کانال زندگی نامه شهدا

#پدر
Канал
Логотип телеграм канала کانال زندگی نامه شهدا
@KHADEMIN_MOLAПродвигать
193
подписчика
15,1 тыс.
фото
2,2 тыс.
видео
385
ссылок
#معرفی_شهیدان #روایتگری هرکــی آرزو✨داشتهـ باشهـ خیلے خدمتـ کنهـ⛑ #شهـــید میشهـ..!🕊 یهـ گوشهـ دلتـ پا👣بده به شهدا ارتبات با مالک @ghbnm345 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَّآلِ مُحَمَّدٍ وَّعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أَعْدَائَهُمْ اَجْمَعِيْن
🌷ب یاد شهیدان🌷:
شاید الان روحیه خیلی بدی داشتم😔 اما چون به #خاطر #حضرت زینب (س)⚘ رفته اند و #شهید شده اند، #آرام ترهستم. همین که به خاطر #دین شان به خاطر #انقلاب و #ولایت فقیه♡ رفته اند من خیلی هم #خدا را #شکر می کنم.#افتخار می کنم به #همسر #شهیدم.
🍃🍃
در این دو ماه و نیمی که از #شهادت شان می گذرد چندبار خواب دیدم، یک بار از ایشان پرسیدم #شفاعتم را می کنید؟ مهربانانه نگاهم کردند و گفتند:« بله، حتماً #شفاعت شما را می کنم.» یک بار دیگرهم درعالم خواب پرسیدم: هنوزهم مرا دوست دارید؟ گفتند: « بله، هنوزم دوستتان دارم و دلتنگ تان می شوم.»
🍃🍃
در این چند روز سه بار تلفنی باهم صحبت کردیم در همین حد که از سلامتی همدیگر خبر بگیریم و صدای هم را بشنویم. بارآخر زدم زیر گریه😭 و گفتم: شما را به خدا مواظب خودتان باشید و زود برگردید من دوست تان دارم😭،#آقا هادی هم جواب دادند: « من هم #دوست تان دارم فاطمه جان! چشم زود بر می گردم خداحافظ.»😭
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

از همان کودکی در مکتب
#امام حسین (ع)⚘شاگردی کرده بود. #آقا هادی خیلی با #محرم و صفر #مأنوس بودند. #محرم که می آمد #حال خاصی داشتند دیگر #آقا هادی را کمتر می دیدم، چون مشغول #هیئت بودند.
🍃🍃
می دیدم که چقدر#عاشقانه کار می کنند هم #شور حسینی داشتند و هم #شعور حسینی، آخر هم در #محرم #شهید شدند.
🍃🍃
می گفتند: « خیلی دوست دارم یک گوساله موقع تاسوعا و عاشورا برای آقا #قربانی کنم و با آن #طعام درست کنم برای #عزادارای #امام حسین (ع)⚘»، می گفتم با یک نفر شریکی بخرید. می گفتند: « نه فاطمه جان! می خواهم #تنهایی #قربانی را بدهم. » #عشقش را که به مکتب #امام حسین(ع) می دیدم من هم سر شوق می آمدم که کاری کنم.
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

#آخرین #حضور#شهید شجاع در منزل
قبل از جبهه 😔
وقتی داشتند می رفتند نگاهشان، نگاه آخر بود😭؛ می خواستند یک حرفی بزنند ولی پشیمان می شدند و نمی گفتند، نمی دانم چه حرفی بود. ساعت ۶ بعدازظهر پانزدهم مهرماه بود نزدیکی های اذان مغرب، سعی می کردند با حرف های شان مرا از نگرانی در بیاورند، گفتند یکی دو ماه می روم مأموریت و برمی گردم.😭
🍃🍃
#کلا #۱۰ روز ....
این #ده روز را #ایران بودند ولی روز #اول زندگی را با هم بودیم و بعد به #مأموریت رفتند و #پنج روز بعد برگشتند و دوباره پانزدهم رفتند ولی این بار به #سوریه. از این ده روز فقط #چهار روزش را با هم #زندگی کردیم.😔
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

#اخلاق شان #عالی بود، این را به هرکسی که ایشان را می شناسد بگویید #تأیید می کند.
🍃🍃
یادم نمی آید #دل کسی را #شکسته باشند.#اولین #اولویت ایشان #احترام به#پدر و #مادر بود، هیچ وقت من ندیدم به# پدرو #مادرشان #بی احترامی کنند یا #کم بگذارند برایشان.
🍃🍃
فکر می کنم #عاقبت به خیری #آقا هادی به #خاطر همین #رفتارهای شان بود. #تأکیدشان این بود که من هم اگر ناراحت شدم #دل کسی را نشکنم هیچ وقت.
🍃🍃
اگر یک وقت اختلاف نظری بین ما پیش می آمد #بد خلقی و #بی احترامی به من #نمی کردند. کم کم که با #اخلاق #خوب شان بیشتر آشنا شدم با خودم می گفتم چنین کسی #لایق #شهادت است  ولی فکر نمی کردم اینقدر زود به این فیض عظیم برسند.😭
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🌷ب یاد شهیدان🌷:
هروقت #پلاک شان را به #گردن می انداختند و می‌گفتند” من حتماً #شهید می شوم” من می ترسیدم واضطراب داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم، ولی ایشان با احساس و با منطق من رو مجاب کردند، می گفتند: « من نیت کرده ام که نگذارم #حرم حضرت زینب(س)⚘ به دست داعشی ها بیافتد.” من هم وقتی فهمیدم به خاطر #حضرت زینب (س)⚘ می روند #راضی شدم اما به زبان نیاوردم.»
🍃🍃
خیلی دوست داشتند #سوریه بروند طوری که می دیدم آرام و قرار ندارند ولی نشد. همیشه می گفتند که من به #جبهه #سوریه می روم و سعی
می کردند ما را آماده کنند. #ده روز بعد از #عروسی به #جبهه رفتند ، پنجم مهر ۱۳۹۴عروسی کردیم و ایشان پانزدهم #عازم #جهاد شدند.
🍃🍃
#آخرین بار که در شهرمان #شهید آوردند رو کردند به من و گفتند: «فاطمه جان! #شهید بعدی إن شاءالله#خودمم.» همان موقع فهیمدم که #ایشان را از دست می دهم.😭 همان هم شد و #شهید بعدی #آقا هادی شجاع بود.😭
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

در خانواده هم من شاهد بودم که چقدر #متأثر از #پدر هستند، در خیلی از کارهای شان #پدرشان را #الگو قرار می دادند، زیباتر از همه #مسجد رفتن شان بود. اینکه می دیدم #همسرم کارهای شان را طوری تنظیم می کنند که با #پدرشون، برای #اقامه نماز جماعت به مسجد بروند، برایم #دلنشین بود.
🍃🍃
پنجم مهر ماه عروسی بود؛ ما فقط یک جشن #ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دونفرمان خوش گذشت.

#خوشبخت بودم. من از همان موقعی که #آقا هادی به خواستگاری آمدند توقع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که #تجملات #خوشبختی می آورد، حتی #خرید عروسی هم #نداشتم، مهم #دوست داشتن است.

دانش آموز دوره پیش دانشگاهی هستم در رشته علوم انسانی، هدفم قبولی در دانشگاه است تا با این ادامه تحصیل و پیشرفتم روح #آقا هادی را شاد نگه دارم و از من راضی باشند. خودشان هم مدرک کاردانی نقشه کشی داشتند .
#مهربانی #آقا هادی و #علاقه ای که بین مان بود، ما همدیگر را درک می کردیم. خیلی #مسئولیت پذیر بود، تمام #تلاشش را می کرد که #باری را از روی #دوش خانواده اش بردارد.
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•

همه را به #صبر و #خوش خلقی دعوت می کنم، خودم که فکر می کردم بعد از همسرم زنده نمی مانم ولی #خداوند خیلی به من #صبر داد. البته بدون آقا #هادی سخت می گذرد😔 این روزها؛ خیلی از شب ها با #گریه می خوابم،😭😭😭 اما هرچقدر فکر می کنم می بینم باید #راضی باشم به #مقدرات خداوند و آنچه خدا به آن #راضی هست.

احساس می کنم بعد از #شهادت شان به #خدا نزدیکتر شدم، خیلی #صبور شدم، #عاشق #آقا هادی بودم ولی الان به این رسیدم که #عشق واقعی #خداست.♡

#قران خواندن و #نماز خواندن #آرامم می کند و به من #صبر می دهد. اگر باز هم به آن روزها برگردم و بدانم کسی را که به همسری قبول می کنم فقط قرار است #چهار روز در #خانه اش باشم، بازهم #آقا هادی را انتخاب می کنم.
🍃🍃

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‍ ‍ 🍃قدم به حرم گذاشتی. میدانستی حاجتت را باید از این خانومِ مطهر بگیری و او را میان خود و خدا واسطه قرار دهی. خواهر شاه خراسان؛ مادری میکند برای نوکرهایش و میداند زواری که می آیند همه عاشق و دلباخته ی برادر غریبش هستند.

🍃همانجا اذن دفاع از حرم را از خواهر ابالجواد گرفتی و همسرت نیز عهد بست تا بیقراری نکند. میان دلنوشته اش می گوید که فدای توسل جمکرانی ات بشود؛ فدای همان امامی که غایب است و پدرت تورا نذر او کرده بود.

🍃نامت را هم به همین سبب #مهدی نهادند تا تورا فدایی راه عزیز نرجس خاتون(س) بکنند. یقین دارم که تو خود نیز پسرانت را فدایی این راه میکنی تا آن ها نیز قدم بر جای #پدر بگذارند و راه حسینی وار زیستن را ادامه دهند.

🍃روانه ی #سوریه شدی تا نگذاری حریم عباس بن علی خدشه دار شود و غیرتت محال بود طاقت بیاورد؛ محال بود بی تفاوت باشی و همین بود که دعوت #جهاد را لبیک گفتی و دلاورانه میان میدان نبرد کردی. #ولی_فقیه تمام وجودت بود و نگران تنهایی نایب #امام_زمان بودی؛ خود سرباز او بودی و فرزندانت را نیز سفارش کردی تا مبادا لحظه ای از یاریش دست بردارند.

🍃 مادرت بیقراری میکند از فرط دلتنگی اما میداند نهایت این راه ختم میشود به نگاه رضایتمندانه دختر پیامبر(ص) و سعی میکند با شنیدن صدایت #دلتنگی هایش را سرپوش بگذارد هرچند هنوز هم حسرت یک خداحافظی با پیکرت بر دلش مانده.

🍃حرف زدن آسان است ؛ نوشتن آسان است اما عمل؛ مرد میخواهد. مردی استوار همچون تو، همچون تمامی #مدافعین_حرم که نوای "نحن صامدون" آنها لرزه بر اندام دشمن می‌ اندازد. قدم هایمان را استوار کنید؛ دعایمان کنید تا برسیم به قافله ی #کربلا و در زیر این علم جان بدهیم برای دست بی جان #علمدار کربلا.

🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #مهدی_طهماسبی

📅تاریخ تولد : ۱۴ آبان ۱٣۶٢
📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱٣٩۵

🕊محل شهادت : حلب_سوریه

🥀مزار شهید : قم_گلزار شهدای علی بن جعفر علیه سلام

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
sireeshohada،نماهنگ شهدا
<unknown>
یاد باد آن روزگاران یاد باد💔

شهدا همیشه نگاهی التماس دعا

اللهم عجل لولیک الفرج💔

#دخترکان_ویک_عمردلتنگی💔
#پدر💔
Forwarded from انصارالمهدی
🍃بند دلم پاره شد و عکس های سنجاق شده به آن می رقصند و از مقابل چشمانم رد می شوند. عکس #فاطمه با پدرش، همان روزها که تنها فرزند خانواده بود و به قول #آقامهدی، مادرِ بابا بود. آنقدر محبت این دختر در دل پدر ریشه زده بود که مرهم #دلتنگی های پدر برای مادرش بود.

🍃صدای ترک های #دلم را می شنوم و این بار عکس #زهرا و پدر به من لبخند می زند. پرنسس بابا بود و عاشق پدر؛ اینکه #دخترها_بابایی‌اند را همه می دانند. زهرا هم با دستهای کوچکش برای آرزوی پدر دعا می کرد. اشک هایم سرازیر میشوند و چشمان تارشده از #اشکم، به عکس #محمدجواد و آقا مهدی روشن می شود همان لحظه وداع، محمد جواد در خواب بود، پدر با یک بوسه و یک نوازش که هنوز گرمایش بر تن پسر مانده، از او دل کند.

🍃اشک هایم از هم سبقت گرفته اند اما عکس #همسر_شهید، قصه جدیدی است. نذر کرده بود این بار خودش همسرش را راهی دفاع از حرم #حضرت_زینب کند. رفت پیش فرمانده و خواهش کرد که همسرش بازهم راهی شود. نشست و تمام لحظه های باقی مانده از حضور همسرش را نظاره کرد و بخاطرش سپرد. عکس هایی که شریک زندگی اش آماده می کرد برای #شهادتش، وصیت نامه ای که برای روز های نبودنش می نوشت. در ظاهر می خندید اما خدا می داند که در دلش چه می گذشت. اشک هایش این بار به دادش رسیدند.

🍃بدرقه کرد #همسرش و به یک چشم بر هم زدنی خود را در #معراج دید، در بالای سر پدر بچه هایش. فاطمه پنج ساله به چهره بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. زهرای سه ساله چقدر شبیه #سه‌ساله_ارباب شده بود و سر بابا را نوازش می کرد. و اگر محمد جواد لب می گشود و بابا می گفت چه میشد. نسیمی می وزد و این بار آخرین عکس را می بینم. دل داغدار فاطمه و زهرا با سنگ سرد #مزار مرهم می یابد. همسر شهید درد و دل می کند با شهیدش از روزی که محمد جواد تب کرده بود و در خواب فقط سراغ #پدر را می گرفت....

#شهادتت_مبارک آقا مهدی، به حرمت نازدانه هایت دعایمان کن🤲

🌸به مناسبت سالروزشهادت
#شهیدمهدی_قره_محمدی

📅تاریخ تولد : ٢٨ شهریور ۱٣۵٨
📅تاریخ شهادت : ٢۱ آذر ۱٣٩۶
🕊محل شهادت : دیرالزور_سوریه
☆҉‿➹⁀☆ 🍃💙🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉

#پدر این شهید در گفت‌وگویی با خبرگزاری تسنیم به گفته یکی از #همرزمان فرزندش اشاره کرده و گفته بود:

#دشمن از حسن سئوال می‌کرد که تو کی هستی؟ و او پاسخ می‌داد #شیعه‌علی (ع)، #شیعه‌زینب (س)، سپس دشمن می‌گفت نه تو کافر هستی و حسن نیز در جواب همان جمله را تکرار می‌کرد و این تکرار بارها و بارها از سوی هر دو طرف تکرار شد تا اینکه #نهایتاً نیروی دشمن به سمت فرزندم #تیراندازی کرد و او به شدت #مجروح شد.



#رزمنده‌ای به نام « #شیخ‌محسن» که خودش این روزها در #سوریه است #دل‌نوشته‌ای به مادر شهید قاسمی دانا نوشته است.

#هنوزمشخص نیست که شیخ محسن که #امضای او پایین این نوشته‌ است و از #سوریه تصویر این نامه را برای #مادرشهید ارسال کرده است، در #ایران درس خوانده، یا در #حوزه‌های علمیه سوریه یا عراق.

#معلوم نیست که #شیخ‌محسن ایرانی است یا افغانستانی،

#درست مانند #صدها رزمنده دیگر که در سوریه و عراق با ملیت‌های متفاوت دوشادوش یکدیگر با دشمن می‌جنگند، برای #شیخ‌محسن هم #مرزجغرافیایی روی کاغذ و ملیت دیگر اعتباری ندارد و #همگی زیر علامت و بیرق مقاومت اسلامی سلاح در دست گرفته و به #دفاع از حرم و ارض مسلمانان #مشغولند.

👈7⃣

☆҉‿➹⁀☆ 🍃💜🍃☆҉‿➹⁀☆ ҉
نیت کنید که مهمان امشب ما حاجت میــده ان شاءالله😊 #یا_زهرا_سلام_الله_علیها

🌷 #میزبان_امشــب_ما ⤵️

#پدر_و_پسر
#شهیدان_امیدعلی_و_ایرج_آموخت_و_ما🌹

همه مهمان این عزیز هستیم


🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن😔

🌺هر کسی با هر شهیدی خو گرفت

روز محشر آبرو از او گرفت 🌺



⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱


‌‌‌
#سردار #شهید دفاع مقدس میرعلی یوسفی سادات
🍃🌷🍃
در 16#بهمن1322# روستای سید لر متولدشد.
ازعشایر مغان بود.
شغل پدرش ، گله داری و کشاورزی بود.
🍃🌷🍃
به علت وضع مالی  خوب،پدرش میرزایی برایش اجیر کرد و تا چهارم ابتدایی پیش ایشان درس خواند. در این دوران، با علاقه درس و تکلیف را انجام می داد و میرزا از ایشان راضی بود.
🍃🌷🍃
دوران کودکی را در خانواده نسبتا مرفه گذراند، برای انجام کارهای روزمره در خانه خدمتکار داشتند. رفاه نسبی و آسایش باعث شده بود تا ایشان روحیه شاد و بازیگوش داشته باشد.
🍃🌷🍃
بازی مورد علاقه اش قایم موشک بود. 
برای ادامه تحصیل به مشکین شهر رفت و تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند اما پس از آن ترک تحصیل کرد.

چون یکی از اهالی به پدرش گفت نگذار بیشتر از پنج کلاس درس بخواند چون بعدا به حرفت گوش نمی دهد، پدر هم به ادامه تحصیل ایشان زیاد اهمیت ندادند و  ترک تحصیل کرد.

#خصوصیات بارز ایشان در این دوران، #خوش اخلاقی،#شجاعت و# راستگویی بود، با بزرگ تر شدن در کارهای #دامداری و #کشاورزی به #پدر کمک می کرد و در این ایام بود که خواندن #قرآن و رفتن به #مسجد را شروع کرد.
🍃🌷🍃
#صبح 20#فروردین خودم را درگیر کتاب آیین نامه کردم و سراغ تلویزیون نرفتم اما عصر #برادرش از منطقه ای پرسید که #مرتضی در #سوریه مشغول #نبرد بود چون زیر نویس شبکه خبر، از حمله به #سوریه و #شهادت گفته بود.
🍃🌷🍃
اسم محل را به یاد نداشتم. به چند نفر از #همکاران چابهار زنگ زدم تا اسم دقیق محل حضور #مرتضی را بپرسم اما دوستانش که از #شهادت #مرتضی خبر داشتند طفره رفتند و گفتند اسم شهر را می پرسند و خبر می دهند.
🍃🌷🍃
راهی آموزشگاه رانندگی شدم که در کلاس، از طرف پدر شوهرم تماسی داشتم اما رد دادم در این بین تماس ها از خطی ناشناس ادامه داشت و به ناچار پاسخ دادم.

مسئولی از من خواست خودم را به خانه  پدر شوهرم برسانم. آشفتگی و نگرانی بر قلب و جسمم حاکم شده بود. با آژانس تماس گرفتم و تاکسی خواستم اما سرگردان آن را لغو کردم.😭

با برادر #شهید تماس گرفتم و با هزاران اندیشه خوب و بد خودم را به خانه رساندم.😭
🍃🌷🍃
در منزل #پدر #مرتضی #غوغایی بود و دیدن آن همه آدم، پرچم و لباس های سیاه مرا غافل گیر کرده بود. خیلی ها انگار از #شهادت #مرتضی با خبر بودند، رمقی برای راه رفتن نداشتم، جلوی در نشستم و ...😭😭😭😭
🍃🌷🍃
#اولین #شهید مدافع حرم لرستان، ماشاالله  شمسه
🍃🌷🍃
در سال 1346# در خانواده‌ای مذهبی در روستای «سراب» از توابع بروجرد متولد شد.

پدر ایشان ،آقامحمد» #موذن و #متولی #مسجد و مادرش خانمی #مومن و #پاکدامن بودند.
🍃🌷🍃
متاهل بود،  در سال 1366#  ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و یک پسر است.
🍃🌷🍃
ایشان از کودکی #خصوصیات #منحصر به فردی داشت، مانند #احترام به #پدر و #مادر و #خواهر و#برادرهایش، #دلسوزبود و #ایمان قوی داشت.
🍃🌷🍃
#خصوصیات اخلاقی اش در تمام اقوام #زبانزد #خاص و #عام بود:و همه ایشان  را به #محبت و #حلال #مشکلات بودن و #حامی #مستضعفین بودن #می‌شناسند.
🍃🌷🍃
#متواضع و #فروتن بود،و اهمیتی به #پست و #مقام در زندگی #نمی داد، به صورتی که  بسیاری از اقوام تا بعد از #شهادت ایشان از #درجه اش #مطلع نبودند.
🍃🌷🍃
ایشان #دقت زیادی در برپایی #نماز اول وقت، #نماز شب و #تلاوت قرآن  می‌کرد، و انس  با #قرآنش تا حدی بود که حتی قبل از رفتن به #سوریه از #قرآن #مسئلت خواهی می‌کرد
🍃🌷🍃
شوکه شدم در حالی که اشک در چشمانم حلقه زده بود گفتم مگه #عملیات بود؟
گفته نه نمی دونم چطور #شهید شده؟
برگشتم بلیط را پس دادم رفتم #معراج #شهدا😭
🍃🌷🍃
به مسئول #معراج گفتم #برادرم #شهید شده میگذارید برم اونو ببینم
با یک نفر رفتیم سردخانه
در یک تابوت را باز کرد دیدم #امیره 😭😭چند لحظه ای بهش خیره شدم😭😭
🍃🌷🍃
برگشتم بیرون😔
دلم راضی نشد گفتم اجازه می دهید یک بار دیگر برم ببینم
رفتم بالای سرش نشستم
باهاش کلی نجوا کردم و گلایه کردم که مگر قرار نبود باهم باشیم........😭
🍃🌷🍃
بعد رفتم #پایگاه ابوذر
دیدم دارند می روند به خانواده اش خبر بدهند من را هم با خودشان بردند
نامردا منو انداختند جلو😭
🍃🌷🍃
رفتم در زدم #پدر# امیر (حاج حسین) اومد تا منو دید رنگش پرید😔
گفت چیزی شده #امیر چیزی شده گفتم نه مجروح شده در بیمارستانه بیاییدبرویم
اصرار کرد گفت اگر #شهید شده بگو من تحملش را دارم
😭
🍃🌷🍃
با اصرار فهمید😭
با هم رفتیم بالای سر #امیر .... باید می بودید و میدیدید که این پدر با #پسر #ارشدش چه می کرد
#می بویید و #می بوسید....😭😭
🍃🌷🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‍ ‍ ╭═ঊঈ🎊ঊঈ═╮
     💠یگانه راه است ،
💠تنها راه است .
💠منحصر به فرد
💠مشابه ندارد .
💠معجزه گر است.
همیشه برایش #صدقه بدهیم

امام به ما خیلی توجه دارد
امام خیلی #مهربان است
از پدر مهربانتر وآقاتراست
اصلا او #پدر واقعی ماست

برای #امام خود خیلی دعا کنیم

💠درحین مصیبت و بلا
💠در قنودت نماز هایمان
💠درسجده ها
💠دررکوع
💠دربیداری
💠درچرت
💠درشادی
💠درغم

💠برای سلامتی اش
💠برای فرجش
💠برای محفوظ ماندنش
از شر معاندین و ملحدین وکفار

بخودش قسم #مولای غریبمان خیلی آقاست خیلی آقاست خیلی آقاست نمونه ندارد
💠وارث همه انبیاء
💠وارث همه اوصیاء
💠وارث رسولخدا
💠وارث امیرالمومنین
واولاد گرامی شان صلوات الله علیهم

اللهم عجل لوليك الغریب الوحید
الفرید الطرید الشرید الفرج

آمین یا رب العالمین
به روایت از #دکتر نیما رضایی،
#استاد #ایمونولوژی #دانشگاه:
#دکتر آقامحمدی #استاد و #همکار من بود و از دوران #دانشجویی و حدود 25#سال است که ایشان را  می‌شناسم.
🍃🌷🍃
ایشان از #نزدیک‌ترین #اساتید به من و شاید من #نزدیک‌ترین فرد به ایشان بودم. 
#دکتر آقامحمدی ، #پدر #بیماری #نقص ایمنی اولیه در #ایران هستند.
🍃🌷🍃
به‌جرئت می‌توانم بگویم #دکتر آقامحمدی #پدر #بیماری‌های #نقص ایمنی در #ایران است و با #فقدان ایشان خیلی از #بیماران #نقص ایمنی #یتیم شدند و #پدرشان را از #دست دادند.
🍃🌷🍃
#دکتر آقامحمدی  #شخصیتی #مثال‌زدنی، #ستودنی و #بی‌نظیربودند، ایشان با #سخت‌کوشی #امور علمی، #پژوهشی و #اجرایی را #پیگیری می‌کردند و آن را به #نتیجه #می‌رسانند.
🍃🌷🍃
#دکتر آقامحمدی در #طول عمر با #برکت خود،  #بانک اطلاعاتی، #شبکه، #مرکز تحقیقات و #مجله #بیماران #نقص ایمنی اولیه را #تأسیس کردند. در این 25#سال نیز سعی کردم #سخت‌کوشی را از ایشان یاد بگیرم و واقعاً زود بود که ایشان را از #دست بدهیم.😔
🍃🌷🍃
#سردار #شهید دفاع مقدس میرعلی یوسفی سادات
🍃🌷🍃
در 16#بهمن1322# روستای سید لر متولدشد.
ازعشایر مغان بود.
شغل پدرش ، گله داری و کشاورزی بود.
🍃🌷🍃
به علت وضع مالی  خوب،پدرش میرزایی برایش اجیر کرد و تا چهارم ابتدایی پیش ایشان درس خواند. در این دوران، با علاقه درس و تکلیف را انجام می داد و میرزا از ایشان راضی بود.
🍃🌷🍃
دوران کودکی را در خانواده نسبتا مرفه گذراند، برای انجام کارهای روزمره در خانه خدمتکار داشتند. رفاه نسبی و آسایش باعث شده بود تا ایشان روحیه شاد و بازیگوش داشته باشد.
🍃🌷🍃
بازی مورد علاقه اش قایم موشک بود. 
برای ادامه تحصیل به مشکین شهر رفت و تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند اما پس از آن ترک تحصیل کرد.

چون یکی از اهالی به پدرش گفت نگذار بیشتر از پنج کلاس درس بخواند چون بعدا به حرفت گوش نمی دهد، پدر هم به ادامه تحصیل ایشان زیاد اهمیت ندادند و  ترک تحصیل کرد.

#خصوصیات بارز ایشان در این دوران، #خوش اخلاقی،#شجاعت و# راستگویی بود، با بزرگ تر شدن در کارهای #دامداری و #کشاورزی به #پدر کمک می کرد و در این ایام بود که خواندن #قرآن و رفتن به #مسجد را شروع کرد.
🍃🌷🍃
🍃چشم های یک دختر هرروز صبح به امید دیدن تکیه گاه زندگی اش باز می شود اما آنانی که یک تصویر کوچک در گوشه ذهنشان از #پدر به جا مانده و در دنیای بدون او می خواهند نفس بکشند و زندگی کنند، #غم بزرگی را به جان می خرند. به گمانم غم بزرگتر وقتی است که جاده انتظار مقابل چشم های #مضطر دختری باشد و فقط خبر مفقود شدن امید زندگیش را بشنود...

🍃شاید دعاهای #زهرا و خواهرش سبب شد تا بعد از چند سال انتظار پیکر پدرش برگردد و کمی طعم آرامش را بچشند. یک سنگ مزار با نام #داوود_امامی مامن دلتنگی های زهرا و مادرش شد...

🍃فکر می کرد پایان سختی هاست اما هرکه در این بزم مقرب تراست جام #بلا بیشترش می دهند. شاید هرگز در رویاهایش به این باور نرسیده بود که پایان زندگی اش با #همسرش در یک تابوت و یک پرچم سه رنگ که گوشه ای از آن نام #شهید نوشته شده خلاصه شود اما عمر زندگی مشترکش با محمد حسین مرادی هفت سال بیشتر نشد.

🍃دل نگرانی هایش برای شریک زندگی اش که راهی دفاع از حرم شده بود بی دلیل نبود. آخر #محمد_حسین رفته و همان روزها دخیل بسته بود به حرم #حضرت_زینب تا نامه عاقبت بخیری اش امضاشود.

🍃اصلا خودش رفته بود پرچم حرم را عوض کرده بود. و مگر می شود خواهر #ارباب کسی را دست خالی از #حرم برگرداند. شاید مادر ارباب هم برایش مادری کرده بود که همچون او بازو و #پهلویش مجروح شد و پس از چند روز شهد شهادت نصیبش شد.

🍃حال یک زهرا مانده و یک دنیا #دلتنگی... گاهی با دو رکعت نماز کنار مزار پدر دلش را آرام می کند و گاهی با یک سوره #یس کنار مزار همسرش. آقا محمد حسین شهادتت مبارک باشد.
مبارک زهرایت...💔

♡برایمان دعا کن♡

نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر

🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمدحسین_مرادی

📅تاریخ تولد : ۲۰ شهریور ۱۳۶۰

📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۲

📅تاریخ انتشار : ۲٧ آبان ۱۴۰۰

🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده علی اکبر چیذر

🕊محل شهادت : سوریه، حرم بی بی زینب(س)

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
.
♥️به یادت زیارت عاشوراخواندم پسرم❤️میدانم که توام همین حوالی هستی...
#پدر_شهید_امیر_سیاوش در وادی السلام نجف
جایی که جمع همه مومنان وبندگان صالح خداجمع است
او ایستاد پای امام زمان خویش ...


🍃زائر همیشگی #مشهد_الرضا بود. در سال چند بار دلش را برمیداشت و راهی می شد. به قول خودش امام رضا بسیاری از دردهایش را دوا کرده بود. به گمانم آرزوی شهادت را گره زده بود به شبکه های #پنجره_فولاد شاید هم روبروی گنبد طلا با اشک چشم عاقبت بخیری را آرزو کرده بود.

🍃هرچه بود امام رضا براتش را داد و راه صد ساله را یک شبه طی کرد.در وصیت نامه اش نوشته:« صدای هل من ناصر ینصرنی از جانب #شام شنیده می شود و گویا تاریخ همچنان تکرار شدنی است اما این بار کور خوانده اند. آن تعرضی که در #کربلا به مولایم و اهل بیتش کردند این بار تکرار نخواهد شد....》

🍃در آغوش #پدر با دنیا و تعلقاتش خداحافظی کرد و راهی شد، در ماه مهمانی خدا با زبان روزه و لب های تشنه دعوت شد به رزق شهادت. در اولین شب قدر که همه برای فرق شکافته علی گریه می کنند و برای خودشان طلب #مغفرت، شهادتش ثبت شد و در دومین شب قدر عاقبت بخیری اش امضا...

🍃آری او راه صد ساله را یک شبه طی کرد و ما هنوز قدرِ قدرهایمان را نمی دانیم و العفو هایمان را به #خدا بدهکاریم...

نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر

🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_مهدی_فریدونی

📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۶

📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱٣٩٧

📅تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰

🕊محل شهادت : سوریه

🥀مزار شهید : گلزار شهدای فسا

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
Forwarded from 🕊🕊اَِنَِـــصَِـــاَِرَِ ُاَِلَِـــمَِــَِـَــهَِـــدَِیَِ عَِ🕊🕊
بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌امشب😊

🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_احسان_میرسیار
🍃گاهی همه چیز، بعد از #شهادت آغاز می‌شود! مثلا، سهم آنهایی که پشتِ پایِ عزیزشان دل ریخته اند، می‌شود انتظار و چشم به راهی...

🍃سید احسان اویی که مادرش خوابِ شهادت را برایش دیده بود، بعد از شهادت همه چشم هارا به راهِ بازگشتِ پیکرش منتظر گذاشت، چه انتظار سختی!

🍃بعد از شهادت، گویی کوچه باغِ انار را زمستان به آغوش کشید! نه شکوفه ای، نه جوانه ای،نه رسیدنی... بر سر دخترها، گرمایِ دست #پدر کم بود و میانِ خنده هایشان، همیشه بغضی جولان می‌داد که ای کاش بابا بود...

🍃این میان اما همسری، عاشقانه #دلتنگی ها را به خلوت می‌برد و غصه نبود مَردَش را در خفا و ذره ذره می‌خورد. برایِ دخترها پشت و پناه بود در نبود بابا و برایِ پدر مادرِ احسان، مرهمی بر قلب منتظرشان♡

🍃سید احسان، طلسم ماندن‌ها را شکست و او اولین پیکری بود که از خاک سوریه به آغوش خانواده بازگشت، حالا وقتش بود بارِ پدر بودن را، استخوان‌های تازه برگشته به دوش بکشند.

🍃آمد و در روزِ شهادتِ مظلومانه #مادرِ عالمین، به آغوش خاک سپرده شد، قلبها آرام شده است. #انتظار جایش را به دلخوشی داده. دلخوشیِ بودنِ بابا برایِ دخترها، حتی زیر خروارها خاک
دلخوشی به مزاری سرد که حالا مامنی برای دردِ دل است، دردِ دلِ همسری که سنگینی نگاهِ همیشه همراهِ احسان را، از قابِ عکسِ شیشه ایِ هم لمس می‌کند.

🍃انار ها شکوفه داده اند و کوچه باغ سرسبز است. هرسال، همین حوالی که می‌شود، عطر سید احسان که می‌پیچد، غنچه انار ها ترک می‌خورد به لبخندی سرخ، #زمستان است اما، بویِ بهار در پیچ و خمِ کوچه پیچیده🌺

🍃کوچه باغِ انار، شاید به ماندنت عادت نداشته باشد اما، عطرت را سخت به آغوش کشیده.

#تولدت_مبارک ؛ علتِ لبخند انارها🙃

*#کوچه_باغ_انار_به_ماندنم_عادت_نکن ؛ کتابِ زندگینامه شهید🍀

نویسنده: #زهرا_قائمی

🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_احسان_میرسیار

📅تاریخ تولد : ۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۹

📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۹۴

📅تاریخ انتشار : ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۰

🥀مزار شهید : بی بی زبیده_قرچک

#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
Forwarded from 🕊🕊اَِنَِـــصَِـــاَِرَِ ُاَِلَِـــمَِــَِـَــهَِـــدَِیَِ عَِ🕊🕊
بسمـ رب الشـهدا..

#مهمـان‌امشب😊

🍃به مناسبت سالروز #تولد #شهید_میثم_مدواری
🍃هزار و چهارصد و اندی سال پیش، میثم ها را به تاوانِ عشق و محبت #علی (ع) آویزِ نخل ها می‌کردند. امروز هم مقدر است میثمی متولد شود تا جُرمَش #عشق به علی(ع) و آلِ علی(ع) باشد!!

🍃بیست و سومین روزِ اردیبهشت ۶۳ سربازی از لشکرِ عاشورایی در آغوش #دنیا چشم گشود...نامش را #میثم نهادند تا نمونه عینی میثمِ تَمّاری شود، کشته به عشقِ علی(ع)

🍃برادر شهید بود و عاشق اهل بیت(ع) و دست پرورده مادری که با شیره جان، عشق #حسین(ع) را به کامِ شیر پسرش می‌داد🙂

🍃به واسطه پدر پایش به #مسجد و #هیئت و #بسیج باز شد تا اینکه در سال ۸۰ لباسِ مقدس پاسداری را به تن کرد. زمزمه جسارت به #حرم_آل_الله(علیهم السلام) آرامش را از جانش ربود.

🍃بابایِ مهربان، فاطمه زهرا و فاطمه کوثر را به بانوی #زینبی‌اش می‌سپرد و خود راهی دیار #عشق می‌شد. از #حضرت_زینب(س) خواسته بود شرمنده حضرت سقّا (غیرت الله) نشود که نشد.

🍃بعد از مقاومت بسیار، حین برگرداندن #پیکر همرزمش، خود نیز شهد شیرین #شهادت را نوشید. تیری که سرِ میثم را به پای #نگار‌َش انداخت...

🍃روزی که در #معراج پیکرش را به آغوش برادرانش سپردند، دستی در بدن نداشت. میثم، بر نخلِ عشقش به علی(ع) آویز شد و میثم وار، نه زبان و دست که #سر و دست هایش را در راه معشوقش فدا کرد😔

🍃وصیت کردی مزارت سنگ نشود و تنها "کلنا عباسک یا زینب"رویش نقش بزنند. حالا مزارت جاییست که حسِ "سرد نبودت" را به "گرمی حضورت" تبدیل می‌کند تا دخترها طعمِ شیرینِ داشتنت را به کام بکشند و دلگرم باشند به حضورِ #پدرِ آسمانی خود🌺

#تولدت_مبارک،بابا میثمِ فاطمه ها♡

تویسنده : #زهرا_قائمی

🍃به مناسبت سالروز #تولد #شهید_میثم_مدواری

📅تاریخ تولد : ۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۳

📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴.حلب

📅تاریخ انتشار : ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰

🥀مزار : قطعه ۲۹ بهشت زهرا

#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی