بیشتر حرف بزن مرد نوبت چخوف شده. یلدا «
ایوانف» را خوانده و میگوید آدمهای چخوف کاری نمیکنند. توی قصه هم هیچ رخداد درونی و بیرونی در کار نیست. دارد مثال میزند که تلق و تولوق تایپ میکنم توی پیامهای کلاس «آدم ها نشستهن و حرف میزنن. حرف میزنن که کاری کنیم و دارن کاری نمیکنن و بازم حرف میزنن که باید کاری کنیم».
چانه میزنم که «خب توی
باغ آلبالو هم باز همین بازیه اونایی که باید باغ رو نجات بدن هی دارن کاری نمیکنن».
جلال تهرانی میگوید «باده ببین اون جا توی
باغ آلبالو میل به رفتن هست و آخرش هم آدما میرن خارج. حرفت دربارهی نجات باغ درسته. اما توی ایوانف همون رفتن هم رخ نمیده. همون قدر هم کاری نمیکنه».
بعد هم به یلدا می گوید این قضیه دربارهی ایوانف دیگر به اوج میرسد و باز هم با بقیهی آثار چخوف تفاوت دارد.
مینویسم «قدیمترها توی کارگاهی گفته بودید چخوف ناتئاتر و ضد تئاتر است».
آخیش.
این را که گفتم یکی دو پاراگرافی برایمان حرف زد.
کلاسهای تئوری «
مکتب تهران» فرق دارند. ما شهریه میدهیم و اسم مینویسیم و استاد با کمی -یا زیادی- تاخیر آنلاین میشود و میگوید «خب؟»
تا یکی یکی دست بالا کنیم و تعریف کنیم که از خواندن این نمایشنامه چه آموختیم. مثلاً فضاسازیها و شخصیتسازیهای نویسنده دربارهی تضادهای دوگانه در اثر تکرارهای معنیدار و معنیساز.
گاهی هم کار میرسد به هنر و هنرمند و دعوای اینکه هنرمند نباید عقایدش را توی کار زورچپان کند. دربارهی اینکه لازم نیست هنر سودی برساند یا اصلاً هدفی داشتهباشد، چه رسد به پیام و آموزهای.
اگر بچه ها سر کلاس حاضر نشوند یا کسی دربارهی متن حرف نزند، یا اصلاً حرفهای همه نیمساعته تمام بشود چه؟ کلاس را تعطیل میکند و خداحافظ.
این همه تعریف کردم که بدانید چرا برای یک پاراگراف حرف زدن جلال تهرانی پاتیل میشوم.
مابعدالتحریر ۱: یک چرا این همه روضه؟ حس میکنم از بعضی کلاسهام سوا افتادهام. کار زیاد است، بهانه زیادتر. میخواهم اما حرکت کنم.
مابعدالتحریر ۲: در یک پست دیگر برایتان بنویسم جلال دربارهی ضد تئاتر بودن چخوف عزیزم چه ها گفت؟!