من کافی نیستم
یا
قلق زندگی کجاشه؟
این روزها که زمان متمرکز کیفی برای مطالعه نداشتهام،
این روزها که کم خواندهام و کمی بیشتر نوشتهام،
این روزها که انگار فقط روی تردمیل دویدهام،
این روزها که روی هر انگشتی دو سه تا خط و خراش و جای زخم دارم -همانها که نمیدانی چهجوری-،
این روزها که خودم را بیشتر شناختهام.
میدانی انگار قلق زندگی دستم آمدهباشد.
هنوز هم پیش میآید قِل بخورم توی چالهی حس بد و بیکفایتی، اما میدانم که حسها میآیند و میروند.
باید حرکتی کنم، تلاشی کنم، خَلقی و زایشی.