☆҉‿➹⁀☆
🍃💙🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉
آمد طرف من
#اسلحهاش را زمین گذاشت دو نارنجک برداشت.
#گفت بدون اسلحه میروم. میروم تا کار را تمام کنم. گفتم حسن پس نارنجکها را درست در حفره بینداز گفت
#یاعلی و رفت.
#چندقدم که رفت برگشت با
#لهجهمشهدی زیبایش گفت
👈 «سید برایم آتش تامین میریزی؟»
بعد چیزی زیر لب گفت که
#نفهمیدم چه ذکری بود. یک لحظه
#نگرانش شدم. گفتم داداش نارنجکها را به من بده تا من بروم و بیندازم. خندید و گفت من که هستم تو که زخمی شدهای و رفت.
#داخل اتاق فریاد میکشید «یا اباالفضل» صدای شلیک چند گلوله آمد.
#شوکه شدم چون حسن بدون اسلحه رفت و این نشانه
#تیراندازی به سمت حسن بود.
چند لحظه بعد صدای انفجار نارنجکها آمد صدا زدم:
#حسن؟
#حسن؟ ولی جواب نمیداد؛ گریهام گرفت گفتم حسن داداش؟ باز
#جواب نداد.
رفتم داخل اتاق. یکی از بچهها من را کنار زد و رفت جلو.
#زیربغل حسن را گرفت و روی زمین کشید و به داخل هال آورد.
حسن
#اولتیر خورده بود بعد با شجاعت تمام نارنجکها را به سمت آنها
#پرتاب کرده بود وقتی حسن را عقب میکشید
#صدایناله تکفیریها بلند بود.
#ش👈2⃣1⃣☆҉‿➹⁀☆
🍃💜🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉