجه شدم که #پسرم در این مدت چه خدمت بزرگی به هموطنان خود داشته است و توانسته با این اقدام #جهادی خود الگو سازی خوبی در زمینه ی فعالیت‌ های خودجوش به منظور خدمت‌ رسانی به همنوعان داشته باشد.
#به روایت از پدرشهید امین بابا شیرازی:
پسر #شهیدم یک فرزند دختر دو ساله به نام بهار دارد که این روزها شرایط سختی را می‌گذراند و بی‌ تاب پدر است اما باید بگویم که پسرم علیرغم همه ی عشق و علاقه‌ ای که به همسر و دختر خردسالش داشت اما بنا به تعهدی که در زندگی کرده بودلحظه‌ ای از فعالیت در زمینه‌ های گوناگون که معمولاً کارهای عام‌ المنفعه بود دست نکشید و با توجه به اینکه# مهندس عمران بود در قالب #اردوهای جهادی مرتب به #مناطق محروم برای #کمک به مسئله ی عمران و آبادی می رفت.😔

#پسرم در آخرین سفرش که سفری بی‌ بازگشت بود برای انجام یک #اردوی جهادی به منطقه ی گیلان غرب رفت. قبل از سفر پیش من آمد و گفت مسئله‌ای که وجود دارد این است که من تا این لحظه حتی روستا و مکانی را که قرار است به آنجا برویم در نقشه پیدا نکردم.

در مراجعه به همسر و خانواده ی او برای کسب اجازه کمی با مخالفت آنها مواجه شده بود اما توانست با این قول که از این #اردو زودتر از دفعات بعد باز می‌گردد نظر آنها را نیز جلب کند که البته این اتفاق افتاد و من هنوز منتظرم که صحیح و سالم از این سفر برگردد.😔
همان چند روزی که #عراق بود خیلی عرب‌ها با او دوست شده بودند. آن‌ قدر که حاضر نبودند به مناطق خطرناک برود اما #جواد می‌گفت من آمده ام تا به هر شکلی که هست هر کاری که از دستم بر می‌آید انجام دهم و به #شهادت برسم.

#پسرم گاهی به #آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) در پارک ملت نیز سر می‌زد. #جانبازان را حمام می‌ برد و آن‌ها را خیلی دوست داشت. بعضی‌ از جانبازان با صندلی‌ های چرخ دارشان از تهران برای شرکت در مراسمش آمده بودند.😔🍃🍃

#ارادت خاصی به امام رضا (ع)♡ داشت. #خادم افتخاری حضرت بود در کنار صاحب اسمش هم به #شهادت رسید. #فلوجه نزدیک #حرم امام جواد (ع) است. #جواد در همان مکان پر کشید.😔


روی هیچ‌ یک از قبور #شهدا نام « ثار‌الله » حک نشده است اما روی مزار #فرزندم نوشته‌ اند : « مدافع حرم ثارالله » اولین کسی که از مشهد در عراق #شهید شد فرزند من بود.😔


سرانجام #شهید جواد کوهساری هم در تاریخ ٩۴/۴/٢۶ در فلوجه ی عراق به آرزویش که همانا #شهادت بود رسید.

مزار شهید⚘
مشهد مقدس ، بهشت حضرت رضا (ع)
یکی دو ساعت بعد حاج‌ آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر #شهادتش را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمی‌دانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار می‌خوردم.😔

به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ :

می گفتند #مدافعان حرم برای پول می روند. 😔#پسرم هیچ احتیاجی به پول نداشت. #ماشین نو برایش خریده بودم. #یک طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و #هزینه ی نامزدی‌ اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔

پسرم #آقا جواد یک سال و نیم پیش از #شهادتش در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار می‌کرد.#بیمه شده بود و حقوق می‌گرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔

وقتی #جوادم را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و
گفتم : من راضی‌ ام ، برو ....😔🍃🍃

#جوادم فوق‌ العاده #پاک و #با حیا بود. ابداً ذره‌ ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق می‌گفت :#جواد در حالی‌ که تیرها مثل #رگبار از روی سرش رد می‌شدند در حال جمع‌آوری #مین‌ها بود تا راه را باز کنه.